مقدمه
🔺 تماشای فیلم It Was Just an Accident ( یک تصادف ساده) آخرین ساخته جعفر پناهی، تجربهای بود عمیق و تکان دهنده؛ فیلمی که نهتنها از منظر سینمایی، بلکه از حیث اجتماعی و سیاسی اهمیتی بینظیر دارد. پناهی در این اثر با زبانی هنرمندانه و بینیاز از اغراق و پردهدری، زخمهای باز جامعه ایران را بازمینماید؛ زخمهایی که در قالب چهار شخصیت محوری به تصویر کشیده میشوند و هرکدام آینهای از بخشی از اپوزیسیون، قربانیان، و مقاومت جمعی هستند.
⸻
شخصیتها
داستان فیلم حول چهار شخصیت اصلی شکل میگیرد که همه قربانی یک بازجو و شکنجهگر مشترکاند:
• راننده ترکزبان ون: مردی کارگر و ساده، زحمتکش و صادق، که با وجود همه فشارها تا پایان بر حقیقتجویی پایدار میماند. او نماینده قشر فرودست و در عین حال شریف جامعه است.
• دختر عکاس: هنرمندی که در خیزش ۱۴۰۱ زندانی شده و با دوربینش حقیقت را ثبت کرده است. او نهتنها قربانی، بلکه شاهد و راوی است؛ کسی که نهایتاً بازجو را میشکند و اعتراف میگیرد.
• زن جوان قربانی تجاوز: دختری که برای نجات از اعدام به اجبار تن به تعرض بازجو داده و از او زخم عمیقی بر جسم و جان دارد. تجربهی او خشم و عطش انتقام را نمایندگی میکند.
• پسر شکنجهشده: جوانی که سالها آزار جنسی دیده و از دل این تجربهی تلخ، تندروترین و رادیکالترین موضع را برگزیده است. اما او اولین کسی است که در این فشار روانی فرو میریزد و ضعفش آشکار میشود.
این چهار نفر در کنار هم نمادی از اپوزیسیون سیاسی–اجتماعی ایران هستند: اختلافها و تضادهایشان بر سر راه مقابله با سرکوب، بازتابی از واقعیت تلخ جامعهای است که بر سر راهکار آزادی، وحدت ندارد.
⸻
- درگیری اخلاقی؛ چه باید کرد با جلاد؟
- کانون اصلی روایت، پرسشی اخلاقی است: با بازجو چه باید کرد؟
• او را کشت؟
• آبرویش را برد؟
• حقیقت را افشا کرد؟
• یا او را بخشید و رها ساخت؟
هرکدام از شخصیتها پاسخی متفاوت دارند. زن قربانی تجاوز در پی انتقام است، پسر شکنجهشده راه خشونت را میجوید، راننده و دختر عکاس به دنبال پرهیز از خشونت و اتکا به حقیقتاند. اما هیچیک به توافق نمیرسند. همین ناتوانی در رسیدن به تصمیم مشترک، استعارهای است از پراکندگی و اختلاف اپوزیسیون ایران.
⸻
دختر عکاس؛ زن، زندگی، آزادی
محوریترین لحظه فیلم زمانی است که دختر عکاس، همان هنرمند و شاهد جنبش ۱۴۰۱، بازجو را درهم میشکند و او را وادار به اعتراف میکند. این نقطه عطف نشان میدهد که مقاومت واقعی نه در خشونت، بلکه در ثبت حقیقت است.
دختر عکاس نماینده نسلی است که با دوربین، قلم، و هنر خود در مقابل سرکوب ایستاد. او نهتنها بازماندهی رنجهاست، بلکه حافظه و وجدان جمعی است؛ کسی که نمیگذارد حقیقت دفن شود.
این تصویر روشنترین بازتاب شعار زن، زندگی، آزادی در سینمای پناهی است: زنی که با وجود تمام زخمها، به سلاح روایت مسلح است و حقیقت را به زبان میآورد.
⸻
زیبایی در روایت بدون پردهدری
قدرت فیلم در این است که رنج و خشونت را بدون نمایش مستقیم به جان مخاطب مینشاند. تجاوز، شکنجه و تحقیر دیده نمیشوند، اما حضورشان چنان پررنگ است که تا مغز استخوان حس میشوند. این همان استادی پناهی است: بیان همه چیز، بیآنکه همه چیز را عریان کند.
⸻
اوج و پایان؛ اعتراف و کابوس بازگشت
در نهایت، بازجو اعتراف میکند. قربانیان او را نمیکشند؛ به درختی در بیابان میبندند و رها میکنند. تصمیمی که هم نشانهی ناتوانی در خشونت و هم امید به فراروی از چرخه انتقام است.
اما سکانس پایانی، ضربه اصلی فیلم را وارد میکند: صدای پای مصنوعی بازجو، که دوباره در پسزمینه شنیده میشود. همان صدایی که قربانیان در زندان با آن آشنا بودند. این بازگشت هشداری است که کابوس هنوز زنده است؛ سرکوبگر دوباره بازخواهد گشت، مگر آنکه حقیقتی که دختر عکاس ثبت کرده، راهی تازه بگشاید.
⸻
جمعبندی
It Was Just an Accident فیلمی است درباره رنج، مقاومت، و حقیقت. چهار شخصیت اصلیاش چهار رویهی جامعهی سرکوبشدهاند، و در مرکز همه آنها، دختر عکاس ایستاده: زنی که با دوربین و صدایش، حافظه یک ملت است.
پناهی در این فیلم نشان میدهد که راه نجات نه در خشونت، بلکه در ثبت و بازگویی حقیقت است. اگرچه کابوس بازجو بازمیگردد، اما حقیقتی که عکاس ثبت کرده باقی میماند؛ و همین حقیقت است که میتواند چرخه تکرار سرکوب را در آینده بشکند.
#جعفر_پناهی
برگرفته از: ایران نو




