اسپانیا، والنسیا: از مسیری می گذرم و پس از عبور از یک برکه، وارد جنگل کاجی میشوم که پر از نخاله های ساختمانی، پاکت های سیگار و بطری های آبجو است. در آنجا مسیری میبینم که برای عبور یک کامیون کافی است. دیوار اینجا است؛ دیواری بتنی با نزدیک به یک متر ارتفاع و پر از سوراخ گلوله.
این دیواری است که بین سالهای ۱۹۳۹ و ۱۹۵۶، دو هزار و سیصد نفر در جلوی آن اعدام شدند. اعدام شدگان زندانیان جمهوریخواه بودند که در دسته های پنجاه نفری به اینجا آورده میشدند: زنان و مردانی از طرف بازنده در جنگ داخلی.
در پایین دیوار تاج گلی پلاسیده قرار دارد که روبانی با رنگهای پرچم قدیمی جمهوریخواهان اسپانیا تزئین شده و بوسیله “سوسیالیست های پاترناس” در آنجا گذاشته شده است. تاج گل سال پیش، به حال خود رها شده است. همین و بس. هیچ تابلویی دیده نمیشود که توضیحی ارائه کند و تلاشی برای حفظ و معرفی این مکان به عموم نیز به چشم نمیخورد.
راهنمای من، ماتیاس آلونسو، می گوید: “فقط دوستان و آشنایان قربانی ها برای ادای احترام به اینجا میآیند. از نگاه رسمی، این مکان اصلاً وجود ندارد.”
آقای آلونسو یکی از راهنماهای غیررسمی این مکان است. به نظر او، وضعیت اینجا مشکل اساسی اسپانیا با جنگ داخلی را به خوبی نمایان میکند: جنگ داخلی رسماً به فراموشی سپرده شده است.
ژنرال فرانسیسکو فرانکو در سال ۱۹۷۵ درگذشت. دو سال بعد و در حالی که پادشاه خوان کارلوس بر گذار به دموکراسی نظارت میکرد، قانون عفوی تصویب شد که پیگیری جنایات را، چه در دوره جنگ داخلی و چه در طول دوره رژیم فرانکو، ممنوع میکرد.
در سال ۲۰۰۷، دولت سوسیالیستِ آن زمان “قانون حافظه تاریخی” را به تصویب رساند که کمک دولت برای پیدا و نبش قبر کردن گورهای دسته جمعی را نوید میداد.
ولی حافظه تاریخی در اسپانیا محل اختلاف نظر سیاسی است: “حزب مردم” که اکنون در اسپانیا بر سر کار است، با “قانون حافظه تاریخی” مخالف بود و قول داده بود که “حتی یک یورو خرج نبش قبر کردن گورهای دستهجمعی نشود.” حالا آنها بودجه این قانون را حذف کردهاند.
برای آقای آلونسو، سوسیالیستی که در سالهای پایانی فرانکو مخفیانه فعالیت میکرد، مسأله نه بر سر تاریخ و یا حافظه، که بر سر همین امروز است.
اسپانیا تصمیم به بازسازی دهه ۱۹۳۰ را از لحاظ اقتصادی گرفته است و در کشوری که در حال حاضر نرخ بیکاری ۲۵ درصدی دارد، بزرگترین برنامه ریاضتی در دوران معاصر را به اجرا گذاشته است. آقای آلونسو معتقد است که موفق نشدن در “نازی زدایی” از سران سیاسی در دهه ۱۹۷۰، امروزه مشکلساز شده است.
او می گوید: “خطر بزرگی ما را تهدید میکند. وقتی کسانی به دولت و دیگر مراکز قدرت راه پیدا میکنند که عقایدی را که هزاران دموکرات را قربانی خود کرد، نفی نمیکنند، هیچکس نمیتواند تضمین کند که (وقتی بحران سر برسد) آنها کت و شلوار مدرنشان را در نیاورند و با پیراهن های آبی (فاشیستی) شروع به قتل عام نکنند. این است که ما را نگران می کند.”
من دو سال است که بحران مالی اسپانیا را گزارش میکنم و به نظر من، نهادهای دولتی اسپانیا تا اینجای کار مقاومت خوبی از خود نشان دادهاند. اگر درست باشد که در میان نخبگان اقتصادی اسپانیا، کسانی با گذشته فاشیستی وجود داشته باشند، این نیز درست است که توافق های دهه ۱۹۷۰، هنوز پابرجاست.
دو دهه است که قدرت میان دو حزب کارگران سوسیالیست و حزب محافظه کار مردم، دست به دست میشود. در حالی که اسپانیا زیر فشار بحران کمر خم کرده است، شاهد برآمدن سریع احزاب مذهبی دست راستی (مثل لائوس در یونان) و یا جنبش های فراگیر فاشیستی (مانند طلوع طلایی) نبوده ایم.
در همین حین، حزب کمونیست که در توافق سیاسی پس از فرانکو پا گرفت، در حال رشد بیشتر است.
ولی با رفتن به کابانیال، محله کارگرنشینی که در گذشته بندر والنسیا بود، تهدیدهای وضع موجود را میتوان دید.
در رینگ بوکس، سنتو سونامی مارتینز، به یکی از شاگردانش نشان میدهد که “سونامی” اسمش از کجا میآید: او موجی از ضربات مشت را بر هدفش فرود میآورد و بیست و چند پسر جوان دیگر نیز مشت میزنند و عرق میریزند.
اینها مردان جوان طبقه کارگر هستند که بحران ضربه شدیدی به آنها زده است. آمار رسمی نشان میدهد که در اسپانیا، ۵۰ درصد افراد زیر ۲۴ سال بیکار هستند. سنتو لیست بلندبالایی از چنین آمارهایی را برایم برمی شمارد.
او میگوید: “چهار سال پیش، نود بوکسور حرفهای داشتیم. حالا دویست نفر داریم. یعنی ۱۱۰ نفر از جوانان، به خاطر احتیاج به پول، از بوکس آماتوری به سراغ بوکس حرفهای رفته اند. درآمدش زیاد نیست ولی در این اوضاع بحران بهتر از هیچ است.”
با این حال ارزش بوکس کاهش یافته است. اگر بتوانی شش راند با سنتو مبارزه کنی، ۱۲۰۰ یورو (یعنی خرج حداقلی یک ماه) میگیری. سنتو با صورت کج و معوج مشت خورده اش و تجربه مشت زنی اش، به نظر کسی نمیآید که هرکسی بتواند شش راند با او مبارزه کند.
او میگوید: “خیلی از جوانانی که به اینجا میآیند پول کافی برای آمدن به باشگاه ندارند، برای همین من مجانی به آنها آموزش میدهم. ترجیح میدهم اینجا باشند تا اینکه در خیابان مشغول دزدی یا مصرف مواد مخدر باشند. اینجا فضای سالم و ورزشکاری است و نظم و انضباط آموزش داده می شود.”
ولی سنتو یک بوکسور عادی نیست. برای او، ترکیب مشت زنی و فعالیت اجتماعی در خدمت هدف بزرگتری قرار دارد: او با افتخار میگوید: “من یک ناسیونالیست-سوسیالیست هستم. قهرمان من رودلف هِس است.”
او به سیستم دو حزبی، که در اینجا بسیاری معتقدند که ریشه فساد در اسپانیا است، اشاره میکند و میگوید: “این دموکراسی نیست. آنها یک دیکتاتوری برپا کردهاند و مشکل اسپانیا دقیقاً همین است.”
پاسخ او چنین است: “من انقلاب را ترجیح میدهم. نه از سوی چپ ها، بلکه از راست. من به انقلاب ملی معتقدم.”
سنتو از هواداران حزب راست افراطی “اسپانیا۲۰۰۰” است. این حزب تا به حال جریان کوچکی بوده است که بوسیله افرادی اداره میشود که حتی در روزهای پایانی فرانکو، معتقد به سیاست های خیابانی دست راستی بودهاند. ولی حالا این حزب به سرعت در حال عضوگیری است و ۷۰ درصد اعضای آن، مردان جوان طبقه کارگر هستند.
برای سنتو سونامی مارتینز، کلمه انقلاب یک معنی مشخص دارد. او میگوید: “تا وقتی که همه غذا دارند، انقلاب نمیشود. وقتی انقلاب میشود که دیگر نانی نباشد. آن وقت شاهد تیراندازی و بقیه چیزها خواهیم بود.”
تا امروز خبری از تیراندازی نبوده است، ولی کنش هایی در جریان است. در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۱۱، اسپانیا۲۰۰۰ برای تعطیل کردن یک مسجد کوچک در شهر صنعتی کوچکی بنام “اوندا”، یک راهپیمایی برگزار کرد. در تصاویر ویدیویی خود حزب، یک راهپیمایی منظم با افراد مشعل به دست و پلاکاردهای “تهاجم اسلامی را متوقف کنید” دیده میشود.
پلیس به آنها اجازه نداد تا از جلوی این مسجد، که بیشتر توسط مهاجران از آفریقای شمالی استفاده میشود، عبور کنند.
در ماه سپتامبر امسال، مسجد توسط فردی ناشناس به آتش کشیده شد. اسپانیا۲۰۰۰ میگوید که هیچ ارتباطی با این حادثه ندارد و پلیس هم موفق به شناسایی فرد مهاجم نشده است.
در داخل مسجد، یکی از معلمها به نام محمد حشام به من میگوید که این حادثه آنها را به وحشت انداخته است. او میگوید همه اینها نتیجه “بحران” است؛ نتیجه کمبود شغل برای مردم محلی و درک محدود آنها از تاریخ.
او میگوید: “در آفریقای شمالی تاریخ فرانسه و اسپانیا به ما آموزش داده میشود. ما میدانیم در دوران فرانکو چه خبر بود. گاهی فکر میکنم که مردم اسپانیا، بهخصوص نسل جوان، هیچ چیز در مورد آن زمان نمیدانند.”
خوزه لوییس روبرتو رهبر اسپانیا۲۰۰۰ است. او یکی از فعالان کارکشته راست افراطی است و یک بار در روزهای آخر فرانکو، در حین بمبگذاری دستگیر ولی تبرئه شد. او یک وکیل و همچنین مالک بخش عمده صنایع امنیتی در والنسیا است و چندین باشگاه بدنسازی، شرکت امنیتی و فروشگاه لباس فرم پلیس را اداره میکند.
آقای روبرتو را در یک مرکز محلی ملاقات میکنم که حزب او در یکی از محله های فقیرنشین والنسیا برپا کرده است. اینجا یک حیاط مرکزی است که در گوشهای از آن یک دکه اسباببازی فروشی قرار دارد و در طرف دیگر یک قابلمه بزرگ پائلا، روی آتش هیزم، در حال جوشیدن است. غذا متعلق به آشپزخانه ای است که حزب برای افراد زیر خط فقر براه انداخته است. اینجا دارای یک کتابخانه و پنج اتاق برای افرادی که خانه خود را از دست داده اند نیز هست. او میگوید که آنها به “بربرها” خدمات ارائه نمیکنند؛ منظورش اعراب است.
در حالی که آقای روبرتو من را به بازدید از بخشهای مختلف این مرکز میبرد، متوجه پوستر هایی در ستایش ژنرال فرانکو و گذشته سلطنتی اسپانیا روی دیوارها و خشاب های اسلحه روی میز میشوم.
او میگوید: “۲۰ سال پیش چهره فرانکو خیلی مخدوش تر از امروز بود. مردم متوجه شدهاند که آن موقع کار داشتند، خانه داشتند، صبح تا شب کار می کردند، ولی حتی می توانستند خانه دومی هم بخرند و خرج تحصیلات فرزندانشان را بدهند… افراد مسن تر یادشان میآید. کسانی که در دوره او زندگی کرده بودند، متوجه هستند. خیلیها، نه فقط در اسپانیا۲۰۰۰ بلکه در حزب مردم و حزب کارگران، الان دید مثبتی نسبت به فرانکو دارند.”
آقای روبرتو برنامه حزبش را توضیح می دهد: کنترل واردات، کاهش قدرت مناطق خودمختار، ایجاد “یک اروپای بزرگ” شامل روسیه. او درباره خدمات اجتماعی چنین میگوید: “ما اسپانیایی تبارها را در اولویت قرار میدهیم. همه چیز اول در اختیار آنها قرار میگیرد.”
ترکیب اجتماعی حزب، بیشتر از طبقه کارگر تشکیل شده است و آنها مجتمع های مسکونی فقیرنشین را نشانه گرفتهاند. آقای روبرتو برچسب فاشیسم را چنین رد میکند: “به ما برچسب میزنند و میگویند ما پلید هستیم. مردم پیش ما میآیند و میبینند که اینطور نیست. حزب ما در حال رشد است، چون مردم درباره ما صحبت میکنند و افراد بیشتر و بیشتری به طرف ما جذب میشوند. در هفته حدود ۳۵ تا ۴۰ عضو جدید میپذیریم. این در کشوری که مردمش از سیاست ناامید شدهاند خیلی نشانه خوبی است. روز پیروزی ما فرا خواهد رسید.”
او را در موضوع تظاهرات ضد مسجد به چالش میکشم. او درباره بمبگذاری میگوید: “فقط اسپانیا۲۰۰۰ نیست که با مسجد مشکل دارد. میتوانست کار هر کسی باشد. ما با آتش زدن مسجد مخالفیم ولی اگر یکی از اعضای اسپانیا۲۰۰۰ یا یکی از همسایگانشان این کار را کرده باشد، ما مسئولش نیستیم.”
در حال حاضر، حزب مشغول سازماندهی فعالان برای حضور بیشتر در نهادهای انتخابی محلی است؛ کاری مانند آنچه حزب بسیار بزرگتر طلوع طلایی در یونان انجام داد. خاستگاه آن (در صنایع امنیتی، باشگاه های بوکس و فروشگاه های تجهیزات نظامی) بسیار شبیه به هسته مرکزی رهبری حزب طلوع طلایی است.
به او میگویم که راهپیمایی با مشعل و در کل تصویرسازی های فرانکویی، در کشوری که یک جنگ داخلی را از سر گذرانده است و شرایط اجتماعی ناآرامی دارد، مانند بازی با آتش است. او چنین پاسخ میدهد:”بازی با آتش؟ نگاهی به مردم بیندازید. مردم خود را از ساختمان به پایین میاندازند، چون خرج غذای فرزندانشان را ندارند. در جایی که جوانان هیچ آیندهای ندارند، ما با آتش بازی میکنیم؟ سیاست مدارها دارند ما را به وضعیتی میرسانند که شاید گریزی هم از بازی کردن با آتش نباشد و درگیر یک انقلاب اجتماعی شویم.”
“ما از همه روشهای دموکراتیک استفاده خواهیم کرد… ولی اگر به شرایط حادی برسیم باید به خیابانها بیاییم و در صورت نیاز به زور متوسل شویم تا بتوانیم جلوی اتفاقات بدتر را بگیریم.”
از او میپرسم که چگونه تشخیص خواهد داد که در چه زمانی باید به زور متوسل شد. او میگوید: “شبیه حمل اسلحه است. اگر یک اسلحه داشته باشی چطور میفهمی که چه وقت باید از آن استفاده کنی؟ بهترین کار این است که یا اسلحه حمل نکنی و یا از آن استفاده نکنی. ولی وقتی باید از آن استفاده کنی، خودت میفهمی. مسلماً الان وقتش نیست، ولی وقتی زمانش برسد، ما احتیاج نداریم که در یک جلسه در موردش بحث کنیم، خود بخود می فهمیم.”
در قبرستان پاترناس، تنها حدود صد متر دورتر از دیوار اعدام، میتوان دید که وقتی مردم به جای دموکراسی به زور متوسل میشوند چه اتفاقی میافتد.
اینجا چندین قطعه زمین به مساحت یک متر مربع وجود دارد که هر کدام اجساد زندانیان اعدام شده در یک روز را در خود جای داده است. به خانوادههای قربانیان اجازه داده شده تا نام و محل تولد آنها را روی سنگ قبرهای دستهجمعی بنویسند، ولی از دلیل مرگشان نباید چیزی بگویند. در قطعه مربوط به ۱۷ نوامبر سال ۱۹۳۹، نام ۵۳ نفر (از جمله یک زن شناسایی نشده، معروف به رُزا) را توانستم بشمارم.
در همان حوالی، در زیر یک سایبان، ماتیاس آلونسو و همکارانش مشغول حفاری یک گور دیگر هستند. پشت گورستان اصلی فضای باز بزرگی قرار دارد که آقای آلونسو معتقد است محل دفن حدود هزار نفر دیگر از قربانیان است. به خاطر قطع کمکهای مالی دولت، اینجا حفاری نخواهد شد.
جنگ داخلی اسپانیا در میدان جنگ نزدیک به سیصد هزار قربانی گرفت و هر دو طرف پس از مبارزه دست به اعدام های گسترده ای زدند که شمارشان به دهها هزار می رسد. دقیقاً معلوم نیست که پس از جنگ چند نفر اعدام شدند، ولی بیش از صد هزار نفر در دوره بعد از جنگ مفقودالاثر شدهاند.
امروز، خانوادههای قربانیان برایشان سنگ قبر های کوچکتر شخصی برپا کردهاند و روی سنگ قبرهای دستهجمعی، عکس آنها را نصب کردهاند. ایستادن در اینجا، در میان صدای پرندگان و گلهای مصنوعی، تجربه سنگینی است.
این عکسها مردانی را نشان میدهد که برای اعدام شدن، حتی لازم نبود که از لحاظ سیاسی رادیکال باشند. هرچند برخی از آنها کمونیست بودند، باقی سوسیالیست و جمهوریخواهان لیبرال بودند: آنها برای دموکراسی می جنگیدند. بیشتر آنها، بر خلاف محدوده سنی معمول نیروهای مبارز، در هنگام قتل بین ۳۰ تا ۵۰ سال سن داشتند.
در آلمان و سرزمین های تحت اشغالش در زمان جنگ جهانی دوم، بناهای یادبود بزرگ و تأثیرگذاری برای قربانیان فاشیسم ساخته شده است. “دیوار اعدام” اردوگاه آشویتس به مکانی آیینی، برای دموکرات ها و مخالفان نژادپرستی، تبدیل شده است. در برخی کشورهای اروپایی، انکار هولوکاست هنوز جرم است.
قانون اسپانیا اما فراموش کردن این سؤال است که در زمان فرانکو، چه کسی چه کاری کرد. دیوار اعدام پاترناس را نیز با یک ذباله دان مخفی کرده اند.
برای توافقی که حالا آن را “پیمان فراموشی” مینامند دلایل محکمی وجود داشت. به نظر میرسید که این توافق روند دموکراتیک شدن اسپانیا را سریعتر کند و کسی فکرش را هم نمیکرد که با عضویت در اتحادیه اروپا و شکوفایی اقتصادی، زخم های گذشته دوباره سر باز کند.
ولی آن دلایل برپایه شرایط اقتصادی و اجتماعی شکل گرفته بود، که امروز دیگر وجود ندارد. کنش های خیابانی چپ و راست افراطی شدت میگیرد و راهپیمایی های اتحادیه ها و آنها که خود را “جوانان ایندیگنادو” مینامند، معمولاً به خشونت کشیده میشود.
شاید یادگار سالهای شکوفایی، یعنی قدرت نظام دو حزبی اسپانیا، یا شاید هم تفاوتهای سادهتر فرهنگی، به راست افراطی اسپانیا اجازه پیشرفتی غیرمنتظره به سبک طلوع طلایی را ندهد.
ولی شاید هم دلیل به سادگی این باشد که برنامه نجات اقتصادی در اسپانیا هوشمندانه تر اجرا شد: طوری که به حفظ توافق بر سر وضع موجود و نه مثل مورد یونان، به نابودی آن بینجامد.
اگر اینطور باشد، با درجه خشم و نفرتی که امسال در طی تهیه گزارش از خیابانهای اسپانیا در جوانان دیدم، تنها به یک چیز میتوان امیدوار بود: بهتر است نجات اقتصادی موفق بوده باشد.
منبع: بی بی سی