رفیق حمید اشرف در ۱۰ دی سال ۱۳۲۵ در تهران متولّد شد. او به دنبال مأموریت شغلی پدرش اسماعیل اشرف که کارمند راهآهن بود همراه با دیگر اعضای خانوادهٔ خود به تبریز رفت. پدر او در حدفاصل سالهای ۱۳۳۶–۱۳۳۱ ریاست ایستگاه راهآهن تبریز را برعهده داشت. رفیق حمید دو برادر و یک خواهر داشت (برادر بزرگتر وی احمد اشرف بعدها یکی از برجستهترین جامعهشناسان ایرانی شد). خانوادهٔ حمید در سال ۱۳۳۸ به تهران بازگشتند و در حوالی میدان ۲۴ اسفند (انقلاب فعلی) ساکن شدند. او در مقاطع اوّل و دوم دانشآموز دبیرستان البرز بود امّا به دلیل “توهین به مقام سلطنت” و شرکت در اعتراضات دانشجویی از آن مدرسه اخراج شد. سال پنجم دبیرستان را در دبیرستان دارالفنون گذراند و در آنجا با رفقا عبّاس جمشیدی رودباری، بهمن آژنگ و فرّخ نگهدار همکلاس شد. رفیق حمید در سن ۱۷ سالگی و به دنبال رشد جنبشهای اعتراضی سالهای ۴۲–۳۹، به گروه بیژن جزنی- حسن ضیاظریفی که یکی از گروههای تشکیلدهندهٔ سازمان چریکهای فدائی خلق ایران بود پیوست. در سال ۱۳۴۵ برای تحصیل در رشتهٔ مهندسی مکانیک وارد دانشکدهٔ فنی دانشگاه تهران شد.
آشنایی با رفیق بیژن جزنی
کمی بعد رفیق جزنی دستگیر میشود و مسئول مستقیم او این بار در غیاب جزنی، رفیق علیاکبر صفایی فراهانی میشود. اما سال ۴۵ با آزادی بیژن جزنی از زندان، دوباره او جلسات مستقیمش را با حمید اشرف آغاز میکند. رفیق اشرف در نبود او آمادهتر از پیش ظاهر میشود. رفیق جزنی که هرگز در این نشستها هویت واقعیاش را برای اشرف فاش نکرده بود، به یکباره میفهمد که حمید اشرف او را شناخته است و آن هم تنها از روی پوتینهایش. یکبار که از گروه کاوه خبر میرسد یک گروه کوهنوردی در مسیر کوههای بابل و آمل گرفتار شدهاند، رفیق حمید اشرف به همراه عدهٔ دیگری راهی کوه میشود، او در آنجا با پوتینهایی روبرو میشود که پیشتر در پای مسئول مستقیمش دیده بود و اعضای کوه از این پوتینهایی که همراهشان بود به عنوان پوتینهای بیژن جزنی یاد میکنند و به این ترتیب حمید اشرف متوجه میشود که مسئول مستقیمش تئوریسین اصلی این گروه است. کمی بعد به تشخیص جزنی او راهی شاخهٔ نظامی زیرزمینی میشود. برای همین هم حمید اشرف در تحرکات دانشجویی حضور فعالی نداشت و سعی میکرد در دانشگاه بیش از هر چیزی خودش را یک علاقمند به ورزش نشان دهد، و در انجام مسئولیت تیم شنای دانشکده بیسروصدا کار خود را میکرد. زمستان سال ۴۶ بیژن جزنی و بسیاری از اعضای گروه جزنی، احمدزاده و حسن ضیا ظریفی بازداشت شدند، حمید اشرف از مهلکه گریخت. در نهایت تنها ۵ نفر بیرون از زندان باقی ماندند که دو نفرشان هم برای آموزشهای چریکی راهی فلسطین شده بودند. حمید اشرف و دو تن دیگر مسئولیت بازسازی گروه را به عهده گرفتند، تا زمستان ۴۸ اعضای گروه به ۳۲ نفر رسید.
در کنار تحصیل و فعالیتهای مخفی سیاسی بهصورت جدّی به ورزش نیز میپرداخت و مسئول تیم شنای دانشکده و عضو گروههای کوهنوردی شد. پس از دستگیری رهبری گروه جزنی-ظریفی در سال ۱۳۴۶، به علت مقاومت رهبران گروه در برابر شکنجه، هویت تعدادی از کادرها برای ساواک فاش نشد. حمید اشرف به همراه غفور حسن پور اصیل موفق به سازماندهی مجدد گروه گردید. هنگامی که علی اکبر صفایی فراهانی، از اعضای گروه جزنی که پس دستگیری رهبران گروه موفق به خروج از کشور و پیوستن به جنبش مقاومت فلسطین شد، به ایران بازگشت با کمال تعجب گروهی حاضر و آماده با تعداد فراوانی کادر زبده شد. حمید اشرف در شناسایی استراتژیک جنگلها و ارتفاعات مازندران و گیلان در تابستان ۱۳۴۹ مشارکت داشت و رابط بین دسته جنگل و دسته شهر بود. قبل از حمله چریکها به پاسگاه سیاهکل، گروه جنگل به وحدت نظری و عملی با گروه مسعود احمدزاده-امیر پرویز پویان-عباس مفتاحی رسید.
رهبری سازمان چریک های فدایی خلق ایران
پس از عملیات سیاهکل، سازمان چریکهای فدایی خلق ایران رسماً اعلام موجودیت کرد و از این زمان تا هنگام هشتم تیر ماه ۱۳۵۵، رفیق حمید اشرف به عنوان عضو رهبری سازمان عمل کرد. در حالی که متوسط عمر یک چریک شهری شش ماه است رفیق حمید توانست با زندگی شش ساله به عنوان یک چریک شهری رکوردی بیسابقه از خود به جای بگذارد. در طی شش سال رفیق حمید، چهارده بار از محاصره مأموران امنیتی رژیم شاه گریخت. به طوری که اسارت یا قتل او به یک آرزوی دیرینه ساواک و شخص شاه تبدیل شده بود. رفیق حمید اشرف به تهور و بیباکی و شکیبایی و امیدواری زیاد به آرمانهای سازمان چریکهای فدایی خلق ایران معروف بود و بارها برای نجات چریکهای محاصره شده به مناطق درگیری میرفت.
ساواک در سال ۱۳۴۹ برای حمید اشرف و هشت نفر دیگر از فرماندهان سازمان چریکهای فدایی خلق ایران، صدهزار تومان جایزه تعیین کرده بود. حمید اشرف در جزوهٔ “یک سال مبارزه چریکی در شهر و کوه”، مجموع اعضای گروه جنگل را ۲۲ نفر اعلام کرده بود. در زمان حمید اشرف همچنین توجه به کارهای تئوریک و ایدئولوژی پر رنگ تر شد. پس از مرگ تئوریسینهای اولیهٔ سازمان چریکهای فدایی خلق همچون بیژن جزنی، امیرپرویز پویان و مسعود احمدزاده در برههای از زمان عملگرایی نقش اصلی را ایفا میکرد و کارهای نظری به انزوا رفته بود اما پس از حاکم شدن حمید اشرف بر سازمان بار دیگر اندیشهورزی در کنار عمل انقلابی رونق گرفت. بر همین اساس نشریات گذشته احیا و نشریات جدیدی نیز خلق شد و در کنار حمید اشرف متفکران دیگری چون حمید مؤمنی و فرهاد صدیقی پاشاکی به مطالعه، مقالهنویسی و حفظ و گسترش ایدئولوژی مشغول بودند.*۱
حمله به خانه مهرآباد جنوبی
روز۸/۴/۱۳۵۵ خانه مهر آباد جنوبی مورد هجوم گستره مامورین از زمین و هوا قرار گرفته وبعد از ۴ ساعت مقاومت تا پای جان، همه ساکنین آن از بین می روند. اسامی عبارت بودند از:
۱- حمید اشرف ۲- محمد رضا یثربی ۳- سید محمد حسین حق نواز ۴- غلامعلی خراط پور ۵- محمد مهدی فوقانی ۶-عسگر حسینی ابر دهی ۷- یوسف قانع خشک بیجاری ۸- طاهره خرم ۹-غلامرضا لایق مهربانی ۱۰-علی اکبر وزیری اسفرجانی ۱۱- فاطمه حسینی.
ساواک برای اطمینان کامل از وجود حمید اشرف در بین کشته شدگان، تصمیم می گیرد دو نفر از زندانیان فدائی را که با چهره او آشنایی قبلی داشتند، به خانه محل در گیری ببرد. این دو نفر زهرا آقا نبی قلهکی و مهدی سامع بودند. شرحی از آن چه که مهدی سامع نقل می کند چنین است: “…مرا صبح زود در سلول انفرادی ام در کمیته مشترک بیدار کردند، فکر می کنم ساعت حوالی ۴ صبح بود. شیفت نگهبانی عوض شده بود و نگهبان جدید تازه شروع کرده بود. مرا زیر هشت برده و چیزی به عنوان صبحانه بهم دادند. بعد؛ درحالی که سرپوشی (این سر پوش در واقع پیراهن زندان بود) بر سرم کشیده بودند مرا به درون ماشینی بردند که یک نفر قبلا در صندلی عقب آن نشسته بود و مثل من بلوزی برسرش انداخته بود. ماشین حرکت کرد و بعد ازمدتی که با سرعت رفت با نزدیک شدن به منطقه ای که صدای رگبار مسلسل و تیر اندازی می آمد آهسته کرد و بعد هم در جایی متوقف شد. مدتی طولانی در انتظار، به صدای رگبارها گوش فرا دادیم، تا این که صدای تیراندازی به تدریج فرو کش کرده و وقتی ماشین شروع به حرکت مجدد کرد فقط صدای تک تیرهایی بگوش می رسید. بعد از مدتی دوباره ایستادیم. کسی آمد و درب ماشین را بازنموده، و هر دوی ما را پیاده کرده و به سمتی برد که بعدا فهمیدیم همان خانه محل درگیری است. از درب داغون شده ای ما را تو ی خانه ای بردندکه پله هایی داشت رو به بالا. از پله ها بالا رفتیم. در پای گرد پله های طبقه اول یک مامور ساواک تیر خورده و افتاده بود.
ما تا طبقه بالارفته و پله ها را به سوی درب پشت بام ادامه داده و بعد از آن گذشته و قدم به پشت بام گذاشتیم. صدای عضدی را که در پشت بام بود، شنیدیم. او ما را بالای سر جسد بیجانی برد که به پشت دراز کشیده و صورتش به سمت آسمان بود، پوست صورت او احتمالا به خاطر خونریزی گرچه رنگ باخته اما براق شده و زیبایی مردانه خاصی را به چهرهاش داده بود، گویا مرگ هم نتوانسته بود بر نیروی پرتوان اشتیاق درونی او به زندگی فایق آید؛ چون چشمان او نیمه باز مانده بود. او کت و شلوار مرتبی برتن داشت، استخوان روی پیشانی اش به اندازه یک بیضی کوچک کنده شده و بیرون زده بود. من حدسم این بود که گلوله از پشت سر وارد شده و از پیشانی او بیرون آمده بود. من جای دیگرش زخمی ندیدم و خونی هم در صورتش نبود. عضدی خطاب به هردوی، ما بدون این که حتی اسمی از او ببرد پرسید«خودشه؟» ومن و زهرا گفتیم آره. او بلا فاصله به سمت لبه پشت بام رفت و از بالا با فریاد به کسانی در پایین گفت” هردو تاییدش کردن، خودشه”. آری او حمید بود. بعد از این دوباره ما را به پایین بردند و در جلو درب و رودی منزل ۶-۷ جسد را به ما نشان دادند، البته بدون این که اصرار کنند بر شناسایی شان توسط ما. من یوسف قانع خشک بیجاری را شناختم ولی چیزی نگفتم. ما را به ماشین برگرداندند، و گفتند می تونیم سر پوش هایمان را برداریم و بعد ما را ترک کردند.
برای مدتی نگهبانی در درون ماشین نبود. من خود را به همراه ام معرفی کردم و او هم گفت که زهرا آقا نبی قلهکی است. زهرا می گفت که چند ماه است او را بالای جسد می برند و مرتب عکس هایی را به او نشان می دهند. هنگامی که دوباره ما را به زندان کمیته برگرداندند با تجمع مامورین ساواک در آن جا روبرو شدیم که قصد کتک زدن ما را داشتند ولی با وساطت مامور همراه از دستشان نجات یافتیم. وقتی به سلول برگشتم قضیه شهید شدن بچه ها و حمید را با مورس به سلول بغلی ام میترا فاطمی اطلاع دادم. او از شنیدن خبر به شدت بر آشفت و شروع کرد به شعار دادن و سر وصدا کردن، و من کوشیدم او را آرام کنم. مهدی فتاپور نقل می کند که خلبان هلی کوپتری را که در این عملیات شرکت داشته در واشنگتن دیده است. طبق اظهارات این فرد؛ از پایین روی آن کسی که در پشت بام افتاده بود خیلی حساس بودند و از ما می خواستند که جلو برویم و ببینیم آیا کشته شده یا نه، و بالاخره ما کمی پایین رفته و گفتیم که زیر بدن او پر از خون است و باید کشته شده باشد و بعد ساواکی ها جلو رفتند. پس از این واقعه، طهماسب وزیری بعد از اطلاع از مکان این درگیری در روز ۸ تیر، بعد از ظهر همان روز به محل حادثه رفته و از نوع وسایلی که مدتی قبل، از تیم محل اقامت او برای راه اندازی این خانه داده شده بود، و مامورین ساواک آن ها را بیرون آورده و درکوچه ریخته بودند، مطمئن می شود که برادرش هم در میان شهدای این خانه است.*۲
ساواک، شاه و مرگ حمید اشرف
پرویز ثابتی، مسئول اول اداره کل سوم ساواک و رئیس ساواک تهران در کتاب خاطراتش دربارهٔ مسالهٔ بغرنج گیر انداختن حمید اشرف مینویسد”پس از ضربههای مهلک ساواک به چریکهای فدایی خلق، بازداشت یا کشتن اشرف به مهمترین مسالهٔ ساواک تبدیل شده بود. شاه به شدت این موضوع را تعقیب میکرد.” (ص ۲۴۸) در اهمیت نقش حمید اشرف، پرویز ثابتی رئیس ساواک اضافه میکند که: “هر وقت عواملی از این سازمان دستگیر و یا در درگیری کشته میشدند، شاه میپرسید با “حمید اشرف” چه کردید؟”.*۳
پس از خبر پر سر و صدای ساواک در حمله به خانه تیمی مهرآباد جنوبی و کشتار تیم رفیق حمید اشرف, از فرج سرکوهی منتقد ادبی و روزنامهنگار مشهورنقل شده است که: فریدون فرخزاد پس از کشته شدن حمید اشرف, با دسته گل به دیدار مادر او رفت و همین دلیل اخراج او از رادیو ایران شد.*۴
در تاریخ هر ملتی شحصیت هایی وجود دارند که نقش کلیدی و برجسته ای ایفا می کنند. حمید اشرف یکی ار آن بر جسته انسان هایی بود که توانسته بود با درایت و توانایی خود، به مدت ۶ سال، رهبری بلامنازع سازمان چریکهای فدایی خلق را بر عهده بگیرد.*۵
گرچه روزگار، روزگار قهرمانی نیست و عصر قهرمانی نیز به سر رسیده است، اما آرمانگرایی واقعی که نمرده است. آرمانگرایی همزاد آرزوهای قابل حصول انسانی. به پایان عمر خود نرسیده، پاسداشت یاد و خاطره فداکاری و جانفشانی آنان، کوچکترین احترام انسانی به شیرآهنکوه مردان دهه ۵۰ خورشیدی می باشد که روزگار لال پسندی و دلخواه شاه را به رگبار گلوله بستند.*۶
در سالروز مرگ فرمانده در قتلگاه نبردی نابرابر، در برابر جان هماره جوان رفقای خود سر به احترام فرود میآورم و درود میفرستم بر نام یکایک یارانی که از ایستادگی در برابر ظلمت استبداد نهراسیدند و جنبشی را بنیان نهادند که در قلب تاریخ آزادیخواهی و داد پژوهی این سرزمین کهن مهر ماندگاری خورده است.*۷
یاد فداییان خلق ۱- حمید اشرف ۲- محمد رضا یثربی ۳- سید محمد حسین حق نواز ۴- غلامعلی خراط پور ۵- محمد مهدی فوقانی ۶- عسگر حسینی ابر دهی ۷- یوسف قانع خشک بیجاری ۸- طاهره خرم ۹- غلامرضا لایق مهربانی ۱۰-علی اکبر وزیری اسفرجانی ۱۱- فاطمه حسینی گرامی باد!
پیوست:
*۱- ویکی پدیا
*۳- ویکی پدیا
*۴- ویکی پدیا
چهارشنبه ۸ تیرماه ۱۴۰۱ – ۲۹ یونی ۲۰۲۲