چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۰

چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۴۰۳ - ۱۷:۰۰

بر خلاف مرحله‌ی اول، در مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کنم و به آقای پزشکیان رأی می‌دهم!
برای رهایی ایران از اقتدارگرایی و تمامیت‌خواهی، با رنج و اندوه خون ریخته‌شدهٔ جوانان در این چند دهه در جان، بر خلاف دور اول، در دور دوم انتخابات شرکت می‌کنم...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: زهره تنکابنی
نویسنده: زهره تنکابنی
جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!
سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
نویسنده: هیئت سیاسی - اجرایی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!
یادمان باشد که هرچه جامعه ضعیف‌تر شود، از فرصت‌ها و شانس‌هایی که در مسیر بهبود، تغییروتحول  پیش خواهد آمد، کمتر می‌توانیم استفاده کنیم و شانس‌های آینده ایران را از دست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کیوان صمیمی
نویسنده: کیوان صمیمی
انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!
نیروی تجدد و دموکراسی یک قرن است که ایران مال همه‌ی ایرانیان است شعار اوست. اکنون نیروهای وسیعی از جنبش اسلامی نیز به همین نگاه پیوسته اند. در پهنه‌ی سیاست...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: امیر ممبینی
نویسنده: امیر ممبینی
جزئیات کشته شدن راضيهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!
سوم تیر ماه جاری رسانه‌ها نوشتند که دختری جوان به نام «راضیهٔ رحمانی» اهل روستای گویژه در شهرستان نورآباد استان لرستان با شلیک یکی از مأموران نیروی انتظامی جان باخت....
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
نویسنده: بهاره شبانکارئیان
بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!
نهضت آزادی ایران در ادامه راهبردی که در مرحله اول در پیش گرفت، اتحاد ملت و تجمیع همه معترضان در مرحله دوم انتخابات را برای مقابله با مخالفان آزادی و...
۱۳ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: نهضت آزادی ایران
نویسنده: نهضت آزادی ایران
انتخابات مهندسی شده، راه يا بی‌راهه؟
    خانم وسمقی در ارتباط با انتخابات ریاست حمهوری در ایران تحلیلی داشته است. خانم وسمقی، زین میان؛ بر این باور است که اصلاح‌طلبان، اگر گمان می‌کنند که حکومت...
۱۲ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: صدیقه وسمقی
نویسنده: صدیقه وسمقی

نظرات جدید در باره مارکس

ضرورت فعاليت اجتماعی و سياسی هدفمند، آگاه و دارای رهبری، که از آموزه های بجا مانده از مارکس است، کماکان به قوت خود باقی است. مارکس خود در قلب فعاليتهايی بود که انگيزه وهدفمندی را با خود همراه داشت. اين ضرورت از اميد به جامعه ای آزاد و شکوفا سرچشمه می گرفت

در پایانه قرن بیستم، جهان با دگرگونی های غیرمنتظره ای روبرو شد که بشریت را با سئوالات بی شماری روبرو ساخت. اگر تا سالهای ٨٠، جهان با دو الگوی سیاسی ـ اقتصادی تعریف می شد، با فروپاشی اتحاد شوروی و کشورهای اروپای شرقی، جهان چهره دیگری به خود گرفت، مدل سیاسی ـ اقتصادی سرمایه داری جهانی شد و جهان «یک قطبی» سلطه یافت.
آیا تاریخ با نظام سرمایه داری حرف آخر خود را زده و سوسیالیسم در چشم انداز آینده ی بشریت محو شده است؟ اگر اندیشه مارکس برای درک و حل تضادهای سرمایه ازطریق نقد کافی و غیر قابل جایگزینی است، پس این بحران آگاهی مارکسیستی از کجاست؟ طوفانی که شوروی و اروپای شرقی را فرو پاشید ما را نیز با انبوهی از سئوالات مشغول داشته است. راست اینست که اکنون دیگر در جهان، اندیشه ی کمونیزم و سوسیالیزم به «دشواری قابل دفاع» شده است و هرگز چشم انداز تاریخی تا این حد تاریک نبوده است!
دستیابی به پاسخ سئوالاتی که ذهن ما را به خود مشغول داشته مستلزم تحقیقات عمیقی است که از حوزه یک مقاله فوق العاده به دور میباشد. اما یک نکته را می توان در مدخل مباحثاتی که این سئوالات برانگیخته مشاهده کرد و آن هم موضوع خود مارکس و «مارکسیسیم» و رابطه ای است که می توان با آن داشت.
ضرورت فعالیت اجتماعی و سیاسی هدفمند، آگاه و دارای رهبری، که از آموزه های بجا مانده از مارکس است، کماکان به قوت خود باقی است. مارکس خود در قلب فعالیتهایی بود که انگیزه وهدفمندی را با خود همراه داشت. این ضرورت از امید به جامعه ای آزاد و شکوفا سرچشمه می گرفت ـ و می گیرد ـ که خود حاصل جدال و بحث های عمیقی است که تاریخ جنبش کارگری را رقم زده است.
امروز این ضرورت در شرایط کاملا نوینی مطرح و هم از این رو پاسخگویی بدان مستلزم بررسی های انتقادی و خلاق تجارب تاریخی گذسته و حال است. در واقع تاریخ، حامل میراث دو تجربه نافرجام ولی کاملا متفاوت کسانی است که خود را پیرو مارکس می دانستند؛ یکی تجربه شوروی که خود را مارکسیست ـ لنینیست می دانست و دیگری جنبش سوسیال ـ دموکراتیک که خود را از انترناسیونال دوم مارکسیست نمی دانست.

یک یا چند وارث

میراث تجربه ی بجا مانده، متعلق به شخص خاصی نیست و ما چه آن را قبول کنیم یا رد، وارث آن هستیم. برای آنانکه خود را پیرو «مارکسیسم» می دانند این میراث وظیفه ای را در برابر آنان قرار می دهد که مکلفند آنرا به انجام برسانند و این وظیفه و تکلیف، همانگونه که پیشتر خاطر نشان کردم بررسی نقادانه و خلاق این میراث تجربی است. بهمین خاطر است که ما نه با یک وارث، بلکه با وارثین متعددی روبرو هستیم که هر یک خود را پیرو مارکسی می شناسند که با مارکس آن دیگری تفاوت ها و تمایزهایی دارد. در حقیقت در اینجا نیز ما نه با یک «مارکسیسم» بلکه با «مارکسیسم»هایی روبرو هستیم. این تعدد «ایسم» برآمده از فعالیتهای چندگانه خود مارکس می باشد. مارکس محقق، مارکس ایدئولوگ و نظریه پرداز، مارکس بمثابه رهبر سیاسی، مارکس روزنامه نگار، مارکس یک منتقد ادبی و بالاخره مارکس فیلسوف.
سرچشمه دیگر این تعدد و چندگانگی از آنجاست که آثار مارکس مایه الهام، تطور و حرکت تاریخی جنبش کارگری بود که از اواسط قرن ١۹ گسترش یافت و بر تاریخ جهان در قرن بیستم تاثیر نمایان گذاشت. فعالین جنبش کارگری با خاستگاه ها و اهداف و دورنماهای متعددی، آثار مارکس را در خدمت گرفتند و این به نوبه ی خود به شکل گیری برداشت های متفاوت از «مارکسیسم» انجامید.
سرانجام اینکه اندیشه های مارکس در ابعاد گوناگون و بر زمینه های متفاوتی رشد و گسترش یافته است. در هم آمیزی عناصر مختلف، ترکیب آثار، تعلق داشتن به سنن مختلف و شرایط اجتماعی گوناگون و نیز سیستم های فکری متفاوت از جمله اندیشه های کمونیستی و سوسیالیستی ماقبل «مارکسیسم» در شکل گیری «ایسم»های متعدد از آموزه های مارکس دخالت مستقیم داشته اند.
پیدایش و تکامل درک های گوناگون از خود موضوع «مارکسیسم» قابل توجه است. در یک نگاه عام می توان دید که این روند ابتدا توسط مخالفین مارکس در انترناسیونال دوم بصورت عامیانه و مبتذل آغاز گردید اما در حوالی سالهای ٨٠ قرن نوزدهم با پیدایش و تحکیم احزاب سیاسی کارگری، سمتگیری مثبتی بخود گرفت. در این زمان به موازات پیشبرد ضرورت تبلیغات و آموزش و تحولات فزاینده، آموزش های مارکس از یک طرف بشکل یک سیستم تفکر باز و از طرف دیگر بشکل تفکر ارتدکسی به پیش رانده شد، بدین معنی که یک سیستم فکری در برگیرنده تفسیر ناظر در قالب نظام سیاسی بود در مقابل درکی دیگر که آموزه ها و آثار مارکس را وحی منزل می دانست در تقابل با یگدیگر قرار گرفتند.

تعدد معرفت و درک 

اکنون گروهی از مولفین در راه شناساندن و تفسیر آثار مارکس تلاش می ورزند. عده ای دیگر هم در رشته های تخصصی خود به آن متکی بوده و یا به تقابل با آن می پردازند، سرانجام کسانی دیگر خود را مفسر منحصر بفرد آثار مارکس قلمداد می کنند. به این ترتیب جدال و درگیری ها ادامه دارد. اما در خلال این واقعیت می توان دید که درک از «مارکسیسم»، به ویژه جدا از تاریخ جریان ها، سازمان ها، جنبش ها و دولتهائیکه خود را پیرو آن می دانستند امکان ناپذیر است.
در اینجا و در هر دوره نه یک «مارکسیسم»، بلکه «مارکسیسم ها» با در دست داشتن اسناد مشترک ولی حامل یک سیستم معین که مهر و نشان های خاص هر یک را دارد به بحث در میان خودشان دامن می زنند، با این حال «مارکسیسم» خلاق و برتر هرگز دیگران را بطور کلی خاموش نساخت و متناسب با اشکال، نیروها و خصوصیات منطقه ای یا ملی جنبش های تاریخی مشخص، حامل خصوصیت های گوناگون گردید و به شکلی و به وجهی ادامه حیات داشته است. در هر حال آنچه که از خلال همه تفاسیر و جنبش ها و تجربیات تاریخی مرتبط با مارکسیسم برآمد کرده، وارثین گوناگون میراث بجا مانده از مارکس است.
چگونه میتوان از خلال این تنوع و گوناگونی «مارکسیسم» را نقد کرد؟
عده ای می گویند که این نقد از طریق «جداسازی» مطالعات و تفاسیر مارکس که پی درپی آمده و با هم تلاقی کرده اند به ثمر می نشیند. در دوره ای نه چندان دور، چنین نقدی می توانست بر شاهدین با اهمیت متکی باشد. اما هر یک از آنان بر اساس نقش و جا و مکان اجتماعی و «حافظه ای» که دارد بازنگری که از شرح حال خویش انجام می دهد، این دوره از تاریخ را قضاوت می کند. بعلاوه «شاهدین» دست اندر کار مباحثات دیروز، هم اکنون طرفهای فعال در مباحثات امروزین می باشند. کسانی نیز از آثار مارکس جهت جنبش کارگری استناد کرده واغلب مواقع تمایز هویتی خود را با دیگر سازمانهای رقیب تعریف میکنند.
این وجه تمایز نشان از تفاسیر کلی ودرهم و برهم وغیر مفید است. به این ترتیب مطالعه آثار و اسناد بجا مانده، وقتی ثمر بخش است که مبتنی بر تحقیق و مقابله نظرات و یک نقد تطبیقی باشد. نتیجه اینکه، امروز ما نمی توانیم مباحث را با نشان دادن مارکسیسم انحرافی و یا مارکسیسم واقعی کافی بدانیم چرا که خود «مارکسیسم» مورد سئوال و بحث است.
طی قرن بیستم آموزش های مارکس بشکل مارکسیسم ـ لنینیسم و آنگاه مارکسیسم ـ لنینیسم استالینیسم و بعد از ١۹۵۶ به مارکسیسم ـ لنینیسم و سپس به لنینیسم مبدل شد. این «مارکسیسم» که شدیدا جان سخت شده بود و با درک نازل از «تئوری» مفهوم تئوری و سیاست را یکی می انگاشت از این پس با تنظیم ارتدوکسی توسط اتحاد شوروی و بصورت دکترین دولتی و رسمی، به شکلی به اصطلاح «همگون و کامل» به تاریخ تحمیل شد. سقوط دیوار برلین که به سمبل فروپاشی اتحاد شوروی و اروپای شرقی مبدل شد، ناقوس مرگ مارکسیسم دولتی یا حزبی را به صدا درآورد. هر چند عده ای از احزاب کمونیست این نوع درک از مارکسیسم را قبل از فروپاشی شوروی رها کرده بودند.
اما فروپاشی شوروی که «رهایی» از مارکسیسم ـ لنینیسم را درپی آورد به تنهایی کافی و وافی برای مقصود ما نیست چرا که اینگونه کنار گذاشتن و یا غلطاندن لنینیسم به پشت سر امکان دستیابی ما به هیچ چشم انداز جدیدی را ممکن نمی سازد. این در حقیقت همان «رد» عامیانه است، در حالیکه ما به تجربه و تحلیل و نقد خلاق تجربه نیازمندیم.
تجربه سالهای ۷٠ برخی از احزاب کمونسیت اروپایی که بر آن شدند تا خود را از تعلق به مارکسیسم ـ لنینیسم رها سازند، نشان می دهد که چنین تصمیم هایی که اساسا جنبه سیاسی داشته و یا دارد تنها بر ابهامات دامن می زند. زیرا برخورد سیاسی با مساله، میدان پرسش هایی را که بدون جواب مانده کماکان باز می گذارد.
مارکسیسم ـ لنینیسم خود را تنها وارث مارکس اعلام می داشت، بعلاوه این گونه هویت سازی منجر به آن شد که بعضی مورخین در سالهای اخیر بطور غیر محتاطانه ای مرگ مارکسیسم را اعلام نمایند. و یا برای بی اعتبار کردن «سوسیالیست ها»، مارکسیسم ـ لنینیسم را تنها نوع یگانه با «مارکسیسم» توصیف کنند. اکنون این گونه برخوردها به اندازه کافی بی اعتبار شده اند. فیلسوف و مارکس شناس فرانسوی «ریمون آرون» خطاب به اینگونه مورخین و پژوهش کنندگان است که می نویسد «بهتر است قبل از دفن مارکس، او را بهتر مطالعه بکنیم».
در حقیقت در سالهای ۵٠، متفکران برجسته ای با انتقاد از «لنینیسم» و رد ادعای آن بر انحصار حقیقت مارکسیسم، مارکس را بعنوان مبتکر جنبش نوین فکری مورد تائید قرار دادند و این در حالی بود که برخی دیگر نیز ضمن قبول مارکس بعنوان مبتکر فکر نوین، او را متعلق به قرن نوزده و متفکری کلاسیک بازشناختند که نمی تواند در درک مسائل قرن بیستم و به طریق اولی در درک مسائل قرن بیستم و یکم سهمی داشته باشد.
ف، فوره می نویسد: مارکس به عنوان یک متفکر منتقد تجدد بورژوازی و کاپیتالیسم، کاملا کلاسیک است، لذا چگونه می توان تاریخ روشنفکران قرن نوزدهم را نوشت ولی وقت زیادی برای مطالعه مارکس نگذاشت. او در جواب این سئوال که شما در باره معاصر بودن موقف مارکس چه می گوئید جواب می دهد: «تقریبا هیچ … بنظرم آثار او و روش اش اجازه درک مسائل و حوادث عصر ما را نمی دهد». (ف. فوره، مجله ادبی، مارکس بعد از مارکسیسم)
با این حال کسان بسیاری از خود می پرسند آیا مارکس باز حرفی برای گفتن دارد؟ شماری هم در جستجوی کمبودها و محدودیت های او هستند، آنهم به قیمت نسبت دادن او به تنگ نظری و یا مخوف نشان دادن او که در واقع مربوط به تبدیل نمودن افکار سیستم سازی است که کشفیات و متد مارکس را غیر طبیعی جلوه داده اند. و نیز او را به این دلیل تحقیر می کنند که مسائل و قلمروهای ناشناخته زمان حیاتش را نادیده نگاشته است! انگار که او می توانست روند آتی شناخت را پیش بینی نماید. بی تردید مارکس یک مافوق انسان نبود. اساسا این خلاف اندیشه مارکس بود که نقائص کار خودش را نادیده بگیرد.
نگاهی گذرا اما نقادانه به کارهای مارکس نشان می دهد که آثارش مطابق خصوصیات شرایط روز و آکنده از مسائل دارای ماهیت متفاوت هستند. می دانیم که مارکس در فرا رویاندن یک اندیشه به سطح تئوری، دقت موشکافانه ای به کار می گرفته است اما وسواس بیش از حد او در تاکید بر شرایط ویژه و دخالت احساسات و بحث و جدل های فکری حادی که بعضی مواقع او را غیر محقق جلوه می دهند نیز محسوس است.
تحقیقات مارکس، همانند دیگر کارهایش از رهگذر نقادی و تجربه و در پویش مداوم خطا و تصحیح، با باروری و مطابق برنامه ای که هرگز در جریان زندگی اش قطع نشدند اما کاملا هم نتوانستند تا به آخر برود، ساخته شدند. بنابراین تحقیقاتش از جمله در قلمرو اقتصاد و سیاست ناتمام ماندند و این در حالیست که خصوصیت خلاق اندیشه اش و روش نقاد او و توجهش به حرکت و جنبش واقعیت ها و شناخت ها، استعداد نبوغ آمیز او را در نوآوری بخوبی آشکار می کند.
یادآوری نمونه کار مارکس در ارتباط با مساله «قدرت» جالب توجه است. میشل فوکو فیلسوف فرانسوی در سال ١۹۷۶ در یک کنفرانس نسبت به این مساله یعنی «قدرت» چنین بیان داشت :«با توجه به کتاب دوم سرمایه موضوع «قدرت» از نظر مارکس قبل از هر چیز مبتنی بر یک قدرت نیست بلکه بر چندین «قدرت» مبتنی می باشد. بدین معنی (قدرت از نظر مارکس) عبارت است از اشکال حاکمیت و اطاعت که بصورت موضعی عمل می کنند». (میشل فوکو، بخشهائی از گفته ها و نوشته ها بین ٨٨ـ ١۹۴۵ از انتشارات گالیما، منتشر در مجله ادبی.)
تا آن حدی که کشفیات مارکس با بسیاری از تحقیقات معاصر مربوط است، کماکان گفتگو صورت می پغیرد. در این زمینه موضوع شناخت و فعالیتهای تحقیقاتی مورد توجه است که موضوعات مورد بحث را مفهوم می کنند. کارهای مارکس فقط به تحقیقات با اهمیت محدود نمیشد، بلکه نظرات وفعالیت او در گستره اش، احزاب و جنبش کارگری را هم در برمیگرفت.
آثار او الهام بخش جنبش اجتماعی و سیاسی خاصی گردید. این منبع متعاقبا معرّف عنصر هویتی شد که «تئوری » را به «مارکسیسم» یا به «سوسیالیسم علمی» فرا رویاند. حزب حاکم، حزب کمونیست آنچنان رابطه و رسالت آموزش دهنده ای در جامعه برقرارنمود که بخشهای گوناگون اجتماعی، سیاسی، تحقیقی و…را یکی میپنداشت. به قول ف.لازا «نیرویش مبتنی بر پایه آئین واحدی بود که از منبع «تئوری علمی» و اصولی که این تئوری بیان میداشت، نشات میگرفت. (ف.لازا.انقلاب غیرمنتظره ..انتشارات سوسیال فرانسه ١۹۹٢ ).

نظرات جدید در باره مارکس

تصمیم کنگره اول سازمان مبنی بر رها نمودن اصول مارکسیسم ـ لنینیسم به عنوان ایدئولوژی رسمی، اقدامی درست بود. این اقدام آغاز دگرگونی رابطه سازمانی با آثار مارکس می باشد و سازمان تاکید داشت که انحصار آن را در دست ندارد. اما خلا ایجاد شده در تنظیم مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی منجر به انفعال عده ای از فعالین شد. و نتوانست اشکال دگرگونی تعادل قوا به نفع زحمتکشان و چگونگی گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم و ایجاد شرایط لازم در شکوفایی جامعه و زحمتکشان را نشان دهد.
هر چند در یک چنین چشم اندازی نقش اصلی به عهده خود جنبش اجتماعی است ولی سازمان باید با تمام قوا جهت دستیابی به آن فعال باشد. لذا لازم است بعنوان یک نیروی چپ مسئول و سازنده ضمن نگرش جدید در باره مارکس و برخورداری از تجربیات و تجزیه و تحلیل دیگر اندیشمندان دگرساز تاریخ بشری و با توجه به شرایط کنونی جهان، در اشاعه و بالا بردن فرهنگ چپ در راستای تنظیم تعادل قوا در جامعه ایران به نفع نیروی تحول و عدالت خواه، آزادی و دمکراسی تلاش ورزد.

مسائل مورد بحث

هنگام مراسم خاکسپاری مارکس در هاید پارک لندن، انگلس مسئله رابطه بین علم و جامعه را مطرح نمود. او می گوید :«از نظر مارکس علم یک نیروی انقلابی است که تاریخ را به حرکت در می آورد. او از کشف هر علم تئوریک اگر چه حتی بکارگیری آن غیر ممکن بود، بی نهایت خوشحال می شد. زمانیکه این کشف حامل انقلابی فوری در صنعت و یا بطورکلی برای توسعه تاریخ بود، خوشحالی اش فزونتر می شد…زیرا مارکس قبل از هرچیز یک انقلابی بود».
این اظهارات انگلس اجازه می دهد تا ارزیابی کنیم که مارکسیسم ـ لنینیسم تا چه اندازه یک بینش تنگ نظرانه از فعالیتهای گوناگون مارکس را ارائه نمود. مارکسی که قادر است از کشف «هر یک از علوم تئوریک» نظیر روابط بین علم، جامعه و دگرگونی های اجتماعی به خود ببالد. این اظهار نیز تاکید دارد که امروز برقرار نمودن یک رابطه متقابل و سودمند بین خلاقیت تئوریک، خلاقیت جنبش اجتماعی و خلاقیت سیاسی، مسائل مختلفی را مطرح می سازد. اینک هر یک از این اصطلاحات عوض شده اند. در حالیکه کشفیات مارکس همچنان از نقطه نظر فعالیت دگرگون ساز معاصر، سودمند و مفید باقی مانده اند.
در پرتو تجربه و مسائل معاصر، مفاهیم مارکسیسم، سوسیالیسم علمی، فلسفه مارکسیستی چگونه خواهد شد؟
«مارکسیسم»: تئوری که بتدریج از پایان قرن نوزدهم و با انترناسیونال دوم با فرمول مشهور کائوتسکی که«سوسیالیسم یک علم است» توسعه یافت. لنین «دکترین مارکس» را تا حدّ یک تئوری کامل یافته قیاس مینمود. درسال ١۹٣٨ حزب کمونیست اتحاد شوروی «مارکسیسم» را به سیاست رسمی بدل کرد. گزینش چنان منبعی برای تعیین هویت بود. این درک توسط جریانات مسلط در جنبش کارگری، احزاب سوسیال دمکرات و سپس احزاب کمونیست که خودشان را به آن نسبت میدادند، اشاعه یافت. در این درک نه تنها «تئوری» به یک مجموعه اصول غیر عادی کاهش داده شد، بلکه چنین «تئوری» را منشاء طرح سیاست و انتخاب استراتژی میدانستند.
تحقیق «مارکسیستی» منوط به پیروی از اجازه چاپ و خودسانسوری شد و اغلب بصورت یک کمربند ایمنی نسبت به میادین جدید شناخت اجتماعی و رابطه فردیت ـجامعه ـآزادی منجر گشت. کاربست مارکسیسم به این شکل، پذیرش امروزی خود را ازدست داده و بیش از پیش به تاریخ تعلق دارد. این درک در بعد وسیعتر آن، اراده ای را بیان می نمود که می خواست آثار مارکس همگون و به هم پیوسته جلوه نماید. همانطوریکه می دانیم این به هم پیوستگی اغلب به بینش تنگ و یک سیستم بسته منتهی می شد. البته باید تاکید نمود که گذشتن از یک چنین بینشی به معنی رد همه ی به هم پیوستگی ها نمی تواند باشد.
اما در اینجا سئوال به شکل دیگری است. آیا در مقابل شکست سیستم سازی بسته و سطحی مارکسیسم باید آنچه که از بهم پیوستگی سابق مانده صورت برداری نمود؟ آیا باید تلاش کرد تا یک بهم پیوستگی جدیدی ایجاد ساخت؟ آیا باید اندیشه یک «فرهنگ» برخواسته از مارکس را با نقل غلط جانشین نمود؟ این سئوال در دستور روز است و از جوانب گوناگون مطرح می شود. آنچه که اساس است مربوط به روشی است که اثر مارکس را در تحقیقات و مبارزات کنونی خود مد نظر دارد.
تجربه نشان داد که این اثر نمی تواند از طریق بازسازی به هم پیوستگی از نوع سابق و نه از طریق رویای ایجاد یک سیستم جدید که، مارکس را تکمیل و یا اصلاح نماید، صورت گیرد و به طریق اولی نه تنها نباید روابط بین تئوری و جنبش اجتماعی را با زبانی متفاوت از گذشته بیان نمود، بلکه خود این اصطلاحات عمیقا تکان خورده اند. آنچه که موضوع بحث است، چگونگی تشخیص کاربرد کشفیات مارکس و تدوین شناختها و ایده های قابل تدقیق در کیفیت پشت سرگذاردن نظام سرمایه داری است.
«سوسیالیسم علمی»: این مفهوم به ویژه در اوایل سالهای ٨٠ قرن نوزدهم واضح تر از «مارکسیسم» طرح گردید. این نیز حقیقت دارد که در اصل هدف آن تدقیق پروژه سوسیالیستی ـ یا کمونیستی بود که مارکس تمامی تلاش علمی و سیاسی خود را به آن اختصاص داد. این پروژه متفاوت از دیگر پروژه های متعلق به جریانات فکری سوسیالیستی آن عصر و بویژه جریانات فکری سوسیالیستی غیر مارکسیستی یا تخیلی بود.
اما با گذشت زمان این بیان معنی خود را از دست داد. از یک «تئوری سازی» به «تئوری سازی» دیگر، مفهوم «سوسیالیسم علمی» مترادف با «تئوری» انقلابی شد. مطابق اولین بیان ارائه شده توسط کارل کائوتسکی، این مفهوم به معنی آگاهی و شعوری است که از بیرون وارد جنبش کارگری شده است. سرانجام مفهوم «مارکسیسم» هم به سرنوشت مشابه دچار شد.
این یا آن بیان، در آخرین پذیرش شان، درکی ناقص از رابطه بین تئوری ـ پراتیک و تئوری ـ سیاست ارائه دادند. بنابراین بی اعتبار شدن تفکر استالینیستی از این مفاهیم نمی تواند مبرا از پرسش در باره خود مارکسیسم باشد. اما ورای برداشت عامیانه تفاوتهای «بین مارکسیسم، کمونیسم و جنبش تاریخی جوامع سوسیالیستی»، اغلب یکی انگاشتن آنها نیز همچنان وجود دارد.
در نقطه مقابل این نظر، لابیکا می گوید که :«با ریزش دیوار برلین، «مارکسیسم» بی آزار شد». به نظر او این درک همانند یک تحقیق است که ضرورتا مانند دیگر تحقیقات غیر کامل و بحث پیرامون آن باز است. بنابراین از همین حال لازم است در بکار گرفتن این مفاهیم، ورای منشاهای تاریخی کاملا مشخص، خودمان را مورد سئوال قرار دهیم. بحث در این زمینه کاملا باز است.
«فلسفه مارکسیسم»: این عبارت عادی و شناخته شده است. فلسفه مارکسیست چندین دهه مورد استفاده قرار گرفت و هنوز هم استفاده میشود. با این حال آیا این بیان و عبارت قطعی و محقق است؟
ما با یازدهمین و آخرین تز در باره فوئر باخ آشنا هستیم :«فیلسوف ها با روش های مختلف به تفسیر جهان پرداختند حال آنکه موضوع دگرگونی آن است». «فلسفه مارکسیست» مورد مطالعه خوانندگان مارکس قرار داشته و دارد و مورد تفسیر و نقد بسیاری قرار گرفته که بعضی از آنها با توضیح یا ایجاد نمودن یک هویت بین مارکسیسم و فلسفه، اثرات منفی جبران ناپذیری را از خود بر جا گذاشته و مسائلی چند را بوجود آورد.
در سال ١۹٠۷ کائوتسکی سه منبع مارکسیسم را انتشار داد و لنین هم آن را ادامه داد. اما با گنجانیدن یک سری داده ها که لازم است یادآور شویم او از این ایده «منابع مارکسیسم » به ایده «اجزا» می رسد. تا آنجا که «آگاهی» مبدل به «تئوری» و سپس تئوری به فلسفه مبدل شد. مارکسیسم ـ لنینیسم این شبیه سازی اغراق آمیز را فراتر برد. تا اینکه فلسفه به صورت خوراکی برای اتخاذ تصمیمات سیاسی درآمد و استقلال خود را بعنوان یک مکتب مستقل و ضروری از دست داد.
مسئله دیگری که وجود دارد، این است که آیا مفهوم «فلسفه مارکسیسم» با اقدام اولیه شکل بندی فلسفی و کارهای مارکس با ماهیت فلسفی، توجیه پذیر نخواهد بود؟ البته با توجه به شرایط سنتی آلمان و آثار مارکس، کوته فکرانه است که مارکس و شکل بندی فلسفی او را انکار کرد. اما آثار مارکس در برگیرنده دیگر حوزه های مطالعاتی است. از جمله آیا می توان ابتکار خلاق او را در تدوین و نوشتن کتاب سرمایه کم بها داد؟
سئوال دیگر مربوط به جنبه خاص فلسفی آثار مارکس است: آیا کارهای او ترجمان فلسفه مارکسیستی را مشروعیت نمی بخشد؟ اما آیا در این نقد بهتر نیست از آثار و آورده های مارکس در فلسفه صحبت کرد؟ هر یک از این دو فرمولبندی نمی تواند بیطرف باشد. اولی مربوط است به رسمیت دادن یک نظر فلسفی با چشم انداز یک سیستم سیاسی مارکسیستی و در نهایت به یک سیستم مارکسیسم ـ لنینیستی که مدت زیادی در نقطه مقابل فلسفه قرار داشته است. دومی بر می گردد به اکتشاف مارکس به حساب جنبش اجتماعی، شناختها و آورده های او در فلسفه.
بحث باز است و شایسته بسط و گفتگو. در این زمینه لیبار با مطرح کردن این سئوال می گوید :«در واقع نه فلسفه مارکسیستی وجود دارد و نه یک طرح از دنیای جنبش های اجتماعی به مثابه یک مکتب یا سیستم که مولف آن مارکس نام دارد». آنچه که برای یک سازمان و حزب سیاسی چپ دمکراتیک اهمیت دارد، این است که نباید آن را در چارچوب یک درک بسته چه در زمینه مارکسیسم و یا سوسیالیسم علمی و غیره مسدود نماید.
در مرکز این دگرگونیها ایده خلاق یک سازمان سیاسی که در راه ساختن روند خودگردانی بنگاههای تولیدی در راستای پشت سرگذاردن نظام سرمایه داری تلاش می ورزد، باید بر تنوع جنبش مردمی که تنها عامل دگرگونی است متکی باشد. در این مشی جوهر یک حزب انقلابی به منبع و اساس یک تئوری که «مارکسیسم» و مضافا «علمی» باشد، محدود نمی گردد. موضوع با اهمیت دیگری که در کشفیات، تئوری سازی و آینده نگری مارکس وجود دارد، عبارتست از درک جامعه و پشت سرگذاردن نظام سرمایه داری.
یک عقیده در حال زایش است. اینکه بشریت در مقابل تضادهای مهمی قرار دارد. نظری که معتقد به غیر قابل پشت سر گذاردن نظام سرمایه داری است وسیعا به زیر علامت سئوال رفته است. سئوالی که طرح می شود این است که: چگونه بشر می تواند با پیشرفتهای خود به مفهوم وسیع آن، بمقابله با تهدیدات خطر گسترش فقر جهانی برخیزد؟ در عین حال، حوزه تحقیق و شناخت بیش از از پیش با مسائل عمده ای برخورد می کند. در رابطه با دگرگونی ابزارهای مادی و فکری و تبدیل بیش از پیش کار یدی به فکری، نیاز به همکاری ها و تعاونی های جدید بسط می یابند.
در برابر این مسائل جواب و راه حلهای ارائه شده تا کنونی و نقش روشنفکران و سازمانهای سیاسی و سندیکایی و نیز نقش افراد و روابط بین آنان از خود کاستیها و محدودیتهای را نشان داده است. در نتیجه وضعیت خاص ارائه راه حل خاص امروزین را ضروری کرده است. این چنین وضعیتی، بطور بیسابقه ای حوزه تحقیق را به ساختمان رابطه ای بین جنبش در حوزه شناخت و دگرگونی اجتماعی التزام نماید.
چگونه می توان شروع به دگرگونی روابط انسانی موجود کرد بدون آنکه در مورد به عقب نشاندن فاصله موجود بین استثمار کننده و استثمارشونده، مقتدر و زیر سلطه اقدامی نشود.
شکل دمکراسی پارلمانی که اعتبار فوق العاده ای داشت و آنطوری که امروز می بینیم به نوعی به بن بست سیاسی منتهی شده و بیش از پیش حول تسخیر قدرت و خلع ید افراد و اجتماعات می چرخد. چهره «روشنفکر حزبی»، «روشنفکر متعهد» یا «مشاور شاهزاده» کاملا از دور خارج شده است. هر چند بعضی مواقع تلاشهایی برای طرح مجدد آنها صورت می گیرد. آیا امروز شاهد اصطلاحاتی نظیر «کارشناس» یا چهره «روشنفکر مطرح در مطبوعات بویژه رادیو و تلویزیون» بمثابه اشکال جدید وسائل زندگی دمکراتیک روشنفکر وانفکاک و جزء جزء کردن زندگی دمکراتیک نیستیم؟
اما اراده مشروع در رد کردن همه اشکال وسیله سازی و اختلال مدنی بوجود آمده از آتش سوسیالیسم دولتی، می بایستی ضرورتا با نفی سازمانهای سیاسی همراه باشد یا باید منجر به این شود که از خود در مقابل نقش و مقام سیاست، نقش و مقام سازمانهای سیاسی سئوال نمائیم؟ به عبارت دیگر آیا شناخت و آگاهی باید منجر به ناامیدی از درک دیگر سیاست بشود؟ آیا باید از آرمانها و اهداف قاطع ابراز شده مارکس از ضرورت یک اقدام سیاسی روشن چشم پوشی نمود؟ ساختار شناخت همانند انتقال آن به جامعه، دربرگیرنده ابعاد غیر قابل وصفی است. مرز بین تلاش در شناخت و دگرگونی جامعه، غیر قابل گذر و غیر متحرک نیست. مگر آنکه از امید به یک زندگی انسانی تر و همراه آن از ایده ای که این امید را بتواند برانگیزد، چشم پوشی کنیم.
چگونه می توان رابطه بین شناخت، تئوری و جنبش اجتماعی دگرگون ساز را طرح ریزی نمود طوری که از خطای فاجعه بار دیروز اجتناب کرد و آن را به یک اهرم آزادی بخش انسان مبدل کرد؟ منظور از چشم پوشی به هم مربوط نمودن رابطه بین جنبش در حوزه شناخت و دگرگونی اجتماعی نیست. بلکه موضوع به نوع دیگری از فکر کردن در باره شرایط رابطه و خود این رابطه است. این سئوال به نظرات جدید در باره مارکس و بالاتر از آن رابطه جدید جنبش و حرکت در حوزه شناخت مربوط می شود. این سئوال در قلب سئوالات و تجربیاتی است که چه بخواهیم و چه نخواهیم در راستایی است که توسط مارکس نشان داده شده و هیچکس مدعی داشتن جواب کامل و قطعی برای آن نیست.

٢٠ دی ١٣٨۴

تاریخ انتشار : ۲۰ دی, ۱۳۸۴ ۲:۳۰ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

هفته‌ای که گذشت، دوم تا هشتم تیرماه

رهبر حکومت تاب نیاورد گاه که کارگزاران خود را نامرغوب دید. خود بر صحنه آمد و خواستار مشارکت حداکثری شد و فتوا داد که نباید با کسانی که “ذره‌ای با انقلاب و امام و نظام اسلامی زاویه دارند” همکاری کرد. به‌زبان دیگر نباید به کسانی که ممکن است نفر دوم حکومت شوند و در سر خیال همکاری با ناانقلابین دارند، رای داد. اشاره‌ای سرراست به آن تنها نامزدی که از تعامل با جهان می‌گوید.

مطالعه »
یادداشت
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

سعید جلیلی، نامزد مورد حمایت جبههٔ پایداری، با پیشینۀ وابستگی فکری و تشکیلاتی به انجمن حجتیه، از چهره‌های متحجر و تاریک‌اندیش جمهوری اسلامی‌ و نماد ایستایی در برابر مطالبات بر حق مردم برای تغییر و تحول اساسی است. او با دشمن‌تراشی کورکورانهٔ خود از عوامل مهم عدم حصول توافق بین‌المللی در راستای تأمین منافع مردم و مصالح میهن ما بود. جلیلی فردی از هستهٔ سخت قدرت و ادامه‌دهندۀ حتی افراطی‌تر دولت رئیسی است. راهبرد او در انتخابات تکیه بر تشکیلات پایداری و سوءاستفادۀ آشکار از امکانات دولتی است.

مطالعه »
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بر خلاف مرحله‌ی اول، در مرحله‌ی دوم انتخابات ریاست جمهوری شرکت می‌کنم و به آقای پزشکیان رأی می‌دهم!

جلیلی نمایندۀ جبهۀ پایداری و هستۀ سخت قدرت است!

رأی معترضان و عدم افزایش مشروعیت!

انتخاب ایران آزادی و تجدد و دموکراسی است!

جزئیات کشته شدن راضیهٔ رحمانی دختر ۲۴ سالهٔ لر با شلیک مأمور نیروی انتظامی!

بیانیه نهضت آزادی ایران: رأی اعتراضی در گام دوم برای دکتر پزشکیان!