خانه هر لحظه تنگ تر مرا در خود می فشارد
سقف فرود می آید
پنجره ای نیست
و در قفل است
اشکهایم فرو می غلطند
خون در رگهایم خشک می شود
درد وجودم را فرا می گیرد
جز تاریکی، چیز دیگری نیست
***
از بیرون صدا می آید
با خودم می گویم: شاید کسی برای نجات من آمده است
خوب گوش می دهم
اما
صدا، صدای زنجیرهای زندانیان است
و صدای خشم جنون آمیز زندانبان ها
امیدم را از دست می دهم
تلو تلو خوران به زمین می افتم
در عمق تیرگی
***
شلاق. شلاق. شلاق
قژ قژ زنجیرها
چوبه های دار
دلهای سوخته ای که دریاچه ی ارومیه را خشکانده
و اشکهایی که خلیج فارس را شور کرده
صنوبرهایی به زمین افتاده اند
***
از دیوارها خون می چکد
حنجره ها بریده می شوند
کسی به جلاد التماس نمی کند
***
گرازهای وحشی رام نمی شوند
واپسین امیدها اما
هنوز زنده اند
هنوز جنگل پر از آهوست
پر از گوزن
پر از درخت
و خبرچین ها مرده اند
***
ستاره هایی می شکفند
آسمان سرخ می شود
سرخ و زیبا
درست مثل گل سرخ
ستاره. تهران (اشرف علیخانی) ۱۷ خرداد ١٩٩۵