پس از اعلام نتایج مذاکرات ایران و کشورهای ۱+۵ در هفتۀ گذشته و عدم دسترسی به توافق مورد نظر، این سؤال که “چرا مذاکره به توافق منجر نشد؟” یکی از سؤالات مرکزی بوده است. این کاملاً قابل انتظار است. اما همچنین عدم دسترسی به توافق، موجبی شده تا به سهولت، اما به نادرستی، بتوان این سؤال را با سؤال “چرا مذاکره به شکست انجامید؟” جایگزین کرد. این جابجائی نه فقط توسط نیروهائی که مخالف حل و فصل مسئله از طریق مذاکره و مسالمت اند، بلکه همچنین توسط نیروهای اهل گفتگو و مسالمت نیز انجام می شود. باز قابل انتظار است که وقتی سؤال مرکزی این باشد که “چرا مذاکره به شکست انجامید؟”، متعاقباً سؤال “چه نیرو یا نیروهائی کار را به شکست کشاندند؟” نیز به میان آید.
این سؤالات به خودی خود هیچ ایرادی ندارند. ایراد زمانی بروز می کند که واقعیت (یا حتی فرض) علاقه مندی طرفین و مشخصاً جمهوری اسلامی ایران و امریکا برای رسیدن به تفاهم، در نظر گرفته شود و با حرکت از این واقعیت (یا فرض) برای یافتن پاسخ به سؤال “چه نیرو یا نیروهائی کار را به شکست کشاندند؟” کوشش شود. چاره هائی که برای این کوشش باقی می مانند جز این نیستند که یا در نقطۀ عزیمت، یعنی تمایل طرفین برای رسیدن به تفاهم، تجدید نظر کند و نیات این یا آن طرف مذاکره را زیر تردید بکشد، یا “شکست مذاکره” را با عمل نیروهای بیرون از گود مذاکره توضیح دهد؛ یعنی تحول روند مذاکرات را ناشی از عوامل بیرونی دخیل در آن بداند و نه متکی بر دینامیسم درونی خود آن روند. ابراز تردید در نیت و اخلاق امریکا، انتساب خریدن زمان به جمهوری اسلامی، سعایت اسرائیل و عربستان، فشار نیروهای راست در هر دو طرف، … اینها و عوامل دیگری از این دست، مجموعه ای را تشکیل می دهند که هر یک به تنهائی یا در ترکیب با هم در وزنهای مختلف، محصول تحلیلی کوشش پیشگفته در توضیح “شکست” اند.
نوشتۀ حاضر بی آن که در صدد نفی تأثیر ممکنۀ این مجموعه باشد، دینامیسم درونی مذاکرات بر سر مسئلۀ پروندۀ هسته ای جمهوری اسلامی را توضیح اصلی عدم دسترسی آن به توافق مورد نظر می داند. این مذاکره را می توان، علیرغم بسیاری پیچیدگیها و گاه دم زدن از “برد – برد”، مذاکره ای با الگوی کلاسیک دانست؛ یعنی مذاکره ای که اساس، و حتی تمامیت آن، برای نیل به توافق، بر تعادل وضع و قوای لحظه استوار است.
کم یا بیش، دو-سه سال پیش طرفین به این نتیجه رسیدند که دیگر فاقد امکان پیشروی اند. تعادل توان و ناتوانی هر یک، و تعادل اینها در برابر هم، هر دو طرف را فرسوده و مهمتر این که مجاب کرده بود دیگر قدرت امتیازگیری از طرف مقابل را ندارد. تا پیش از آن ما مکرراً شاهد تعرض یکی برای کسب برتری نسبت به دیگری بودیم. اما فرسودگی و تعادل پیشگفته مبنائی واقعی برای دست کشیدن از تعرض و سپس نرمش و سرعت بخشیدن به مذاکرات را فراهم آوردند؛ کیفیتی که سرانجام در تاریخ ۲۴ نوامبر سال گذشته به توافق موقت انجامید. توافق موقت محصول مذاکرات مبتنی بر تعادلی است که در آن زمان ایجاد شده بود و این درک که دیگر راهی برای پیشرفت برای هیچ یک از طرفین وجود ندارد.
نکتۀ گرهی در پاسخ به سؤال “چرا مذاکرۀ اخیر به توافق مورد نظر نیانجامید؟” این است که تعادل جدیدی در یک سال اخیر به نفع جمهوری اسلامی ایجاد شده که به موجب الگوهای کلاسیک مذاکره ایجاب می کند توافق جدیدی نیز در سطحی متفاوت با آنچه در توافق موقت منعکس است، حاصل شود. این تعادل جدید خود را از جمله در رویدادهای زیر نمایانده است:
– نوری مالکی پس از آن که انتخاب مجدد خود به نخست وزیری عراق را مورد تردید می بیند، به پندار برخورداری از حمایت جمهوری اسلامی، حتی دست به آوردن تانک به خیابانهای بغداد می زند. لحظه ای چنین به نظر می رسد که دیگر در عراق همه امیدها نقش بر آب شده اند. اما به محض آشکار شدن موضع جمهوری اسلامی در حمایت از عبادی، مالکی از مخالفت دست می کشد و حتی دم از حمایت از عبادی می زند.
– تعرض شیعیان یمن علیه دولت کم بنیۀ این کشور، در اساس به هزینۀ عربستان سعودی، به سهم قابل توجه آنان در قدرت می انجامد و امتیاز محسوسی را برای جمهوری اسلامی رقم می زند.
– توازن قوا در سوریه، علیرغم برآمد “دولت اسلامی” و شاید هم درست به یمن این برآمد، به نفع بشار اسد تغییر می کند، چنان که اوباما درست در هفتۀ منتهی به ۲۴ نوامبر (آخرین روز مذاکرات ایران و ۱+۵) به صراحت قصد امریکا برای تغییر رژیم سوریه را نفی می کند، از “جستجوی راه حلی دیپلماتیک در درون سوریه، با مشارکت نیروهائی که در سوریه زندگی می کنند – یعنی علویان، سنی ها و مسیحیان” سخن می گوید و با نام بردن از ترکیه، ایران و روسیه، بر لزوم مشارکت این نیروهای منطقه ای در گفتگوی سیاسی برای یافتن راه حل تأکید می کند.
– بر این مجموعه باید سر برآوردن داعش، کش و قوسهای پیشرفت آن، نقش جمهوری اسلامی در مقابله با آن و آثار این مقابله در منطقه و خاصه در میان کردهای عراق و سوریه را نیز افزود.
در متن و مسیر این تغییرات است که “نیاز ایران به ۱۹۰هزار سو اورانیوم غنی شده در یک برنامۀ ۷-۸ ساله”، در هفته های پایانی دورۀ نخست اعتبار توافق موقت و آن هم از زبان شخص خامنه ای اعلام و به این ترتیب کادر حرکت ممکن هیئت مذاکره کنندۀ ایرانی تعیین می شود؛ قرارداد ایران و روسیه برای تأسیس دو نیروگاه هسته ای دیگر در ایران توسط روسیه – قراردادی که می تواند به ۸ نیروگاه توسعه یابد- و این بار در هفته های پایانی دورۀ دوم اعبتار توافق موقت عقد می شود؛ و در همان دمادم، کمتر از دو هفته مانده به خاتمۀ این اعتبار، صفحۀ توئیتری منسوب به خامنه ای طرح ۹ ماده ای را برای نابودی اسرائیل انتشار می دهد.
اینها عموماً شواهدی اند دایر بر این که جمهوری اسلامی خواهان توافقی است در سطحی بالاتر از آنچه که در زمان توافق موقت حاصل آمده است. سخنان هر سه وزیر امور خارجۀ اروپائی نیز، که در مذاکرات حضور دارند، مؤید این برداشت اند. وزیر امور خارجۀ بریتانیا در آخرین جمعۀ پیش از ۲۴ نوامبر، و وزرای امور خارجۀ آلمان و فرانسه پس از اعلام عدم دسترسی به توافق نهائی، از طرح ایده های تازه ای در روزهای آخر خبر دادند که بررسی جزئیات فنی آنها نیاز به زمان بیشتری دارد. گفتنی نیست که این ایده های تازه از جانب امریکا مطرح نشده بوده اند.
با این ترتیب آیا تا تابستان سال آینده و پیش از سر آمدن سومین دورۀ اعتبار توافق موقت، توافق جامعی حاصل خواهد شد؟ روشن است که برای پاسخ گفتن به این سؤال باید منتظر تحول وضع در ماه های آتی و تعادلهای احتمالی بعدی ماند. اما این هم هست که مواضع طرفهای درگیر در مذاکرات، اولاً کمتر موجبی را برای بدبینی به دست می دهند و ثانیاً آشکار می کنند که اگر در روند منتهی به توافق موقت، هیچ یک از طرفین را توان پیشروی نبود، اکنون هیچ یک از آنان را یارای پسروی نیست. ظاهراً قرار نبود توافق موقت برای دومین بار تمدید شود و اوباما هم از همین گفته بود. اما جان کری درنگ چندانی نکرد تا با آشکار شدن نشانه های عدم توافق، از این بگوید که “اگر توافق نزدیک باشد، اما هنوز حاصل نشده باشد، تمدید ممکن است” و سپس در حمایت از تمدید بگوید که “اگر آن را رها کنیم، احمق خواهیم بود”. عدم امکان پسروی برای جمهوری اسلامی نیز واقعیتی است و این واقعیت به روشنترین وجهی در سخنان خامنه ای، سه روز پس از تمدید توافق موقت، منعکس است: “بنده با تمدید مذاکرات مخالف نیستم، به همان دلیل که با اصل مذاکره مخالف نبودم.”