این؛ یک دیدارِ متفاوت با سازندهٔ فیلم «قصهها» بود. چند فعالِ کارگری روبروی کارگردانی با کارنامهٔ مشخص در بیانِ دردهای اجتماعی؛ از منظری متفاوت «قصهها» را نقد کردند.
رخشان بنیاعتماد در آخرین ساختهٔ خود؛ جامعه را با کمترین روتوش روی پرده آورد اما همین بیانِ اندکی صریح و بیپرده هم به مذاقِ عدهای خوش نیامد و به هر دستاویزی برای دیده نشدنش چنگ زدند. «قصهها» با برچسبهای نخنما پس از سه سال؛ سرانجام فرصتِ اکران یافت تا معضلاتِ جامعه را تخفیفیافتهتر از واقعیتی که وجود دارد؛ هم به مردم و هم به صاحبانِ قدرت گوشزد کند.
ایلنا برای نقدِ روایتهای غیرمنصفانهای که دربارهٔ فیلم از تریبونهای مختلف فریاد زده شد؛ بنیاعتماد را روبرویِ چهار فعالِ کارگری قرار داد تا صحت و سقمِ برخی وقایعِ فیلم را از زبانِ افرادی آشنا با فضای «قصهها» مرور کند.
در این نشست؛ فرید مصطفوی(فیلمنامهنویس)، امیر اثباتی(طراح صحنه و لباس و مشاور کارگردان) و فرهاد اصلانی نیز رخشان بنیاعتماد را همراهی کردند.
«قصهها» دوران دشواری را تا اکران پشتسر گذاشت. برای ۴ سال نمایش داده نشد. فیلمی با محتوای نامناسب تشخیص داده شد. اثری در حمایت از فتنه و فیلمی سیاهنما. چرا این فیلم این میزان از حساسیت را درپی داشت؟ چرا بعضی از فیلم میترسند؟ آیا «قصهها» یک بیانیه سیاسی است یا فیلمی برای دعوت به یک اعتراض جمعی؟ آیا اصولا فیلم برای چنین کارکردی ساخته شد؟
رخشان بنیاعتماد: جواب این سئوال را قاعدتا باید کسانی بدانند که در طول این ۴ سال؛ اینهمه موضعگیری نسبت به فیلم داشتند. چون بسیاری از دلایل این حملهها برای خود من هم روشن نیست. ولی این را به قاطعیت میتوانم بگویم که بسیاری از موضعگیریهایی که نسبت به «قصهها» شد؛ براساس شنیدهها و فیلمی بود که دیده نشد. بیشتر موضع گیریها براساس جبههگیریها جناحی بود تا نقدِ محتوایی نسبت به خودِ فیلم. آنچه که میشود درباره فیلم گفت این است که فیلم دروغ نمیگوید؛ رویافروشی نمیکند و تعارف ندارد. نقد میکند و بخشی از زندگی را آنگونه که در واقعیت است؛ از زاویهٔ دیدِ فیلمساز به تصویر میکشد. من ادعا ندارم که واقعیتهای جامعه فقط همین است که در «قصهها» نشان داده میشود ولی واقعیتی که من میبینم و از نزدیک با آن روبهرو هستم و دغدغههایی که من بهعنوانِ فیلمساز دارم؛ موضوعاتی است که در فیلم مطرح شده و بسیاری از این موارد؛ به مذاقِ بسیاری خوش نیامد.
اما فیلم نشانههایی دارد که براساسِ آنها؛ تکلیفِ همان گروهِ خاص با آن مشخص میشود. زمانیکه خطاب به دوریبن گفته میشود: «این دوربین رو بگیرید» یا مستندساز در پایان فیلم میگوید: «هیچ فیلمی برای همیشه در هیچ کمدی نمیماند». این یعنی یکی؛ قصدِ افشاگری دارد و دیگری؛ قصدِ سرپوش گذاشتن روی مسائلِ جامعه. شاید شما از ابتدا تکلیفتان را با ساختاری که قرار بود با فیلمتان مواجهه داشته باشند و برای آن مشکلاتی درست کند؛ روشن کرده بودید.
بنیاعتماد: فکر نمیکنم برخوردی که با «قصهها» شد به دلیلِ یک جمله یا طرح یک موقعیتِ خاص در فیلم باشد. این را هم تصحیح میکنم که بیانِ واقعیت به معنای افشاگری نیست. بیانِ واقعیت حداقل وظیفهٔ دوربین و سینمای اجتماعی است. در «قصهها» هیچ رازِ مگویی وجود ندارد که دربارهٔ آن صحبت شده باشد. هیچ اسراری نیست که فاش شده باشد. هیچ ناکجاآبادی که تا به حال هیچ دوربینی در آنجا قدم نگذاشته باشد؛ در فیلم به تصویر کشیده نشده است. تمام اینها موقعیتهایی هستند که افرادِ جامعه با آن روبهرو بودهاند. طبیعتا نه «قصهها» این ادعا را دارد که آیینهٔ تمامنمای جامعه است و نه هیچ اثرِ دیگری میتواند چنین ادعایی کند. من در این فیلم به بخشی از دغدغههای همیشگیام؛ پرداختم.
آنچه که در فیلم آمده؛ نگاهِ سینما به بخشی از واقعیتهای موجود جامعه است. جملهٔ آخرِ فیلم؛ پیشبینیِ وضعیتی که قرار بود برای «قصهها» بهوجود بیاید؛ نیست در واقع موقعیتی بود که بهطور کل بر فضای سینمای اجتماعی حاکم است. بیمهری، بیاعتنایی و مانعتراشی که برای سینمای اجتماعی و سینمای حقیقتگو وجود دارد؛ برای «قصهها» هم میشد متصور بود. کاربردِ این جمله صرفا برای فیلم «قصهها» نبود بلکه برای همهٔ فیلمهای مشابه آن است. حتا فیلمهایی که به دلیل همین موضع گیریها فرصت ساخت پیدا نمیکنند. آنچه که در «قصهها» به آن اشاره میشود؛ اشاره به همان فضاییست که طرح موضوعات اجتماعی را برنمیتابد.
از دیگر اتهاماتِ وارد بر فیلم؛ جبرگرایی و سرنوشتِ محتوم شخصیتهای آن است. اگرچه بهنظر میرسد مخالفان؛ عشقی که بر تمام فیلم سایه انداخته و توکلی که بر دوشِ آدمهایی مانند «توبا» سوار است را نخواستند یا نتوانستند ببینند. اما مرزِ میانِ جبر و اختیار در فیلم بسیار ظریف است. شخصیتهای «قصهها» از نگاهِ خودتان؛ تا کجا مختارند و از چه وقت؛ مجبور؟ اصولا رابطهٔ میان جبر و فقر چیست؟ آیا فیلم شامل این تعریف که آدمهای فقیرتر؛ مجبورترند؛ میشود؟
بنیاعتماد: شرایطِ خاصی برای «قصهها» پیش آمده که عجیب است. دائما در مظانِ پاسخگویی به سوالاتی هستم که بیشتر شبیه به اتهام است و من در دفاع از خود؛ مجبور به تکرار شواهد ردِ اتهام هستم. گمان میکنم یک نگاهِ مخالف اما منصف باید فیلم را تحلیل کند و دلایل خودش را برای اینکه شخصیتهای فیلم محتوم هستند؛ بیان کند. در کلِ فیلمهایی که من تا امروز ساختهام؛ تنها یک شخصیت به سرنوشت محتوم و جنون کشیده شده آنهم «مرتضی الفت» است در فیلم «پول خارجی». والا هیچگاه شخصیتهای داستانهایم به جبرِ روزگار ولو اینکه دچار شدند؛ تن ندادند. پس هرگز به سرنوشتِ محتوم دچار نشدند. آنها دربرابرِ فشارهای اجتماعی ممکن است قربانی شده باشند اما هرگز آن را نپذیرفتهاند و همچنان در جهتِ بهبودبخشی زندگی خود تلاش میکنند: شخصیتِ «معصومه». معصومه که به سیاهترین موقعیت یک شخصیت در فیلم قصهها دچارشده، در همان حضور کوتاه نشان میدهد که موقعیتی که به او تحمیل شده را نپذیرفته و موقعیتِ ناخواسته را به عنوان سرنوشتِ محتومِ خود باور ندارد.
سرنوشتِ محتوم یعنی زمانی که موقعیتی بر فردی حادث میشود و شخص به آن شرایط تن میدهد. همهٔ این شخصیتها در هر موقعیتی دربرابرِ شرایط سخت؛ پایداری و مقاومت میکنند و اعتراض. این به معنای زنده بودن است. یعنی برای بهبودِ زندگی خود تلاش میکنند. در پیچیدهترین شرایط مثل قصهٔ «نوبر و رضا» که شاهد زیرسئوال رفتنِ غرورِ یک مرد هستیم؛ باز عشق حاکم است. یعنی ظرافتِ یک عشقِ عمیق که بر خانوادهٔ تحت فشارحاکم است. پدری که حتی از دیدنِ سیگار در دستانِ فرزندش در آن حالت عصبی منقلب میشود.
آنچه در قصهها وجود دارد؛ عشق بین آدمهاست. عشقِ بیمانندِ توبا به فرزندانش، عشق به جامعه که در دو کاراکتر آسیبدیده در اپیزود آخرِ فیلم دیده میشود، عشقِ رضا و نوبر به یکدیگر، صورت نرگسِ از خشونت سوخته ولی به شرط ترک اعتیادِ مرد از شکایت صرفنظر میکند و سرپا ایستاده تا استقلال مالی خود را حفظ کند و سیسمونی بچهاش را خودش تهیه کند.
در «قصهها» حتی مردی که صورتِ نرگس را سوزانده؛ محکوم نمیشود زیرا او هم به نوبه خود قربانی است و با وجودِ خشونتِ آشکار بر همسرش باز اعتراف میکند که در بیکسی؛ کسی جز نرگس را ندارد. یکی از اتهاماتِ دیگر؛ این است که هیچ آدمی از نظر من؛ محکوم نیست. این نظر نه به مفهومِ مطلق اما کاراکترهای فیلمهایم غالبا با همین دیدگاه ساخته شدهاند. زیرا هیچکدام در هوا و صرفا پشتِ میز نوشته نشدهاند. اینها شخصیتهایی هستند که من در طولِ زندگیام با آنها از نزدیک برخورد داشتهام و حتما به آنها نزدیک شدهام و دورانی را با آنها سر کردهام. هیچ غلوی در «قصهها» وجود ندارد و اینها نمونهای از صدها نفر در موقعیتهای مشابه هستند. هرکس ادعای غلوآمیز بودنِ فیلم را دارد یا با واقعیت روبهرو نشده یا نمیخواهد روبهرو شود.
شخصیتهای فیلم سرخورده نیستند. درست است در شرایطِ فشار و بحران هستند اما برای بیرون آمدن از این موقعیت؛ تلاش میکنند. از نظر من؛ عاقبتِ خوش؛ تسلیم نشدن است. عباسی که در زیر پوست شهر به قصد بهبودِ شرایطِ خانوادهاش کارش به قاچاقِ مواد مخدر رسیده بود؛ در «قصهها» تبدیل به یک مسافرکشِ زحمتکش شده است. اگر عباس را یک دلالِ مواد مخدر با وضع مالی خوب نشان میدادم؛ که این؛ بهروزی و پایانِ خوش نیست بلکه انحطاط است. اتهامِ من این است که چون واقعیت را نشان میدهم؛ سیاهنما هستم. اشکالی ندارد این اتهام همچنان باشد اما واقعیت این است که مخاطبانی که فیلم را میبینند؛ چنین فکری ندارند و زمانِ تماشایِ فیلم با آن همدل میشوند.
تعبیر «هرتآباد» برای بیان وضعیتِ بدنهٔ اداری کشور بسیار بهجا و آگاهانه بود. یک سیستمِ اداری بیمار و فاسد که بعداز «خارج از محدوده» نه تنها ترمیم نشد که سیر نزولی بیشتری هم داشت. بهنظر شما چرا سیستمِ اداری ایران به این نقطه رسیده؟ آنهم در جامعهای که بدنهٔ کارکنانِ ادارههای آن طبقهٔ متوسط و گاه کارگر است. این سیستم فسادِ خود را از جامعه گرفته یا قدرتِ حاکم بر جامعه؟
فرید مصطفوی: فیلم «خارج از محدوده» براساسِ یک ماجرای واقعی که ۲۰ سال قبل از فیلم اتفاق افتاده بود؛ ساخته شد. زمانی که خانم بنیاعتماد سی سال قبل؛ این فیلم را در شمیراننو میساختند؛ بسیاری اذعان کردند چنین اتفاقاتی در اطرافشان حادث شده و بهنظر میآمد اتفاقی که ۲۰ سال قبل از آن افتاده بود؛ همچنان ادامه دارد.
اصولا بهنظر میرسد روندِ فسادِ بروکراتیک یا درواقع کور بودنِ بروکراسی هیچگاه متوقف نشده و تا امروز ادامه دارد. این آدمها قربانیِ سیستمی میشوند که هیچ نقشی در تصمیمگیری آن ندارند. گرچه ممکن است خود جزء چرخدندههای آن باشند کمااینکه آقای «حلیمی» خودش کارمندیست که سی سال کار کرده اما نمیدانسته بهعنوان یک مهرهٔ کوچک درحال چرخاندنِ چه چرخی است. تا زمانی که خودش درگیر این ماجرا میشود؛ به این کشف میرسد که برای چه سیستمی کار میکرده و همین کشف؛ موجبِ عصیانی میشود که ما در فیلم میبینیم.
«خارج از محدوده» اواسطِ دورانِ جنگ ساخته شد و «قصهها» در سالِ ۹۰. بهنظر میرسد در طولِ این سالها؛ آن سیستم نه تنها بهتر نشد بلکه فربهتر و فاسدتر هم شد. سیستمی که اینبار مدیریتاش با جامعه قطع شده و افرادی که در خدمتِ آن هستند؛ یک ارتباطِ سالم و بلاواسطه با مدیریت ندارند. همه آنچه خارج از این سیستم اتفاق افتاده یعنی اقتصادِ بیمار موجب بیاخلاقی گستردهای شده که به سطوحِ پایینتر هم منتقل شده و دیگر مسئلهای این نیست که عدهای خاص از قشرِ معینی شامل این فساد شده باشند و درآمدهای نامشروع کسب کرده باشند. این بیاخلاقی از بالا به پایین گسترده شده و آدمها در سطوحِ پایین هم برای بقای خود مجبور به تن دادن به این بیاخلاقیها شدهاند. مقابله با این بیاخلاقیها کار دشواریست اما این فیلم نشان میدهد میتوان درمقابلِ این فسادها ایستاد و همچنان آدمهایی هستند که گرچه دستشان از همهجا کوتاه است اما اعتراضِ خود را مطرح میکنند و به حل شدن در این سیستم تن نمیدهند.
بخش دوم گفتگو به نظراتِ فعالانِ کارگری درباره فیلم اختصاص دارد
بخشی از فیلم روی حساسترین بخشِ جامعه یعنی طبقه کارگر متمرکز شده. کسانی که جمعیت زیادی از کشور را تشکیل میدهند. اینها همواره ابزارِ قدرت هستند. همان قدرتی که در زمانِ تقسیمِ ثروت و رفاه؛ کمترین بها را به آنها میدهد اما هنگامِ کسبِ مشروعیت و زمانِ رایگیری بیشترینِ سرمایهگذاری خود را معطوفِ آنها میکند. نگاهِ شما بهعنوان فیلمنامهنویس به این طبقه چیست و تجربهٔ خود را از این قشر و چند و چونِ فعالیتهای آنها و اعتراضات و خواستهایشان چگونه بهدست آوردید؟
مصطفوی: تجربیاتِ من در این مورد به زمانی برمیگردد که سیو اندی سال پیش با خانم بنیاعتماد در گروهِ اقتصادِ تلویزیون کار میکردیم. ما مستندسازی را از آنجا آغاز کردیم که ادامه این راه؛ به فیلمهای داستانی رسید. چه آن زمان؛ در اواسط دوران جنگ؛ که توجه به طبقهٔ کارگر بیشتر بود و چه بعدتر؛ این ارتباط گسسته نشد و رابطهٔ ما با این طبقه ادامه داشت. چند جلسه در خانهٔ کارگر داشتیم و در جریانِ مطالباتِ کارگران قرار گرفتیم.
به یاد دارم ۵ـ۶ سال پیش با عدهای از کارگرانِ اصفهانی که چند ماه بود حقوق نگرفته بودند و برای تحصن به تهران آمده و در اقامتگاهِ خانهٔ کارگر ساکن شده بودند؛ صحبتهایی انجام دادیم تا در جریانِ معضلاتشان قرار بگیریم که بخشی از فضا، دیالوگ و احساسِ آدمها در مینیبوس نیز از همان فضا گرفته شد. اینکه کارگر را صرفا در کارگرِ صنعتی تعریف کنیم؛ صحیح نیست. باتوجه به نوعِ تحولاتِ اقتصادی دنیا این مفهوم نسبت به گذشته وسیعتر شده. مثلا اگر سابقا کارگر؛ پشتِ دستگاه در کارخانه تعریف میشد امروزه بسیاری از اقشاری که در بخشهای خدمات کار میکنند و به نوعی به صنعت هم مرتبط نیستند؛ در قشرِ کارگر دستهبندی میشوند. ارتباط اینها با تولید همان ارتباطیست که کارگر صنعتی دارد.
استنباطِ من این است که بهدلیل نگاهِ مدیریتِ بخش صنعتی جامعه به این قشر؛ یک فشارِ مضاعف به این طبقه وارد آمده. واردات بیرویهٔ صنایع، ورشکست شدن کارخانهها، تغییرِ کاربری کارخانهها و درنتیجه بیکاری کارگرانی که تعدادشان هم کم نیست؛ نشان از یک فاجعه است و بیانگرِ یک اتفاقِ بنیادین که درحال به وقوع پیوستن است. یعنی جابجا شدن بخشِ بزرگِ جامعه از جایگاه اصلی خود. این افراد قرار است کجا بروند و چه شغلی دیگری داشته باشند؟ کسی که سی سال یک شغل را یاد گرفته و جزیی از زندگیاش شده؛ در شرایطِ تورمی امروز و با بیکاری موجود؛ چگونه باید زندگیاش را تامین کند؟
بحرانِ اقتصادی بهنوعی تمامِ تعاریف و معیارهای گذشته را دگرگون کرده. مسئله طبقهٔ کارگر امروز نسبت به سی سال قبل و زمانیکه ما در گروهِ اقتصادِ تلویزیون بودیم؛ وسیعتر و گسترهتر شده است. امروز به دلیلِ ورشکستگیِ صنعتی و وارداتِ بیرویه؛ فشارِ مضاعفی روی کارگر صنعتی وجود دارد که این مسائل باید مطرح و مرتفع شوند.
اگر اجازه بدهید در این بخش از نقد و نظرِ برخی فعالِ کارگری در بررسی «قصهها» کمک بگیریم و از آنها بپرسیم: نگاهِ این فیلم به مسائلِ حوزهٔ کارگری تا چه اندازه واقعگرایانه است و مسائلی که از نگاهِ دوربینِ خانم بنیاعتماد در روایتِ مشکلاتِ طبقهٔ کارگر طرح شده؛ چقدر برآمده از زندگی همین طبقه است؟
عبدالله وطنخواه (فعالِ کارگری و کارگرِ کارخانهٔ وکیومِ پارس): من احساس کردم «قصهها» فیلمی از جنس ماست. اگر از ما نباشد برای ماست و بیانگرِ دردهای موجود در جامعه. من؛ احساسِ بسیار تنگاتنگی با فیلم داشتم. کلیتِ فیلم دقیقا از جنسِ من و دقیقا برای من بود. اما این سئوال را از خانم بنیاعتماد دارم که؛ چرا زمانیکه رضا برای گرفتنِ مطالباتش با نیروهای امنیتی درگیر میشود؛ ما ضرب و شتم را تنها در یک باندپیچی ساده میبینیم؟ در واقعیتِ بیرونی؛ ضرب و شتم تنها به باندپیچی دست ختم نمیشود بلکه باید زخمِ دستِ کارگر نشان داده میشد و من از آن زخم؛ خونریزی را متوجه میشدم. چرا شما درگیری را به این شکل تصویر نکردید؟ و انتقادم به شما این است که فلاکت را بسیار کمتر از آنچیزی که در آن سالها وجود داشت؛ نشان دادید. من در همهٔ سکانسها بهخصوص سکانسِ درونِ مینیبوس؛ جامعهٔ خودمان را میدیدم. هراس و ناهمگونی آنها را دیدم. آنها بهرغم اینکه خواستشان یکیست و منافع و دردهای مشترکی دارند؛ اما همه احساسِ مقابله کردن و رسیدن به مقصد را ندارند. درست مثل فلاکتِ موجود در جامعه. «قصهها» واقعیتِ ملموس تلخِ موجود در جامعه است. امروز حتی تلخیها نسبت به آن زمان که شما این فیلم را ساختید؛ بسیار بیشتر شده.
جا دارد به این نکته هم اشاره کنم که در «قصهها»؛ عشق به زیبایی نشان داده میشود. آنجا که رضا به دلیلِ اتهامِ زودهنگام به همسرش درحال گریستن است و نوبر؛ چروکِ پیراهنِ شوهرش را میگیرد و دوربین از بالای صحنه؛ سر بر شانه نهادن را نشان میدهد؛ اوجِ عشق به مخاطب منتقل میشود.
کاظم فرجاللهی (فعال کارگری و کارگر سابقِ چیتسازی): از جانبِ خودم و بقیهٔ دوستان از شما و مجموعه عواملی که به اینگونه فیلمها پرداختند؛ تشکر میکنم. من از سالهایی که شما زیرپوست شهر را ساختید به مطبوعات و مسائلِ کارگری سوق داده شدم. انتقاداتی که من به شما میکنم؛ میتواند از سرِ ناآگاهی از مشکلاتی باشد که شما با آنها دست به گریبان هستید. اما فکر کنم بهتر است حداقل انتظاراتمان را بگوییم و اینکه تا چه اندازه از آنها میتواند عملی شود؛ با شماست.
من؛ فیلم را تماما کارگری میبینم از ابتدا تا پایان. شروعِ فیلم دقیقا از لایههای رانده شده از طبقه کارگر است. فیلم با داستانِ یک مسافرکش شروع میشود که اصولا خودش؛ فردی رانده شده از طبقهٔ تولیدکننده جامعه است. باز در همان تاکسی به زنی برمیخوریم که او هم بردهٔ جنسی است و رانده شده از همین طبقه و چارهای هم جز این ندارد. در پایان؛ فیلمساز از نظر من؛ بازهم نوعی کارگر است.
همانطور که آقای مصطفوی گفتند فیلم؛ لایههای مختلفِ زندگی طبقهٔ کارگری را نشان میدهد. طبیعتا از آنجا که هر رسانه، دوربین و روزنامهای بخشی از وقایعِ جامعه را نشان میدهد که یا سلیقهٔ سازنده است یا در حیطهٔ تواناییاش؛ پس «قصهها» به همهٔ لایههای طبقهٔ کارگر نپرداخته.
انتقاد من از فیلم این است که آنچنان که انتظار داشتم؛ به عمق نرفته. مشکلات را نشان داده ولی مشکلات در سطح ابتدایی است. در سالِ ۹۰ که این فیلم ساخته شد؛ بسیاری از واحدهای صنعتی بزرگ و کوچک تعطیل شدند که بهتر بود بخشی از این فاجعه در فیلم نشان داده میشد. مثلا زمانی که کارخانهٔ چیتسازی تعطیل شد؛ در دو سال خودکشیهای منجر به فوت داشتیم.
منظورم از اینکه میگویم فیلم به عمق نمیرود؛ عدمِ بیان اینگونه مسائل است که البته شاید بیانِ این مسائل جزو اهدافِ فیلم تعریف نشده بود. مثلا بخشِ کارگرانِ بهداشتی و درمانی؛ دنیایی از مشکل را دارند. دلم میخواست درکنارِ نشان دادنِ این همه واقعیات و مشکلاتِ مربوط به این طبقه؛ گریزی هم زده میشد به اینکه چگونه میشود از این وضعیت خارج شد و حتی مقداری از تمایزاتِ طبقاتی موجود در جامعه را به وضوح نشان داد. ما دنیایی از فقرِ فرهنگی و مالی را میبینیم اما آنطرف؛ قطبِ مقابل این طبقه برای مقایسه وجود ندارد. نشان دادنِ این وجهِ تمایز و قیاس دو طبقه؛ میتوانست تاثیرگذاری بیشتری روی مخاطب داشته باشد.
حسین اکبری (فعال کارگری و کارگرِ سابقِ ماشینسازی اراک): من؛ بسیاری از فیلمهای خانم بنیاعتماد را همراهِ خانوادهام دیدهام. «قصهها» بهرغم اینکه برای کارگرها ساخته شده اما کارگری نیست. دلیلم هم این است که ایشان؛ ذهنیتِ کلی و عمومی کارگران را نمیشناسد. اگر بخواهم بهطور مشخص بگویم؛ باید اشاره کنم که عموما لیدرهای کارگری؛ آدمهای آگاهی هستند نه متکی به قدرت بدنی. آنها سنتی نیستند بلکه از سنت فاصله گرفتهاند. مینیبوسی که این افراد در آن وجود دارند؛ این را به ما القا میکند که آدمهای این مینیبوس با آنها که برگشتهاند؛ تفاوت دارد. یعنی ممکن است از نظرِ کمیت؛ تعدادشان کمتر باشد اما معلوم است که کیفیت بیشتری دارد. چنین صحنهای؛ انتظارِ مرا بالا میبرد که در این مینیبوس برجستهگانِ کارگری باشند. آنها بیسواد نباشند. ترسو نباشند و محافظهکاری را کنار گذاشته باشند. قاعدتا لیدرها؛ عناصرِ آگاهِ کارگران هستند.
فکر میکنم؛ فیلمِ کارگری؛ فیلمی است که همهجانبه به مسائلِ کارگران نگاه کند و کارگر را بهعنوان سرمایهٔ اجتماعی معرفی کند. به نظرم؛ اگر قرار است فیلمی کارگری ساخته شود؛ نیاز است همانطور که در کنارِ فیلمهای پلیسی؛ یک سرهنگ وجود دارد؛ درکنارِ فیلمهای کارگری هم یک فعالِ کارگری که واقف به مسائلِ این طبقه است؛ وجود داشته باشد.
جایی در فیلم نشان داده میشود که توبا نمیداند برای مطالبهٔ حقوق معوقهاش به کدام نهاد باید نامه بنویسد. حالآنکه که انتظار این است کسی که سالها با این قضیه درگیر بوده؛ بارها از کار تعدیل شده و شغلهای بسیاری را عوض کرده؛ از این امور اطلاع داشته باشد. این نشان از این است که پیشرو و کارگرِ ما خودش خیلی عقب است که واقعیت ندارد. درست است که بسیاری از کارگرانِ ما ناآگاه هستند و حتی از قانونِ کار بیاطلاع؛ اما کارگرانِ آگاه ما بر همهٔ قانون واقف هستند. ما باید در فیلمهایمان تشکلهای کارگری را هرچند زرد هم باشد؛ ببینیم و جایگاهِ ضعیفِ آن را نشان دهیم.
به نظر من؛ فیلم؛ قبل از آنکه کارگری باشد؛ انساندوستانه است که هیچ چیز کم ندارد اما از نگاهِ کارگری و نشان دادن یک طبقهٔ معین؛ فیلم نیاز به کار بیشتری دارد. ضمن آنکه ما از زاویهٔ خانم بنیاعتماد به جامعه و نگاهی که به طبقهٔ کارگر داشتند؛ از ایشان تشکر داریم.
اکرم محمدی (فعال کارگری و عضو شورای کار): باتوجه به اینکه همه فیلمهای خانم بنیاعتماد را از سالها قبل دنبال میکنم؛ به اعتقادم نگاهِ ایشان به زن بسیار دقیق و موشکافانه است. فیلم؛ استقامتِ زن خانهدار، مطلقه، کارگر و زنی که سرمایهٔ جسمساش را میفروشد را بسیار موفق تصویر میکند. در داستان توبا؛ نقشِ گذشت و عشقِ مادر به فرزند و معضلاتِ زنِ جامعه به درستی تصویر شده. یا عشقِ بین «نوبر و رضا» به زیبایی نشان داده میشود. اما در زمینهٔ کارگری اعتقاد دارم مشکلاتِ طرح شده در فیلم سطحیست. طرحِ تغییرِ ساختارها، تعدیلِ نیروها، ریزشِ کارگران و تعطیلی کارخانهها از سال ۱۳۷۲ آغاز شده و جامعهٔ کارگری از آن زمان شروع به تکهپاره شدن کرد. جا داشت این مسائل در فیلم؛ شفاف بیان شود حال آنکه هیچیک از این مسائل در فیلم نشان داده نشد و شناختِ دقیقی از این طبقه بدست نیامد.
تشکلهای کارگری وجود دارند اما به دلیلِ سوپاپِ اطمینانِ حکومت یا هر چیز دیگر؛ به هیچ عنوان در فیلمها و در «قصهها» اشارهای به آنها نمیشود. جای تشکلهای کارگری در فیلم خالیست. حقِ آزادی تشکلهای کارگری؛ یک اصلِ بینالمللیست و این برای منِ زنِ کارگر مهم بود که در فیلم دیده شود.
و دربارهٔ صحنهای دیگر از شما میپرسم که خانمِ بنیاعتماد؛ بهنظر شما؛ آیا در جامعهٔ ما چنین عشق و حسِ لطیفی بین جوانهای ما وجود دارد که شخص باوجود دانستن این موضوع که طرفِ مقابلش HIV مثبت دارد؛ به او ابرازِ علاقه کند؟ بهنظر من؛ اینگونه نیست. زیرا جامعهٔ ما به بحرانِ اخلاقی وحشتناکی دچار است.
خانم بنیاعتماد؛ انتظارِ فعالان کارگری را از «قصهها» چقدر منطقی میبینید و آیا فیلم آگاهانه از این ظرایف؛ دور افتاده است؟
بنیاعتماد: ما همواره بهعنوان فیلمساز با هجمهای از انتقادات روبهرو هستیم. به ما میگویند؛ به شما چه ارتباطی دارد که به مسائلِ کارگری حتی اشاره میکنید؟ به شما چه ارتباطی دارد که به مسئلهٔ فقر بپردازید؟ چهکسی گفته شما مسئولیت دارید که از اعتیاد بگویید و درباره آن فیلم بسازید؟ از یکسو؛ اتهامِ منِ فیلمساز این است که چرا چنین دغدغههایی دارم و ازسوی دیگر؛ فیلمی که مطلقا ادعای کارگری ندارد و موضوعش هم کارگری نیست؛ ازسوی شما موردِ انتقاد قرار میگیرد که چرا مشکلات کارگران را تعدیل شده نشان داده؟
به دلیلِ کمبودِ تریبون و رسانهٔ مناسب برای همهٔ صنوف مخصوصا کارگران؛ منِ فیلمساز باید الان در جایی قرار بگیرم که پاسخ بدهم که چرا به همهٔ مسائلِ کارگری در فیلم اشاره نکردم. من اصلا ادعایی نداشتم که این فیلم؛ کارگری است. البته در فیلمی که به موضوعات اجتماعیِ مختلف پرداخته؛ حتما اصرار داشتم که اشارهای به وضعیتِ طبقهٔ کارگر داشته باشم. «قصهها» قرار نیست پاسخگویِ تمامِ مسائلِ کارگری باشد و با نشان دادنِ تمامِ فشارهای حاکم بر این طبقه؛ شرایط را تحلیل کند.
من به اتهام اینکه؛ به تو چه ربطی دارد به مسائل کارگری بپردازی؛ مورد مواخذه قرار میگیرم و شما اعتراض دارید که چرا در فیلم؛ ضرب دیدنِ دستِ رضا با باندپیچی نشان داده میشود. برای این تصویرِ حداقلی؛ برچسبِ سیاهنمایی به من زده میشود و در برابرِ شما محکوم به طرحِ مطالبات ابتدایی و نمایشِ تعدیل شده شرایط کارگران هستم. کاش آن مقام مسئولی که نظر به اغراقِ همین صحنه داشت؛ اینجا بود و حرفهای شما را میشنید. آن زمان میدیدیم؛ آیا من که این تصویرِ بسیار تخفیفیافته از موقعیتی که در آن قرار داریم را نشان میدهم؛ «سیاهنما» هستم؟!
اما اینکه توبا نداند برای کارش به کجا باید مراجعه کند؛ چیزِ عجیبی نیست. ضمن اینکه ما در فیلم؛ این ادعا را نداریم که اینعده سخنگویِ کارگری هستند. این مینیبوس هم مثلِ ماشینهای قبلیست که برای پیگیری مطالباتشان به اداره مربوطه میروند. اگر فیلمی؛ ادعای فیلمِ کارگری داشته باشد و کاملا متمرکز بر مسائل کارگری باشد؛ این انتقادات به آن وارد است. گرچه نمیدانم چه زمان؛ فیلمی با چنین مختصاتی و توسط کدام فیلمساز ساخته میشود؟ به هرحال توضیحات من از این باب است که شرایطِ فیلمِ اجتماعی و امکانش در طرحِ موقعیتهای اجتماعی در میانِ چه شرایط متناقض و متضادی قرار دارد.
اگر فیلم اینگونه القا میکند که افرادِ داخلِ مینیبوس؛ لیدرهای کارگری هستند؛ نمیتوانم مانعِ برداشتِ مخاطب شوم. اما اگر قصدم واقعا این بود حتما باید در نمایش کاراکترها فاکتورهای دیگری که شما به آن اشاره داشتید؛ لحاظ میکردم. من؛ با فضای کارگری بیگانه نیستم و مطمئنا؛ «رضا و توبا» نمونه فعالان کارگری نیستند. این مینیبوس هم با ۱۰ کارگرش قرار نیست سمبلِ فعالانِ کارگری ایران باشد. اگر چنین هدفی بود؛ حتما رضا را در فیلم بیسواد نشان نمیدادم.
انتظاراتی که شما دارید بهجا هستند و این انتظارات ناشی از عدمِ وجودِ تریبونِ حقیقتگو در اطلاعرسانیِ صحیح از وقایع و موقعیتهاست و سینما مجبور است به تمامِ کمبودها پاسخ دهد که نتیجهٔ آن درنهایت همین چیزی میشود که میبینید. اما شما فکر میکنید شانههای سینما چقدر کشش دارد که همهٔ موضوعات و معضلات در آن مطرح شود؟ و آیا ه همهٔ تریبونهای نداشته را سینما باید جوابگو باشد؟ اینها همه؛ وصفالحالِ سینماست نه ردِ صحبتهای فعالانِ کارگری.
دوربین مستندساز در مینیبوس ثبتکنندهٔ حرفهای کارگران است و ساختارِ این قصه به گونهای طراحی شده بود که کلِ این موقعیت فقط از زاویهٔ دوربین مستندساز دیده شود.
اگر «قصهها» نسبت به فیلمهای گذشته به عمق موقعیتها نرفته؛ ناشی از این است که روایت این فیلم متفاوت بوده. هرکدام از آن فیلمها در طولِ ۹۰ دقیقه به زندگی یکی از شخصیتهای فیلم «قصهها» میپردازند و در این فیلم؛ تمام آنها در ۹۰ دقیقه خلاصه میشوند. اینکه از زاویهٔ دیدِ شما موضوعات مطرح شده مربوط به شرایطِ کارگران در سطحِ دانستههای عمومی است، سوال من این است که کدام تصویر از کدام موقعیتِ واقعی جامعهٔ کارگری در جامعه منعکس شده که موجبِ درک و دریافت عمومی از مشکلات شما باشد؟ نشان دادنِ وضعیتِ پیچیدهٔ جمعیتِ عظیمِ طبقهٔ کارگر و خانوادههایشان در ایران و شرایطِ ناشی از بحرانهای صنعتی و اقتصادی چیزی نیست که شما از یک فیلم و از یک ده دقیقه انتظار داشته باشید.
و جای دیگری؛ ادارهٔ مبارزه با مواد مخدر موضعِ مشابهِ شما را با من دارند و اینکه چرا در فیلمام تنها به یک اشارهٔ کوچک بسنده میکنم. ارتباطِ من با آدمهاست. من با بسیاری از همسران و دخترانِ کارگران ارتباط دارم و درمقابل قصههای هولناکی از زبان آنها شنیدهام و وظیفه خود دانستهام که اشارهٔ سادهای به این موقعیتها داشته باشم. اما؛ حتا همین اشاره هم حرف و حدیثهایی به دنبال دارد. اینکه دائم جلوی مجلس تحصن میشود اما صحنهای که با آنها برخورد شود و دستِ کسی پیچیده شود؛ دیده نمیشود؛ پس تو سیاهنمایی میکنی!
آقای اثباتی در جایگاهِ مشاورِ پروژه؛ آیا «قصهها» را پاسخگوی تمام و کمالِ مشکلاتِ طبقهای که فرصتی برای بیانِ عمومی نیافته؛ میبینید و آیا سینما وظیفه دارد که این جای خالی را در بیانِ مشکلاتِ عمومی جامعه پرکند؟
امیر اثباتی (طراح صحنه و مشاور پروژه): این بحثها و انتظارات بیشتر از ظرفِ «قصهها»؛ به دلیلِ نداشتنِ تریبون و رسانهٔ مناسب مطرح میشود. به همین دلیل دوستان میخواهند تمامِ انتظارات بهحقشان را یک فیلمساز که به دغدغههای آنها اهمیت میدهد؛ تصویر کند. فیلم «قصهها» نه قرار بوده چنین کاری کند و نه میتواند.
زمانی من؛ در موقعیتِ شما نسبت به خانم بنیاعتماد قرار داشتم. آن زمان با ایشان بحثی داشتم برای فیلمِ «روسری آبی» که با فیلمنامه و طرحِ موضوعِ آن موافق نبودم و بهرغم اینکه از کار کردن با ایشان لذت میبرم؛ اما به این کار انتقاد داشتم و اینکه در شرایطی که کارگران با مشکلات بسیار روبرو هستند؛ بیانِ یک رابطهٔ عاشقانه و عاطفی بین یک کارگر و صاحبِ کارخانه میتواند یک علامتِ سئوال بزرگ ایجاد کند. من هم مثلِ شما انتظار داشتم اگر واردِ دنیای کارگری میشویم؛ خیلی مسائل دیگر هست که باید به آنها پرداخته شود. اما زمانی که فیلم را دیدم؛ متوجه شدم ایشان برای آگاهی و آموزشِ طبقاتی و بیانِ یک مسئله انسانی؛ میخواستند فیلم را بسازند که شمولِ بیشتری دارد. آخرِ همان فیلم؛ «رسول رحمانی» جملهای دارد که در «قصهها» نیز تکرار میشود: «خوشبختی در دل آدم است». فیلم بیشتر دربارهٔ روابط انسانی صحبت میکند تا تعارضِ بین کارگر و صاحبِ کارخانه.
این توقع از خانم بنیاعتماد بهجاست که به عمقِ بیشتری در زندگیِ طبقهٔ کارگر برود اما چنین شرایطی در جامعه وجود ندارد و امیدوارم بستری فراهم شود که ایشان بتواند فیلمی دربارهٔ آگاهی طبقاتی، جایگاه طبقهٔ کارگر و طرح مسائلشان بسازد.
از زمانِ ساختِ «خارج از محدوده» که زمانِ جنگ بود تا امروز که فیلم «قصهها» ساخته میشود؛ یک نگاه ثابت است: بروکراسی؛ فاسد است و عمل نمیکند. دربرابر این وضعیت چه بایستی کرد؟ من گمان میکنم؛ یکی از لایههای اپیزودِ پایانیِ فیلمِ «قصهها» طرح همین بحث است. یکی از آن دو جوان میگوید: کاری کنیم که شرایط به نفعِ توجه به آدمهایی در موقعیت سمیرا عوض شود و دیگری میگوید: من که نمیتوانم شرایط را تغییر دهم؛ حداقل میتوانم به یک نفر کمک کنم.
خانم بنیاعتماد در همهٔ فیلمهایش و در «قصهها» تاکید میکند اگر آگاهی طبقاتی و امکاناتِ تشکیلاتیمان برای بیانِ مطالباتمان به اندازهٔ کافی نیست اما اصلِ اخلاقی را از دست ندهیم و باید به فکر هم باشیم.
من؛ خیلی خوشحالم که دوستان؛ این یقهگیریِ جدی را از خانم بنیاعتماد و کل سینما دارند. این؛ وظیفهٔ سینماست. اما متهمِ اصلی کسانی هستند که اجازه نمیدهند سینما به این وظیفه پاسخِ درستی دهد. ما هم همین گرفتاری را داریم و سعی خودمان را برای بهبودِ شرایط میکنیم. دربارهٔ قصهها و اشاراتی که به مسائل کارگری میشود هم صحبتِ خانم بنیاعتماد را تکرار میکنم. مسئله این نیست که موقعیتها سطحی دیده شده؛ مسئله فقط اشاره کردن به یک معضل هست آنهم در حدِ ظرفیتِ موجود که تنها توجه را به معضل جلب کند. امیدواریم با کمک و اصرار شما؛ این امکان برای فیلمسازان مهیا شود.
«سارا و حامد» خیلی مسئولانه به جامعه نگاه میکنند. حامد که اعتراض کرده و نقشِ اجتماعی خود را انجام داده و تاوانِ آن را هم میدهد و سارا که خودش را نسبت به همنوع مسئول میداند. دو جوانِ داخلِ مترو هم روی دیگر این دو نفر هستند. پسر؛ نهایتِ خواستهاش این است که پولی جمع کند و کافیشاپی راهبیندازد. این عدمِ آگاهی وجود دارد اما واقعیت این است که جوانانِ ما بیشتر از اینکه فکر کنند باید بهعنوان یک نیروی کار در جامعه؛ خود منشا اثر باشند بیشتر دنبالِ تخیلاتِ خود هستند. زیرا بستری وجود ندارد که آنها را در جای مناسبِ خودشان قرار دهد.
آقای اصلانی؛ سکانسِ “نامه” عاشقانهترین و لطیفترین داستانِ فیلم است. شما میانِ این حد از عشق و لیدریِ معترضانِ کارگری کدامیک را بیشتر دوست دارید و برای نقشِ دوم خود؛ چقدر از جامعهی کارگری شناخت داشتید؟
فرهاد اصلانی: من از بحثهایی که در این نشست انجام شد؛ بسیار لذت بردم و از خبرگزاری ایلنا ممنونم که بستری برای چنین گفتگوی مستقیمی با فعالان کارگری فراهم کرد.
نمیخواهم فیلم را تفسیر کنم اما فکر میکنم بخشی که واقعیتِ مطلقِ جامعه را منتقل کند؛ وظیفهی سینمای داستانی نیست. سینمای مستند میتواند به این موضوعات بپردازد. درکل؛ باید شرایطِ ساختِ فیلم را دید. من و همکارانم در این فیلم تلاش کردیم که کمی از دردهای این طبقهٔ زحمتکش و شریفِ جامعهٔ کارگری را با هدایتِ خانم بنیاعتماد به تصویر بکشیم هرچند معتقدم فیلم مختص به این طبقه نیست بلکه بازتاب شرایطِ جامعه در سطوح پایین آن است.
این فیلم همانطور که میدانید در شرایطی ساخته شد که جامعه ما دچار سوءمدیریت، فساد اداری، ریاکاری، دروغ و تورمِ وحشتناک بود و همچنین از چندپارگی رنج میبرد. طبیعتا ما به عنوان اهلِ هنر وظیفه داریم با ابزاری که به آن مسلط هستیم یعنی سینما به شرایطِ موجود واکنش نشان دهیم. من به فیلم «قصهها» افتخار میکنم و از اجرای نقشام لذت بردم. امیدوارم با مخاطب هم ارتباط برقرار کند. هرچند متاسفانه در چند سال گذشته گاهی فیلمهای ساخته شده؛ با اکرانِ بد و توقیف و انواع اتهامات مواجه شد و جامعهٔ سینمایی را دچارِ خسارت کرد. به همین دلیل شما اگر این اخبار را پیگیری کنید؛ متوجه میشوید چه میزان به عنوان طبقهٔ کارگر باید از سینمای حالِ حاضر توقع داشته باشید.
اما درباره سئوالِ مطرح شده؛ من در «روسری آبی» اولین بار جلوی دوربین رفتم. به دلیل هیجانی که داشتم؛ خیلی نتوانستم همهٔ توانم را صرفِ اجرا کنم. نوبر بهخاطرِ خانوادهاش خود را قربانی کرد. زمان گذشت و در «قصهها» این بار نوبر به عشق رای داد. فیلم به نظر من؛ در ستایشِ عشق است و اینکه؛ باوجودِ اینکه مطالباتِ طبقهٔ کارگر روی زمین مانده اما آنها عاشقانه کنارهم زندگی میکنند.
اشکالِ خانم بنیاعتماد این است که کارش را درست انجام میدهد اما کسانی هم هستند که به قدرت و به منابعِ مالی وصل هستند و فیلمسازان ما را یا تبدیل به افرادِ سفارشیساز میکنند یا در اپوزیسیونِ نظام قرار میدهند. خانم بنیاعتماد همیشه رابطهاش را با مردم نگه داشته و رمزِ موفقیتاش هم همین است و البته رنجی هم که میکشد؛ برای همین است.
آیا فعالانِ کارگری از گفتههای خانم بنیاعتماد قانع شدند؟
اکبری: کسی که ادعا میکند این مسائل سیاهنماییست؛ خودش «ون» آورده و ما را جمع کرده. ضربوشتم هم تنها به ضرب دیدنِ دستمان ختم نشده بلکه کلِ خانواده شاملِ مادر، پدر، فرزند و همسرمان هم درگیر شدهاند و در این میان؛ «قصهها» بخشِ کوچکی از واقعیت است نه سیاهنمایی.
محمدی: حال که ما یک گوشِ شنوا پیدا کردهایم؛ دلمان میخواهد حرفهای فروخوردهمان را مطرح کنیم. میخواهیم خانم بنیاعتماد؛ که آنقدر شهامت داشته و تا اینجا مقاومت کرده؛ این موضوعات را بسط دهد و فیلمهایی با جزییاتِ بیشتر و شفافتر از زندگیِ طبقهٔ کارگر بسازد. ما در طولِ سیواند سالی که کار میکنیم؛ حدود ۵۰ جا عوض کردهایم. آیا بدتر از این حالت امکان دارد؟
وطنخواه: واقعیت این است که به دلیلِ نبودِ آزادیهای لازم، نداشتنِ تریبون، رسانه و روزنامهای مختص به ما؛ ما بایدها را به ایشان میگوییم. دوستنماهایی که به شما میگویند سیاهنما و نبایدها را به شما میگویند؛ خواهانِ آن هستند که شرایط و طبقهٔ ما را در همین حالت نگه دارند. من؛ به دلیلِ رفتارِ شما و جایگاهی که شما چه بخواهید و چه نخواهید به دلیل عملکردتان در ذهنم جا انداختهاید که به دیده منت دارم؛ یقهٔ شما را میگیرم. من؛ ناخواسته شما را قهرمانِ خودم میدانم.
اکبری: فیلمسازانی مثل خانم بنیاعتماد، بیضایی، مهرجویی و تقوایی که از واقعیاتِ موجودِ جامعه فیلم میسازند؛ عمیقا در دلِ ما جا دارند. نمیتوان فیلمِ سگکشی را دید و با همه این نبایدهایی که هست؛ نفهمید چه اتفاقی افتاده.
فرجاللهی: ما انتظار داریم مطالبات و مشکلاتِ عمدهٔ ما انعکاس پیدا کند. نتیجهٔ سیاستهایی که از سی سال پیش آغاز شده؛ وضعیتِ کنونی است که متاسفانه هستهٔ اصلی سیاستها تغییر نکرده. انتظارِ ما این است که فرصتهایی داده شود که این بخش از مشکلات بیشتر عرصهٔ حضور پیدا کند.
محمدی: مشکل این است که هرکس از بیانِ این مطالبات؛ شانه خالی کرده و آنها را مطرح نکرده؛ به حال خود واگذار میکند. این مطالبهخواهی از سینما نوعی انرژیست که میتواند پشتِ هنرمندان را گرم کند.
سخنِ پایانیِ رخشان بنیاعتماد
بنیاعتماد: زمانی که این حرفها را میشنوم ازسویی خوشحال میشوم که حتی اشارهام به موضوعِ کارگری چقدر مهم بوده و ازطرف دیگر؛ طبیعتا متاثر میشوم که چقدر کمبودِ تریبون وجود دارد که سینما باید این نقشِ عظیم را بازی کند.
منِ فیلمساز به این مطالبهخواهی شما نیاز دارم. مطالبهخواهی شما برای جوابگوییِ سینما. موقعیتِ شما گواه این است که من و سینمای اجتماعی بیراه نمیرویم و مطالبهخواهی مفهوم عمیقتری دارد. بهطور کل به دلیل برخوردِ سیاسی با هر مطالبهخواهیِ صنفی، اجتماعی و طبقاتی؛ این توقعات به فراموشی سپرده شده.
«طرح مطالبات» مبنای اولیهٔ مدنیت و شهروندی است. ما به دلیلِ برخوردهای سیاسی که با مطالباتِ اجتماعی صورت میگیرد؛ دهانمان همیشه بسته مانده و فراموش میکنیم که یک نفر را وزیر و وکیل کردهایم و او باید در قبالِ ما جوابگو باشد. ما باید سوال داشته باشیم و پای سوالمان بایستیم. درست است که بیانِ اینها؛ بها و هزینههای سنگین دارد ولی این حقِ طبیعی ما به عنوان شهروند است.