میشل فوکو نظریه ای در زمینه هویتِ جمعی و مشترک یک ملت دارد که بنظر نگارنده یکی از کارآمد ترین تئوریها در تحلیل و ارزیابی هویت جمعی یک ملت، و نیز ریشه یابی گرایشات و باورهای عمومی آن ملت در هر مقطع زمانی، می تواند باشد.
در تعریفی که فوکو از هویتِ جمعی و مشترک ارائه می دهد دو فاکتور نقش اساسی و تعیین کننده پیدا می کنند. هویت جمعی و مشترک یک ملت، که پدیده ای دینامیک است و در هر مقطع زمانی ممکن است تغییر کند، از یکسو بر پایه باورهای عمومی، و از سوی دیگر بر مبنای ساخت و مناسبات قدرت شکل می گیرد و متحول می گردد.
ساخت و مناسبات قدرت اما نقشِ بسیار موثری در شکل دادن به گفتمانها و باورهای عمومی دارند، بطوری که می توان گفت که این مناسباتِ قدرت است که در درجه اول باورهایِ عمومی را متحول می کنند و می سازند. بعبارت دیگر دو فاکتور باورهای عمومی و مناسبات قدرت در یک پیوند تنگاتنگ و دیالکتیکی با یکدیگر، و هر یک به سهم خود، هویت جمعی و مشترک یک ملت را شکل می بخشند.
میشل فوکو باورهای عمومی را مجموعه ای از “ارزشها”، “گفتمانهای مورد قبول”، “دانایی ها” و “حقایق پذیرفته شده توسط عامه مردم” تعریف می کند. باورها و گفتمانهای زمانه اما توسط فرهنگ و سنت های هر ملت حمایت و تغذیه می شوند، فرهنگ و سنتهایی که خودشان در دورانهای قبل جزو باورها و گفتمانهای زمانه خود بوده اند و سپس بتدریج بشکل فرهنگ و سنت در آمده و رسوب کرده اند. وی معتقد است که این باورها و بدنبال آن گفتمانهای زمانه هستند که بنوبه خود و با اتکا بر ساخت و مناسبات قدرت، روابط اجتماعی و سیاسی را سامان می دهند و نوع نگاه و ارتباط مردم را با قدرت های اجتماعی و سیاسی تعیین می کنند.
باورهای عمومی، در واقع امر، گفتمانهای غالب در هر دوره ای را با مناسبات قدرت پیوند می دهند و همراه با مجموعه ای از عقاید، ارزشها، تجارب و دانسته های زمانه، پیش زمینه های “پذیرش” یا “عدم پذیرش” قدرت و بطور کلی رابطه مردم را با این مناسبات فراهم می آورند. در این روند، در حقیقت، هویت جمعیِ جدیدی شکل می گیرد که تا زمانی که ساختار قدرت با باورهای عمومی در تضاد قرار نگرفته باشد و به سخن دیگر، تعادل باورهای مردم بهم نخورده باشد، این هویت جمعی نیز دست خوش تغییرات جدی نخواهد شد.
هویت جمعی ای که بدینگونه شکل می گیرد در حقیقت تصویر و نمایه ای است که یک ملت از خود پیدا می کند و خویشتن را در کادر آن تعریف می نماید. به سخن دیگر، در میانه این تصویر و نمایه است که انسان اجتماعی، بمثابه محصول تولیدیِ باورها، گفتمانها و مناسبات قدرت، ظاهر می شود و نقش ایفا می کند؛ و می توان گفت که انسان اجتماعی چیزی نیست جز محصولی از مجموعه باورها و گفتمانهای عمومی و مناسبات قدرت در هر مقطع زمانی.
اگر این تلاش در تعریف از انسان اجتماعی در پیش زمینه های فکری و فلسفی پُست مدرن گنجانده شود بهتر قابل فهم خواهد شد. پس از پایان یافتن دوران حاکمیت و تسلطِ کما بیش یکجانبه ادیان الهی و فلسفه های غایت اندیش و مطلق گرا، اندیشمندان و فلاسفه دوران پُست مدرن به تلاش جدیدی برای تعریف انسان، بویژه انسان اجتماعی برخاستند. نظریات فلسفی نیچه و پس از آن فلسفه اصالت انسان در این رویکردِ جدید و نظریه پردازان آن، از جمله میشل فوکو، نقش بسیار موثری داشتند. در این روند اما، فلاسفه، روانشناسان، کنشگران سیاسی و روشنفکران هریک در کادر و زاویه نگاهِ ویژه خود به انسان (از دید اجتماعی، روانشناسی و یا فیزیولوژی…) سعی داشته اند که تعریفی از انسان ارائه دهند.
رویکرد میشل فوکو یک رویکرد اجتماعی و سیاسی است و از این نظر پس از رویکرد مارکسیستی به انسان بیش از هر رویکرد دیگری مورد توجه جامعه شناسان و بطور کلی روشنفکران و کنشگران سیاسی و اجتماعی فرار گرفته است.
برخلاف جامعه شناسان که انسان را موجودی که در پی برقراری مناسبات، پیوندها و ارتباطات اجتماعی است تعریف می کند و یا مارکسیست ها که انسان را جزو جدایی ناپذیری از جنگها و مبارزات طبقاتی می پندارند و یا ادیان الهی که انسان را مخلوق خدا که سرنوشتش از قبل مشخص شده است می بینند، میشل فوکو انسانِ اجتماعی را نه یک موجود از قبل تعیین شده بلکه محصولی از باورها و گفتمانهای زمان که ایندو نیز در پیوند تنگاتنگ با مناسبات قدرت قرار دارند می شناسد.
در کادر این نگرش به هویت اجتماعی انسان، می توان هویت اجتماعی ملت ها را به سه دسته عمومی تقسیم کرد. “هویت جمعیِ اشتراکی و پلورال”، “هویت جمعیِ قدرت مدار” و “هویت جمعیِ معترض”. شاید این نامگذاریها از دقت زیادی برخوردار نباشند اما زمانی که نمونه هایی از آن آورده شوند تفاوت های بین این سه دسته بهتر روشن می گردند.
در “هویت جمعی اشتراکی و پلورال”، قدرت بطور نسبتا متعادلی در سطوح و در میان بخشها و طبقات اجتماعی پخش شده است و روابط و مناسبات سیاسی بگونه ای نسبتا پلورال و دمکراتیک ادراه می شوند. هویت و تعریفی که مردم این جوامع از خود دارند، یک تعریف و برداشتی است که احساس عمومی بر آن است که اکثریت جامعه خود را در آن می تواند پیدا کند و با آن در صلح و آرامش باشد، زیرا که در یک پروسه اشتراکی به آن دست یافته است. در اینگونه جوامع، بخشها و طبقاتی که این تعریف از خود را (مشترکا) پیدا کرده اند معمولا اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و به همین دلیل اینگونه جوامع از ثبات و آرامش نسبی و طولانی مدت برخوردارند.
در “هویت جمعی قدرت مدار”، اکثریت جامعه خود را در آینه قدرت سیاسی متمرکز، که معمولا نماینده تاریخ و فرهنگ کشور و ملت معرفی می شود، می بیند. هویت جمعی و مشترک این ملت اگرچه مورد پذیرش اکثریت مردم قرار گرفته است، اما بر خلاف جوامع دمکراتیک پخش نشده، غیر اشتراکی و نامتعادل است. ملت های این جوامع خود را با دولت و نظام سیاسی حاکم بر کشور یکی می دانند و سرودهای ملی و پرچم کشور بواقع سمبل هویتشان است. ملت ترکیه تا حدودی جزو این دسته قرار می گیرد. ویا بطور کلی می توان گفت که ملت هایی که در یک مقطع زمانی خاص رهبری کاریزماتیک و نظام توتالیتری، که مقبول عامه مردم است (مانند دولت هیتلر در اوائل دوران خود) دارند، جزو این دسته بشمار می آیند.
در “هویت جمعی معترض”، اگرچه مانند دسته دوم، قدرت سیاسی و اقتصادی متمرکز است و کشور با روشهای استبدادی ادره می شود، اما عموم مردم اعتقادی به مشروعیت این قدرت ندارند و خود را در آن سهیم نمی بینند. نظام سیاسی و اقتصادی این جوامع توسط بخش الیت و نخبه و اقلیتی که قدرت سیاسی و اقتصادی را دست خود دارند اداره می شود؛ اقلیتی که اکثریت جامعه خود را با آن بیگانه می بیند و احساس همدلی و مشارکت با آن ندارد. نوع رابطه مردم نیز با نظام سیاسی حاکم یا اعتراض خاموش است و اگر شرایط اجازه داد اعتراض فعال.
هر اندازه قدرت سیاسی در این جوامع پایدار تر باشد به همان اندازه باورهای عمومی مردم و رابطه اعتراضیشان ریشه دار تر و محکم تر می گردد، بطوری که در باور عامه، سیاست و ادره امور کشور از آن الیت و بقول معروف “از ما بهتران” می شود که بقیه را در آن سهمی نیست.
جامعه ایران را بدلیل تاریخ بسیار طولانیِ (اشکال گوناگون) استبداد، سرکوب و بیگانگی مردم این سرزمین با دولتهای حاکم، که بویژه در دوران هزار ساله سلطه خلفای عرب بر ایران بسیار بارز و آشکار است، می توان در زیر مجموعه دسته سوم یعنی “هویت جمعی معترض” قرار داد. بافت بسیار متفاوت قومی و فرهنگی اقوام ایرانی این سرزمین و بیگانگی بسیاری از این اقوام با دولتهای مرکز نیز تقویت کننده این هویت اعتراضی و بیگانه با دولت مرکزی بوده است.
اگر ما مقاطع بسیار کوتاه مدت تغییر در این هویت اعتراضی و تبدیل نسبی آن به همکاری، مشارکت و بدنبال آن دخالت در تقسیم قدرت را از کل تاریخ ایران مستثنا کنیم، می بینیم که قاعده کلی همانا هویت اعتراضی و بیگانه با ساخت و مناسبات قدرت، که در مرکز و پایتخت سکنا دارد، بوده است. این مقاطع کوتاه اما متاسفانه بسیار نادرند و بخاطر همین نادر بودنشان تبدیل به یک نوستالژی شده اند. اوائل انقلاب مشروطه، یا دوران نهضت ملی شدن نفت و یا ماههای اول پس از سقوط محمد رضا شاه از جمله نمونه های بسیار نادرِ مشارکت عموم مردم در مناسبات قدرت بودند. دورانی که مردم برای مدت کوتاهی هویت جمعی معترض و بیگانه با ساختار قدرت را فراموش کردند.
البته مشارکت های عمومیِ دیگری نیز در تاریخ چند دهه اخیر اتفاق افتاده است اما این مشارکت ها و حضور فعال مردم در سیاست در کادر هویت اعتراضی مردم بهتر قابل فهم تحلیل هستند. حضور فعال مردم در انتخابات دور اول کاندیداتوری آقای خاتمی و یا انتخابات ریاست جمهوری سال ۱۳۸۸ که در آن آقایان موسوی و کروبی کاندید شده بودند را باید نشان و نمونه بسیار بارزی از اعتراض فعال و آگاهانه مردم علیه استبداد ولایت فقیه آقای خامنه ای دید و تفسیر کرد، نه مشارکت مردم در ساخت و مناسبات قدرت و یا همدلی با نظام سیاسی حاکم.
بنابراین می توان اینطور نتیجه گرفت که مردم ایران در طول سالهای پس از تثبیت ولایت مطلقه فقیه همواره هویت و روحیه اعتراضی و بیگانه با این حاکمیت را حفظ کرده اند؛ و اگر شرایط سیاسی اجازه داده است این اعتراض بشکل فعال و خیابانی ظاهر شده و اگر چماق استبداد و سرکوبِ وحشیانه بالا رفته بشکل خاموش و در زیر پوست شب و در بالای بامها و در متن اعتراضات مدنی به حیات خود ادامه داده است.
انتخابات پیش رو ریاست جمهوری را نیز باید در این کادر دید و تفسیر کرد. تجربه دوران ریاست جمهوری آقای خاتمی و نیز کودتای انتخاباتی احمدی نژاد بهمراه سپاه و بیت رهبری به مردم آموخته است که تا استبداد مطلقه ولایت فقیه حاکم است و تا مادامی که افراد و شخصیتهای شناخته شده آماده فدا کردن “وِجهه سیاسی و اجتماعی خود” بخاطر ایستادگی در برابر رهبر نباشند، همکاری و مشارکت در انتخابات نه تنها فایده ای نخواهد داشت بلکه موجب سرخوردگی و یاس بیشتر و چه بسا ضررات جانی و مالی بیشتر خواهد گردید. همانطور که آقای خاتمی بصراحت در صحبت های اخیرش به آن اشاره کرد. ایشان چون توانایی و یا انگیزه ایستادگی در برابر رهبر را ندارد خوب و صادقانه پیش بینی کرده است که آمدن او به صحنه انتخابات نه تنها گشایشی ایجاد نخواهد کرد، بلکه کشور و ملت را در گرداب تضادهای داخلی این نظام بیشتر فرو خواهد برد و موجب سرخوردگی های بیشتر خواهد شد.
اگر کنشگران سیاسی داخل و خارج از کشور به این واقعیت که مردمِ آگاه ما، در حال حاضر، در فازِ اعتراض و مبارزه با استبداد دینی ولایت فقیه بسر می برند، و این هویت جمعیِ اعتراضی اشان، به جز در دورانهای بسیار استثنایی و کوتاه مدت، همواره حفظ شده است و بنابراین قصد مشارکتِ واقعی در این نمایش انتخاباتی را ندارند، توجه نکنند؛ و بجای آن آرزوها و تمایلات فردی و یا گروهی خود را مبنا و اصل قرار دهند، باید گفت که یا مردمِ آگاه ما با آنها نیز بیگانه خواهند شد و یا در بدترین حالت آنان را نیز جزئی از مناسبات قدرت خواهند شمرد.