یورگن هابرماس مهمترین نماینده تئوری انتقادی و اجتماعی نسل دوم مکتب فرانکفورت، ادامه دهنده نظرات آدرنو و هورکهایمر و یکی ازروشنگران زمان حال در فلسفه و جامعه شناسی است. او مهمترین و مشهورترین فیلسوف زنده آلمان است. حتی آثار او در باره تئوری اجتماعی انگیزه های سیاسی دارند. او خود را در آثارش غیر از جامعه شناسی، با فلسفه سیاسی و فلسفه اجتماعی نیز مشغول کرده است. در جنبش دانشجویی دهه ۷۰ قرن گذشته در اروپا او در مقابل دانشجویان به جای انقلاب، ادامه دمکراسی را مهم میدانست.
موضوع مورد علاقه هابرماس اخلاق مدرن است، چون او خود در زمان حاکمیت فاشیسم شاهد نابودی اخلاق، هومانیسم و روشنگری بود. هابرماس مکتب فرانکفورت را از کوچه بن بست ناامیدی و بدبینی بیرون آورد. او در روشنگری هایش میکوشد تا انتقاد، دمکراسی، عقلگرایی و پیشرفت اجتماعی را با هم ترکیب و متحد کند. او که از نسل دوم اعضای مکتب فرانکفورت است، کوشید تا با بدبینی ها و یاس آن مکتب که ناشی از ۱۳سال حاکمیت نازیسم بود، مبارزه کند. هابرماس به تئوری انتقادی آدرنو و هورکهایمر تکانی مهم داد. موضوع تحقیقات هابرماس را میتوان نتیجه دیالکتیک عقلگرایی دانست، ولی نه با نتایج منفی دیالکتیک روشنگری آدرنو و هورکهایمر. هورکهایمر آنزمان به انتقاد از نظرات و مواضع سیاسی چپ هابرماس پرداخته بود، و حاضر نشد عنوان دکترای او را قبول کند. بعد از شکست فاشیسم اعضای گروه مکتب فرانکفورت به تحقیق در مورد نابودی ارزشهای یک جامعه روشنگر پرداختند. موضوعات مورد نظر آنان بحث در باره ارثیه روشنگری غرب، سازماندهی عقلگرایانه اجتماعی و پیشرفت و تحول سیاسی در جامعه بودند. آنها به ارزشهایی مانند هومانیسم، دمکراسی و روشنگری به دیده شک مینگریستند.
هابرماس در آغاز به انتقادی کامل از متافیزیک در تاریخ فرهنگ غرب از زمان افلاتون تازمان حال پرداخت. او نه تنها در آغاز شاگرد هایدگر بود، بلکه تحت تاثیر تئوری سیستم های لومن و تئوری گفتمان متکی به نظرات کانت نیز بود. بعد از اینکه چاپ جدید “مقدمه متافیزیک” هایدگر موجب تعجب و سرخورده گی هابرماس از هایدگر گردید، او به جستجوی تجزیه و تحلیل جامعه در نیمه دوم قرن بیست پرداخت. در بحث پوزیوتیسم یا مثبت گرایی، هابرماس در مقابل عقلگرایی پوپر و آلبرت، نماینده نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت شد. نظریه عمل اجتماعی هابرماس یعنی نرم ها و انتظارات رفتاری متکی به نظرات ماکس وبر بودند. هابرماس همچون جامعه شناسان کلاسیک پیش ازخود به نظریه مراحل جریان مدام و ترقی خواهانه در تاریخ باور داشت. او در مقابل مارکسیسم و مارکس موضعی انتقادی دارد، گرچه وجود آن در علوم اجتماعی و انتقادی را لازم میداند. او جانبدار نظریه روانپژوهی فروید نیز است، چون گفتار درمانی و روانشناسی را کمک به خودشناسی انسان می داند. هابرماس غیر از نظرات روانشناسی فروید برای آزادی شخصی، متکی به ایده تئوری انتقادی هورکهایمر نیز است. او کوشید فلسفه و نظریه اجتماعی را با هم ترکیب کند تا در مخالفت با مواضع عقلگرایانه نباشد. متفکری بنام “فون کروکو” نظرات هابرماس را ادعاهایی نامید که فقط ارزش بحث در سمینارهای دانشجویی را دارند.
از جمله آثار هابرماس دانشجو و سیاست، فرهنگ و انتقاد، تئوری و عمل، شناخت و علایق شخصی، در باره منطق علوم اجتماعی، تئوری اجتماعی یا تکنولوژی اجتماعی، بازسازی ماتریالیسم تاریخی، آگاهی اخلاقی و عمل تفهیمی، فلسفه گفتمان مدرن، افکار بعد از متافیزیک، عملی نمودن انقلاب، جمهوری معمولی برلین، دعوت از شرکت دیگران، تئوری حقیقت، عمل گرایی جهانی چیست؟ و تحولات ساختاری جامعه هستند.
شاهکار او کتاب “نظریه عمل تفهیمی” است که در سال ۱۹۸۱ در دو جلد و در بیش از ۱۰۰۰ صفحه در مخالفت با بدبینی و ناامیدی نسل پیش از خود در مکتب فرانکفورت منتشر گردید. محتوای کتاب بحثی است انتقادی در موضوعات عقلگرایی، نظریه سیستمها و مدرنیزه نمودن تئوری عمل. در این کتاب او به مخالفت تئوریک با کلاسیکهای جامعه شناسی مانند ماکس وبر، گ.معاد و تالکوت پرسون نیز می پردازد. هابرماس می گوید که در سیستم مدرن جامعه سرمایه داری، پول، قدرت و اقتصاد بر انسان حاکم هستند. وی در جای دیگری می نویسد که او تولیدکننده جهانبینی نیست، بلکه خالق چند حقیقت کوچک و نه یک حقیقت بزرگ و جامع است. گرچه این کتاب یکی از پیچیده ترین کتابهای جامعه شناسی و فلسفه در قرن بیست بود، ولی سالها آن مورد بحث و بررسی جهانی قرارگرفت.
در آثار هابرماس عقل برای او مفهومی اصلی و مرکزی دارد. او فرق بین دو نوع عقل میگذارد: عقل ابزاری و عقل تفهیمی (بحثی، جدلی، ارتباطی). هابرماس جامعه را به دو جامعه زندگی و جامعه سیستمی تقسیم می کند. جامعه سیستمی بر اساس پول، قدرت و اقتصاد سازماندهی شده است. هایرماس می گوید که شناخت معمولا وابسته به علایق و منافع شخصی است، و یک انتقاد شناختی رادیکال تنها بعنوان تئوری اجتماعی ممکن است، و شناخت بدون علائق و منافع شخصی، یک ظاهرعینی است، یعنی اعتقاد به علوم یا مثبت گرایی (پوزیویتیسم). هابرماس در تحقیق و تحول شناخت علائق، به بحث جامعه و عقلگرایی تفهیمی رسید. اومی گوید که مهم اینست که مابین گفتمان و عمل بحثی (تفهیمی) فرق بگذاریم، هدف گفتمان به یک نتیجه نائل شدن است، نتیجه فقط در یک ایده گفتمان آزاد یعنی در شرایط زبانی ایده آل قابل دسترسی است. او برای یک بحث تفهیمی به تحقیق پیرامون مقدمات ایده آل می پردازد. وی می گوید که دولت قانونی بدون دمکراسی رادیکال نه عملی است، و نه قابل دسترسی. او در باره پیشرفت علوم و اخلاق می گوید، چنانچه در آینده بر اثر پیشرفت ژنتیک، دولت همه چیز را در باره تک تک افراد جامعه بداند، زندگی غیرقابل تحمل خواهد بود.
علایق و تحقیقات فلسفی – اجتماعی هابرماس جویای تاثیرات منفی ترقیات صنعتی روی انسان را نیز تعقیب می کنند. او می نویسد که ما در پروسه پیشرفت و تحول اجتماعی دو نوع رسانه را شاهد هستیم: رسانه تفهیمی (بحثی، تماسی) و رسانه هدایتی. از جمله عناصر رسانه (تفهیمی) ارتباط جمعی: خط، مطبوعات چاپی، رسانه های الکترونیکی، و غیره هستند. در کنار رسانه های ارتباط جمعی، رسانه های هدایتی مانند پول و قدرت قرار دارند. او اینگونه رسانه ها را در خدمت مستعمره نمودن جهان زندگی می نامد. در نظر او مفهوم جهان زندگی، نه عمل اجتماعی بلکه عمل تفهیمی یعنی عمل زبانی است. ادعا می شود که در آینده وظیفه اصلی تئوریهای هابرماس تجزیه و تحلیل هایی پیرامون زبان خواهدبود.
گرچه هابرماس در دانشگاه در رشته های تاریخ و فلسفه تحصیل کرده بود، برای او ولی فلسفه زبان بسیار مهم است، چون زبان ابزاری است در خدمت فهم و درک و روشنگری و روشنفکری. پایه های اصولی اجتماع در زبان قرار دارند. او روانپژوهی را نیز نوعی هنر فهم میداند. چون در روانشناسی صحبت درمانی نقش مهمی دارد.
امروزه منقدین استالینیسم مینویسند، گرچه اعضای مکتب فرانکفورت مخالف سرمایه داری آمریکا بودند، در حین حاکمیت فاشیسم در آلمان، بجای مهاجرت به شوروی به آمریکا گریختند. هابرماس بعدها نظریه ضد آمریکایی مارکوزه را ادامه داد، خصوصا بعد از حمله هوایی بعد از ۱۱ سپتامر۲۰۰۱. هابرماس خود را از نظر سیاسی چپ می داند. او سالهاست که یکی از رهبران روشنفکران “چپ” در غرب بحساب می آید. او در مقاله “غرب متلاشی” در سال ۲۰۰۴ نوشت که غرب را نه تروریسم بلکه سیاست غلط خارجی آمریکا از هم پاشیده است؛ یک رئیس جمهور مانند بوش که قبل از صبحانه و یا شروع کار، ابتدا عبادت کند، در سیاست نیز او نماینده بنیادگرایی دینی و ناسیونالیستی خواهدبود. هابرماس برای آینده حکومت جهانی و قانونی؛ متکی به نظرات کانت را پیشنهاد می کند. او در برابر سیاست اتوریته آمریکا در زمان حال، خواهان یک حکومت اروپایی است که افساری به پوزه سیاست بازار آزاد سرمایه داری گلوبال بزند.