همه جاآنهارامی توان دید. درخیابان، مدرسه، بیمارستان، کارخانه، دانشگاه، آنان، کوله باری ازدردرابه دوش می کشند. چشمهایشان، سایه ی دیوارهای بلـند وبتــونی، اوین ها، گوهردشت ها، راباخوددارند. اشکها، درتکرار قصه شبانه هایش، درنی نی چشمهایشان، رد درد را، نشانده است. آنها چشمهایشان، همه شبیه هم هستند. وقتی به آنها نگاه میکنی، به یادت می آورند، آنچه راآنان، دردرون خود، سالیان دراز، باخود و درخود تکرارمی کنند. آری، مادران و همسران داغدار، از جوانی، ان زمان، که گل، غنچه از کاکل یارانشان، می چید، و سـرو، بالابلندیش از قامت دلدادگانشان وام می گرفت، وقتی سروقامتان را، به ضرب تبر، دوتا کردند، گلها به خون خفتند، مادران نخفتند. چشمهایشان، چشمه درد شد و دلها یشان، محراب عشق های ماندگار. مادران رنج، مادران درد، مادران عشق،مادران صلح، آنان، شاهدان روزهای تلخ، با چشم هایشان، زمان را، زمان سرب اندود را، با تنهائی خود، زمزمه کنان، با صدائی که شنیدنش دشواری های خاص خود را داشت، ذره، ذره،قطره، قطره با اشک هایشان، دلدادگان شان را، زندگی دادند. آنان، زندگی را با یاد زنده اندیشان، زیبائی بخشیدند. آری، مادران، حیات دوباره دمیدند بر روان پاک سروهائی، که شبانه آنهارا با هم، بادرد هایشان، با عشق هایشان، با آرمان شان، کاشتند. از چشم مادران هیچ چیز را نمی توان پنهان کرد. مادران داغدار، نیرومندی، وفاداری، صبوری را، از داغ هزاران لاله و شقایق بر خاک افکنده، دارند. چون آه از سینه های شان، برآمده، امروز، همه جا، با هم راه می پیمایند، سرود می خوانند و زندگی را نویدی دیگر می دهند از فردائی که، هزاران نام، هر روز با نامی، یک روز ندا، یک روزسعید، سهراب، ترانه، شیرین، فرزاد، آرش، و هزاران نام های خفته خاوران های سراسر میهن. مادران بازبان زمان خود سخن می گویند. امروز انها چون همیشه، پابه پای دردآشنایان، دست بر دیوار زندانها می سایند، در راهروهای دادگاه ها، چشم میگردانند، و با زبان دلهایشان، فریاد برمی آورندوجستجو می کنند. آنان به جستجوی زندگی، روز را به شب، شب را به روز پیوند می دهندو زبان دربند شدگان، خاموش شدگان، ناپدیدشدگان، و . . . گشته اند..
مادران داغدار امروز، صدای شان، در خانه دل تنگ شان محصور نیست، آنان با صدای پای گمشدگان
یکدیگر را یافته اند. دست در دست هم، دل به درد مشترک، عشق مشترک، مهربانی راباهم به خانه های یکدیگرمی برند. امروز مادران فریادهمه دوران شده اند. آنان را امروزدر سرتاسر میهن، به نام فرزندانشان، فرزندانشان می شناسند. تنهائی مادران عزادار، حدیث کهنه ای شده است. امروزمادران جان باختگان بهکیش ها، ریاحی ها، لطفی ها، نداها، اشکان ها، و . . . در دامان خود، هزاران داد از بیداد دارند. با صدائی رسا، برسر برپا کنندگان دار، بانگ می زنند، و دیکتاتور را، برمزار جان باختگان، به مصاف می خوانند. در تلاشی بی وقفه، مادران دیگر نمی خواهند پنجه بر خاک بسایند وبا شب و ستارگان به گفتگو بنشینند و نام های بی نشان را بر زبان آرند.
مادران داغدار، در حلقه پیوند با هم، امروز پشت دیوار زندانها، پشت درب دادگاهها، در پارک ها، و در خیابانها، بهای آزادی را با تکه تکه شدن فرزندانشان نمی خواهند. آنان گذرازرنج ها را، با جان های شیفته، دیگربر نمی تابند. امروز زبان اعتراض شان، فراتر از میهن، در چهارگوشه جهان هستی، هر روز شنیده می شود. میهن زیر سایه نگاه مادران داغدارنفس می کشد؛ آنان در دل نوید روزی را می دهند که هیچ طنابی از داری آویخته نشود تا گردنی را در بر بگیرد. مادران داغدار، آرزوی روزی را دارند که دستی در زنجیر و پائی در پابند نباشد. امروز آنان، دست در حلقه هم با همه، نوای آزادی برای مادر دیرین ما، ایران بر لبانشان جاریست. باصدای آنان، صدای مادران داغدار، صدای خاموش شدگان، ما خاموش نمی شویم.