حرمتلی یولداش وهاب، سلامدان صونرا!
ازمن خواسته ای که به مناسبت سالگرد ماجرای غم انگیزفرقۀ دموکرات آذربایجان، با نشریّۀ شما، مصاحبه بکنم. نگاهی به پرسش ها براین حقیقت گواهی می دهد که تو رفیق ارجمند وسایررفقای سازمان اکثریّت؛ پس ازاین همه اسناد ومدارک ومشاهدۀ واقعیّت ها، هنوزازنهضت ملی ۲۱ آذر صحبت می کنید وشگفتا همچنان آن راجشن می گیرید! وبراین باورید که گویاآن ماجرا، یک جنبش خودجوش واصیل وبرخاسته ازمیان مردم شریف آذربایجان بوده، بااهداف«ملّی»داشته است!
چنین به نظرمی رسد که شما، متاسفانه هنوزبراین باورید که رهبری آن نیزبدست فرقۀ دموکرات آذربایجان بود که در۱۲ شهریور«تاسیس» شد وسه ماه بعد قدرت را درآذربایجان بدست گرفت! ظاهراًهنوز برشما روشن نیست که ایجاد فرقۀ دموکرات آذربایجان، ازآغاز تا پایان؛ ساخته وپرداختۀ میرجعفرباقروف هادرباکو، وآن نیزطبق نقشه ورهنمودهای روزمرۀ ژوزف استالین بود! شنیدن این سخنان ازسوی شما وسازمان اکثریّت که مورد علاقه واحترام من اید، وباوربه این پندارها، انسان را عمیقاً غمگین ومتاسف می سازد.
پرسش های شمادراین مصاحبه، اساساً برچنین پیش فرضی تدوین شده اند. لذابااجازۀ شما، ترجیح می دهم ازواردشدن درچین فضائی، پرهیز کنم.
صرفاً بخاطرارجی که به شما وسازمان اکثریّت دارم، نوشتۀ پیوست را به ضمیمه می فرستم. در صورت مفید دانستن، به جای مصاحبه منتشرکنید.
این نوشه، مقدّمه ای بود که من برکتاب«فراز وفرود فرقۀ دموکرات آذربایجان» شش سال پیش نوشته بودم. درآغازقراربود همچون مقدمه ای برترجمۀ فارسیِ کتاب پرفسورحسنلی، ازمورّخین جمهوری آذربایجان؛ که دوست من آقای منصورهمامی زحمت آن را کشیده بود، آورده شود. ولی به عللی اینکارصورت نگرفت. لذااین مقدمه همچنان منتشرنشده باقی مانده است.
امیدوارم مورد توجه قراربگیرد ودوستان را به درنگ وادارد. خواندن کتاب «فراز وفرود فرقه دموکرات آذربایجان» قویاً به شما توصیه می کنم.
ارادتمند بابک ۱۰/۱۲/۲۰۱۲
***
آقای جمیل حسنلی کتاب شان را بر پایه و با استفاده از اسناد و مدارک آرشیو های کمیساریای امور خارجه اتحاد شوروی، کمیته دفاع دولتی، کمیته مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی، شورای کمیساریای خلق شوروی و نیز ارگان های مختلف آذربایجان شوروی تدوین کرده است. تا چند سال اخیر، این اسناد به عنوان « کاملا سری»، از دید همگان و حتی پژوهش گران پنهان مانده بود. بباور ما، اهمیت کار ایشان نیز اساسا در همین گردآوری و قید آن ها در جای جای کتاب است. وگر نه، از منظری که ما به ماجرای فراز و فرود «فرقه دموکرات آذربایجان» می نگریم، زحمت ترجمه و انتشار کتابی را که با روح و اندیشه تجزیه طلبی آذربایجان نگاشته شده است، به خود نمی دادیم.
اسناد بسیارگویا و به روشنی گواه آنند که از بدو تجاوز ارتش سرخ به ایران در سوم شهریور ۱۳۲۰، نقشه شوم جداسازی آذربایجان و الحاق آن به آذربایجان شوروی با برنامه ریزی دقیقی تدارک می شده است.
یاد آوری آن لازم است که وسوسه دست اندازی به ایران به قصد توسعه حوزه نفوذ روسیه و رسیدن به آب های گرم و منطقه نفت خیز خلیج فارس، به روشنی از مفاد موافقت نامه معروف به مولوتف- ریبن تروف، وزرای خارجه دو کشور شوروی و آلمان، در ۱۳ نوامر ۱۹۴۰، یعنی چند ماه پیش از هجوم آلمان هیتلری به خاک شوروی، پیداست. این موافقت نامه بین دولت های معروف به « محور »، در بر گیرنده سه کشور فاشیستی آلمان و ایتالیا وژاپن از یک سو و کشور به « سوسیالیستی» اتحاد شوروی ازسوی دیگرمنعقد شده بود. هدف از آن، « تعین حدود مناطق نفوذ » هریک ازامضا کنندگان پس از پایان جنگ جاری میان آلمان وانگلستان بود که پیروزی آلمان درآن زمان قریب الوقوع به نظر می آمد. مولوتف پس از مذاکرات و موافقت روی کلیات موافقت نامه در برلین، و مراجعت به مسکو و گفتگو ومشورت با استالین، دریادداشت مورخ ۲۶ نوامر ۱۹۴۰ به سفیرآلمان شولنبرگ، شرایط دولت متبوع خود را برای امضای موافقت نامه چنین ابلاغ می کند: « مشروط بر این که منطقه جنوب باطوم و باکو درجهت کلی خلیج فارس به مثابه مرکز تقاضا های اتحاد شوروی مورد پذیرش قرار بگیرد».
گر چه به علت تغیر استراتژی جنگی هیتلر، و با حمله برق آسا به خاک شوروی، سرنوشت و فرجام جنگ جهانی دوم دگرگون شد و موافقت نامه فوق الذکر روی کاغذ ماند. ولی اسناد منتشر شده از سوی آقای جمیل حسنلی نشان می دهد که وسوسه کشور گشایی و توسعه منطقه نفوذ روسیه از جنوب بسوی خلیج فارس، از میان نرفت و با ورود ارتش شوروی به ایران چشم انداز تازه ای یافت.
نکته مهم دیگر که سیر حوادث و اسناد و مدارک گواه آنست، مشاهده تفاوت میان رویکرد و سیاست استالین و باقروف، در قبال ماجرای آذربایجان است.
آنچه میرجعفر باقروف همه کاره آذربایجان شوروی، درسرمی پروراند وافق دید او، ازخطّۀ آذربایجان فراترنبود. وسوسه او جداسازی آذربایجان ایران واتصال اش به آذربایحان شوروی وتحقق رویای«پدر آذربایجان واحد » بود که با خود به گور برد! اظهارات باقروف دو هفته پس از ورود ارتش سرخ به هیات ویژه اعزامی به آذربایجان ایران به رهبری سرهنگ عزیز علی اوف، از انگیزه ها و نقشه های شیطانی او پرده بر می دارد : « اگر در رگ های ما یک قطره خون آذربایجانی جاری است، باید دیر یا زود آذربایجانی های مقیم آن جارا با برادران جدا مانده عزیزشان ، یعنی خلق آذربایجان شوروی پیوند دهیم….غیرت ما، ناموس ما، انصاف ما، مارا مجبور به اجرای این کار می کند».
ناگفته نماند که در آستانه ورود ارتش سرخ، زمینه برای پیش برد نقشه باقروفی از بعضی لحاظ و تا حدی مساعد بود. این یک واقعیت بس تلخ و ناگوار تاریخ یک قرن اخیر ماست که آذربایجان و مردم آن، علی رغم نقش سرنوشت سازی که در انقلاب مشروطیت ایفاکرده بود؛ با آنکه آذربایجان سرزمینی حاصل خیز و ثروتمند و در آغاز مشروطیت از لحاظ پیشرفت صنعتی و تجاری و فرهنگی، درسطح بالایی در مقیاس کشوری قرار داشت. با این حال، در دوران پهلوی در اثر جهالت و سیاست های نابخردانه زمام داران وقت، کاملا مورد بی مهری قرارگرفت و از قافله نوسازی کشور که تا حدی راه افتاده بود، عقب ماند. در زمان رضا شاه، برای اولین بار در تاریخ ایران، مردم آذربایجان به خاطر ترک زبان بودن مورد اهانت آگاهانه قرارگرفت. رفتار عبداله مستوفی استاندار زمان رضا شاه، اثرات تلخی بر جای گذاشته بود. به هنگام سقوط رضا شاه، وضع عمومی آذربایجان و مرکز آن تبریز، از لحاظ توسعه صنعتی،آبادانی،تولید ثروت، دادو ستد،آموزش و پرورش و…. در مقایسه با آغاز قرن و دوران مشروطیت، درجازده و در بعضی حوزه ها حتی عقب مانده بود. عقده های فراوانی انبان شده بود. ظلم و ستم بزرگ مالکان با حمایت ژاندارم های بی وجدان، دهقانان آذربایجان را از هستی ساقط کرده وبه ستوه آورده بود. به هنگام ورود ارتش سرخ به آذربایجان، احساسات ضد دولت مرکزی، و نیزکشش به سوی مظاهر هویت آذری، قوی بود. برچنین بستر نسبتا آماده و مساعدی بود که میر جعفر باقروف با چراغ سبز استالین، برنامه ریزی دقیق و منظمی را برای جدایی آذربایجان از پیکر ایران سازمان داد.
هیاتی مرکب از ۵۳ گروه با هزاران کادر آزموده حزبی، امنیتی اهل مطبوعات و قلم و تبلیغات چی، گروه و دسته های موسیقی و تئاتر، به شهرهای آذربایجان و حتی رشت و انزلی، اعزام شدند و طی چند سال کار منظم و پیگیر، در بر انگیختن احساسات قومی مردم آذربایجان نقش مهمی بازی کردند.
باقروف تا آخرین لحظه ی سقوط حکومت پیشه وری، از هیچ تلاش و یاری برای تحقق رویای خود دریغ نکرد. منتهی اگر ناکام ماند از برای آن بود که استالین سوداهای بلند پروازانه تر دیگر ی در سر داشت و مجبور به رعایت ملاحظات بین المللی بود. میرجعفر باقروف و سید جعفر پیشه وری ها، عروسک های کوچک و کوچک تر خیمه شب بازی سناریوی بزرگ تری بودند که استالین کارگردان آن بود.
استالین به موضوع آذر بایجان به صورت جزیی از کل منظره عمومی و استراتژی توسعه طلبی جهانی اتحاد شوروی می نگریست. لذا بده وبستان برسرآن و یااستفاده ابزاری ازاین ماجرا، درمعادلات ذهنی او، یک امر عادی می نمود. با نزدیک شدن پایان جنگ اولویت های استالین عبارت از: سلطه بر کشور های اروپای شرقی و مرکزی و خاور دور و تبدیل آن ها به اقمار شوروی و استقرار در مرکز اروپا بود. به ویژه آن که در کنفرانس پتسدام حفظ متصرفات جنگی شوروی در این بخش از جهان، از سوی متفقین پذیرفته شده بود. حال آنکه درکنفرانس تهران درتیرماه ۱۳۲۲، که با شرکت استالین بر گذارشد، رعایت استقلال وتمامیت ارضی ایران به جهانیان اعلام شده بود. لذا تصرف بخشی ازایران، تجاوز به تمامیت ارضی کشور تلقی می شد. بنا بر این، با آن که استالین اشتهای تیزی به بلع آذربایجان و کردستان داشت، ولی لقمه سخت گلو گیر بود و فرو بردن آن به آسانی میسر نبود. بدین جهت، دولت شوروی برای توسعه منطقه نفوذ خود، از برگ ماجرای آذربایجان بیشتر برای اعمال فشار به دولت ایران برای کسب امتیاز نفت شمال استفاده کرد. تصادفی نبود وقتی درفروردین ۱۳۲۵، موافقت نامه قوام- سادچیکف درباره شرکت مختلط نفت ایران وشوروی به امضا رسید،ارتش شوروی، ایران و به ویژه منطفه آذربایجان را ترک گفت. از همان لحظه نیز شمارش معکوس نهضت آذربایجان آغاز شد!
تاکید نکته مهم دیگر این است که قصد ما از ترجمه و انتشار کتاب آقای جمیل حسنلی به هیچ وجه به معنای موافقت و تایید رویکرد و ارزیابی ایشان از ماجرای چگونگی پیدایش و فراز و فرود حکومت یکساله فرقه دموکرات آذر بایجان نیست. مایه ی شگفتی ماست که یک مورخ و پژوهشگر با وجود آن همه سند و مدرکی که ازبایگانی های دولتی و ارگان ها ومقامات شوروی دراختیار داشته و جا به جا نقل می کند. واساسا استخوان بندی کتاب او را تشکیل می دهد. با این حال اصراردارد که ماجرای فرقه یک جنبش اصیل و خود انگیخته و متکی برخود بوده است!
آقای پروفسور حسنلی هنوز به روال میر جعفر باقروف مدافع «جنبش جدایی خواهانه آذربایجان» است. افسوس می خورد که « ایده های آزادیخواهانه ملی آذربایجان و آرزوهای جدایی خواهانه و استقلال طلبانه در آن جا نیمه تمام مانده است»! ازسخنان مورخ محترمِ جمهوری آذربایجان، چنین بر می آید که ایشان هنوزهم در حسرت تجدید ماجرای جدایی طلبانه ای درآذربایجان است! آقای حسنلی برای خلط مبحث تا آن جا پیش می رود که ماجرای اجنبی ساخته فرقه دموکرات آذربایجان را ادامه راه شیخ محمد خیابانی وحتی ستارخان قلمداد می کند. غافل ازآن که قیام خیابانی به روال انقلاب مشروطیت، جنبشی اصیل و خود ساخته و سراسری برای ایران و علیه قرارداد استعماری۱۹۱۹ وثوق الدوله وبرای استقلال ایران بود. وبه روا ل اقدام ستارخان ها، قصد او تجدید حیات واساس به هم ریخته مشروطه بود. نهضت خیابانی در آذریایحان، به مانند جنبش میرزا کوجک خان جنگلی در گیلان، قیام کلنل تقی پسیان در خراسان و سید لاری در لرستان، حرکات سیاسی مرحله دوم مشروطیت است. مضمون آن ها استقلال ایران، ساقط کردن مهره های بیگانه و استقرار آزادی و دموکراسی در ایران بود نه تجزیه پیکر ایران.
خیابانی چنان به یک پارچگی آذربایجان با ایران حساسیت داشت که به روایت احمد کسروی، برای مقابله با اقدام مساوات چی ها که در ۱۹۱۸ منطقه« آران » در قفقاز را آذربایجان نامگذاری کردند، به پیشنهاد حاج اسماعیل امیرخیزی نام آذربایجان ایران را به آزادستان تغییر داد تا با هرگونه وسوسه های احتمالی به بهانه آذربایجان واحد و پان ترکیسم، مقابله کند.
حال آن که جوهرماجرای فرقه دموکرات آذربایجان جدایی طلبی بود. در اولین شماره نشریه آذربایجان ارگان فرقه، پیشه وری اعلام میکند:
«چنانچه حقه بازان تهران دراثرالهاماتی که از لندن کسب می کنند، به محو آزادی ادامه دهند، ما مجبوریم یک گام فراتر رفته و از آن جا کاملا قطع رابطه کنیم….چنانچه تهران راه ارتجاع راانتخاب کند، خدا حافظ، راه در پیش! بدون آذربایجان راه خود را ادامه دهید. این است آخرین حرف ما ». و یا «آذربایجان ترجیح می دهد به جای این که با بقیه ایران به شکل هندوستان اسیردرآید، برای خود ایرلندی آزاد شود »!
تمام اقدامات آغازین فرقه از قبیل تشکیل حکومت ملی، مجلس ملی،انحلال تشکیلات ارتش و پلیس و ژاندامری که بخش هایی ازسازمان های سرتاسری ایران بودند؛ انتخاب پیشه وری بنام باش وزیر ( نخست وزیر)، تشکیل هیات دولت و قشون ملی با اونیفرم و درجات نظامی به تقلید از ارتش سرخ، اعلام زبان ترکیِ آذری به عنوان زبان رسمی و دولتی و اقدامات دیگر،آشکارا مقدمات جداسازی آذربایجان بود.
اگر رویاهای میرجعفر باقروف واستالین که این چنین از زبان پیشه وری جاری می شد، به خاطر روند رویداد ها و ملاحظات بین المللی و به ویژه در سایه ی هنر سیاسی و درایت احمد قوام، تحقق نیافت، از بزرگی خطری که مردم شریف و ایران دوست آذربایجان و نیز استقلال و تمامیت ارضی کشور را تهدید می کرد، نمی کاهد.
آقای حسنلی باآن که اسناد مربوط به قرارهای سری استالین را نقل می کند که سه چهار ماه قبل از تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان صادر کرده است. قرارهایی در آن به عوامل شوروی ماموریت می دهد: « در باره کارهای تجسسی نفت در شمال ایران »، به مطالعه به پردازند. و قرار دیگری، دو ماه قبل از اعلام موجودیت فرقه: « سازمان دهی جنبش های جدایی خواهانه در آذربایجان جنوبی و سایر ولایات شمالی ایران» صادر می کند. و از نگاه اول به این قرارها، به روشنی مشاهده می شود چگونه موضوع نقت شمال با ماجرای سازمان دهی جنبش جدایی خواهی درآذربایجان به هم پیوسته اند و اجزای یک سناریوی واحدی را تشکیل می دهند و با فرمان استالین صورت می گیرد. باز از« خود جوش بودن» و اصالت آن ماجرای غم انگیز سخن می گوید!
چنانکه می دانیم، قربانیان این سیاست اجنبی ساخته، در درجه نخست مردم شریف و بی گناه آذربایجان بودند که هزاران کشته و ده ها هزار آواره و بی خانمان شده بر جای گذاشت. گناه اشخاص ساده دل و خوش نیتی نظیر پیشه وری نیز در این است که به علت تعلق ایدیولوژیک و باورهای کاذب، عروسک وبازیچه دست خارجی ها شد. تراژدی پیشه وری را در روز ۲۰ آذز ماه ۱۳۲۵ قلی اوف سرکنسول شوروی در تبریز در یک جمله کوتاه و پر حکمت، ولی سرشار از نخوت وتکبر، خلاصه کرد و بر سر او کوبید.
ماجرای آن را دکتر جهانشاهلو معاون او که همراه وی به کنسولگری رفته بود چنین نقل می کند: « همراه با پیشه وری با قرارقبلی به کنسولگری رفتیم…. آقای پیشه وری که ازروش نا جوانمردانه روس ها سخت برآشفته بود، از آغاز به قلی اوف پرخاش کرد و گفت شما ما را آوردید میدان و اکنون که سودتان اقتضا نمی کند، ناجوانمردانه رها کردید. از ما گذشته است، اما مردمی را که به گفته های ما سازمان یافتند و فداکاری کردند، همه را زیر تیغ دادید. به من بگویید پاسخگوی این همه نا بسامانی کیست؟
آقای سرهنگ قلی اوف که ازجسارت آقای پیشه وری سخت برآشفته بود وزبانش تپق می زد، یک جمله بیش نگفت:« سنی گتیرن، سنه دییر گِت »!( کسی که تراآورد، به تو میگوید برو ) !
با این وصف، آنچه به ویژه تاسف بار ونگرانی آوراست، موضع و گفتمان بخشی ازروشنفکران و برخی سازمان های سیاسی چپ ایران است که همانند آقای جمیل حسنلی، هنوز از جنبش خود انگیخته و اصیل « ملی و دموکراتیک آذربایجان» سخن میگویند. وهر بار در سالگرد ۲۱ آذر، بیاد سقوط آن به ماتم می نشینند. همین عزیزان، از نظریه ایران کشورچند ملتی ( کثیر المله) است و از انطباق اصل « حق ملل در تعیین سرنوشت خویش» برای اقوام ساکن ایران دفاع می کنند. امری که در صورت تحقق، به پاره پاره شدن ایران می انجامد. نظریّه ای که نه با واقعیت ایران خوانائی دارد و نه قابل انطباق در ایران است. مبحثی که بررسی آن موضوع کتاب اول بود که از نظرگذرانده اید. یاد آوری آن مفید است که همه این مقوله ها و نظریه ها تماما ازمقطع ماجرای آذربایجان به این سو به گونه ویروسی سخت جان، وارد ادبیات سیاسی چپ شد و بر سر زبان ها افتاد. شگفتا که عده ای با وجود فروپاشی دیوار بتنی برلین، هنوز دست از این مقوله ها بر نداشته اند.
آیا وقت آن نرسیده است که جامعه سیاسی ایران به ویژه هم ولایتی های عزیز ما درطیف چپ که روی احساسات صادقانه ولی بی خبر از آنچه گذشته است، یک بار برای همیشه ماجرای غم انگیزاجنبی ساخته « فرقه دموکرات آذربایجان » را آن گونه که در واقعیت بود بشناسند و عبرت بگیرند و با آن مرزبندی کنند؟ وهرگز وارد بازی ها ئی نشوند و در پی مقوله هایی نباشند که استقلال و یکپارچگی ایران را به خطر بیندازد؟
این گفتمان به معنی آن نیست که در آذربایجان و کردستان و سایر مناطقی که اقلیت های قومی سکونت دارند، مساله ای وجود ندارد. اقوام ساکن ایران، اضافه برمشگلات ومعضلاتی که همه مردم زحمتکش ومحروم کشور از آن رنج می برند، مسائل مضاعف ویژه خود را دارند. اقوام ساکن ایران بحق، به خاطرنبود امکان و مجاز نبودن برای آموزش زبان مادری و بکارگیری آن در امور جاری محلی. و نیز در اثر کمبود شرایط برای برای شکوفایی فرهنگ و ادبیات و هنرهای قومی، نا خرسندند. هیچ انسان آزادمنش و طرفدارحقوق بشر نمی تواند در قبال این گونه مسایل وتبعیض های موجود، بی تفاوت بماند.
همان گونه که در طرحی که به ضمیمه کتاب نخست تحت عنوان: « طرحی در مبحث ملی در ایران» قید شده است، اقوام ساکن ایران از جمله آذربایجانی ها، از یک هویت قومی برخوردارند که در زبان و گویش و فرهنگ و هنر آن ها تجلی می یابد. همه این مظاهر قومی را باید محترم شمرد و برای تحقق و رشد و شکوفایی آن ها شرایط لازم را فراهم ساخت. این خواست ها طبیعی و ازالزامات منشورجهانی حقوق بشر اند. بنا بر این، برای دستیابی به آن ها نیازی به سر دادن نغمه های جدایی طلبانه و افتادن در دام وسوسه های پان ترکیست های ترکیه و جمهوری آذربایجان نیست. همه این خواست ها، در چار چوب ایران و یک نظام دموکراتیک کاملا تحقق پذیر است.
امید واریم مطالعه اسناد ومدارکی که در این کتاب ملاحظه می فرمایید، آموزنده و عبرت انگیز و اقدام مفیدی در جهت روشنگری نسل جوان در یک موضوع بسیار حساس و مهم باشد.
بابک امیرخسروی
۰۹ /04 /2005