شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۲

شنبه ۶ مرداد ۱۴۰۳ - ۲۱:۵۲

نقش‌آفرینی هوش مصنوعی در کنشگری سیاسی مستقیم مردم
یونسکو سندی را در بارۀ نقش مثبت هرچه رو به گسترش هوش مصنوعی در زمینه ارتقاء توانمندی مردم در سیاست‌ورزی مستقیم و فراگیر منتشر کرده. در این سند بیان شده:"هوش...
۶ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: سعید مقیسەای
نویسنده: سعید مقیسەای
نو‌کانتی‌ها؛ نیم‌قرن میان مارکسیسم و فاشیسم
نئوکانتی‌ها مدعی بودند که از طریق رجوع به نظرات کانت می‌توان بر بحران فلسفه بورژوازی و روند پیروزی کمونیسم غالب شد. این جریان عکس‌العملی نیز بود به جنبش ایده‌آلیسم آلمانی؛...
۶ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: آرام بختیاری
نویسنده: آرام بختیاری
منشاءِ و چیستی انرژی
طبق ’قانون بقاء انرژی‘، انرژی نه ایجادپذیر است و نه فنا‌پذیر. طبق این قانون، انرژی همواره وجود داشته و خواهد داشت. با این همه می‌پرسیم، انرژی برای اولین‌بار از کجا...
۶ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: حسن بلوری
نویسنده: حسن بلوری
سازمان حقوق‌بشر ایران خواستار واکنش قوی جامعه‌جهانی نسبت به حکم اعدام پخشان عزیزی شد!
پخشان یک روزنامه‌نگار و مددکار اجتماعی بوده و حرفه‌اش نوشتن و فعالیت‌های خیرخواهی، بشردوستانه و کاملا مدنی بوده. ما از این موضوع آگاه هستیم و شک و تردیدی نیست.»
۶ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: سازمان حقوق بشر ایران
نویسنده: سازمان حقوق بشر ایران
جستاری از شرایط کنونی ایران زیر نام: "گوی" و "میدان"
پیشرفت علم و تکنولوژی و نوآوری‌های این عرصه و گسترش و همه‌گیری فضای مجازی، امکان بی‌بدیلی را برای نور انداختن بر تاریکخانه اشباح و برملا کردن دروغ و نیرنگ‌های پشت...
۵ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: بردیا سیاوش
نویسنده: بردیا سیاوش
اختلافات درون‌ حکومت و موضع و اهداف رهبری در انتخابات
ریسکی که حکومت انجام داد و فکر می‌کرد که با اتخاذ این روش می‌تواند هم‌ مشارکت را بالا ببرد و هم یک جناح اصول‌گرای میانه را بار دیگر بر راس...
۵ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران
چرایی پروژه‌ی میرباقری‌هراسی!
ای کاش رسالت پروژه‌ی میرباقری‌هراسی، مقدمه‌ی ضدحمله به آن بود. اما نیست و عملاً ترمزی‌ست در برابر پیشرفت و دعوت به آهسته بیا و آهسته برو که گربه شاخت نزند.
۴ مرداد, ۱۴۰۳
نویسنده: بهزاد کریمی
نویسنده: بهزاد کریمی

کاروان عزاداران

نگاە از لباسها برگرفتە و بە چهرەها خیرە شد. اما ... اما کدام چهرە؟ چهرەای در کار نبود! آنچە می گذشت کاروانی از انسانهای بی چهرەای بود در لباسهای سیاە. نە چشمی، نە دماغی و نە دهانی و... نە حتی رخساری. تنها یک گود، یک عمق تهی کە در لباسها در انتها گم می شد. وحشتی او را فراگرفت. این دیگر چگونە کاروان عزائی بود؟ اینجا بود کە فهمید عبور این کاروان با کتاب تاریخ او یک پیوند و ارتباط نامحسوس، ناگسستنی و اعلام نشدەای دارد.

هنگامی کە کاروان عزاداران از آنجا گذشت، او پشت پنجرە نشستە بود و داشت کتاب تاریخ را ورق می زد. او از بس غرق کتاب و بە بیانی دیگر غرق تاریخ شدە بود کە ابتدا متوجە کاروان نشد و تنها آنگاە سرش را بلند کرد و از پشت شیشە گردوغبار گرفتە تابستان بە آن نگاهی افکند کە کتاب در صفحەای، از امید همە مردان تاریخ، همە آن مردانی کە سرشان بە تنشان می ارزید، برای یک تحول شگرف و شگفت انگیز می گفت؛ تحولی کە قرار بود قرنها و شاید هزاران سال پیش و در امتداد همین قرنها و هزارەها در همین سالهای کنونی هم زندگی را بە کورەراهی رمانتیک هدایت کند کە در یک روز آفتابی و گرم بهاری از میان جنگلی سرسبز می گذشت، با گلهائی در اطراف و با پرندگانی بر شاخسارها کە زیباترین ترانەها را نوا سر می دادند. اگرچە خود همین مردان نمی دانستند کە در پشت انبوە درختان چە چیزی نهایتاً در انتظارشان بود، اما همین راە عبارت بود از بخشی نازدودنی از تجسم خود ‘خوشبختی’.

او کە چنان غرق کتاب قطورش بود، ابتدا عبور چنین کاروانی را  باور نکرد. لااقل در چنین لحظە و چنین روزی کە او غرق در رؤیای مردان بزرگ بود. اما کاروان و عبور آن یک واقعیت اجتناب ناپذیر بود. کتاب را زمین نهاد و بە گذر انسانهائی خیرە شد کە گوئی میان نگاە آنان و زمین عقدی بستە شدە بود، عقد نگریستنی بی انقطاع و بی انتها.

کتاب را بست و بە پنجرە بیشتر نزدیک شد. کاروان ظاهراً بی انتها نبود. مجموعەای بی شمار از عزاداران کە بی آن کە جسد مردەای همراە داشتە باشند، از کوچە می گذشتند. مردان و زنانی سیاەپوش با رداهای بلند و کلاه های برکشیدە بر سر و دستانی گم در زیر. صدای پای کاروان، محکم در کوچە می پیچید و گنجشککان تابستانی را سراسیمە می کرد. گربەها بە لای درها می خزیدند و از آنجا بە درون انباری هائی کە بوی موش و نم و خاک آفتاب ندیدە می دادند. با خود اندیشید کە این چە کاروانی است کە با خود هیچ مردەای ندارد. با چشمان پرسان خود بار دگر کل صف طویل را برانداز کرد.

او در کتاب تاریخ خود بارها در مورد عزاداری ها خواندە بود، اما عزاداری بخش بسیار کمی از تاریخ را تشکیل می داد. همیشە قسمت مرگ با آن کە خیلی دیر می رسید، اما خیلی سریع هم تمام می شد. گوئی تاریخ ‘مرگ’ را قبول نداشت و حتی فراتر از آن با نفرتی وافر بدان می نگریست. این کاروان، فرصت بکری بود برای تجربە چیزی کە او عمداً از آن بی بهرە شدەبود. پس با میل و اشتیاق بیشتری بە بیرون نگاە کرد و در صدد جبران خسرانی برآمد کە بناحق در تمامی این سالها احساس کرد بە او تحمیل شدە بود، اگرچە در این تحمیل هم ضرر آنچنانی نمی دید کە بتواند کل نگاە او بە تاریخ و واقعیتهای آن را از پایە خدشەدار سازد.

نگاە از لباسها برگرفتە و بە چهرەها خیرە شد. اما … اما کدام چهرە؟ چهرەای در کار نبود! آنچە می گذشت کاروانی از انسانهای بی چهرەای بود در لباسهای سیاە. نە چشمی، نە دماغی و نە دهانی و… نە حتی رخساری. تنها یک گود، یک عمق تهی کە در لباسها در انتها گم می شد. وحشتی او را فراگرفت. این دیگر چگونە کاروان عزائی بود؟ اینجا بود کە فهمید عبور این کاروان با کتاب تاریخ او یک پیوند و ارتباط نامحسوس، ناگسستنی و اعلام نشدەای دارد. او جائی خواندە بود کە انسانهای تاریخ وقتی کە بە ‘حال’ می رسند تنها بە کالبدهائی تبدیل می شوند پر از اندیشەها و رؤیاها.

اما فهم سریع واقعیتی کە در بیرون از خانە و در کوچە می گذشت، بیشتر ذهن او را مشوش کرد. او کە تا حالا احساس می کرد با خواندن کتابهای تاریخ توانستە بود عمق رویدادهای بیرون از پنجرە خود را هم دریابد، بناگاە دریافت کە آنچە در کتابها نوشتە شدە با آنچە کە در بیرون رخ می دهد می توانند علیرغم وجود پیوندهای درونی و محکم، اما دو چیز متفاوت باشند، آنقدر متفاوت کە ذهن نتواند لااقل در اولین نگاە آنها را چنان طبقەبندی و تحلیل کند کە بتوان بە یک نظم دلخواە و قابل اطمینان دست یافت.

در حالی کە کاروان بە راە خود ادامە می داد و داشت کم کم عبورش می گذشت، او ماندە بود چه کند. بە کتاب تاریخش برگردد، یا در همانجا بایستد و کاروان عزاداران را تعقیب کند؟ اگر بە کتاب برمی گشت، نصف حقیقت را از دست می داد و اگر بە کاروان، نصف دیگر حقیقت را. در هر حال، در هر صورت، نصفی گم می شد. و گم شدن نصفی از حقیقت، یعنی از دست دادن خود حقیقت. حقیقت پیش او وجودی واحد بود.

بناگاە فکر بکری بە کلەاش زد! می توانست بە شتاب بە خانە برگردد، کتاب را بردارد و با کاروان همراهی کند و درست ضمن همراهی، ورق بە ورق باز بە تاریخ برگردد و این چنین رمز و راز کاروان عزاداران امروز را یک بار برای همیشە کشف کند. بە خانە رفت، کتاب را برداشت و با عجلە دوبارە بە کوچە برگشت. هنگامی کە برگشت با منظرە دیگری روبرو شد. این بار کوچە پر از مردمانی بود کە کاروان را با فریاد و هیاهو بدرقە می کردند. مردمانی کە گاە می گریستند، گاە زیر لب چیزی می گفتند یا گاهی با بغضی فروخوردە از نوستالژیهای خود می گفتند. پس تنها او بود کە این سایگان عزادار را نمی شناخت! اوئی کە تصور می کرد از تمامی اهالی محل بیشتر بە آنچە کە در جهان می گذشت، آشناتر بود! لحظەای از خود شرم کرد. اما نە! این مردم اشتباە می کردند. مگر می شد کسانی را دوبارە شناخت و بە درگاهشان لابە برد کە نە رخساری دارند و نە نگاهی آشنا؟ با عزمی راسخ دستانش را بلند کرد و خواست ندا سردهد کە ای مردم بس کنید! کە باز پشیمان شد. آخر او جائی خواندە بود کە تاریخ را و درست از همین منظر، واقعییات را می شد از زوایای گوناگون دید. پس با این حساب این پیکرهای سیاەپوش گذرا دارای چهرە هم بودند، چهرەهائی کە او نمی دید. فهمید کە او برای یافتن و دیدن چهرەها باید کتاب تاریخ خود را ورق بزند.

در حال ورق زدن کتابش بود کە نوجوانی نزیک شد و از او خواست کە فردا در مدرسە لطف کردە بە معلم تاریخ بگوید بعلت گذر کاروان عزاداران از محلە آنان کە واقعە بکری بود و هر صد سال یکبار اتفاق می افتاد، از خیر امتحان آن روز بگذرد. نوجوان گفتە بود از دیدن تاریخ بیشتر یاد می گیرد تا از خواندنش. او یادش آمد کە معلم تاریخ  خود او بود و این کە چگونە نە خود او و نە آن نوجوان این را بیاد نداشتند و بە فراموشی سپردەبودند، لرزە بر تنش انداخت. اما از ورق زدن نیافتاد. پنجەهایش بعد از سالها وررفتن با کتب چنان بە این حرکت عادت کردە بودند کە هیچ تعجب و حادثە عجیب و بکری نمی توانست آنان را از کردار اتوماتیکی خود پشیمان کند. و او بە چهرەها رسید.

در حالی کە در کنار کاروان قدم بر می داشت، سعی کرد سوراخها را با چهرەهای درون کتاب پر کند. اما چگونە؟ او نە می توانست اوصاف را جایگزین کند و نە تصاویر را. واقعیت این بود کە چهرەها جائی باقی ماندەبودند،… شاید برای همیشە!… اما چرا؟ چرا کاروان تاریخ هنگامی کە در ‘حال’ حرکت می کند، بی چهرە می شود؟

آنقدر عصبانی بود کە نمی دانست چکار کند. در حالی کە پنجەهایش بر روی صفحات تاریخ ماندە بودند، ایستاد و بە کاروانی نگاە کرد کە هر لحظە در میان غوغای مردم دور و دورتر می شد. بەیاد آورد کورەراهی را کە همین مردان زمانی کە در زندگی بودند در رؤیای عبور از آن زیستە بودند. مردان تاریخی بدون عبور، اما سرشار از لذت رؤیا.

فکر کرد کە شاید این بار بتوانند از آن بگذرند. شاید در یک روز آفتابی و گرم بهاری، کورە راە محصور درختان جنگلی و گلهای رنگارنگ را با پرندگانی بر شاخسارها، تنها با پیکرهای بدون چهرە بتوان طی کرد.

تاریخ انتشار : ۲۹ دی, ۱۳۹۵ ۱۱:۳۸ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

آقای رئیس جمهور اندکی آرام، به کجا چنین شتابان

آقای رئیس جمهور به رای ۲۷ در صدی‌تان غره نشوید. مردم در این ۴ دهه آموخته‌اند که نباید به وعده‌های حکمرانان اعتماد کرد. همان ۲۷ درصد رای‌دهنده، دیده‌بان حرف و عمل شما هستند و با دقت و پیگیری، بر مواضع تان نظارت دارند.

مطالعه »
یادداشت

حکم اعدام فعال کارگری، شریفه محمدی نمادی است از سرکوب جنبش صنفی نیرو های کار ایران!

میزان توانایی کارگران برای برگزاری اقدامات مشترک، از جمله اعتصابات و عدم شرکت در امر تولید، مرتبط است با میزان دسترسی آنها به تشکل های صنفی مستقل و امکان ایجاد تشکل های جدید در مراکز کار. ولی در جمهوری اسلامی نه تنها حقوق پایه ای کارگران برای سازمان دهی و داشتن تشکل های مستقل رعایت نمیشود، بلکه فعالان کارگری، از جمله شریفه محمدی، مرتبا سرکوب و محکوم به حبس های طولانی مدت، ضربات شلاق و حتی اعدام میشوند.

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
مطالب ویژه
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

نقش‌آفرینی هوش مصنوعی در کنشگری سیاسی مستقیم مردم

نو‌کانتی‌ها؛ نیم‌قرن میان مارکسیسم و فاشیسم

منشاءِ و چیستی انرژی

سازمان حقوق‌بشر ایران خواستار واکنش قوی جامعه‌جهانی نسبت به حکم اعدام پخشان عزیزی شد!

جستاری از شرایط کنونی ایران زیر نام: “گوی” و “میدان”

اختلافات درون‌ حکومت و موضع و اهداف رهبری در انتخابات