درتاریخ ۱۹ خرداد ۱۴۰۲ مطلبی با عنوان ” نگاه به خویش پس از هجده ماه…” با امضاء شورای سردبیران نشریه کار در کارانلاین انتشار یافت که درآن ضمن اعلام پایبندی سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت) به آرمان ها و هدف های بنیان گذاران سازمان و ارائه فرازهایی از مصوبات کنگره نوزدهم سازمان، به موضوع هایی پرداخته شده که البته ارتباط چندانی با عنوان مقاله ندارد. با نگاهی به عنوان انتظار می رود که عملکرد سازمان در عرصه های مختلف نظری، سیاسی، تشکیلاتی، تبلیغاتی و… مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته باشد که متاسفانه چنین نیست. صرفنظر از ابهامات، مغایرت و دوگانگی هایی که در تحلیل ها و رویکردها به چشم میخورد، برخی از مطالب بیان شده فاقد پایه های استدلالی محکم بوده و یا اساسا بدون پشتوانه نظری هستند. در اینجا کوشش کرده ام به ترتیب ارائه مطالب در مقاله، به اصلی ترین نکات اشاره ای داشته باشم.
۱) یکی از آفت های مهمی که در سراسر تاریخ مبارزات آزادی خواهانه و عدالت جویانه مردم کشور مانع همبستگی و یکپارچگی درونی سازمان ها و احزاب سیاسی از یکطرف و همسویی و اتحاد عمل گروه ها و سازمان های سیاسی مختلف در مورد یک موضوع مشخص و یا هدف مشترک، از طرف دیگر بوده، خود باورپنداری وخود محوری است. به این مفهوم که هر گروه و جریانی مواضع، برنامه و رویکرد خود را کاملترین و بی نقص ترین و واقع بینانه ترین معرفی میکرده است. بدیهی است که با چنین نگاهی شناخت پیچیدگی تحولات اجتماعی و تشخیص سمت و سوی درست آن و مهمتر از آن اتخاذ مناسب ترین استراتژی و تاکتیک برای سازماندهی و بسیج بیشترین نیرو به منظور دستیابی به آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی امکان پذیر نخواهد بود. به فرازهای زیر که درمقاله آمده است دقت فرمائید:
– «”جنبش زن، زندگی، آزادی” که تمام کشور و جهان را با نوعی شگفتی مواجه ساخت در مرکز توجه سازمان ما قرارگرفت و می توانیم ادعا کنیم که واقع بینانه ترین موضع گیری ها را در این رابطه داشته ایم.»
– «در ارتباط با رویکرد سازمان نسبت به نیروهای سیاسی کشور، توجه اکید ما بر این اصل استوار است که همکاری ها، ائتلاف ها و اتحادهای ما با تشکلهایی میتواند شکل بگیرد که با برنامۀ سازمان و مصوبات کنگره نوزده ما هماهنگ باشند. بدیهی است که برای اتحادهای موضعی در ارتباط با اهداف راهبردی با همگامیها و کنشگرانی همسو و همراه خواهیم بود که در تضاد ماهوی با برنامۀ سیاسی ما و مصوبات روز آمد شده آنها نباشد.»
آیا منوط کردن هرگونه همکاری، ائتلاف و اتحادی به همآهنگی تشکل های دیگر با برنامه سازمان و مصوبات کنگره نوزدهم، همه راه های مبارزه مشترک در عرصه های مشخص و ضروری را نمی بندد؟ و مهمتر از آن همبستگی و اتحاد عمل کارگران را با سایر اقشار زحمتکش و اقشار میانی جامعه دچار اختلال نمی کند؟
۲) در پاراگراف بعدی آمده است: «غرب در دوران پس از جنگ دوم و همزمان با شیوع مارکسیسم-لنینیسم در بلوک شرق، با عرضه “سوسیال دمکراسی” و “دولت های رفاه” سعی کرده بود که بدیل نرمی در برابر سرمایه داری لجام گسیخته پرورش دهد.»
واقعیت این است که پیشینه سوسیال-دمکراسی، به عنوان یک مکتب فکری به اواخر قرن نوزدهم بازمیگردد، زمانی که افرادی چون کائوتسکی و برنشتاین راه خود را از مارکس و انگلس و بعدتر از لنین جدا کرده و نسبت به تشکیل احزاب سوسیال-دمکرات در کشورهای اروپایی اقدام نمودند. تحولات اقتصادی و سیاسی پس از جنگ و لزوم بازسازی ویرانی ها و نابسامانی های حاصل از جنگ خانمانسوز جهانی از یکسو و مبارزات گسترده طبقه کارگر و گسترش اندیشه های عدالت خواهانه در کشورهای اروپایی، از سوی دیگر، بستر لازم برای قدرت گرفتن احزاب سوسیال-دمکرات در برخی از این کشورها و تشکیل دولت های رفاه را فراهم ساخت. تشکیل دولت های رفاه در برخی از کشورها و اجرای برنامه های حمایتی و تعمیم پوشش خدمات اجتماعی در کشورهای دیگر اروپایی را درآن مقطع زمانی، باید نتیجه مبارزه طبقه کارگر و الزامات ناشی از بازسازی ویرانی های جنگ ارزیابی کرد و نه خواست نظام سرمایه داری غرب برای ایجاد یک بدیل نرم.
۳) در ادامه مقاله اشاره شده است که «به دنبال رشد اقتصادی در سایه جهانی شدن و سرمایه داری وابسته به آن در دهه ۱۹۹۰، جهان با افول رشد در غرب روبرو شده و سرانجام به بن بست رسیده است” و یا “در چندین دهه است که با رشد نئولیبرالیسم به مرور با لغو دستآورد های مبارزات کارگری، به رفاه اجتماعی و خدمات دولتی در تمام گستره های غرب و شمال سیاسی خاتمه داده شده است»
اگرچه نرخ رشد اقتصادی کشورهای پیشرفته سرمایه داری در طی سه دهه اخیر با کاهش روبرو شده (ضمن اینکه شاهد رشد چشمگیر اقتصادی در کشورهای با نظام سرمایه داری به اصطلاح نوظهور هم هستیم) و دستآوردهای طبقه کارگر در زمینه خدمات اجتماعی و رفاهی در این یا آن کشور خاص، مورد تهاجم دولت های دست راستی قرار گرفته، اما به نظر می رسد اینگونه نتیجه گیری و صدور احکام قطعی، با توجه به تجربه تاریخی عملکرد نظام سرمایه داری، خالی از اشکال نباشد. نظام سرمایه داری در طول دوران حیاتش توانسته است با اتخاذ سیاست ها و برنامه های اقتصادی متفاوت بر بحران های دوره ای فائق آمده، از بن بست خارج شده و به بقاء خود ادامه دهد. طبقه کارگر کشورهای سرمایه داری پیشرفته نیز با داشتن سندیکاها و اتحادیه های قدرتمند و مبارزات متشکل و سازمان یافته توانسته اند، علیرغم فراز و فرودهای دوره ای، در مجموع از دستآورد های مبارزاتی خود پاسداری کنند و نظام سرمایه داری نتوانسته است به این دستآورد ها خاتمه دهد.
۴) ظهور برنی سندرز و حزب سوسیالیست دمکراتیک در آمریکا و جرمی کوربین درحزب کارگر انگلیس نشانه رشد ایده آلیسم چپ در امریکا و انگلیس معرفی شده که باعث جان گرفتن انتشار اسناد مارکسیستی و نشریات چپ در تمام جهان شده است.
در ایران هم رشد ایده های چپ در سال های اخیر رژیم حاکم را در میدان مبارزه طبقاتی وبا شعار عدالت اجتماعی به چالش کشیده است.
باید توجه داشت که نکات مورد اشاره اگرچه نشان دهنده رشد اندیشه و ایده آل های چپ در بین اقشار و گروه های خاصی (بطور عمده دانشجویان و عناصر روشنفکر) از مردم کشورهای آمریکا، انگلیس و ایران است اما بیانگر همه واقعیت نیست. نگاهی به روند تحولات سیاسی در کشورهای اروپایی به شمول انگلیس نشان می دهد که احزاب راست و راست افراطی در بیشتر کشورهای اروپایی توانسته اند افکار عمومی را به حمایت از خود جلب نموده و دولت و پارلمان را در اختیار بگیرند. در آمریکا نیز گرایش های فاشیستی و ترامپیسم روبه رشد است.
در ایران هم اولویت محوری مبارزات اخیر جوانان، که آشکارا در طنین شعارهای آنان در خیابان های شهرهای ایران شنیده می شد، کسب آزادی و به رسمیت شناخته شدن حقوق فردی آنان است و نه شعارهای عدالت محور.
رفقا! بیائیم واقعیت را آنچنان که هست معرفی نمائیم نه اینکه آرزوها و ایده آل های خود را جایگزین واقعیت کنیم.
۵) «در فضای سیاسی کشور… برخی مدعیان علم اقتصاد تحصیلکرده و آموختۀ مدارس غرب که عمدتاً نیز مبلغ اقتصادهای نولیبرالیاند به واسطۀ شرایط بد اقتصادی ایران و بهویژه در سایۀ تحریمهای کمرشکن میداندار صحنۀ سیاست شدهاند.»
در ارتباط با این فراز از مقاله ابهامات و سوال های بسیار جدی وجود دارد. چنانچه بپذیریم علم اقتصاد، همچون سایر رشته های علوم انسانی، برپایه یک سری مفاهیم، اصول و مبانی بنا شده و جهانشمول است، تقسیم آن به غربی و شرقی نادرست است. موضوع قابل طرح وجود نظریات و مکاتب گوناگون اقتصادی است که مقبولیت آن در بین دانش پژوهان این رشته و پذیرش و اجرای آن در این و یا آن کشور می تواند متفاوت باشد. تمام مکاتب و تئوری های اقتصادی در همه دانشگاه های غربی نیز تدریس شده و مورد نقد و بررسی قرار می گیرد.
قضاوت صورت گرفته درمورد ایران نیز کاملا غیر واقع بینانه و نادرست است. اکثر قریب به اتفاق اقتصاد دانان ایران، چه با گرایش چپ و چه راست و لیبرال و حتی نئولیبرال (که شاخص ترین چهره های آن دکتر موسی غنی نژاد و دکتر محمد طبیبیان هستند)، نه تنها میدان دار صحنه سیاست و مدیر و مجری برنامه ها و سیاست های اقتصادی کشور نیستند بلکه از منتقدان و مخالفان جدی سیاست های حاکم نیز می باشند. تصمیم گیران و مجریان سیاست های اقتصادی در کشور مشتی کلاش چپاول گر، رانتخوار و عوام فریب هستند که اقتصاد کشور را، مشابه سایر حوزه های زیستی، به نابودی کشانده اند و هیچ قرابتی نیز بااقتصاد لیبرالی و نئولیبرالی ندارند.
۶) گفته شده این سیاست ها (منظور سیاست های اقتصادی است) خواهان تبدیل بیشتر ایران به کارگاه هایی برای رشد سرمایه و استفاده از نیروی کار تحصیل کرده در کشور هستند تا… و در انتها نیز به رشد مالی شاه نشین های خلیج فارس اشاره شده است. اول اینکه باید گفت حکومت گران در ایران بیشتر تحصیل کرده ها را فراری داده و وادار به مهاجرت از کشور نموده اند و یا آن ها را از دستگاه ها و نهاد های اجرایی و ستادی و دانشگاه ها اخراج کرده اند. دوم اینکه مشکل اصلی اقتصاد کشور عدم سرمایه گذاری در عرصه تولید است و هیچ تلاشی هم برای ایجاد کارگاه هایی برای رشد سرمایه؟!! صورت نمی گیرد و باندهای مافیایی وابسته به قدرت، سرمایه های کشور و مردم را به غارت می برند.