با شروع تشدید روندهای جهانیشدن کە خود را در هیمنە و قدرت اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی غرب یافت و بعدها در بعد نظامی در جنگ عراق و افغانستان تبلور یافت و با دخالت نظامی در لیبی و سوریە تداوم یافت و خود را بە اوج رساند، وارد دورانی شدەایم کە عامل خارجی برای تغییر نظامهای سیاسی بە عامل بسیار مهمی تبدیل شدە است. دور نرفتەایم کە بگوییم کە اگر قبلاً عامل داخلی عامل مهمتری بهحساب میآمد و عامل بیرونی تنها تابعی از آن و بهعنوان عامل یاری دهندە عمل میکرد، هماکنون با تشدید روندهای جهانیشدن، عامل داخلی در نظر بعضی جریانات جای خود را بە عامل خارجی سپردە و بر اهمیت آن بهطور بی سابقەای افزودە شدە است.
ادامە بیسابقە رژیمهای دیکتاتوری، افزایش توان سرکوب آنان بە یمن پیشرفتهای صنعتی ـ دیجیتالی، ضعف اپوزیسیون در پیشبرد امر مبارزە و ساقط کردن این نظامات در روندهای قابل پیشبینی، بیشازپیش توجە نیروهای برانداز و مخالف را بە عنصر خارجی در روندهای مبارزە جلب نمودە و عملاً بسیاری از آنان را وارد فاز دیگری از درک و بینش مبارزاتی کردەاست. در میان این نیروها ازلحاظ معرفتی تکیە بر عناصر بینالمللی و استفادە از توان آنان بە امری ویژە تبدیل شدە است.
شاید تا اینجای بحث مشکلی در میان نباشد، زیرا کە کار هر نیروی سیاسی شناخت شرایط نوین و تعیین استراتژی بر اساس آنها است، اما مشکل ازآنجا شروع میشود کە با توجە تجربەهای موجود کاملاً مشخص گشتە است کە جایگزینی عامل خارجی با عامل داخلی اگر در تئوری و یا بهعنوان یک فاکت عینی کاملاً قابلتأمل است، اما در نتایج عملی خود، کشورهای تغییر یافتە را بە مراتب با مشکلات عدیدەتری نسبت بە قبل روبرو ساختە است. بە عنوان نمونە بە عراق بنگرید یا بە نمونە افغانستان و لیبی. واقعیت این است کە این کشورها در ورطە جنگهای بیپایان و مداخلات نیروهای ریزودرشت منطقەای و بینالمللی گرفتار آمدەاند، مداخلات و جنگهایی کە پایانناپذیر مینمایند. زیراکە پیدا کردن مخرج مشترک منافع کشورهای درگیر بسیار مشکل است و حتی گاها ناممکن. معلوم نیست بهعنوانمثال چگونە میتوان میان دولت افغانستان و پاکستان عملاً مبانی مشترک جهت ایجاد یک رابطە متعادل را جست!
اما چرا با جابجایی میان عامل داخلی و خارجی و در صدر قرار گرفتن عامل خارجی، نمیتوان عملاً بە اهداف خود در جهت ایجاد یک جامعە دمکراتیک و بهدوراز هرجومرج و با معیارهای مدرن دستیافت؟ چرا عامل خارجی با ظهور خود، سریعتر از هر عامل دیگر بە ضد شعارهای مطروحە خود تبدیل میشود؟
شاید بتوان دلایل را در عوامل زیر جست:
ـ در سیستم رقابت بینالمللی کە بنا بر ماهیت خود بر اساس پول و منفعت ایستادە است، عامل خارجی اساساً به دنبال پول و منفعت است،
ـ در سیستم رقابت بینالمللی کە بر پایە خود ـ قدرتی و دگر ـ ضعفی استوار است، هدف، ضعف بیشتر طرف و افزایش مستمر نیروی خود است،
ـ در سیستم رقابت بینالمللی کە در آن فاقد حضور نیروهای همگن و ائتلافهای پایدار هستیم، ضعف و یا رخت بربستن قدرتهای مرکزی، بە معنای حضور نیروهای متعدد و بیشماریاند کە فاقد توانائی پیدا کردن راهکارهای جمعی و مشترک جهت حل بحراناند،
ـ وجود نیروی خارجی و ارتقای آن بە جایگاە اول، بە معنی ضعیف کردن شدید عامل داخلی یعنی همان توان مردمی است کە به علت احساس تعلق بە میهن از ظرفیت بسیار بهتری جهت بازسازی کشور بهرەمند است،
ـ تقویت عامل خارجی، به شیوە خودبهخودی بە معنای بە حاشیە راندن عامل داخلی است (نیروهای اپوزیسیون و جایگزین). این نیروها به علت اینکە عامل اصلی در تحولات نبودەاند تا روندهای قابل پیشبینی بە عنوان عامل فرعی و ثآنی عمل خواهند کرد کە این در عمل بە معنای عدم استقلال در همە عرصەها خواهد بود، بویژە در بعد اقتصادی،
ـ تقویت عامل خارجی بە معنای ایجاد نیروهایی در کشور خواهد بود کە هرکدام بە جهتی نزدیک است و علیە جهتی دیگر،
ـ عامل خارجی، بە تشدید انشقاق در میان نیروهای داخلی خواهد انجامید. کە این هم طبیعی است، زیرا کە هر نیروی عملاً موجود بە یک نیروی معین خارجی نزدیک خواهد شد.
سرانجام اینکە واقعیت این است کە یک پدیدە زمانی میتواند بە مرحلە نفی متعادل برسد کە ضد خود را تنها در درون خود پروراندەباشد و امکان رشد آن را فراهم کردەباشد و نە جایی دیگر. ضد هیچ پدیدەای را نمیتوان در بیرون از آن پدیدە پرورانید. بنابراین برجستە تر شدن عامل خارجی با ظهور جهانیشدن اگرچە یک پدیدە قابل توجە و عینی است، اما در روند تغییر قدرت سیاسی در کشورها یک پدیدە معقول نیست. بە بیانی دیگر واقعی است اما معقول نیست (برخلاف رأی هگل کە میگفت هر امر معقولی واقعی است و هر امر واقعی معقول).