انقلاب اکتبر در بحبوبه جنگ اول جهانی روی داد. تا مدت کوتاهی پیش از انقلاب اکتبر این تز که انقلاب سوسیالیستی، انقلابی جهانی خواهد بود، مقبولیت همگانی داشت. تصور براین بود که این انقلاب حداقل به صورت زنجیره ای ازانقلابات پی در پی در کشورهای پیشرفته روی خواهد داد. جنگ و تسلط انحصارات، این ایده را مطرح کرد که سیطره بورژوازی جهانی دیگر یکپارچگی سابق را ندارد و بنابراین امکان بهره برداری طبقه کارگر از شکافی که رقابت انحصارها و جنگ ایجاد کرده است، برای اقدام به انقلاب در یک کشور، بوجود آمده است.
بلشویکها در روسیه قدرت را بدست گرفتند، ولی هنوز آنها امیدوار بودند که انقلاب کارگری در غرب، به یاری آنها بشتابد، تا جامعه ای سوسیالیستی برپا کنند. این امید به یاس مبدل شد، و دولت و طبقه کارگر روسیه، از بیرون تحت محاصره امپریالیستها و از درون مورد هجوم سیل جمعیت دهقانی قرار گرفت. هوشیاری و سیاست ورزی بلشویکها، توانست دولت برآمده از انقلاب را از خطر انهدام توسط این دو نیرو مصون نگه دارد، ولی اکنون سئوال این بود که قدم بعدی چیست؟
آنهاعزم کردند تا علیرغم تمام عوامل نامساعد، به ساختمان اقتصاد نوین بپردازند. کشور صنعتی شد و سطح زندگی عموم ارتقای قابل ملاحظه ای یافت. جمعیت دهقانی، در طی روند صنعتی شدن و کلکتیویزاسیون کشاورزی، به تحلیل رفت، وعلیرغم ادامه روابط خصومت آمیز بین شرق و غرب، به تدریج عصبیتها فرو نشست. غرب و شرق یکدیگر را به عنوان واقعیت موجود پذیرفتند و بدین سان بلوک شرق به عنوان عضوی از بازار بین المللی که بر پایه قواعد بازار سرمایه داری عمل می کرد، وارد معاملات تجاری بین المللی شد. این دوران، دوران جنگ سرد نامیده شد و در نهایت با فروپاشی بلوک شرق پایان یافت.
در این دوران تفاوتهای عمده روابط اجتماعی و اقتصادی درون بلوک شرق با ایده های مارکسیستها از یک جامعه سوسیالیستی، این سئوال را مطرح کرد که براستی و در ورای همه شور و هیجان ناشی از انقلاب اکتبر، چه چیزی جایگزین روابط اجتماعی اقتصادی دوران تزار شده است؟ آیا اصولا تحولی بنیادی صورت گرفته است؟ یا ضدانقلاب دوباره سربرآورده و حالا سرمایه داری با ماسک کمونیسم دوباره مسلط شده است؟
جمعی به این نتیجه رسیدند که جامعه نوین در واقع شکل خاصی از جامعه سرمایه داری است. ولی سرمایه داری به صورت مالکیت خصوصی ابزار تولید توسط سرمایه داران تعریف می شد، در حالی که در بلوک شرق مالکیت ابزار تولید، نه خصوصی، بلکه مالکیتی دولتی بود و دولت نیز به اعتبار انقلاب اکتبر دولت کارگران بود.
این معما منجر به پیدایش تعریف نوینی از مقوله مالکیت شد. هرچند که مالکیت خصوصی در شکل حقوقی آن وجود نداشت، ولی مالکیت را دیگر نباید با شکل حقوقی آن، بلکه می بایست عمدتا با میزان کنترلی که بر روند تولید از طرف مالک اعمال می شود، تعریف کرد. بنابراین چون امکان کنترل تمام و کمال روند تولید توسط تولیدکنندگان بیواسطه وجود نداشت، این مالکیت در بلوک شرق هرچنددولتی بود، ولی همگانی محسوب نمی شد.
بدین سان مفهوم سرمایه داری دولتی بعنوان شکل مسلط تولید در بلوک شرق مطرح شد. ولی این مفهوم، مفهومی متناقض است. اگر سرمایه داری دولتی به مفهوم دولت بعنوان یگانه سرمایه دار امکان پذیر می بود، قوانین و روندهای فرماسیون سرمایه داری دیگر در چنین جامعه ای، نمی توانست اعمال شود. سرمایه فقط می تواند به صورت سرمایه های جداگانه، هرچند به تعداد انگشتان دست، وجود داشته باشد و سرمایه اگر یگانه باشد، دیگر سرمایه نیست. تلاشهایی که برای نشان دادن مجزا بودن سرمایه ها از طریق اطلاق سرمایه داریهای مختلف به بنگاه های اقتصادی اسماً مستقل صورت گرفت، چندان قانع کننده نبود.
از طرف دیگر حتی اگر بپذیریم که چنین درجه بالایی از تمرکز در جامعه سرمایه داری ممکن است، چنین جامعه ای می بایست پیشرفته تر از همتایان غربی خود که به این درجه تمرکز نرسیده اند، باشد. ولی عملا فروپاشی بلوک شرق و تبدیل آن به جوامعی با سرمایه داران متعدد، خلاف آن را نشان می دهد. چگونه است که حد عالیتری از سرمایه داری، فروپاشیده و به تبدیل به جامعه ای با سطح نازلتری از رشد می شود؟
ولی این تئوری چندان هم بی ثمر نبود. در تلاش برای رفع اشکال اول، طرفداران این تئوری عنوان کردند که، علیرغم این که در داخل این کشورها، تنها یک بنگاه سرمایه داری، همان دولت، وجود دارد ولاغیر، ولی این بنگاه عضوی از اعضای بازار جهانی سرمایه داران است. این بنگاه یگانه چون کارخانه ای به وسعت یک کشور است که در رقابت با سرمایه داران خارجی، چون یک بنگاه سرمایه داری در میان هزاران بنگاه دیگر عمل کرده و مشمول قوانین سرمایه داری است.
ولی بازار در مفهوم سرمایه دارانه آن، چیست؟ تولیدکنندگان مختلف کالاهای خود را که حاوی ارزش سرمایه ثابت و ارزش سرمایه متغیر و نیز مقادیر متفاوتی از ارزش افزوده است، برای مبادله عرضه می کنند. کمبود عرضه بعضی از کالاها در مقایسه با تقاضای آنها، قیمت این کالاها را افزایش داده و قیمت کالاهایی که عرضه آنها بیشتر از تقاضا است، پایین می آید.ا زطرف دیگر سرمایه از تولیداتی که بنا به ماهیت رشته تولیدی، نرخ سود کمتری در مقایسه با سرمایه لازم دارند، به رشته هایی با سود آوری بالاتر جلب می شود تا نرخ سود بالاتری داشته باشد. این سراریز شدن موجب کمبود نسبی محصولات رشته های سابقا کم سود، و لبریز شدن بازار از محصولات رشته های دیگر می شود. بنابراین قیمت کالاهای رشته های سابقا کم سود، بر اساس مکانیسم عرضه و تقاضا بالاتر رفته و قیمت کالاهای رشته های دیگر پایین تر می آید. به این ترتیب نرخ سود در تمام رشته ها به مقدار متوسط یکسانی میل می کند.
بدین سان بازار نه تنها محل مبادله کالاها، بلکه در عین حال محل پدیدار شدن نرخ سود متوسط نیز هست. بنابراین عرضه کنندگان کالا در بازار جهانی، نه تنها کالاهای مختلف را معاوضه می کنند، بلکه سهم خود را از مجموع ارزش افزوده ای که توسط کارگران تمام جهان تولید شده است، براساس درصد سهمی که از کل سرمایه جهانی داشته اند، تصاحب می کنند.
ورودبه بازار جهانی برای بلوک شرق اجتناب ناپذیر بود. از یک سو فشار تولید کالایی از خارج و در تکاپوی گسترش حیطه گردش کالاها وجود داشت. از طرف دیگر نیاز بلوک شرق به تولیدات جهان سرمایه داری برای رشد اقتصادی و نیز افزایش ضریب امنیتی دولت نوپا، از طریق تبدیل کردن کشورهای غربی متخاصم به شرکای تجاری کمتر متخاصم، پایه های این ضرورت بودند.
کشورهای بلوک شرق با ورود به این بازار، بدون توجه به این که آیا در داخل کشورهای خود استثماری انجام می شد، و یا نه، شریک استثمار سرمایه جهانی از کارگران جهان شدند.
ممکن است ادعا شود که در اردوی شرق هیچ روسی، هیچ روس دیگری را استثمار نمی کرد، ولی هردوی آنها، اگر از تجارت جهانی مثلا نفت، بهره ای داشتند، در واقع شریک استثمار کارگران نفت دریای شمال توسط بریتیش پترولیوم بودند. زیرا سود حاصل از فروش نفت، چه در ونزوئلا و چه در سیبری استخراج می شد، چیزی نبود جز ارزش افزوده ای که توسط کارگران تمام جهان تولید شده بود و به نسبت سهم هریک از عرضه کننگان نفت از کل سرمایه جهانی، بین این عرضه کنندگان تقسیم می شد.
بدین سان این تئوری نشان داد که جامعه بلوک شرق جامعه ای فارغ از سود حاصل از استثمار کارگران جهان نبود. این استثمار در سطح جهانی، استثماری از نوع سرمایه داری بود. بنابراین نحله ای از مارکسیستها هرچند که براساس عدم مالکیت خصوصی در بلوک شرق، این کشورها را کشورهایی مشابه سرمایه داریهای غربی محسوب نمی کردند، ولی این کشورها را چون کارخانه بزرگی، به وسعت یک کشور، درنظر می گرفتند که مانند یک واحد سرمایه داری بزرگ، در رقابت با سرمایه داریهای غربی، در سطح جهانی همچون سرمایه داری در بین سرمایه داران دیگر عمل می کند، و چون هر سرمایه دار دیگری مشغول استثمار طبقه کارگر در سطح جهانی است. بدین سان چهره تاریک این بلوک در پرتو تمتع مردم و یا حداقل دولتمردان بلوک شرق از استثمار طبقه کارگر جهانی توضیح داده می شد و این تمتع عمومی، کسی زیادتر و دیگری کمتر، پایه رویگردانی اجتماع و بویژه دولتهای این بلوک از اندیشه و منش انقلابی بود.
از تبعات این نظریه اولا نفی امکان پدید آمدن جامعه ای سوسیالیستی در کشوری مجزا و به صورت جزیره ای سوسیالیستی در وسط اقیانوس سرمایه داری بود. اگر جامعه سوسیالیستی، جامعه ای فارغ از روابط استثماری است، نمی تواند شریک سرمایه داران دیگر کشورها در استثمار کارگرانشان باشد. اجتناب از بازار جهانی نیز به دلایلی که برشمردیم ممکن نبود.
این نظر بر این است که، گرچه طبقه کارگر روسیه تزاری توانست از طریق شکافی که جنگ در ساختار سرمایه داری جهانی ایجاد کرده بود، به قدرت برسد، ولی نتیجه این تلاش مستحیل شدن در سرمایه داری جهانی بود، که پس از جنگ شکافهای خود را ترمیم کرد. این نحله فکری انقلاب اکتبر را انقلابی توسط طبقه کارگر ارزیابی می کند که بنا به واقعیت عددم تحقق انقلاب جهانی، به جامعه ای سرمایه داری فرارویید و شکل سرمایه داری دولتی را بخود گرفت. این نخستین بار نبود که کسانی که بنام برابری و برادری بپا خاسته بودند، به جامعه ای سرمایه داری رسیدند. انقلاب کبیر فرانسه نیز چنین سرنوشتی داشت.
اگر فرصتی دیگر دست دهد به نظریاتی که، به بررسی درونی روابط تولیدی در بلوک شرق می پردازند، اشاره ای خواهم کرد. زیرا توضیح این پدیده، توسط تئوری سرمایه داری دولتی و اصالت دادن به نقش بازار جهانی، هرچند قدمی بزرگ بود، ولی ایرادات اساسی داشت، که ذکر شدند. بنابراین توضیح جامعتری لازم بود.