سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۳

سه شنبه ۷ اسفند ۱۴۰۳ - ۱۳:۱۳

به بهانه هفتاد و دومین سالروز استقلال کانون وکلای دادگستری و روز وکیل
انتشار بیانیه اعتراضی بیش از ۲۰۰ وکیل دادگستری خطاب به رئیس قوه قضائیه، در اعتراض به صدور احکام اعدام برای پخشان عزیزی، وریشه مرادی و شریفه محمدی و درخواست توقف...
۷ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: مناف عماری
نویسنده: مناف عماری
بررسی پیش‌زمینه‌های انقلاب ۱۳۵۷و تحقق جمهوری اسلامی در ایران
دیدیم که با آغاز تصویب لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» روحانیت مبارزه علیه رژیم شاه را آغاز کرد، زیرا آن مصوبات برخلاف اصول قانون اساسی مشروطه بود که در آن...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: منوچهر صالحی لاهیجی
نویسنده: منوچهر صالحی لاهیجی
مثل یک باد
مثل یک باد وزان شد بر من، همچون رنگین کمان، پس از باران ...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
تایید حکم مصادره اموال مرضیه محبی، وکیل دادگستری، توسط دادگاه تجدیدنظر تهران
استناد این دادگاه به «قاعده استیمان» در حالی است که نه تنها اساسا این قاعده فقهی ناظر به وضعیت این وکیل دادگستری نیست، بلکه سلب حقوق شهروندی حتی در قالب...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: دادبان
نویسنده: دادبان
ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!
بسیج جمعیت روستایی و کارگران فقیرتر به خدمت نظامی آسان‌تر است، زیرا پنهان‌شدن آنها دشوارتر و بیشتر در دسترس مقامات هستند. آنها حتی فرصت های کمتری برای اجتناب از استخدام...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: جرکو باکوتین
نویسنده: جرکو باکوتین
سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ "تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!"
تاریخی که با خون دل نوشتیم، اکنون در معرض تهدید جدی قرار دارد. آیا باز هم شاهد تکرار فجایع گذشته خواهیم بود؟ یا اینکه این بار، با آگاهی و مسئولیت‌پذیری...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!
به‌جاست بر این نکته انگشت تاکید بگذاریم که علی‌العموم هیچ زبانی در تضاد و تعارض با زبان عمومی و رسمی یا همان زبان میانجی و مشترک ِ زبان‌های گوناگون در...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران

کاروان عزاداران

نگاە از لباسها برگرفتە و بە چهرەها خیرە شد. اما ... اما کدام چهرە؟ چهرەای در کار نبود! آنچە می گذشت کاروانی از انسانهای بی چهرەای بود در لباسهای سیاە. نە چشمی، نە دماغی و نە دهانی و... نە حتی رخساری. تنها یک گود، یک عمق تهی کە در لباسها در انتها گم می شد. وحشتی او را فراگرفت. این دیگر چگونە کاروان عزائی بود؟ اینجا بود کە فهمید عبور این کاروان با کتاب تاریخ او یک پیوند و ارتباط نامحسوس، ناگسستنی و اعلام نشدەای دارد.

هنگامی کە کاروان عزاداران از آنجا گذشت، او پشت پنجرە نشستە بود و داشت کتاب تاریخ را ورق می زد. او از بس غرق کتاب و بە بیانی دیگر غرق تاریخ شدە بود کە ابتدا متوجە کاروان نشد و تنها آنگاە سرش را بلند کرد و از پشت شیشە گردوغبار گرفتە تابستان بە آن نگاهی افکند کە کتاب در صفحەای، از امید همە مردان تاریخ، همە آن مردانی کە سرشان بە تنشان می ارزید، برای یک تحول شگرف و شگفت انگیز می گفت؛ تحولی کە قرار بود قرنها و شاید هزاران سال پیش و در امتداد همین قرنها و هزارەها در همین سالهای کنونی هم زندگی را بە کورەراهی رمانتیک هدایت کند کە در یک روز آفتابی و گرم بهاری از میان جنگلی سرسبز می گذشت، با گلهائی در اطراف و با پرندگانی بر شاخسارها کە زیباترین ترانەها را نوا سر می دادند. اگرچە خود همین مردان نمی دانستند کە در پشت انبوە درختان چە چیزی نهایتاً در انتظارشان بود، اما همین راە عبارت بود از بخشی نازدودنی از تجسم خود ‘خوشبختی’.

او کە چنان غرق کتاب قطورش بود، ابتدا عبور چنین کاروانی را  باور نکرد. لااقل در چنین لحظە و چنین روزی کە او غرق در رؤیای مردان بزرگ بود. اما کاروان و عبور آن یک واقعیت اجتناب ناپذیر بود. کتاب را زمین نهاد و بە گذر انسانهائی خیرە شد کە گوئی میان نگاە آنان و زمین عقدی بستە شدە بود، عقد نگریستنی بی انقطاع و بی انتها.

کتاب را بست و بە پنجرە بیشتر نزدیک شد. کاروان ظاهراً بی انتها نبود. مجموعەای بی شمار از عزاداران کە بی آن کە جسد مردەای همراە داشتە باشند، از کوچە می گذشتند. مردان و زنانی سیاەپوش با رداهای بلند و کلاه های برکشیدە بر سر و دستانی گم در زیر. صدای پای کاروان، محکم در کوچە می پیچید و گنجشککان تابستانی را سراسیمە می کرد. گربەها بە لای درها می خزیدند و از آنجا بە درون انباری هائی کە بوی موش و نم و خاک آفتاب ندیدە می دادند. با خود اندیشید کە این چە کاروانی است کە با خود هیچ مردەای ندارد. با چشمان پرسان خود بار دگر کل صف طویل را برانداز کرد.

او در کتاب تاریخ خود بارها در مورد عزاداری ها خواندە بود، اما عزاداری بخش بسیار کمی از تاریخ را تشکیل می داد. همیشە قسمت مرگ با آن کە خیلی دیر می رسید، اما خیلی سریع هم تمام می شد. گوئی تاریخ ‘مرگ’ را قبول نداشت و حتی فراتر از آن با نفرتی وافر بدان می نگریست. این کاروان، فرصت بکری بود برای تجربە چیزی کە او عمداً از آن بی بهرە شدەبود. پس با میل و اشتیاق بیشتری بە بیرون نگاە کرد و در صدد جبران خسرانی برآمد کە بناحق در تمامی این سالها احساس کرد بە او تحمیل شدە بود، اگرچە در این تحمیل هم ضرر آنچنانی نمی دید کە بتواند کل نگاە او بە تاریخ و واقعیتهای آن را از پایە خدشەدار سازد.

نگاە از لباسها برگرفتە و بە چهرەها خیرە شد. اما … اما کدام چهرە؟ چهرەای در کار نبود! آنچە می گذشت کاروانی از انسانهای بی چهرەای بود در لباسهای سیاە. نە چشمی، نە دماغی و نە دهانی و… نە حتی رخساری. تنها یک گود، یک عمق تهی کە در لباسها در انتها گم می شد. وحشتی او را فراگرفت. این دیگر چگونە کاروان عزائی بود؟ اینجا بود کە فهمید عبور این کاروان با کتاب تاریخ او یک پیوند و ارتباط نامحسوس، ناگسستنی و اعلام نشدەای دارد. او جائی خواندە بود کە انسانهای تاریخ وقتی کە بە ‘حال’ می رسند تنها بە کالبدهائی تبدیل می شوند پر از اندیشەها و رؤیاها.

اما فهم سریع واقعیتی کە در بیرون از خانە و در کوچە می گذشت، بیشتر ذهن او را مشوش کرد. او کە تا حالا احساس می کرد با خواندن کتابهای تاریخ توانستە بود عمق رویدادهای بیرون از پنجرە خود را هم دریابد، بناگاە دریافت کە آنچە در کتابها نوشتە شدە با آنچە کە در بیرون رخ می دهد می توانند علیرغم وجود پیوندهای درونی و محکم، اما دو چیز متفاوت باشند، آنقدر متفاوت کە ذهن نتواند لااقل در اولین نگاە آنها را چنان طبقەبندی و تحلیل کند کە بتوان بە یک نظم دلخواە و قابل اطمینان دست یافت.

در حالی کە کاروان بە راە خود ادامە می داد و داشت کم کم عبورش می گذشت، او ماندە بود چه کند. بە کتاب تاریخش برگردد، یا در همانجا بایستد و کاروان عزاداران را تعقیب کند؟ اگر بە کتاب برمی گشت، نصف حقیقت را از دست می داد و اگر بە کاروان، نصف دیگر حقیقت را. در هر حال، در هر صورت، نصفی گم می شد. و گم شدن نصفی از حقیقت، یعنی از دست دادن خود حقیقت. حقیقت پیش او وجودی واحد بود.

بناگاە فکر بکری بە کلەاش زد! می توانست بە شتاب بە خانە برگردد، کتاب را بردارد و با کاروان همراهی کند و درست ضمن همراهی، ورق بە ورق باز بە تاریخ برگردد و این چنین رمز و راز کاروان عزاداران امروز را یک بار برای همیشە کشف کند. بە خانە رفت، کتاب را برداشت و با عجلە دوبارە بە کوچە برگشت. هنگامی کە برگشت با منظرە دیگری روبرو شد. این بار کوچە پر از مردمانی بود کە کاروان را با فریاد و هیاهو بدرقە می کردند. مردمانی کە گاە می گریستند، گاە زیر لب چیزی می گفتند یا گاهی با بغضی فروخوردە از نوستالژیهای خود می گفتند. پس تنها او بود کە این سایگان عزادار را نمی شناخت! اوئی کە تصور می کرد از تمامی اهالی محل بیشتر بە آنچە کە در جهان می گذشت، آشناتر بود! لحظەای از خود شرم کرد. اما نە! این مردم اشتباە می کردند. مگر می شد کسانی را دوبارە شناخت و بە درگاهشان لابە برد کە نە رخساری دارند و نە نگاهی آشنا؟ با عزمی راسخ دستانش را بلند کرد و خواست ندا سردهد کە ای مردم بس کنید! کە باز پشیمان شد. آخر او جائی خواندە بود کە تاریخ را و درست از همین منظر، واقعییات را می شد از زوایای گوناگون دید. پس با این حساب این پیکرهای سیاەپوش گذرا دارای چهرە هم بودند، چهرەهائی کە او نمی دید. فهمید کە او برای یافتن و دیدن چهرەها باید کتاب تاریخ خود را ورق بزند.

در حال ورق زدن کتابش بود کە نوجوانی نزیک شد و از او خواست کە فردا در مدرسە لطف کردە بە معلم تاریخ بگوید بعلت گذر کاروان عزاداران از محلە آنان کە واقعە بکری بود و هر صد سال یکبار اتفاق می افتاد، از خیر امتحان آن روز بگذرد. نوجوان گفتە بود از دیدن تاریخ بیشتر یاد می گیرد تا از خواندنش. او یادش آمد کە معلم تاریخ  خود او بود و این کە چگونە نە خود او و نە آن نوجوان این را بیاد نداشتند و بە فراموشی سپردەبودند، لرزە بر تنش انداخت. اما از ورق زدن نیافتاد. پنجەهایش بعد از سالها وررفتن با کتب چنان بە این حرکت عادت کردە بودند کە هیچ تعجب و حادثە عجیب و بکری نمی توانست آنان را از کردار اتوماتیکی خود پشیمان کند. و او بە چهرەها رسید.

در حالی کە در کنار کاروان قدم بر می داشت، سعی کرد سوراخها را با چهرەهای درون کتاب پر کند. اما چگونە؟ او نە می توانست اوصاف را جایگزین کند و نە تصاویر را. واقعیت این بود کە چهرەها جائی باقی ماندەبودند،… شاید برای همیشە!… اما چرا؟ چرا کاروان تاریخ هنگامی کە در ‘حال’ حرکت می کند، بی چهرە می شود؟

آنقدر عصبانی بود کە نمی دانست چکار کند. در حالی کە پنجەهایش بر روی صفحات تاریخ ماندە بودند، ایستاد و بە کاروانی نگاە کرد کە هر لحظە در میان غوغای مردم دور و دورتر می شد. بەیاد آورد کورەراهی را کە همین مردان زمانی کە در زندگی بودند در رؤیای عبور از آن زیستە بودند. مردان تاریخی بدون عبور، اما سرشار از لذت رؤیا.

فکر کرد کە شاید این بار بتوانند از آن بگذرند. شاید در یک روز آفتابی و گرم بهاری، کورە راە محصور درختان جنگلی و گلهای رنگارنگ را با پرندگانی بر شاخسارها، تنها با پیکرهای بدون چهرە بتوان طی کرد.

تاریخ انتشار : ۲۹ دی, ۱۳۹۵ ۱۱:۳۸ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

اروپا قربانی کیست؟

به‌عنوان یک اروپایی، من فقط می‌توانم از بی‌کفایتی و ساده‌دلی رهبرانمان گله کنم که این اتفاق را ندیدند و با وجود همه فرصت‌ها و انگیزه‌هایی که برای انجام این کار وجود داشت، ابتدا خود را با آن سازگار نکردند. آنها احمقانه ترجیح دادند به نقش خود به عنوان شریک کوچک آمریکا بچسبند، حتی در شرایطی که این مشارکت به طور فزاینده ای علیه منافع آنها بود!

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

مطالعه »
پيام ها

مراسم بزرگ‌داشت پنجاه‌وچهارمین سالگرد جنبش فدایی!

روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت پنجاه‌وچهارمین سالگرد بنیان‌گذاری جنبش فدایی، در نشستی در سامانۀ کلاب‌هاوس این روز تاریخی و نمادین جنبش فدایی را پاس می‌داریم و روند شکل‌گیری و تکامل این جنبش را به بحث و بررسی می‌نشینیم

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

به بهانه هفتاد و دومین سالروز استقلال کانون وکلای دادگستری و روز وکیل

بررسی پیش‌زمینه‌های انقلاب ۱۳۵۷و تحقق جمهوری اسلامی در ایران

مثل یک باد

تایید حکم مصادره اموال مرضیه محبی، وکیل دادگستری، توسط دادگاه تجدیدنظر تهران

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!

سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ “تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!”