هنری کیسینجر سیاستمدار، نظریه پرداز مشهور سیاست خارجی آمریکایی، وزیر امور خارجه پیشین این کشور و مشهورترین دیپلمات آمریکایی، چهارشنبه هشتم آذرماه ۱۴۰۲-۲۹ نوامبر ۲۰۲۳، در ۱۰۰ سالگی درگذشت.
شرکت مشاورۀ «کیسینجر آسوشیتس» در بیانیهای بدون اشاره بهدلیل مرگ وی، اعلام کرد که این بازیگر کلیدی دیپلماسی جهانی در طول جنگ سرد، «امروز در خانه خود در ایالت کنتیکت درگذشت.»
کیسینجر که از او با عنوان معمار سیاست خارجی آمریکا یاد میشود، یکصد سال پیش، روز ۲۷ مه ۱۹۲۳ در خانوادهای یهودی در آلمان به دنیا آمد.
مسیر ورود کیسنجر به عالم سیاست با کارنامه خانوادگی او گره خورده است. سال ۱۹۳۴ که پدر یهودیاش در حکومت هیتلری مجبور به رها کردن شغل معلمی شد و هنری را به دبیرستان دولتی راه ندادند، او را به مدرسه خاص یهودیان فرستادند. کمی مانده به سال ۱۹۳۸ و در شرایطی که سرکوب و تعقیب علیه یهودیان گسترش بیشتری مییافت، کیسینجر جوان با خانواده آلمان را ترک کرد و نهایتا از واشینگتن سر درآورد. آنها ساکن محلهای شدند که بهدلیل تعداد بالای گریختگان از شر حکومت هیتلری به طعنه به «محلۀ رایش» معروف شده بود؛ کنایهای از پیامدهای پلشت حکومت معروف به رایش سوم در آلمان به سرکردگی هیتلر. تا آخر عمر هم لهجه آلمانی کیسینجر در انگلیسی روانش بهخوبی شنیده میشد.
با وجود وضعیت مالی نامناسب خانواده، کیسینجر با استفاده از نبوغش توانست در آمریکا پلهپله مدارج ارتقا و ترقی را طی کند. دوران دبیرستان را که تمام کرد، سال ۱۹۴۳ بهعنوان سرباز ارتش آمریکا و بهعنوان عضو پدافند ضدجاسوسی آن دوباره برای مقابله با رژیم هیتلری به آلمان برگشت.
پایان خدمت در ارتش با تحصیل در دانشگاه هاروارد و بعدا” هم اشتغال در همین دانشگاه مصادف شد.
در حقیقت، سیر حوادث او را به این مسیر کشاند. هنری کیسینجر جوان هنگامی که در کلاسهای شبانۀ دبیرستان درس میخواند، در یک کارخانۀ تولید فرچۀ اصلاح کار میکرد. پس از اتمام دبیرستان وارد رشته حسابداری در سیتی کالج نیویورک شد، اما قبل از فارغالتحصیلی به سال ۱۹۴۳ وارد ارتش شد.
او در ارتش با اولین استاد خود آشنا شد؛ فریتز کریمر پناهندۀ آلمانی و دانشمند علوم سیاسی که او را متقاعد کرد به هاروارد برود، جایی که در سال ۱۹۵۰ مدرک کارشناسی و در سال ۱۹۵۴ نیز دکترای خود را گرفت. کیسینجر اگرچه ابتدا در ایالت نیویورک سکنی گزید، اما به ماساچوست و دانشگاه هاروارد رفت و در حوزۀ روابط بینالملل از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. او سال ۱۹۸۵ در مصاحبهای گفت: «فکر میکردم که حسابدار بشوم. هیچ وقت فکر نمیکردم که در هاروارد تدریس کنم. حتی خوابش را هم نمیدیدم که وزیر خارجه ایالات متحده بشوم.»
علوم سیاسی برای کیسینجر، معنایی جز دستورالعملی برای سیاست عملی نداشت و آنچه را در هاروارد آموخته و تحقیق کرده بود، بعدتر امکان پیدا کرد که در واشینگتن و در بالاترین سطوح قدرت در این کشور عملی کند. بلندپروازیهای کیسینجر فراتر از دانشگاه بود. او برای اندیشکدهها مقاله مینوشت و در شورای امنیت ملی و وزارت امور خارجه آمریکا در زمان روسای جمهور ریچارد نیکسون، جان اف کندی و لیندون جانسون، سمت مشاور را به عهده گرفت.
هنری کیسینجر، در دوران وزارت خارجۀ خود نقش مهمی در رخدادهای بزرگ جهانی از جمله خروج آمریکا از جنگ ویتنام، برقراری روابط دیپلماتیک با چین و کاهش تنش با اتحاد جماهیر شوروی و همچنین کودتاها در آمریکای لاتین بهویژه سرنگونی حکومت دموکراتیک آلنده و… را برعهده داشت.
کیسینجر در سال ۱۹۵۷ کتاب «جنگ اتمی و سیاست خارجی» را منتشر کرد. او در این کتاب نوشت که آمریکا میتواند در یک جنگ هستهای محدود پیروز شود. این ایده در آن دوران طرفداران زیادی داشت.
کیسینجر در سال ۱۹۶۸ از نیکسون حمایت کرد که این امر برای او منصب مشاور امنیت ملی کاخ سفید را به ارمغان آورد. اما در اواخر سال ۱۹۷۳، با درگیر شدن نیکسون در رسوایی واترگیت که منجر به پایان ریاست جمهوری او و استعفای ویلیام راجرز از سمت وزارت خارجه آمریکا شد، کیسینجر سکان دیپلماسی آمریکا را در دست گرفت و این سمت را تا ژانویه ۱۹۷۷ پس از شکست فورد از جیمی کارتر در انتخابات ریاست جمهوری حفظ کرد. او در یک رخداد بیسابقه که حاکی از نفوذ مطلقش بود، به مدت دو سال همزمان مشاور امنیت ملی و وزیر امور خارجه بود که طی این مدت توانست ایده «تنشزدایی» با بلوک شرق را پیش ببرد.
در حالی که بسیاری از هنری کیسینجر، بهخاطر نقش و تجربۀ گستردهاش در عرصه روابط بینالملل دنیای سرمایهداری ستایش میکردند، منتقدان او، به نقش کیسینجر بهویژه در حمایت از کودتاها و حکومتهای دیکتاتوری به ویژه در آمریکا لاتین، اشاره میکنند.
جنگ ایالات متحده آمریکا در ویتنام و قدرت نظامی آمریکا در این کشور، از نگاه برخی تحلیلگران هیچ توجیه و بهانهای نداشت و به همین دلیل، همه چیز را تحتالشعاع شدید خود قرار داد. کیسینجر و ریچارد نیکسون با رسیدن به قدرت، تمام قدرت خود را برای جلوگیری از شکست انجام داند. اما، نحوه پایان جنگ ویتنام در نهایت منجر به ایجاد کشوری شد که نهایتا به سنگر سرمایهداری تبدیل گردید و این کشور، دستکم از نظر اقتصادی و سیاستهای سرمایهداری، یک شریک مهم آمریکا شد.
کیسینجر همزمان با اتحاد جماهیر شوروی، اقداماتی را در جهت تنشزدایی پایه گذاشت و همچنین اولین گامها در مسیر روابط کامل دیپلماتیک با چین برداشت که هر دو حامیان اصلی ویتنام بودند. برای کیسینجر، همه اینها یک استراتژی سیاسی بزرگ بود که هر کدام نقشی مهم، اما متمایز در یک هدف داشت: «ظهور آمریکا بهعنوان قدرت برتر جهانی.» بنابراین، این کیسینجر بود که با مهارت، ترتیبی داد که رییس جمهور نیکسون اولین رییس جمهور آمریکا باشد که در مسیر برقراری روابط دیپلماتیک با مائو تسه تونگ دیدار میکند. در همان زمان، کیسینجر روند تنشزدایی را با اتحاد جماهیر شوروی را آغاز کرد که نهایتاً به کاهش زرادخانههای هستهای استراتژیک منجر شد.
کیسینجر از رویدادهای خاورمیانه هم غافل نبود. در اکتبر ۱۹۷۳، اسرائیل در یوم کیپور، توسط ائتلافی از ارتشهای عربی به رهبری مصر و سوریه مورد تهاجم قرار گرفت که در نهایت توسط نیروهای اسرائیلی شکست خوردند. در این جنگ، کیسینجر به اسرائیل توصیه کرد که با آتشبس در روزهای ابتدایی جنگ موافقت نکند، زیرا در آن زمان اسرائیل سرزمینی را از دست داده بود. کیسینجر به نخستوزیر گلدا مایر هشدار داد که تنها زمانی باید با آتشبس موافقت کند که ارتش اسرائیل دست بالا را داشته باشد.
کیسینجر، همزمان با درک و در نظر گرفتن خطرات از نظر دیپلماسی و نیز دسترسی به ذخایر نفت اعراب، مجموعهای از سفرهای دیپلماتیک را آغاز کرد و بهطور پیگیر بین اسرائیل و کشورهای منطقه رفتوآمد کرد تا صلحی پایدار برقرار کند. تلاشهای او تا حدی موفق شد. دیگر اسرائیل مستقیما توسط هیچ ارتش کشورهای منطقه مورد تهاجم قرار نگرفت، اگرچه تلاشهای او هرگز به صلح کامل در این منطقه بیثبات منجر نشد. نکته اصلی در مورد اقدامات کیسینجر در دهه ۱۹۷۰، این است که او از یک منشور ابرقدرت آمریکایی پیروی میکرد. او فرصتی تاریخی برای جدا کردن مصر از اتحاد جماهیر شوروی و بیرون راندن مسکو از خاورمیانه و سپس آغاز روند حرکت مصر به سمت یک رابطه عادی با اسرائیل و غرب را در اهداف سیاسی خود قرار داد و پیگیری کرد.
کیسینجر در مسائل خاورمیانه، از منتقدان توافق هستهای باراک اوباما با ایران بوده و تا آخر عمرش هم بود. چرا که او نگران پیشرفتهای هژمونیک تهران و برنامه موشکهای بالستیک آن بود. او از پیمان ابراهیم حمایت کرد و معتقد بود که واشنگتن باید بیشتر تلاش کند تا عربستان سعودی را وارد دایره صلح با اسرائیل کند. با این حال، او به اسرائیلستیزی در منطقه نیز توجه داشت.
در سال ۲۰۱۵، مجله Foreign Policy، کیسینجر را موثرترین وزیر امور خارجه در ۵۰ سال گذشته، با رتبهای تقریبا دو برابر بالاتر از رتبه دوم جیمز بیکر و چهار برابری رتبه سوم مادلین آلبرایت، عنوان کرد. کیسینجر به ضرورت درک مبانی جاهطلبیها و حساسیتهای هر رقیب اعتقاد داشت، امری که بهنظر میرسد بسیاری از رهبران معاصر به ویژه بایدن رییس جمهوری فعلی آمریکا، به آن کمتر توجه کردهاند. برای مثال، وقتی صحبت از چین میشود، کیسینجر میگوید که مقامات آمریکایی میگویند چین خواهان سلطه بر جهان است… پاسخ این است که آنها میخواهند قدرتمند باشند. آنها بهسمت سلطه بر جهان بهمعنای هیتلری حرکت نمیکنند. آنها اینطور فکر نمیکنند یا هرگز به نظم جهانی فکر نکردهاند.
در این سالهای اخیر که انتقاد از آن سیاست به جهت قدرتمندشدن چین و برآمد آن بهعنوان رقیبی برای آمریکا بالا گرفته بود، او اصل سیاست را همچنان قابل دفاع میدانست. چنین میگفت: «وقتی که ما درباره رابطه چین و آمریکا صحبت میکنیم، لازم است که آن را به دو فاز یا مرحله تقسیم کنیم. تا سال ۲۰۱۷ مناسبات ما مبتنی بر یک همکاری کم و بیش جاافتاده و غیرقابل مناقشه بود. هیچکس نمیتوانست تصورش را بکند که چین بهلحاظ اقتصادی چنین رشد سریعی داشته باشد که بخواهد قدرتش را به کرسی بنشاند… احتمالا این نقصی در فهم و درک ما بود که نتوانستیم پیشبینی کنیم یک کشور در حال توسعه بهسرعت به رقیب ما بدل میشود. البته نشانهها از قبل قابل تشخیص بود، ولی دستکم ما میبایست از سال ۲۰۱۵ عاقلتر و دوربینتر میبودیم.» او تا همین اواخر هم دغدغه برقراری و تداوم مناسباتی آرام و مبتنی بر همکاری میان پکن و واشینگتن را داشت و از اینکه بهخاطر آن در صد سالگی هم به چین سفر کند، ابایی نداشت. تاکیدش این بود: «چشماندازهایی برای یک دیالوگ جدی میان دو کشور وجود دارد، ولی چینیها در ایام اخیر با حجم بزرگی از اقدامات دشمنانه از سوی آمریکا روبهرو بودهاند، درحالیکه ما هم با رفتارهایی غیرقابل قبول از سوی چین روبهرو بودهایم. در مجموع پیچیدگی مناسبات میان آمریکا و چین چالشهای بیشتری را بهوجود آورده و مدیریت آن به رهبری توانمند نیازمند است.»
هنری کیسینجر رابطه تنگ و گرمی با محمدرضا شاه پهلوی داشت. «دکترین نیکسون یا دکترین گوام» که بر اساس آن مسئولیت حفظ امنیت و دفاع هر منطقه به عهده کشورهای دوست و متحد آمریکا در همان منطقه گذاشته میشد و آمریکا از نظرنظامی، اقتصادی، سیاسی و تسلیحاتی از آنها پشتیبانی و حمایت میکرد هم عمدتا از نظر و قلم وی نشئت گرفته بود. این گونه بود که در ابتدای دهه ۱۳۵۰ایران و عربستان سعودی به اهرمهای حفظ امنیت در منطقه بدل شدند و چون عربستان از پس این نقش برنمیآمد، ایران بود که ستون اصلی شد.
مهار و تضعیف حکومت بعثی عراق که کیسینجر در طراحیاش نقش داشت نیز از طریق کمک به کُردهای این کشور و با اتکا به حکومت شاه عملی شد. هر چند که بعدها وی در شکلگیری قرارداد الجزایر نقشی ولو غیرآشکار داشت تا «شاه بیش از اندازه سلاح انبار نکند و بلندپروازیاش مشکلساز نشود.»
سال ۱۹۷۶، در بحبوحه انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، شاه چه تلاشها که نکرد تا او و مقام ارشدترش، یعنی جرالد فورد، در کاخ سفید بمانند. قرعه اما به گونهای دیگر افتاد و کارتر به میدان آمد و پایان رژیم شاه هم رقم خورد.
محمدرضا پهلوی، شاه ایران، و هنری کیسینجر در کنفرانس خبری در گراند هتل در زوریخ سوئیس، ۱۹۷۵
داریوش همایون، وزیر اطلاعات و جهانگردی حکومت شاه و از صاحبنظران سیاسی آن دوران و دوران بعد از انقلاب، چند سالی پیش از فوت مقالهای نوشت و افسوس خورد که چرا فورد و کیسینجر رأی نیاوردند، وگرنه از نظر او نه انقلابی میشد و نه…:
«دستگاه حکومت فورد اساسا همان دستگاه نیکسونی و با همان روحیه بود – مردانی چون کیسینجر وزیر خارجه و شلزینگر وزیر دفاع، با بینش ژرف استراتژیک و آشنائی از نزدیک با کارکرد قدرت، و اراده استوار برای جلوگیری از برهم خوردن تعادل بهویژه در حساسترین مناطق جهان، ازجمله حوزه خلیج فارس. نمیباید فراموش کرد که نیکسون، همهٔ عیبهایش به کنار، یکی از بزرگترین روسای جمهوری آمریکا در سیاست خارجی بود و تنها دوگانه استثنائی ترومن و اچسون از ترکیب سهمگین او و کیسینجر درمیگذشت. با شکست فورد آن گروه کاردیده جای خود را به نورسیدگانی از رییسجمهوری تا پایین داد؛ مردمانی بیاعتماد به خود و با تصورات مبهم و ناپخته که کمترین صلاحیت را برای اداره شرایط بحرانی داشتند؛ و در اینجاست که ارتباط میان آن انتخابات و آن انقلاب آشکار میشود…»
کیسینجر در سالهای اخیر هم توجه ویژهای به پرونده هستهای ایران و نوع رویکرد جمهوری اسلامی در منطقه داشت. او بهرغم هشدار در باره «شکل گیری یک ایران هستهای یا قدرتی که جمهوری اسلامی از رهگذر جنگهای نیابتی به هم زده است»، کمتر تاکیدی بر استفاده از گزینه نظامی در این بحرانها داشت. توصیهاش به مقامهای اسرائیلی و آمریکایی متمایل به چنین راهحلهایی هم این بود که فکر روزهای بعد از حمله را بکنند تا محتاطتر شوند. او در تامین منافع امنیتی آمریکا و اسرائیل استفاده از اهرمهای فشار غیرنظامی و شکلدهی به اتحادهای منطقهای علیه جمهوری اسلامی را گزینه کاراتری میدانست.
کیسینجر، تا پیش از جنگ اواکراین در سال ۲۰۲۲ با پوتین هم مناسباتی گرم داشت و «ملاحظه منافع و دغدغههای امنیتی روسیه» را از الزامات توجه درست به «معادلات قدرت در جهان» میدانست. در مورد ارزیابی پوتین، که فروپاشی اتحاد شوروی را «بزرگترین فاجعه ژئواستراتژیک قرن بیستم» توصیف کرد، نیز با او تفاهم داشت.
دیدار کیسینجر و پوتین در سال ۲۰۱۲
با شروع جنگ روسیه علیه اوکراین در سال گذشته، پیشنهاد کیسینجر این بود که بهتر است اوکراین در پی عقبراندن روسیه از خاک خود نباشد و با همین وضعیت با روسیه از در مذاکره درآید. زلنسکی، رییسجمهور اوکراین، در واکنش، با شبیهکردن حمله روسیه به اوکراین با حمله آلمان هیتلری به لهستان در سال ۱۹۳۸، کیسینجر را متهم کرد که «تقویمش روی قبل از ۱۹۳۸ ایستاده و با تقویم و تحولات همه این سالها بیگانه است.»
کیسینجر پیش از بحران اوکراین در مصاحبه مارس ۲۰۱۹ با «میخائیل گوسمن» معاون اول مدیر کل تاس، روسیه را کشوری بزرگ با تاریخ بزرگ خواند و اعتراف کرد که تصور نظمی بینالمللی که روسیه در آن نقش اصلی را نداشته باشد، برایش دشوار است. کیسینجر در آن زمان گفت که روسیه باید در تمام مسائل جهان حرفی برای گفتن داشته باشد و در نهایت این نقش خود را خواهد داشت.
وزیر امور خارجه و مشاور امنیت ملی پیشین آمریکا در مصاحبهای با «وال استریت ژورنال» با بیان اینکه تلاش آمریکا برای به عضویت درآوردن اوکراین در ناتو یک اشتباه جدی بود و به جنگ کنونی منجر شد، در عین حال از عملکرد دولت «جو بایدن» در مورد اوکراین حمایت کرد. اما اوایل سال جاری کیسینجر تغییر عقیده داد و در چرخشی ۱۸۰ درجهای بیطرفی اوکراین را دیگر فاقد موضوعیت دانست و عضویت این کشور در ناتو را که همیشه مخالف آن بود امری متناسب و سنجیده توصیف کرد.
اما وقتی صحبت از روسیه و اوکراین به میان میآید، کیسینجر اظهار میکند که نتیجه مطلوب برای برخی، تضعیف روسیه است که در اثر جنگ ناتوان شده است؛ اما من مخالفم. روسیه با وجود تمام تمایل خود به خشونت، کمکهای تعیینکنندهای به موازنه جهانی و توازن قوا برای بیش از پانصد سال کرده است و نقش تاریخی آن نباید تحقیر شود.
رویکرد کیسینجر، همان «رئال پلیتیک» ( Realpolitik) است. تمایل او به اینکه اصول حقوق بینالملل و حقوق بشر را نه بهعنوان مهمترین، بلکه صرفا عاملی در معادلات سیاستهایش بداند، حامیان حقوق بشر در سراسر جهان را به محض شنیدن نام او در معرض نگرانی و انتقاد قرار داده است.
او، قدرت سیاست خارجی را در کاخ سفید متمرکز کرد. به لطف اقدامات کیسینجر، مشاور امنیت ملی همچنان مهمترین عنصر اجرای تصمیمگیری در سیاست خارجی آمریکا بود. از نگاه وی، تقریبا در هر دولتی و در حوزه سیاست خارجی، حساسترین وظایف بر عهده مشاور امنیتی است نه وزیر امور خارجه. او همچنین شورای امنیت ملی، بهعنوان دستگاه مشورتی رییسجمهور که در آن زمان تنها سه دهه از عمرش میگذشت را گسترش داد. هماکنون مشاور امنیت ملی که مشمول تایید سنا نیست و اغلب در مقابل رییس جمهور پاسخگو است، برای سیاستگذاری خارجی ضروری شده است.
کیسینجر، مدلی را ایجاد کرد که سیاست خارجی را مانند شطرنج بازی کنند و مجبور نباشند در داخل کشور پاسخگوی پیامدهای فاجعهبار سایر کشورها باشند. این مدل تقریبا تاثیر عمدهای بر نحوه رفتار رهبران آمریکا و حتی تا حدودی در سطح بینالمللی داشته است. در کنفرانسی در سال ۲۰۰۶ پیرامون ویتنام، از کیسینجر پرسیده شد: «آیا چیزی وجود دارد که بخواهید برای آن عذرخواهی کنید؟ کیسینجر این سئوال را بسیار نامناسب خواند و گفت: ما باید با این فرض شروع کنیم که افراد با در نظر گرفتن منافع ملی تصمیمات جدی میگیرند.»
اطلاعات منتشر شده در آمریکا نشان میدهد که در سال ۱۹۷۶، علیرغم تشخیص واشنگتن مبنی بر وجود خطر درگیری مستقیم با مسکو در صورت وقوع جنگ داخلی آنگولا، کیسینجر از عملیات نظامی علیه کوبا به عنوان پاسخی به حمایت نظامی هاوانا از دولت مرکزی حمایت کرد؛ این تجاوزگری آمریکا باعث شد تا برخی از فعالان حقوق بشر، کیسینجر را به ارتکاب جنایات جنگی متهم کنند.
«نیک تِرس» نویسنده مشهور آمریکایی در زمینه جنگ ویتنام، در وبسایت «اینترسپت» آمار و شواهدی گزارش نشده از حملات آمریکا در دوران وزارت خارجه کیسینجر ارائه داده است که طی آن صدها غیرنظامی کامبوجی کشته یا زخمی شدند. در این گزارش آمده است: بن کی یرنان، مدیر سابق برنامه مطالعات نسلکشی در دانشگاه ییل و یکی از برجستهترین مقامات در کارزار هوایی ایالات متحده در کامبوج، کیسینجر را مسئول کشته شدن ۱۵ هزار غیرنظامی در حملات در کامبوج و به عبارتی شش برابر بیشتر از جان باختگان غیرنظامی آمریکا در حملات هوایی ۱۱ سپتامبر میداند. این شمار از جانباختگان، مسائلی را برای کارشناسان مطرح کردهاست که مستلزم تلاش مجدد برای پاسخگو کردن او در قبال جنایات جنگیاش است.
این گزارشات، اعم از حملات عمدی در داخل کامبوج و حملات اتفاقی نیروهای آمریکایی در مرز ویتنام جنوبی، به ندرت از طریق کانالهای نظامی گزارش میشد و عمدتا در تاریخ گم شدهاند.
پروندههای ارتش و مصاحبه با بازماندگان کامبوجی، پرسنل نظامی آمریکایی، افراد مورد اعتماد کیسینجر و کارشناسان نشان میدهد که معافیت از مجازات از کاخ سفید به سربازان آمریکایی در میدان تسری یافت. مجموع مصاحبهها و اسناد حاکی از عدم توجه همیشگی به زندگی مردم کامبوج است.
کیسینجر که معمار اصلی سیاست جنگی آمریکا در جنوب شرقی آسیا بود و تقریبا به جایگاهی هم ردیف رییس جمهور در چنین موضوعاتی دست پیدا کرد، به مدت چندین دهه از سوالات مربوط به بمباران کامبوج طفره رفت و نیمی از عمر خود را صرف طفره رفتن از بیان واقعیت درباره نقش خود در کشتار آنجا کرد.
از نگاه ناظران، کیسینجر و نیکسون مسئول حملاتی بودند که صدها هزار کامبوجی را کشته، زخمی یا آواره و زمینه را برای نسلکشی اعضای حزب کمونیست کامبوج فراهم کردند. کیسینجر و دستیارانش مکرر سربازان ویتنام شمالی و چریکهای ویتنام جنوبی را که از این کشور به عنوان پایگاه و مرکز تدارکات استفاده میکردند، مقصر جنگ آمریکا در کامبوج میدانستند در حالی که به دخالت آمریکا توجهی نداشتند.
چندین دهه بعد، بازماندگان هنوز دلیل مورد حمله قرار گرفتن، معلول یا کشته شدن بسیاری از عزیزان خود را نمیدانند. آنها نمیدانند رنج آنها عمدتا بهخاطر مردی به نام هنری کیسینجر و نقشههای شکست خورده او برای دستیابی به «پایان شرافتمندانه جنگ در ویتنام» است که این وعده را به دلیل گسترش، تشدید و طولانی کردن این جنگ به نیکسون داده بود.
در مجموع، نقاط تاریک کارنامه هنری کیسینجر که منتقدان وی به آنها اشاره میکنند، کم و بیش محصول اتخاذ رویکرد «سیاست واقعگرایانه» در دیپلماسی است. منتقدان هنری کیسینجر حمایت او از سرنگونی دولت سالوادور آلنده در شیلی، بمباران کامبوج و به رسمیت شناختن اشغال تیمور شرقی از سوی اندونزی را در کارنامه وی نکوهش میکنند.
هنری کیسینجر از سیاستمداران پیش از خودش دو نفر را بهعنوان الگو میشناخت: مترنیخ و کاسلری. شاخصۀ هر دو این بود: دیپلماسی را باید با دورزدن و عدم مشارکت افکار عمومی به اجرا درآورد.
در پی ناکامی فورد در انتخابات سال ۱۹۷۶، کیسینجر هم سیاست را ترک کرد و با پیوستن به مرکز مطالعات راهبردی و بینالمللی دانشگاه جورج تاون به عرصه آکادمیک بازگشت. او بعدها در سال ۱۹۸۲ شرکت مشاوره بینالمللی «کیسینجر آسوشیتس» را تاسیس کرد.
میراث دیگر کیسینجر این است که در طول دوران حرفهای خود، جامعۀ تجاری را به نخبگان سیاست خارجی در دولت متصل کرد. در سال ۱۹۸۲، او Kissinger Associates را راهاندازی و برخی از قدرتمندترین همکاران خود را از تیم امنیت ملی استخدام کرد. این شرکت به بانکهای بزرگ، شرکتهای چندملیتی و موسسات مالی، از جمله American Express، Anheuser-Busch، Coca-Cola، Heinz، Fiat، Volvo، Ericsson و Daewoo مشاوره میداد. جانشینان او این روند را دنبال کردهاند. برنت اسکوکرافت بعدا شرکت خود را راهاندازی کرد. مادلین آلبرایت، ویلیام کوهن و سندی برگر، پس از خدمت در دولت کلینتون، هر کدام مشاورههای خود را راهاندازی کردند. کاندولیزا رایس و رابرت گیتس، با هم یک شرکت تاسیس کردند و بلینکن در سال ۲۰۱۷ با رهبران امنیت ملی دولت اوباما متحد شد تا پیش از پیوستن به دولت بایدن، گروه مشاوران WestExec را برای مشاوره شرکتهای فناوری، امور مالی و پیمانکاران نظامی تاسیس کند.
نفوذ کیسینجر بر سیاست جهانی بسیار گسترده بود و به نوشته روزنامه هیل، حتی پس از ترک کاخ سفید، بهعنوان یک صدای «بسیار تاثیرگذار» در امور ملی باقی ماند و به نقش مشورتیاش ادامه داد.
فاکسنیوز به نقل از سیمور هرش، روزنامهنگار در سال ۲۰۰۲، روی دیگر هنری کیسینجر را «بسیار بسیار تاریک» توصیف کرد. کریستوفر هیچنز هم در کتابش با عنوان «محاکمه هنری کیسینجر»، او را به حمایت از کودتای سپتامبر ۱۹۷۳ شیلی متهم کرده است؛ کودتایی که به برکناری سالوادور آلنده، رییسجمهوری مارکسیست شیلی، انجامید و راه را برای حکومت ژنرال آگوستو پینوشه هموار کرد. سازمان سیا در سال ۱۹۷۰ دست به اقدامات مخفیانهای در شیلی زد تا گروههای اپوزیسیون را تشویق کند که حکومت آلنده را با توسل به زور سرنگون کنند. کیسینجر ریاست کمیتهای را برعهده داشت که اجازه این اقدامات را صادر کرد. او در جایی گفت: «من نمیفهمم چرا باید کنار بایستیم و کمونیست شدن یک کشور بهخاطر بیمسئولیتی مردمش را نظاره کنیم. این مسئله آنقدر اهمیت دارد که نمیتوان تصمیمگیری درباره آن را به شیلیاییها واگذار کرد.» در نهایت، ارتش وارد عمل شد و آلنده در یک کودتای خشونتآمیز که منجر به قدرت گرفتن ژنرال پینوشه شد، درگذشت. معلوم شد که بسیاری از سربازان از سازمان سیا حقوق گرفته بودند.
در سالیان بعد از آن شماری از دادگاههایی که درباره موارد نقض حقوق بشر و مرگ اتباع خارجی در دوران حکومت پینوشه تحقیق میکردند، احضاریههایی برای کیسینجر فرستادند.
کیسینجر با تمرکز بر روی آفریقا برنامهای را تهیه و به اجرا گذاشت تا از طریق آن نژاد سیاه را که بهعقیده او مخل امنیت ملی آمریکا بود(و یا در آینده خواهد شد) بهشدت ضعیف کرده و یا از روی زمین محو کند. ایجاد جنگهای داخلی و قبیلهای در آفریقا و تامین تسلیحات این جنگها، تشویق سقط جنین، اشاعه بیماریهای مختلف در آفریقا که شدیدترین آنها و تاثیرگذارترین آنها در پاکسازی جمعیتی بیماری ایدز است بخشی از برنامههای کیسینجر بود. در واقع کیسینجر، یک برنامه نسلکشی غیرحضوری برای آفریقا نوشت و اجرا کرد. آمریکا بدون حضور نظامی در آفریقا، بیشترین تلفات جمعیتی را در این قاره موجب شد. لیبریا، غنا، اوگاندا، آنگولا و کنگو بیشترین صدمات را از سیاستهای آمریکا در آفریقا به خود دیدهاند.
جنجالها بعد از اینکه در سال ۱۹۷۷ از وزارت خارجه کنار رفت هم او را رها نکرد. او قرار بود در دانشگاه کلمبیای نیویورک کرسی استادی بگیرد، اما بعد از اعتراضات گسترده دانشجویان، دانشگاه این پیشنهاد را پس گرفت.
گرگ گراندین، استاد تاریخ دانشگاه ییل و نویسنده کتاب «سایه کیسینجر»(۲۰۱۶) تخمین میزند که سیاستگذاریهای کیسینجر از سال ۱۹۶۹ تا ۱۹۷۶، دورهای هشت ساله که او درگیر سیاست خارجی کابینه نیکسون و فورد بود به مفهوم کشته شدن، جابهجایی و یا بیخانمان شدن، سه تا چهار میلیون نفر در جنگهایی بود که بیشتر به دلیل نگرانی از رشد کمونیسم شکل گرفت: از جمله در شیلی، ویتنام، کامبوج، تیمور شرقی، علیه کردها در عراق، آرژانتین، اروگوئه، قبرس و خونریزیهای پاکستان در بنگلادش. در بنگلادش تنها پانصد هزار نفر کشته شدند، در تیمور شرقی ۲۰۰ هزار نفر.
گراندین مینویسد که به نظر او کتاب «قیمت قدرت»(۱۹۸۳) اثر روزنامهنگار تحقیقی، سیمور هرش از جمله جالبترین تصاویر را از زندگی کیسینجر بهعنوان «یک پارانوئید پرنخوت» ارائه داده است – کسی که «برای پیشبرد حرفهاش بین بیرحمی و غرور میچرخد، به سرنوشت خود لعنت میفرستد و به جنگدههای ب- ۵۲ اجازه پرواز میدهد..»
گراندین مینویسد که کیسینجر استاد جاخالی دادن در رابطه با ارائه توضیح در مورد تبعات سیاستهایش در گذشته بود. او بارها از سیاستهایش در کامبوج، کودتا در شیلی، خیانت به کردها دربرابر صدام با گذارههایی چون «اگر نمیکردیم، بیثبات میشد»، دفاع کرده است. آنچه صدام بر سر کردها آورد را «یک تراژدی» خواند. در مورد تیمور شرقی کیسنجر گفت که «فکر میکنم بهاندازه کافی در مورد تیمور شرقی شنیدهایم.»
کیسینجر اوایل دهه ۲۰۰۰ از دولت جورج دبلیو بوش در حمله به عراق حمایت کرد. کریستوفر هیچنز مینویسد کیسینجر باید به دلیل «جنایات جنگی» محاکمه شود. با این حال، هنری کیسینجر که ماه مه امسال ۱۰۰ سالگیاش را جشن گرفت، در مصاحبهای با شبکه سیبیاس، کسانی را که سیاست خارجی او را نوعی «جنایت» میدانند، به «نادانی» متهم کرد.
از دیگر انتقادهای جدی به کیسینجر اهدای جایزه صلح نوبل به او است. هنری کیسینجر و لو دوک تو، سیاستمدار و ژنرال ویتنامی، در سال ۱۹۷۳ بابت مذاکره برای پایان دادن به خصومتها در ویتنام، بهطور مشترک برنده جایزه صلح نوبل شدند اما مذاکرهکننده ویتنام شمالی از پذیرش این افتخار خودداری کرد. با این حال خصومتها ادامه یافت و جایزه آن سال به یکی از بحثبرانگیزترین جوایز تاریخ نوبل بدل شد. چرا که فاش شد کیسینجر از اقدام نیکسون در بمباران کامبوج در سال ۱۹۶۹ حمایت کرده بود. در پی آن، دو عضو کمیته نوبل به دلیل این تصمیم از سمتشان برکنار شدند.
گاردین در پایان به نقل قولی از تام لرر، طنزپرداز، اشاره میکند که در انتقادی طنزآمیز به اهدای جایز صلح نوبل آن سال به هنری کیسینجر، گفته بود که با این رویداد، «طنز سیاسی منسوخ شد.»
نهایتا کیسینجر، موقیت استثنایی و ابرقدرتی آمریکا را به صراحت بیان کرده است: «ایالات متحده نه بهعنوان یک کشور زیر سایر کشورها، بلکه بهعنوان چراغ راه جهان…»! وقتی میگوید: «قدرت نظامی آمریکا یک محافظ امنیتی برای بقیه جهان بود، بلافاصله کودتاهای تحت حمایت و سازماندهی «سازمان سیا» از ایران تا آمریکای لاتین، از ترکیه تا قاره آفریقا و همچنین حملات خونین چند دههه اخیر ناتو در راس آن دولت و ارتش آمریکا، به ذهن انسان آگاه میرسد. بنابراین، در افکار آمریکایی کیسینجر، کشورهای شرور نیز کم نیستند، و همچنین جامعه جهانی موظف است از ارزشهای «نظم نوین آمریکایی»، پیروی کند.
اما طنز تلخ تاریخ، این است که اسم رمز جنگ و کشتار و کشورگشایی در جهان را «نظم نوین جهانی» نامیدند. به عبارت دیگر، بشریت برای مدت زیستن و زنده ماندن موظف است از نظم نوین آمریکایی و تزها و تئوریهای کیسینجر تبعیت کند تا به سعادت و خوشبختی برسد در غیره این صورت نابود خواهند شد!
در پایان میتوان تاکید کرد که بیتردید کسانی که حوزه کار و علاقهشان سیاست و حقوق بینالملل است، کمتر ممکن است که به هنری کیسینجر بیتوجه بمانند.
کیسینجر، بهمعنای واقعی، یک استراتژیست بود. استراتژیست(Strategist) به فردی گفته میشود که تصمیمات و فعالیتهای خود را برپایه نظم و خلاقیت خاصی انجام میدهد. استراتژیست کسی است که بتواند یک سازمان(از سازمانهای بزرگ، شرکتهای چند وظیفهای یا کسب و کارهای کوچک) را با دیدی همهجانبه و تفکری سازنده بهسوی تحقق چشماندازهایی روشن و قابل دسترسی هدایت کند. براساس این تعریف، میتوان به این نتیجه رسید که استراتژیست شدن کار دشواری است و نیاز به قدرت رهبری و مدیریت بالایی دارد.
به قول لئوناردو داوینچی: «سادگی خود بالاترین پیچیدگیها است!» پس یک فرد استراتژیست برای رسیدن به اهداف خود از راهحلهای عجیب، گُنگ یا پیچیده استفاده نمیکند، بلکه سادهترین راهکارها را با استفاده از در دسترسترین منابع به کار میگیرد. چنین فردی باید بتواند در حل هر مشکلی که پیش میآید، سادهترین راهحلها را پیدا کند. اگر خود نتوانست چنین راهحلی را بیابد، میتواند در بین پیشنهادات موجود، سادهترین و کارآمدترین آنها را انتخاب کند. یک استراتژیست باید همیشه آپدیت و بهروز باشد تا بتواند از جدیدترین متدها برای رونق فعالیتهای خود استفاده کند. آگاهی از آخرین دستاورهای علمی و تکنولوژیهای تازه به استراتژیستها کمک میکند تا همواره از روشهای قدیمی و غیرکارآمد رقیبان خود پیشی بگیرند و جام موفقیت را در دستان سازمان خود قرار دهند.
داشتن نظم یکی از ضروریات استراتژیست بودن است. بدون داشتن نظم، نه تنها استراتژیستها، بلکه حتی یک مدیر عادی هم نمیتواند برای یک ماه نهادی را سرپا نگه دارد. کیسنجر، یک استراتژیست سیاسی به معنای واقعی بود که در زمینههای سیاسی اطلاعات و تجربیات گستردهای داشت. از جمله این افراد میتوان سیاستمدارانی چون «آیزایا برلین»، «جورج سوروس»، «ویلی برانت»، «آلوین تافلر» و … را نام برد.
کیسینجر یک استراتژیست قدرتمند و هوشمند و کممانند بود. او یک استراتژیستی بیرحم بود که حفظ و گسترش منافع آمریکا برایش بالاتر از هر امر دیگری جا داشت.
به باور من، هنری کیسینجر، همیشه یک شخصیت جنجالآفرین بوده و مخالفان زیاد و نیز طرفداران زیادی هم دارد. آنچه میتوان گفت، این است که وقتی کیسینجر سخن میگفت هم موافقان و هم مخالفان گوش میسپردند و یادداشت برمیداشتند. او تئوریسن و نظریهپرداز یک مکتب خاص سیاسی آرا و افکار سرمایهداری است و در کتابهایش هم نظرات و عقاید شخصیاش را بدون پردهپوشی بیان کرده است. مهمترین نقطه قوت او، شاید این است که «صلح پایدار در سایه تعامل و همکاری بینالمللی، تامین منافع مشترک و توازن قدرت» در دنیای معاصر اوج جهان سرمایهداری است.
در چنین جهانی، مهمترین سئوال این است که بشر تا کی، سیاستهای نابرابر، تحقیرآمیز، خشونتطلب و جنگطلب سیستم سرمایهداری را تحمل خواهد کرد؟ تا کی جنبشهای اجتماعی و در راس همه جنبشهای کارگری جهان که با وجود رشد تکنولوژی و به کار گرفتن رباتها و هوش مصنوعی، هنوز هم کارگران مایحتاج مردم جهان را تولید میکنند و نقش اساسی در تولید و توزیع نیازهای مردم جهان داردند اما با این وجود، بهشدت استثمار میشوند بهویژه در کشورهای در حال توسعه؛ باز هم نظارهگر استثمار خود، خواهد شد؟ تا کی نیروهای مردم آزادیخواه، برابریطلب، عدالتجو، چپ و کمونیست، از مرحله انتقاد به سیستم سرمایهداری، بهطور جدی و مستقیم وارد متن سیاستهای جهانی خواهند شد؟
جمعه دهم آذر ۱۴۰۲-یکم دسامبر ۲۰۲۳