“ناعادلانهبودن انتقاد در این نیست که بیرحمانهموشکافی و تحلیل میکند–اینبزرگترین فضیلت آن است–بلکهدر این است که با تسلیم شدن به[وضعموجود] ازپرسشهای اصلی طفره میرود.“
تئودورادورنو
هانا آرنت در ابتدای کتاب ریشههای توتالیتاریسم لطیفهای را در مورد هیتلر تعریف میکند:
هیتلر ضمن یک سخنرانی پرشور میگوید: “همه مشکلات ما به یهودیان برمیگردد!”
فردی در میان جمعیت فریاد میزند: “و دوچرخهسواران!”
هیتلر ادامه میدهد، “… تمام مشکلات سیستم سیاسی ما به یهودیان برمیگردد!”
همان فرد در میان جمعیت فریاد میزند: “و دوچرخهسواران!”
هیتلر ادامه میدهد: “… آلمان ضعیف است، در حال تجزیه است؛ این گناه کیست؟ یهودیان!”
– “و دوچرخهسواران!”
هیتلر خشمگین به سمت مرد برمیگردد و میگوید :”نگاه کن، هر وقت من میگویم یهودیان تو میگویی ” و دوچرخهسواران!” چرا دوچرخهسواران؟”
مرد پاسخ میدهد: “خوب، چرا یهودیان؟”
علت اصلی نوشتن این مقاله نه جوک هانا آرنت، بلکه بحثی است که اخیراً در میان برخی از دوستان در مورد ضرورت برقراری رابطه اسرائیل، یا دقیقتر گفته شود تلاش برای پایان دادن به خصومت رسمی ایران با اسرائیل، درگرفته است. برخی از دوستان مانند آقای محمد ارسی در عرض دو سال اخیر مقالات متعددی در این رابطه نوشتهاند. مقالاتی که شادی موافقین و خشم مخالفین را برانگیخته است. هدف من در اینجا نه پرداختن مستقیم به این موضوع، بلکه همانطور که از عنوان مقاله برمیآید ،طرح چند پرسش درباره رابطه بغرنج و پیچیده چپ و مسئله یهود، یهودیستیزی و اسرائیل است.
مسئلهیهود
رابطه یهودیان با جنبش چپ بسیار گستردهتر از رابطه آنها با مارکسیستها است. از هنگامیکه چپ از زمان انقلاب فرانسه در معنای امروزی آن شکل گرفت، یعنی رهبران رادیکالی که در انقلاب فرانسه از انقلاب حمایت میکردند، این رابطه آغاز شد. در زمان انقلاب فرانسه نیز از طرفداران یهودی نام برده میشد؛ اما از همان ابتدا نیز رابطه یهودیان با چپ، یک رابطه پر از عشق و نفرت بود. مثلاً میخاییل باکونین، از رهبران معروف آنارشیستها، که از اشراف روس بود، از یهودیان بهعنوان استثمارگران ذاتی نام میبرد. باوجوداین، اکثر رهبران جنبش کارگری موضع تقریباً دوستانهای نسبت به یهودیان داشتند.
دو تن از رهبران بزرگ جنبش کارگری، کارل مارکس و فردیناند لاسال ریشهای یهودی داشتند؛ مارکس تئوریسین بزرگ جنبش کارگری و لاسال از رهبران بزرگ آن محسوب میشد. لاسال از بنیانگذاران حزب سوسیالدمکرات آلمان بود. پدر مارکس یک سال قبل از تولد کارل مارکس پروتستان شد و ازاینرو مارکس، هیچگاه با سنتهای یهودی پرورش نیافت. او بعدها با آموزههای یهودی از طریق برونو باوئر آشنا شد؛ باوئر معتقد بود که یهودیان تا زمانی که به آموزههای یهودیت آویخته شدهاند، نخواهند توانست به آزادی برسند. در این رابطه بود که مارکس جزوه معروف خود «درباره مسئله یهود» را نوشت . او در این جزوه سعی کرد بین آزادی سیاسی و آزادی انسان تفاوت قائل شود. ازنظر او، در دولتهای مدرن به یهودیان آزادی سیاسی اعطا شده بود، درحالیکه آزادی انسان وجود نداشت؛ به نظر مارکس، یکی از پایههای قضاوت در مورد مدرن بودن یک حکومت، اعطای آزادیهای سیاسی برای همگان ازجمله یهودیان بود. اما دولتهای سکولار آزادی انسان را به ارمغان نیاوردند و در آمریکا که حکومتی غیرمذهبی داشت، یهودیان از طریق یهودی کردن مسیحیان، خود را آزاد نموده بودند.
او در این کتاب از جمله مینویسد: شالوده سکولار یهودیت چیست؟ «اصالت» نیاز عملی و منافع فردی. مذهب زمینی یهودی چیست؟ دلّالی! خدای زمینی او کیست؟ پول! بسیار خوب! آزادی از دلالی و پول، و در نتیجه رهایی از یهودیتِ عملی و واقعی، آزادیِ عصر ما خواهد بود … بنابراین، در تحلیل نهایی، آزادی یهودیان عبارت است از آزادیِ بشریت از یهودیت.
این جملات باعث شده است که عدهای، ازجمله ادموند سیلبرنر مارکس را یک «یهودستیز رک و راست» قلمداد کنند. مسلّم اینکه، درک امروز ما از یهودیستیزی بسیار متفاوت از این درک در دوران مارکس است. او در اینجا در پلمیک با هگلیهای جوان از همان زبان و اصطلاحات مرسوم و رایج استفاده میکند و ازاینرو هنری پاچر معتقد است که نمیتوان او را یهودستیز خواند. آنچه او میگوید این است که اگر زمانی پول، سفتهبازی، و دلالی از ویژگیهای یهودیان شمرده میشد، اتهامی که مسیحیان متوجه یهودیان مینمودند، امروز خود مسیحیان به همان کارها مشغول هستند، و به عبارتی “یهودی” شدهاند. ازاینرو، آزادی همه انسانها به معنی رهایی از دلالی و پول؛ این تنها راه آزادی همه انسانها ازجمله یهودیان است.
از طرفی ما میدانیم که مارکس در نامههای خود به انگلس از کلمات بسیار نامناسبی در رابطه با یهودیان استفاده میکند و به همین خاطر جک جاکوبس، معتقد است که مارکس در موارد زیادی» بیزاری» خود را نسبت به افراد یهودی نشان داده است. این در حالی است که ما میدانیم تقریباً تمام خویشاوندان او یهودی بودند.
ایزاک دویچر که خود چپگرایی با ریشههای یهودی بود، از کسانی چون مارکس، لوکزامبورگ، تروتسکی و دیگران بهعنوان «یهودیان غیر یهود»، یاد میکند. ازنظر او: “این افراد در مرزهای تمدنها، مذاهب و فرهنگهای ملی متفاوت زندگی کردند و در مرز دوران مختلف به دنیا آمده و پرورش یافتند”. ازاینرو آنان این قدرت را یافتند که ” فراتر از جوامع، ملتها، عصر و نسلهای خود فکر کنند، و به لحاظ ذهنی وارد افقهای گسترده جدیدی شوند.”
ازآنجاکه در جامعه به یهودیان به دیده تحقیر نگریسته میشد، از ورود یا رشد آنان در نهادهای مهم و قدرتمند جلوگیری به عمل میآمد، و ازنظر سیاسی، و اجتماعی مورد تبعیض قرار میگرفتند، عده زیادی از آنان، البته نه بهاندازهای که در ادبیات راستگرایان در مورد تعدادشان غلو میشود، به جنبشهای سوسیالیستی، اعم از کمونیست، سوسیالدمکرات و آنارشیست، پیوستند. این امر نهفقط در اروپا، و آمریکا بلکه در ایران نیز واقعیت دارد. جنبشهای سوسیالیستی درهای خود را به روی همه محرومان سیاسی ازجمله یهودیان باز کردند. بسیاری از رهبران سیاسی جنبش کارگری اروپا ریشه یهودی داشتند و درصد مشارکت آنان در احزاب چپ به نسبت جمعیت یهودیان رقم بسیار بالایی بود. اما اکثر آنان نسبت به مسئله یهود و ریشههای یهودی خود بسیار کمعلاقه یا بیعلاقه بودند. مثلاً لاسال، رقیب مارکس در جنبش کارگری و از رهبران بسیار محبوب آن جنبش در آلمان، در نامههای خصوصی خود بارها انزجار خود از یهودیان را اعلام کرد :”دو طبقه وجود دارند که من بیش از همه طاقت تحمل آنان را ندارم: نویسندگان و یهودیان، و من متأسفانه متعلق به هر دو آنان هستم”.
این بیزاری را روبرت ویستریچ «خود-نفرتی» مارکس، لاسال و امثالهم مینامد. برچسبی که ممکن است بهطور تکنیکی قابل زدن بر لاسال باشد، اما قابل انطباق بر مارکس نیست، زیرا او در ششسالگی به مسیحیت پیوست و هیچگاه خود را یهودی نمیدانست.
در ابتدای قرن گذشته، در جنبش کارگری آلمان، برخی از رهبران یهودی جنبش مواضع متفاوتی در مقابل صهیونیسم اتخاذ کردند، مثلاً برنشتاین و آدلر مواضع همدلانهای نسبت به صهیونیستها داشتند، درحالیکه رزا لوکزامبورگ و اوتو باوئر موضع سختی در برابر صهیونیسم اتخاذ نمودند.
در کشوری مثل لهستان، در حدود یکسوم اعضای حزب کمونیست را در دهه ۱۹۳۰ یهودیان تشکیل میدادند اما با توجه به آنکه در لهستان بیش از سه میلیون یهودی وجود داشت، و تعداد اعضای حزب کمونیست در این زمان بسیار اندک بود، در حدود ۷۰۰۰ نفر، درصد بسیار کمی از یهودیان لهستانی کمونیست بودند. همین موضوع در مورد حزب کمونیست روسیه، با رهبرانی چون تروتسکی، کامنف، و زینوویف که همه یهودی بودند نیز صدق میکند. درواقع تعداد یهودیانی که عضو منشویکها بودند بسیار بیشتر از اعضای یهودی منشویکها بود؛ اما ازآنجاکه اکثر یهودیان نقشهایی کلیدی در رهبری بلشویکها داشتند، یا اینکه همسرانی یهودی داشتند مانند بخارین، مولوتف، این شایعه که کمونیستها در همهجا، یهودی هستند کمکم جزو بد آموزیهایی شد که تا به امروز نیز پابرجا مانده است. نفرت از کمونیسم و یهودیت در هم آمیخته شد. مثلاً واسیلی شولگین از روزنامهنگاران ناسیونالیست طرفدار تزار در کتاب خود به نام:«چرا ما شما را دوست نداریم» در سال ۱۹۲۷ نوشت:
“ما این واقعیت را دوست نداریم که شما سهم بسیار برجستهای در انقلابی بازی کردید که معلوم شد بزرگترین تقلب و دروغ است؛ ما این واقعیت را دوست نداریم که شما ستون فقرات و هسته حزب کمونیست را تشکیل میدهید؛ ما این واقعیت را دوست نداریم که با توجه به انضباط و همبستگی، دقت و ارادهتان به تقویت و قدرت دیوانهترین و خونینترین سازمانی که بشریت از روز اول خلقت تاکنون شناخته، کمک کردید؛ ما این واقعیت را دوست نداریم که این آزمایش برای اجرای آموزههای یک یهودی، کارل مارکس، به کار گرفته شد … این واقعیت را دوست نداریم که شما یهودیان، جمعیت بسیار کوچکی به نسبت روسها، بهدوراز قلّت تعدادتان، در این اقدام شرمآور شرکت کردید”.
به این طریق، بیزاری از اعمال برخی کمونیستها و برخی از یهودیان در کشورهایی که کمونیستها قدرت را در دست گرفتند، به همه یهودیان و کمونیستها گسترش یافت. در کشورهایی که یهودیستیزی سابقهای طولانی داشت، این دو به دوقلوهای سیامی بدل گشتند؛ الکساندر سولژنیتسین در کتاب «دویست سال با هم»، از مسئولیت جمعی یهودیان (کمونیستها که جای خود دارد)، به خاطر جنایات استالین نام میبرد؛ زیرا بسیاری از مقامات مهم سازمان امنیتی استالین تا اواخر دهه ۱۹۳۰ را یهودیان به دست داشتند.
در ایران نیز سیر حوادث تقریباً مشابه سایر نقاط دنیا بود. اگرچه رقابت دینی مسیحیت و یهودیت کمی متفاوت از رقابت بین اسلام و روحانیت بود، ولی باوجوداین، آنها تحتفشار دینی شدیدی قرار داشتند. بسیاری بالاجبار به دین اسلام گرویدند و زندگی آنوسی یافتند (یعنی در خفا یهودی بودند اما در ظاهر به دین اکثریت تظاهر میکردند)؛ در این دوران هر روحانی که در پی معروف شدن بود، و یا اینکه افراطی بود به بهاییان و یهودیان میتاخت، اگرچه اولیها ازنظر آنان در رتبه پائین تری نسبت به دومیها قرار داشتند.
در دوران فاشیستها با رشد ناسیونالیسم در ایران، اکثریت ایرانیان به خاطر نژاد آریایی، خود را برتر از سامیان یهود میانگاشتند و فشار بر یهودیان بیشازپیش گشت. دیگر حتی با تغییر دین و پیوستن آنان به اسلام نیز امکان نجات وجود نداشت، زیرا تغییر دین کمکی به تغییر نژاد نمیکرد. در این زمان شایع گشت که هیتلر نیز مسلمان گشته و نام حیدر را برای خود برگزیده است، و قصد دارد پس از شکست دادن روسهای بیخدا و انگلیسیهای فریبکار، و با از ریشه درآوردن یهودیان، مذهبِ جدید خود را به جهانیان اعلام کند. همزمان، همکاریهای اقتصادی با آلمان گسترش یافت، ساختمان راهآهن ازجمله این همکاریها بود. در نازیآباد چهارصد دستگاه خانه توسط المانیها بنا شد. شایعه است که نام محله نازیآباد به خاطر همین موضوع برگزیده شد؛ هرچند که عدهای از ساکنین این محله، نام آن را به نازخاتون از زنان قاجار نسبت میدهند. هما سرشار مینویسد که در این دوران بر روی خانه و مغازههای برخی از یهودیان صلیب شکسته حک میشد.
در چنین شرایطی، با پا گرفتن حزب توده ایران، عده زیادی از یهودیان، از طبقات پایین و میانی، به آن حزب پیوستند. برخی همانند بسیاری از آزادیخواهان دیگر، برای پایان دادن به رنج و ستم محرومان طرفدار حزب گشتند، عدهای به امید خلاصی از فشارهای مذهبی؛ درهرحال، اکثر این یهودیان تنها چاره از بین بردن یهودیستیزی در ایران را استقرار کمونیسم قلمداد کردند. در آن زمان یهودیان در حدود دو درصد جمعیت ایران را تشکیل میدادند، اما گفته میشود نزدیک به پنجاهدرصد اعضای فعال، و نه کل اعضای حزب توده ایران یهودی بودند. شاید این رقم غلوآمیز باشد اما همه بر پیوستن تعداد زیادی از یهودیان به حزب توده ایران اذعان دارند. طبعاً موفقیتهای یهودیان در دیگر احزاب چپ دنیا، ازجمله بلشویکها خود به کشش به سمت حزب نیز کمک میکرد. هارون یشایایی، و عزیز دانش راد که پس از اعدام القانیان در ابتدای انقلاب، رهبری جامعه کلیمیان را به دست گرفت و نماینده آنان در خبرگان قانون اساسی بود، نیز از اعضای حزب توده ایران در ابتدای تشکیل آن بودند.
در زمان تأسیس کشور اسرائیل در سال ۱۳۴۸ ، اتحاد شوروی و حزب توده ایران از استقرار آن حمایت کردند. اما در همین زمان، احساسات ضدیهودی در کشور افزایش یافت. مصدق خود نیز مخالف تشکیل کشور اسرائیل بود ولی مهمترین مخالف اسرائیل در کابینه مصدق، دکتر فاطمی، وزیر وقت امور خارجه بود. مهاجرت یهودیان به اسرائیل آغاز شد؛ در این زمان در حدود یکسوم یهودیان به اسرائیل مهاجرت کردند. تعداد یهودیان ایرانی در حدود ۳۰۰–۲۰۰ هزار نفر تخمین زده میشود، تا قبل از انقلاب در حدود ۷۰ هزار نفر از آنان به اسرائیل مهاجرت کردند.
پس از سقوط مصدق بهتدریج وضع اقتصادی و اجتماعی یهودیان باقیمانده بهبود یافت و با اینکه یهودیان کمتر از یک درصد جمعیت ایران را تشکیل میدادند، اما عده زیادی از آنان توانستند در عرصههای گوناگون موفقیتهای زیادی کسب کنند. مثلاً در حدود شش درصد پزشکان ایرانی یهودی بودند. تخمین زده میشود که پس از انقلاب در حدود ۸۵ درصد از بهودیان به خارج مهاجرت کردند.
یهودیستیزی
بنا بر تعریف برایان کلوگ،«یهودیستیزی شکلی از نفرت نسبت به یهودیان بهمثابه یهودی است بهطوریکه آنها چیز دیگری بهجز آنچه هستند، درک شوند.» اما بنا بر تعریف ویکیپدیا، یهودیستیزی (antisemitism) انزجار، خصومت، تعصب یا تبعیض علیه یهودیان است …. بهطورکلی، یهودیستیزی شکلی از نژادپرستی در نظر گرفته میشود.
هنگامیکه از نژادپرستی صحبت میشود معمولاً منظور از نژادی است که در موقعیتی پایینتر قرار دارد. مثلاً اگر نژادپرستی در مورد سیاهپوستان در نظر گرفته شود، سفیدپوستان خود را برتر از سیاهپوستان تلقی میکنند، اما در مورد یهودیستیزی معمولاً برعکس است؛ آنها، باوجود تعداد کم خود، کسانی هستند که در پشتصحنه باعثوبانی بدبختی و فلاکت دیگران هستند؛ازاینرو شاید پیوند یهودیستیزی با نژادپرستی در شکل معمول آن، بدون در نظر گرفتن این تفاوت، کمی نادرست باشد. از سوی دیگر، ردپای یهودیستیزی میتواند در میان همه گروههای اجتماعی و احزاب و گروههای سیاسی دیده شود. ؛ طرفداران سوسیالیسم و چپ نیز از این قاعده مستثنا نیستند.
در طی حوادث انقلابی ۱۹۱۷ هنگامیکه مبارزه طبقاتی در اوج خود قرار داشتند، وقتیکه برخی از رهبران عمده بلشویکها یهودی بودند و مخالفین آن انقلاب، از انقلاب اکتبر بهعنوان توطئه یهودیها یاد میکردند، وقتیکه بسیاری از اعضای شورای پتروگراد یهودی بودند، حتی در چنین اوضاع و احوالی نیز این موضوع قابللمس بود. زمانی که درگیریهای نهایی انقلاب اکتبر آغاز شد و کرنسکی قصد خروج از پتروگراد را داشت، شعاری را بر دیوارها دید که کمی تعجبآور بود: “مرگ بر کرنسکی جهود، زندهباد رفیق تروتسکی”. اما باید به خاطر آورد که تروتسکی یهودی بود درصورتیکه کرنسکی نه یهودی بود و نه ریشه یهودی داشت. اگرچه رژیم تزاری یهودیستیز بود و ضدانقلاب، یهودیستیز در نظر گرفته میشد، اما در برخی از طرفداران بلشکویکها همین گرایش دیده میشد. انقلاب فوریه و نیز اکتبر به معنی محو کامل گرایشهای یهودیستیزانه در جامعه نبود. حتی یکبار در روزنامه پراودا، ارگان حزب در سال ۱۹۱۸ نوشته شد: “علیه یهودیِ بودن به معنی،علیه تزار بودن است !”
ایلیا ارنبرگ نویسنده جوانی که سالها بعد از انقلاب به یکی از نویسندگان معروف بلشویک بدل گشت، خاطراتی از این دوران دارد که به شکل کاملاً آشکاری مبهم بودن مرز انقلابیگری و یهودیستیزی را در سال ۱۹۱۷ نشان میدهد:
“دیروز در صف رأی برای مجلس مؤسسان بودم، مردم میگفتند: “هرکسی که مخالف جهودهاست، به شماره ۵ (بلشویکها) رأی دهد، هرکسی که خواهان انقلاب جهانی است به شماره ۵ رأی دهد؟ ریشسفیدی سواره، بر روی مردم آب مقدس میپاشید؛ همه کلاههای خود را برداشتند؛ گروهی از سربازان در حال گذر، در میسر خود با صدای بلند سرود انترناسیونال را میخواندند. من کجا هستم؟ شاید اینجا واقعاً جهنم است ؟”
بنابراین اگرچه انقلاب اکتبر انقلابی رادیکال و دگرگون ساز بود، اگرچه رهبران اصلی آن موضعی کاملاً روشن در برابر یهودیستیزی داشتند، اما آن پیچیدگیهای خود را داشت، و در مواردی غیرمنتظره، انقلابیگری رادیکال با یهودیستیزی در کنار هم دیده میشدند.
امروز نیز یهودیستیزی میتواند ضد سرمایهداری، ضد امپریالیستی و ضد هژمونیک باشد. بعد از انقلاب ما باید بهتر از هر کس دیگری فرق بین انتقاد ارتجاعی از سرمایهداری و امپریالیسم را فهمیده باشیم. زمانی اگوست ببل انتقاد ارتجاعی از سرمایهداری را سوسیالیسم احمقها نامید.
از طرف دیگر، درک ما نیز از حوادث تاریخی عوض میشود. دوران «عصر طلایی» سرمایهداری، پس از جنگ دوم جهانی تا اوایل دهه هفتاد، بسیار متفاوت از دوران هژمونی نئولیبرالیسم و گسترش جهانیشدن است. بنا به گفته مویشه پستون، فیلسوف کانادایی ، در «عصر طلاییِ» سرمایهداری، ازآنجاکه اعتقاد به مدرنیته غالب بود، عموماً نازیسم بهمثابه یک شورش ارتجاعی علیه مدرنیته در نظر گرفته میشد. در آثار ولر (Wehler) و بسیاری از مورخین دیگر ، از نخبگان نازیها بهعنوان کسانی که طرفدار ارزشهای فئودالی و پیشامدرن بودند یاد میشود. آثار هانا ارنت در این رابطه کمی استثناء بودند که بر قدرت بوروکراسی و سلطه تکنیک تکیه داشتند. درست برعکس، چند دهه بعدتر با رشد پستمدرنیسم، کسانی مانند زیگموند باومن از فاشیسم بهعنوان پدیدهای کاملاً مدرن یاد میکنند (نگاه کنید به باومن، مدرنیته و هولوکاست).
بلافاصله پس از جنگ نیز، با آغاز جنگ سرد، هیچیک از طرفین به مسئله هولوکاست توجهی نداشتند؛ ازنظر غرب و شرق بزرگ کردن هولوکاست و تمرکز بر آن، میتوانست مبارزه علیه کمونیسم در غرب و مبارزه ضد امپریالیستی در شرق را خدشهدار نماید. در آلمان و اتریش نیز پروسه نفی هولوکاست چند دهه به طول انجامید. در اتحاد شوروی نازیسم و فاشیسم یکی انگاشته شد و ازنظر رسمی ابزاری در دست سرمایهداری علیه جنبش کارگری و کمونیسم محسوب شد و یهودیستیزی یکی از جنبههای فرعی نازیسم در نظر گرفته شد. در این دوران مککارتیسم علیه انترناسیونالیسم کمونیستی بود، درحالیکه در شوروی علیه جهانشهرگرایی که طرفدارانش عمدتاً یهودیان بودند، مبارزه جریان داشت. در دهه ۱۹۶۰ بهتدریج بحث هولوکاست جای خود را در مجامع علمی باز کرد.
در رابطه با انقلاب ایران نیز نظرات متفاوتی وجود داشته و دارند. میتوان آن را واکنشی ارتجاعی در برابر مدرنیته، دفاع از حقوق فئودالها، بازگشت به صدر اسلام، ارتجاع سیاه ارزیابی کرد. میتوان آن را اولین انقلاب پست – مدرن دنیا خطاب نمود، و یا میتوان آن را انقلابی ضداستبدادی و ضدامپریالیستی با دو روایت عمده در نظر گرفت. میتوان خمینی را رهبری پوپولیست قلمداد کرد، که هدفش برگرداندن ایران به ۱۴۰۰ سال پیش نبود. به عبارتی او فردی بنیادگرا در معنای معمول آن نبود، اما از این گزاره نباید به این نتیجه رسید که روحانیت انقلابی، مملواز ایدههای ارتجاعی نبوده و نیست؛ چنانچه قانون اساسی جمهوری اسلامی بهخوبی این موضوع را نشان میدهد. انقلاب ثابت کرد که میتوان ضدامپریالیست، اما درعینحال واپسگرا در بسیاری از عرصهها بود. بسیاری از یهودیان با جانودل در انقلاب ایران شرکت کردند. بیمارستان دکتر سپیر یکی از بیمارستانهایی بود که انقلابیون در جریان انقلاب، بدون ترس از پیگرد ساواک، به آن مراجعه میکردند. بسیاری از مجروح شدگان تظاهرات ۱۷ شهریور به آن بیمارستان مراجعه کردند و خمینی طی نامهای از بیمارستان یادشده تشکر نمود. در جمهوری اسلامی، یهودیان مانند دیگر مذاهب رسمی ایران نماینده خود را در مجلس دارند، اما این به معنی آزادی یهودیان در جامعه نیست. فرار بیش از ۸۵ درصد آنها از کشور نشانه این واقعیت تلخ است، که آن را با هیچ شعبدهبازی نمیتوان پنهان نمود. اگرچه تبعیض و فشار مذهبی تمام مذاهب و ادیان دیگر را نیز در برمیگیرد اما به خاطر دشمنی با دولت اسرائیل فشار بر یهودیان اشکال و ابعاد ویژهای به خود میگیرد. بااینوجود، ادیان رسمی بهطور نسبی موقعیت «بهتری» نسبت به بهاییت دارند.
اسرائیل
در رابطه با اسرائیل و آینده آن چند موضوع مهم وجود دارند که برای ادامه بحث بایستی بهطور بسیار مختصری توضیح داده شوند.
– یهودیستیزی جدید: این ایده جدیدی است که اسرائیل سعی دارد از آن بهرهبرداری سیاسی کند. تمام ایده بر این اصل قرار دارد که اسرائیل «یهود جهان» است، یعنی اینکه اسرائیل را باید مانند یک فرد یهودی در نظر گرفت و نمیتوان آن را موردانتقاد قرارداد. نتیجه به آنجا ختم میشود که هر انتقادی از سیاستهای اسرائیل را میتوان نوعی یهودیستیزی تلقی نمود. میتوان از سیاستهای آلمان یا هر کشور دیگری انتقاد کرد بدون آنکه به آلمانستیزی متهم شد، اما با انتقاد از اسرائیل فرد در مظان اتهام یهودیستیزی قرار میگیرد. البته موافقین این ایده چنین نتیجهگیری را رد میکنند و معتقدند میتوان از سیاستهای اسرائیل انتقاد نمود، اما نمیتوان نسبت به آن در مقایسه با کشورهای دیگر تبعیض قائل شد. طبعاً مواردی وجود دارند که کشوری یا کشورهایی، کشور ثالثی را مورد تبعیض قرار میدهند مانند تحریم؛ تحریم افریقای جنوبی در چند دهه پیش، تبعیض بود؛ تبعیضی برای رفع تبعیض و نژادپرستی .
– دوم: این به آن معنی است که اسرائیل کشور و نماینده همه یهودیان جهان است . اسرائیل را باید برابر با همه یهودیان در نظر گرفت، درحالیکه بیش از نیمی از یهودیان در خارج از مرزهای اسرائیل زندگی میکنند و تقریباً یکچهارم شهروندان اسرائیل غیر یهود هستند. این بدان جا ختم شده که هر فرد یهودی در جهان، هر حمله و انتقادی به اسرائیل را حمله به خود فرض کند؛ گفته میشود که «ضد اسرائیل یعنی ضد یهودی». انسانها بایستی حق داشته باشند احساسات خود، از جمله تنفر، را در مورد سیاستهای اسرائیل بیان کنند، بدون آنکه انگ یهودیستیزی به آنها زده شود. این به معنی آن نیست که نویسنده این سطور خواهان چنین چیزی است، بلکه نباید چنین حقی را محدود کرد. در میان یهودیان در سرتاسر جهان نظرات متفاوتی نسبت به کشور اسرائیل و صهیونیسم وجود دارند. آیا این نظرات متفاوت در میان خود یهودیان باعث میگردد که برخی از آنان یهودیستیز قلمداد شوند؟
صهیونیسم، پروژهای بود برای «یک سرزمین بدون مردم و مردم بدون سرزمین»، همه یهودیها صهیونیست نیستند و یک صهیونیست نیز میتواند یهودی نباشد. آیا جنبش صهیونیستی یک جنبش استعماری بود؟ در این مورد اختلافنظر در بین چپ، اعم از یهودی و غیریهودی، بسیار زیاد است. آوری رام معتقد است:
“در اسرائیل … تعریف صهیونیسم بهعنوان یک جنبش استعماری معمولاً بهمثابه افترا گویی در نظر گرفته میشود. در نظر گرفتن اسرائیل بهعنوان یک جامعه استعماری به معنی آن است که یهودیان سرزمینی را فتح و از آن بهرهبرداری نمودند، یا اینکه ساکنین بومی را اخراج کردند؛ این درست عکس هسته مرکزی است که یک صهیونیست از خود تصویر میکند، یعنی جنبش مردمِ بدونِ سرزمین که به یک سرزمینِ بدونِ مردم برمیگردند. این موضع از سوی جناح چپ صهیونیستها، که بهطور سنتی ادعای خود-ازادی و رستگاری یک سرزمین از طریق رنج و محنت را داشته و نیز توسط جناح راست اسرائیل، که بهطور سنتی طرفدار این بوده که «کل سرزمین اسرائیل» با توجه به”حقوق تاریخی” و معیشت الهی، دارایی غیرقابلانکار مردم یهودی است، مشمئزکننده تلقی میشود”.
عدهای صهیونیسم را یک جنبش ناسیونالیستی میدانند که ان را باید بر اساس اهدافش تعریف کرد و نه بر اساس ابزاری که به کار گرفته است. به عبارتی، آنها معتقدند که جنبش صهیونیستی تا حد معینی روشهای استعمارگرایانه را به کار گرفته است. دلیل اصلی استفاده از چنین روشهایی نیز این واقعیت بود که یهودیان به سرزمینی آمدند که مردمان دیگری آنجا را از قبل اشغال کرده بودند و ساکنین مهاجر جدید، یعنی یهودیان، حاضر به ادغام در جامعه قدیمی نبودند و خواهان ایجاد ملت و فرهنگ خاص خویش بودند.
در عوض، بسیاری از چپگرایان چون جودیت باتلر، یواو پلد معتقدند که جنبش صهیونیستی هم از نظر هدف و هم شیوههایی که به کار گرفت استعماری بود.
حق حیات
آیا کشور اسرائیل حق حیات دارد؟ این یکی از مواردی است که در مورد خودِ پرسش اختلافنظر وجود دارد. برخی با طرح چنین پرسشی قصد مقابله باسیاستهای کشورهایی چون ایران را دارند، اما در اصل طرح چنین پرسشی اشتباه است. در طول تاریخ کشورهای بسیاری وجود داشتهاند که امروز دیگر نشانی از آنها وجود ندارد و هیچکس خواهان احیای آنها نیز نیست. تا چند دهه پیش کشوری به نام اتحاد شوروی وجود داشت، امروز دیگر وجود ندارد. کشورهای زیادی در طی چند دهه اخیر به وجود آمدهاند. هیچ قانون بینالمللی برای حفظ یک کشور وجود ندارد. آنها میآیند، میروند، تغییر نام میدهند، تجزیه میشوند، متحد میگردند؛ بنابراین یا کشورها وجود دارند و یا ندارند. آنچه مسلم است، اگر کشوری وجود داشته باشد، بنا بر قوانین بینالمللی نمیتوان به آن تعرض نمود. درعینحال یک کشور اجازه قتلعام مردم خود یا پاکسازی قومی و مواردی شبیه آن را ندارد.
دو یا یک کشور
بسیاری بهویژه پس از قرارداد اسلو معتقد به ایجاد دو کشور مستقل هستند. یک کشور فلسطینی کاملاً مستقل که مرزها و سرزمینش توسط اسرائیل کنترل نشود. کشوری مانند هر کشور دیگری با پلیس و ارتش خود. این راهحل از سوی دیگر، باید مبتنی باشد بر باقی ماندن همه غیریهودیانی که امروز در اسرائیل زندگی میکنند و نمیخواهند به کشور فلسطین مهاجرت کنند. آنها بایستی بتوانند با حقوق مساوی با دیگران در اسرائیل به زندگی خود ادامه دهند؛ قطعاً مسئله بازگشت پناهندگان، مرزهای قبل از ۱۹۶۷، اورشلیم و بسیاری از موارد دیگر نیز باید حل شوند.
راهحل دیگر، ایجاد یک کشور بزرگ و دمکراتیک برای همه ساکنین آن بهعنوان شهروندان یک کشور است. برخی معتقدند ساکنین چنین کشوری، باید دوملیتی باشند. مجدداً مسئله بازگشت مهاجرین و یا چگونگی پرداخت غرامت به برخی از آنان، یکی از مشکلات بزرگ خواهد بود. بسیاری از یهودیان عقیده دارند که آنها در یک کشور بزرگ جدید، پس از چندی در اقلیت قرار خواهند گرفت. از سوی دیگر شک و تردیدهای زیادی در مورد امکان همزیستی دو ملتی که سالها با یکدیگر جنگیدهاند وجود دارد؟ اما ما میدانیم که مردم بسیاری از کشورها در طی قرون گذشته جنگهای داخلی را تجربه کردهاند، اما پس از صلح، به همزیستی با همدیگر ادامه دادهاند؛ کاری بسیار مشکل، غیرقابلتصور اما شدنی! نکته مهم اینکه در صورت پذیرش چنین راهحلی، بدون در نظر گرفتن اینکه کدام قوم در اکثریت باشد، کشوری به نام اسرائیل در شکل امروزی آن وجود نخواهد داشت و کسانی که بر حق وجود داشتن اسرائیل پافشاری میکنند عملاً این راهحل را حذف میکنند.
درهرحال ، تصمیم در مورد هر راهحلی مربوط به ساکنین آن سرزمین است و نه هیچکس یا کشور دیگری؛ باید به هر تصمیم دمکراتیکی که از سوی همه ساکنین اسرائیل – فلسطین گرفته میشود، احترام گذاشت.
منافعملی
یکی از سؤالاتی که چپ باید به آن پاسخ دهد این است، آیا ما در مقابل حوادث اسفباری که در کشورمان در مورد یهودیستیزی اتفاق افتاده است بهدرستی موضع گرفتهایم؟ (در رابطه با اعدامهای اول انقلاب، مانند اعدام القانیان به جرم صهیونیست بودن دیگران گفتهاند و نوشتهاند و نویسنده این سطور در این نوشته وارد آن نمیشود.)
اولین نکتهای که جلبتوجه میکند اینکه در ایران مسئولین مملکتی کنفرانس هولوکاست را در آذرماه ۱۳۸۵ برگزار کردند، اما هیچیک از احزاب و سازمانهای چپ ایران اعلامیهای در محکوم کردن آن ندادند. در نشریات اینترنتی فقط نامه امضای ۱۰۴ نفر از هممیهنان ایرانی در محکومیت این کنفرانس منتشر شد، که خود مایه دلگرمی است. اما دارنده این قلم نتوانست اطلاعیهای از سوی احزاب و سازمانهای سیاسی در این مورد پیدا کند آیا آنها در مورد محکوم کردن کنفرانس شکی داشتند؟
گفته میشود که در ایران سالها یهودیان در کنار ایرانیان زندگی کردهاند و ایرانیان یهودیستیز نیستند. اما این فقط یک ادعاست. از حدود بیش از ۳۰۰ هزار یهودی ایرانی، در بهترین حالت، ۴۰ هزار نفر در ایران باقی ماندهاند؛ این نشانه چیست؟ آیا آقای احمدینژاد و یارانش که انکار هولوکاست را مطرح کردند ایرانی نیستند؟ آیا آنها هیچ طرفداری نهفقط در ایران، بلکه در میان ایرانیان خارج کشور نداشتند و ندارند؟ آیا احمدینژاد و یارانش مسئله هولوکاست را به خاطر کنجکاوی علمی مطرح کردند؟
بنا بر یکی از آمارگیریهای که در ایران در دوران ریاستجمهوری احمدینژاد صورت گرفته است، ۷۴ درصد مصاحبهشوندگان گفتند که نمیخواهند همسایه یهودی داشته باشند، این رقم در مورد مسیحیها به کمتر از نصف یعنی ۳۵ درصد کاهش یافت این عدم تمایل حاکی از چیست؟ (این به معنی آن نیست که دیگر کشورهای منطقه وضع بهتری دارند، که متأسفانه ندارند. ۹۴ درصد عراقیها نمیخواهند همسایه یهودی داشته باشند.) طبعاً اگر پرسش به شکل دیگری مطرح میشد ارقام بسیار متفاوت بودند. اگر از همان افرادی که نمیخواستند همسایه یهودی داشته باشند، پرسیده میشد که یهودیستیز هستند، احتمالاً اکثریت آنان جواب منفی میدادند.
در زمان طرح انکار هولوکاست از سوی مقامات کشور، فقط میتوان چند مقاله انگشتشمار، در مورد هولوکاست و یهودیستیزی، ازجمله مقاله آقای نیکفر، را یافت. مقالاتی که فقط به طرح قضیه و دفاع از حقوق یهودیان پرداختند بسیار محدود بودند؛ البته نوشتههای محدود دیگری در این رابطه در نشریات وجود داشتند اما آنها که فقط جنبه خبری داشتند،
در عوض مقالات بسیار بیشتری «چپ و غیر چپ» در مورد یهودیستیزی وجود داشته و دارند که تدافعی بودند. هدف این مقالات در درجه اول نه دفاع از یهودیان بهطورکلی، و یا اقلیت یهودی ایرانی بهطور مشخص، بلکه دفاع از اکثریت ایرانی بود؛ مثل مقاله بسیار جالب آقای اکبر گنجی به نام ایران «یهودستیز». نویسنده این سطور لزوم چنین مقالاتی را کتمان نمیکند و بر کار همه نویسندگان آن مقالات ارج میگذارد اما هدف آنان مقابله با زیادهگوییهای نتانیاهو و افراد مشابه است و نه مقابله با اقدامات، و یا تهدیدات مقامات ایرانی. در این موارد، نقطه آغاز منافع ملی ایران است؛ آیا در این رابطه اشکالی وجود دارد؟
مسلماً دفاع از منافع ملی عملی بسیار شایسته است و من مانند بسیاری دیگر، خود را فردی میهنپرست میدانم، اما مشکل من تعریف منافع ملی است؟ آیا تکیهبر این موضوع بهتنهایی کافی است؟ شاید چند مثال قضیه را روشن کند.
در جنگ دوم جهانی اکثریت مردم فرانسه طرفدار رژیم ویشی و مارشال پتن بودند. اما یهودیان، کمونیستها و افراد دیگری بشدت تحتفشار قرار گرفتند. درهرحال اقلیتی از فرانسویها به مقابله با نظر اکثریت برخاستند. آیا ژنرال پتن، حافظ منافع ملی فرانسه بود یا اقلیتی که برخلاف منافع ملی فرانسه نیروی مقاومت را تشکیل دادند؟ پتن یا دو گل؟
اسنودن بسیاری از اسرار حکومتی آمریکا را در اختیار همگان، ازجمله کشورهای رقیب و دشمنان ایالاتمتحده قرارداد. حال اگر از تفسیر واژه “اسرار” بگذریم، آیا اسنودن یک خائن آمریکایی است که به «منافع ملی» آمریکا ضربه زد؟ یا اینکه ارزشهای دیگری وجود دارند؛ مانند آزادی، که بسیار مهمتر از« منافع ملی» اند.
اسرائیل تا قبل از جنگ ششروزه در سال ۱۹۶۷ ازنظر اخلاقی در انظار جهانیان در موقعیت بدی قرار نداشت. اما پس از اشغال بلندیهای جولان، شبهجزیره سینا، نوار غزه، و کناره باختری رود اردن بسیاری از طرفداران خود را در جهان از دست داد. اسرائیل این مناطق را یا پس داد، مثل شبهجزیره سینا پس از قرارداد صلح با مصر، و یا آنها را همچنان در اشغال خود نگهداشته است. همه اینها تحت عنوان منافع ملی صورت گرفت. لازم به تذکر است که حزب کارگر تا سال ۱۹۷۷ قدرت را در اسرائیل در دست داشت و در مورد این سیاست بین حزب کارگر و لیکود توافق کامل وجود داشت. وظیفه نیروهای پیشرو در این شرایط چه بود؟
در جمهوری اسلامی ادعا میشود که جنگهای نیابتی به خاطر دفاع و حفظ منافع ملی صورت میگیرند. از طرف دیگر عدم شناسایی اسرائیل نیز بر اساس منافع ملی و تثبیت ایران بهعنوان یک ابرقدرت اخلاقی باید در نظر گرفته شود و نه یهودیستیزی. ایران فقط همبستگی خود را با مردم ستمدیده فلسطین نشان میدهد!
اکنون مدتی است که خوشبختانه موضوع رابطه با اسرائیل در مرکز توجه برخی از نیروهای داخلی و اپوزیسیون قرارگرفته است؛ امری که بسیار لازم و پسندیده است. موافقین، خواهان پایان تهدیدات لفظی ایران علیه اسرائیل هستند، مخالفین، زمان کنونی را “لحظه مناسبی” برای طرح چنین مطالبی نمیبینند. هر دو بر اساس منافع ملی به دو نتیجه کاملاً متفاوت میرسند. در اینکه هر دو طرف این بحث نیز خواهان بهبود شرایط ایران هستند نیز شکی نیست؛ آنها که خواهان مناسبات بهتر هستند بهدرستی بر این نکته تأکیددارند که کلید بهبودی مناسبات خارجی ایران با غرب، اسرائیل است و این تنها راه جلوگیری از کشیده شدن آتش جنگ به ایران است. دومی طرح چنین خواستهای در شرایط کنونی را تضعیف نیروهای میانهرو تلقی میکند؛ چه باید کرد؟
مشکل اینجاست که محور اصلی استدلال ما حداقل از موضع چپ و یا کلاً ترقیخواهی اشتباه است. در درجه اول موضع ما در برابر مسئله اسرائیل-فلسطین بر پایه چند ارزش مهم قرار دارد: آزادیخواهی، برابری طلبی، عدالتجویی، همزیستی، و صلحطلبی. آزادی به این معنی که ما خواهان آزادی برای همه انسانها، ازجمله آزادی دینی همه ساکنین این منطقه هستیم. برابری به این معنا که ما طرفدار برابری همه فارغ از طبقه، رنگ، نژاد، جنسیت، و در این مورد مشخص برابری فلسطینی و یهودی هستیم. عدالت به این معنی که خواهان ارتقا فرودستان جامعه، و در این مورد برخورد عادلانه با مهاجرین فلسطینی هستیم. صلح، به این معنا که خواهان صلح در بین همه کشورها، ازجمله کشورهای همجوار منطقه هستیم. در مورد همزیستی نیاز به توضیح بیشتری است.
یکی از دلایل یهودیستیزی عدم توجه به اصل همزیستی است. بنا به گفته هانا آرنت ما نمیتوانیم هم دیواریهای خود، کسانی را که قرار است با آنها در کنار همدیگر زندگی کنیم را انتخاب کنیم. این واقعیتی است که ما باید آن را برای برقراری صلح و آرامش در تمام دنیا بپذیریم. یکی از دلایل هولوکاست و کلاً همه نسلکشیها و پاکسازیهای قومی عدم قبول این واقعیت ساده است. در المان نازی بر اساس عدم قبول همین اصل بود که جنایتهای هولناکی صورت گرفتند بهطوریکه ادرنو حتی شعر سرودن بعد از آشویتس را بربریسم شمرد؛ یعنی اینکه هیچکس نمیتواند بعد از هولوکاست از کنار چنین پدیدهای بیتفاوت بگذرد. بنا به گفته جودیت باتلر، انسانها وقتی درجایی سکنی گزیدند درست به خاطر سکونت خود، حق سکنی گزیدن در آنجا را یافتهاند. دیگر نیازی به گشتن در میان مدارک و کتب قدیمی، و اثبات چنین حقی وجود ندارد. انسانها در طول تاریخ خود از مکانی به مکان دیگری نقلمکان کردهاند، همه ما “یهودیان سرگردان” بودهایم. امروز، مهاجرین زیادی را میبینیم که به خاطر جنگ و یا هر دلیل دیگری به کشورهای دور و نزدیک خود پناه میبرند. در ایران بسیاری از روستائیان به دلایل اقتصادی به شهرها پناه میآورند، اقوام غیر فارس به تهران یا مناطق فارس نشین کوچ میکنند و متأسفانه در مواردی با رفتار نامناسب ساکنین قبلی آن مناطق روبرو میشوند. مهاجرینی که به خاطر جنگ و ناامنی به کشورهای غربی پناهنده شدهاند، درست به همین خاطر ممکن است تحتفشار قرار بگیرند: قدیمی بودن، تعلق به قوم اکثریت، پیروی از دین اکثریت، موجب برتری است. مهاجری که در کشوری سکنی گزید، درست به خاطر بودن در آنجا باید پذیرفته شود. در این مورد، نمیتوان گفت که حق تو نه اینجا بلکه جای دیگری است. نمیتوان گفت به خانهات برگردد، خانه من همانجایی است که در آنجا هستم و احساس در خانه بودن را دارم. آیا با این حساب میتوان هر خانهای را تصاحب کرد؟ بازور وارد شد، صاحبان قبلی را کشت و خانه را تصاحب کرد؟ مسلماً خیر! مهاجری که به اروپا میآید و پذیرفته میشود، مهاجری است که خانه هیچکس دیگری را اشغال نکرده بلکه درست مانند همه افراد دیگر جامعه کار میکند، مالیات میپردازد، به رشد جامعه در حد توان خود کمک میکند چرا باید از حقوق کمتری نسبت به دیگر افراد جامعه برخوردار باشد؟
آیا این موضوع شامل ساکنین اسرائیل نیز میشود؟ مسلماً. قبل از اعلام استقلال اسرائیل، عده زیادی از یهودیان در سرزمین فلسطین آن زمان سکنی داشتند یا گزیدند. این به معنی آن نیست که هیچ برخورد خشونتآمیزی قبل از اعلام استقلال وجود نداشته، که داشته است. مشکل اصلی در رابطه با سرزمینهای اشغالی است. آنچه از سال ۱۹۶۷ به بعد توسط اسرائیل به اشغال گرفته شد غیرقانونی است.
درک غلط دیگری که وجود دارد این است که ما باید همه مهاجرین، همه همسایههای خود را دوست داشته باشیم، و آنها را درک کنیم. این یکی از مواردی است که برخی از چپگرایان خواهان آن هستند و ازاینرو حاضر به پذیرش هیچ راهحل بینابینی نیستند. این ناشی از همان همبستگی است که من در نوشتههای قبلی خود در مورد آن (در مورد همبستگی) نوشتهام. ما نمیتوانیم همه انسانها را دوست داشته باشیم، قطعاً نمیتوانیم همه را درک کنیم. شاید نتوانیم رفتار بسیاری از نزدیکان خویش و یا در مواردی خود را درک کنیم. نکته اصلی آن است که بتوانیم به همه احترام بگذاریم. همان حقوقی را قائل شویم که برای خود قائل هستیم. مسلماً برخی از فلسطینیها و یهودیان همدیگر را دوست دارند، با هم زندگی میکنند و از این نظر هیچ مشکلی باهمدیگر ندارند؛ اما داشتن چنین انتظاری از همه امری غیرمنطقی است؛ و از همین رو یافتن یک راهحل در مناقشه خونباری چون فلسطین – اسرائیل بر پایه عشق و دوست داشتن بیپایه و اساس است. اما میتوان بر پایه احترام متقابل، بسیاری از مسائل را حل کرد.
یهودیستیزی امروزی قطعاً شکل و شمایل دیروزی را ندارد. آن حتی گاه میتواند متناقض نیز به نظر آید. مثلاً اندرش بریویک، تروریست معروف نروژی که اعتقاداتش بر پایه تفسیر خاصی از مسیحیت قرار دارد، حضور یهودیان در اروپا را غلط، اما در اسرائیل کاملاً درست میپندارد. او ازآنجاکه امروز خطر اسلام نسبت به یهودیت را بزرگتر میشمرد، حضور یهودیان در منطقه خاورمیانه را لازم میداند، چراکه ازنظر او، یهودیان در منطقه خاورمیانه همان وظیفهای را دارند که مسیحیان در کشورهای غربی، یعنی محدود کردن رشد اسلام.
همچنین در این رابطه میتوان از نمونه مجارستان و پدیده ویکتور اوربان یاد کرد. ناسیونالیستی که از برخی جهات یادآور احمدینژاد است. در بوداپست موزهای به نام «خانه ترور» وجود دارد که وظیفهاش عوض کردن تاریخ معاصر مجارستان، ازجمله تاریخ آن در جنگ دوم جهانی است. برخی آن را موزه انکار هولوکاست میخوانند، برخی آن را مدافع «تاریخ واقعی» مجارستان. در این روایت تاریخی جدید، همکاری مجارها با آلمان نازی بین سالهای ۱۹۴۴–۱۹۴۰ وجود ندارد ، فرستادن یهودیان به اردوگاههای مرگ فقط به المانیها نسبت داده میشود. ملت مجار در دوران جنگ فقط قربانی بودند و هیچ نقشی در ماجرا نداشتند. آنها یا قربانیان سربازان هیتلری یا استالینی بودند. هماکنون اوربان برای انتخابات نزدیک آینده ، سرمایهدار بزرگ مجاری جورج سوروس را بهعنوان دشمن خود انتخاب نموده است. یهودی و کاپیتالیست. کسی که سالها هم باعث سقوط ارز کشورهایی چون سوئد شد و هم به جنبش همبستگی لهستان کمک نمود. سوروس در آمریکا زندگی میکند و قرار نیست که در انتخابات مجارستان شرکت داشته باشد، اما او در بوداپست دانشگاه اروپای مرکزی را در سال ۱۹۹۱ بنیان گذارد. این دانشگاه بهعنوان سمبل شرارت یهودیان و جورج سوروس، مورد حمله ناسیونالیستها قرارگرفته است. ویکتور اوربان سمبل پوپولیستهای اروپاست. او ناسیونالیستی است که هر بار موضوعی را برای انتخابات برمیگزیند. گاهی چپها، زمانی اتحادیه اروپا، گاهی مهاجرین و این بار جورج سوروس یهودی که میخواهد از طریق دانشگاه خود همهچیز را تغییر دهد. زیرا از نظر اوربان، مجاریها ناسیونالیستهایی هستند که هیچگاه عوض نمیشوند. باز در اینجا نیز همه سیاستهای راستگرایانه بر پایه منافع ملی قرار دارند.
همه موارد بالا نشان میدهد که یهودیستیزی، اسلام هراسی، و نژادپرستی همه با همدیگر پیوند دارند. آیا این موضوع در مورد ایرانیان نیز صدق میکند؟ آیا چپگرایان ایرانی نیز یهودستیز هستند؟
اعتراف
همکاری انقلابیون ایرانی با فلسطینی سابقه طولانی دارد. برخی از آنان در مبارزات مردم فلسطین علیه دولت اسرائیل مستقیماً شرکت داشتهاند. کلاً، پس از جنگ ۱۹۶۷ ، از نظر اخلاقی کفه به سمت نیروهای فلسطینی برگشت. اگرچه بسیاری از بنیانگذاران دولت اسرائیل خود طرفدار نوعی از سوسیالیسم بودند، اما اکثریت رهبران جنبش کارگری از همان ابتدای شکلگیری جنبش صهیونیستی در اواخر قرن نوزده و اوایل قرن بیستم، به خاطر جنبههای ناسیونالیستی جنبش با آن مخالفت کردند. بااینوجود، به هنگام تشکیل دولت اسرائیل، بسیاری آن را یک کشور سوسیالدمکرات یهودی تلقی نمودند. پس از چندی ورق برگشت. چپ نو نیز پس از حوادث سال ۱۳۶۷ بهطورکلی از حقوق ضایعشده مردم فلسطین حمایت کرده و میکند. از این نظر دفاع ترقیخواهان ایرانی از مردم فلسطین بر اساس قواعدی که در بالا موردبحث قرار گرفتند، امری ضروری است.
در ایران مخالفت با اسرائیل ترکیبی است از مخالفتهای سیاسی، مذهبی، و ناسیونالیستی . برای کسانی که از جنبه مذهبی به این گره کور تاریخی نگاه میکنند، سابقه طولانی دوستی و دشمنی مسلمانان با یهودیان نقش مهمی دارد. برخی از این جنبهها بهقدری در جامعه ما نفوذ کردهاند که خود را به شکل اصطلاحات، ضربالمثلها، روایات.. خود را نشان میدهند. در زبان فارسی جهود بار خاصی دارد (کلمات مشابه، جهودبازی درآوردن، جهود خیبری، جهود خون دیده، …). برخی کلیشهها را بهسادگی پاک نمیتوان کرد. اینها جز سنتهایی هستند که در جامعه بازتولید میشوند.
رقابت جمهوری اسلامی در منطقه فقط مربوط به کشورهای مقتدر اسلامی منطقه مانند عربستان و ترکیه نبوده، بلکه اسرائیل را نیز در برمیگیرد. به یاد داشته باشیم که اگرچه رژیم پهلوی در ژانویه ۱۹۵۰ اسرائیل را به رسمیت شناخت اما ایران در زمان مصدق کنسولگری خود در بیتالمقدس را منحل کرد، و هنگامیکه ایران طرح راجرز را مبتنی بر بازپسگیریهای سرزمینهای اشغالی اعراب بود ، پذیرفت روابط اسرائیل با ایران در زمان شاه بهسرعت کم شد. این به آن معناست که حتی در زمان شاه ایران و اسرائیل روابط بسیار نزدیکی نداشتند.
برتر دانستن نژاد آریایی و طرفداری از هیتلر نیز فقط یک پرانتز کوچک در تاریخ کشور ما نیست. ما این برتریجویی را در برخورد با اقوام و نژادهای دیگر نیز میبینیم. کافی است که به برخورد جمهوری اسلامی و برخی از نیروها با اعراب ایرانی دقت نمود.
رد پای برخورد ناسیونالیستی را در موارد دیگری نیز میتوان یافت. نمونه آن برخورد ناسیونالیستی با رفراندوم کردستان بود. بسیاری فقط از ترس اشاعه رفراندوم کردستان عراق به ایران، آن را محکوم نمودند و یا اینکه در مقابل آن موضع سکوت را برگزیدند. آیا داشتن حقوق برابر ملی موجب جدایی میشود؟ آیا در روابط خانوادگی، به رسمیت شناختن حق برابر طلاق موجب افزایش طلاق میشود؟ آیا جمهوری اسلامی با توسل به زور و قانون و زیر پا گذاشتن حق زن در طلاق موجب شکوفایی زندگی خانوادگی شده است؟ آیا توانسته آمار طلاق را پایین نگه دارد؟ ملتها میتوانند تصمیم بگیرند با هم زندگی کنند و یا از هم جدا شوند. طبعاً هر جدایی عاقلانه نیست و باید طرفین در مورد همه جنبههای آن بهخوبی فکر، مجادله و حتی مشاجره کنند اما نمیتوانند حق دیگری را کتمان کنند…
چپ ایرانی بههیچوجه نیرویی ایزوله که فارغ از تأثیرپذیری از چنین عواملی باشد نیست. جمهوری اسلامی در برخی از موارد خواسته یا ناخواسته با تبلیغات خود باعث گسترش یهودیستیزی در جامعه ایرانی چه در داخل و چه خارجشده است. درعینحال دولتهای متفاوت اسرائیلی (متأسفانه حتی حزب کارگر) در طی نیمقرن گذشته با جنایتها و ظلمهای متنابهی که در حق فلسطینیان روا داشتهاند خود نیز در گسترش یهودیستیزی نقش مؤثری ایفا نمودهاند. بهعکس، نیروهایی چون داعش و القاعده با جنایات خود موجب گسترده شدن اسلام هراسی در کشورهای غربی و کاهش فشار بر یهودیان در کشورهای غربی شدهاند.
کارنامه بسیار نحیف چپ ایران در دفاع از حقوق یهودیان، ضمن دفاع از حقوق مردم فلسطین، خود نشانهای است که ما خود نیز آغشته بهنوعی از یهودیستیزی هستیم. رادیکالیسم انقلابی بهخودیخود بههیچوجه مانع رشد چنین گرایشهایی نمیشود. وظیفه نیروهای انقلابی در کشوری چون ایران، دقیقاً شبیه چپگرایان کشورهای غربی نیست. در این کشورها اسلام هراسی به معضل بزرگی در جامعه شده است. در کشوری چون ایران که غیرشیعیان مورد تبعیض قرار میگیرند، و بلندگوهای تبلیغاتی راست و دروغ را در مورد یهودیان و کشور اسرائیل منتشر میکنند، خطر همسو شدن با برخی از مواضع غلط جمهوری اسلامی در مسئله فلسطین-اسرائیل برای نیروهای چپ وجود دارد. این بههیچوجه به معنی رها کردن یا کاهش دفاع از حقوق فلسطینیان نیست، بلکه دفاع از حقوق یهودیان چه در ایران، و نیز دفاع از همزیستی مسالمتآمیز با کشور اسرائیل در کنار دفاع از حقوق فلسطینیان است.
وظیفه ما قبل از هر چیز ایجاد همبستگی بین نیروهای صلحطلب ایرانی، فلسطینی، و اسرائیلی در منطقه است. این همبستگی فقط با گسترش رابطه و همکاری بیشتر با این نیروها صورت میگیرد. هدف اولیه نه دفاع از خود، آنچه عمدتاً تاکنون صورت گرفته است – و مبتنی بر این بوده که ایرانی یهودیستیز نیست – بلکه به شکل مثبت آن یعنی دفاع از حقوق یهودیان، و مبارزه با بد امروزههایی است که در کشور ما و در بین ایرانیان رواج دارد و یا توسط عدهای، و در رأس آن جمهوری اسلامی رواج داده میشود. اگر ما خواهان گسترش رابطه با ترقیخواهان یهودی و ساکنین اسرائیل هستیم میبایستی در این راه قدمهای مشخص برداریم. ما میتوانیم و باید در جهت دفاع از حقوق یهودیان و کلاً ساکنین اسرائیل تلاش کنیم. طبعاً نیروهای صلحطلب اسرائیل نیز به بهترین وجهی میتوانند به افشای دروغگوییهای کسانی چون نتانیاهو در مورد ایران بپردازند.
آیا دفاع از حقوق مردم اسرائیل به معنی دفاع از دولت اسرائیل است؟ مسلماً نه. نویسنده این سطور خود به ایجاد یک دولت بزرگ که یهودیان و اعراب را در کنار هم قرار میدهد، جایی که همه از حقوقی یکسان برخوردار باشند حمایت میکند، اما این مسئلهای است در درجه اول مربوط به مردم ساکن آن منطقه. ایجاد دو کشور مستقل و دموکراتیک نیز نافی اصول یادشده در بالا نیست. چپگرایان میتوانند در این مورد نظرها و راهحلهای متفاوتی داشته باشند، مهم دفاع از ارزشهای مشترکی است که در اینجا موردبحث قرار گرفتند.، آزادی، برابری، عدالت، همزیستی و صلح. آیا این مطابق منافع ملی ماست؟ از نظر من در شرایط کنونی دفاع از حقوق مردم اسرائیل و فلسطین و حل این معضل از طریق دموکراتیک با منافع ملی ما کاملاً مطابقت دارد، اما همانطور که گفته شد ممکن است جمهوری اسلامی درک دیگری از منافع ملی ما داشته باشد.
این امر هیچ ربطی به تبلیغات اسرائیل در مورد پیوند مستقیم یهودیستیزی و حق وجود اسرائیل ندارد. شاید در صورت حل معضل اسرائیل-فلسطین دیگر کشوری به نام اسرائیل و یا فلسطین وجود نداشته باشد. شاید کشور جدیدی شکل بگیرد، شاید ما شاهد دو کشور متفاوت و آزاد و مستقل اسرائیل و فلسطین باشیم. در همه این موارد، مسئله مهم این است که همه ساکنین کنونی این منطقه در کنار هم زندگی صلحآمیزی داشته باشند. مهم این است که جمهوری اسلامی سیاست خود را بر همزیستی مسالمتآمیز و احترام کشورهای منطقه قرار دهد. وظیفه ما گسترش همبستگی از پایین برای فشار آوردن بر دولتهای ایران و اسرائیل است. آیا این غیرممکن است؟ محمود درویش میگوید: “یک زندگی ممکن، زندگی است که تمنای غیرممکن دارد » . مشکل ما این نیست که خواستههای ناممکن را طرح میکنیم. مشکل اینجاست که اولاً از طرح چنین خواستههایی گریزانیم. دوما، اگر این خواستهها مطرح شوند، هیچ فعالیت مستمری در راه رسیدن به این خواستهها انجام نمیدهیم. امروز شعار رابطه با اسرائیل را بدون تلاش در نزدیکی با نیروهای مترقی جامعه یهودی و فلسطینی طرح میکنیم. فردا همهچیز به فراموشی سپرده میشود. همبستگی نه یک شعار بلکه پرنسیپی است که اقدامهای عملی معینی را میطلبد.
منابع
- ویکیپدیا
- مارکس، درباره مسئله یهود
- جک جاکوبس، یهودیان و سیاست چپگرایانه
- ژاکوبن
- نیولفتریویو
- صدای یهودی برای صلح، درباره یهودیستیزی