به نقل از آسو
میخواهیم به دورانی بنگریم که تنها مکان برای سوادآموزی و تحصیل، مکتبخانههایی بود که در آن ملاباجیها یا میرزاها به دختران و پسران خواندن و نوشتن یاد میدادند. پیرمرد یا پیرزن بالای مجلس در مکتبخانه روی تشکچهای مینشست و میز کوچکی روبهرویش میگذاشت و بچهها گرداگردش روی حصیر یا نمد کهنهای مینشستند. کودکان هرچه را که ملاباجی و میرزا میگفتند، تکرار میکردند و اگر حرفی جز آنچه در گوششان فرو کرده بودند، بر زبان میآوردند، فلک به پایشان میبستند و با ترکهی چوب بر کف پایشان میزدند. در این مکتبخانهها دختران و پسران از پنج سالگی تا هشت سالگی به یادگیریِ قرائت قرآن و فارسی مجبور میشدند اما فقط پسران بودند که اجازهی آموختن نوشتن و حساب را داشتند و دختران تنها خواندن را میآموختند و اجازهی یادگیریِ نوشتن را نداشتند. زیرا در جامعه این عقیده رایج بود که «دختر که مشق بلد شد، کاغذپراکنی میکند»، و برای اینکه مبادا دختران نامههای عاشقانه به مردان بنویسند، از فراگیریِ نوشتن منع میشدند.
کمی بعدتر که در عهد ناصری، امیرکبیر دارالفنون را پایهگذاری کرد و امکان تحصیل به سبک جدید را برای دانشآموزان فراهم کرد، همچنان این موهبت فقط نصیب پسران میشد. دختران اگر خوششانس بودند و در خانوادههای دربار و تجار به دنیا میآمدند، میتوانستند در خانه معلم داشته باشند و خواندن و نوشتن بیاموزند. اما امکان سوادآموزی برای دختران در خانوادههای معمولی وجود نداشت. حتی در دورههای بعدتر که به همت و تلاش میرزا حسن رشدیه مدارس رواج بیشتری یافت، همچنان دختران به آن راهی نداشتند. تنها مدارس دخترانهای که وجود داشت، به اقلیتهای دینی همچون بهائیان و زرتشتیها و مسیحیها متعلق بود که خانوادههای مسلمان اجازهی حضور دخترانشان در آن مدارس را نمیدادند زیرا میترسیدند که آن مدارس، دختران را از دین و شرع اسلام دور کنند و به فساد و فحشا بکشانند.
بعد از امضای فرمان مشروطیت که اندکی فضا برای فعالیت زنان بازتر شد، زنان آزادیخواه و مبارز کوشیدند تا امکان تحصیل برای دختران را فراهم کنند. با مروری بر روزنامهها و نشریاتی که در آن دوران توسط زنان منتشر میشد، میتوان پی برد که یکی از مهمترین مطالبات در جنبش زنان، حق تحصیل دختران بوده است. زنان به مجلس نامه نوشتند و خواهان حمایت رسمی از آموزش زنان و مشارکت اجتماعیِ آنان شدند. در این نامه که خطاب به سید محمد طباطبایی نوشته شده است، از دولت تقاضا میشود تا از مدارس دختران نیز همچون مدارس پسران حمایت شود، اما مردان عضو مجلس درخواست زنان را نادیده میگیرند و میگویند که زنان نیازی به آموزش و تحصیل ندارند. در چنین شرایطی چند زن پیشرو و جسور تصمیم میگیرند تا خود دست به کار شوند و اولین مدرسهی دخترانه را تأسیس کنند. اما فضای عمومی چنان متأثر از جهل و تعصب و مردسالاری علیه آموزش زنان است که راهاندازیِ مدرسه برای دختران به نوعی انقلاب زنانه بدل میشود.
عالمان دینی و روحانیون مذهبی که یادگیریِ خواندن و نوشتن را مترادف با بیایمانی و بیبندوباریِ زن میدانستند، تحصیل زنان را حرام اعلام کردند و با تحریک جامعه، فضای ناامنی برای دختران و زنان در مدارس پدید آوردند، تا جایی که هیچکس حاضر نشد مکانی را برای تأسیس مدارس دخترانه به زنان اجاره دهد و ملکش را دچار بدنامی کند. در نتیجه، اولین مدارس دخترانه ناگزیر در خانههای بنیانگذارانِ آن شکل گرفت. با وجود این، دینداران متعصب بارها به مدارس دخترانه حمله کردند، تابلوی مدارس را از جا کندند، در مسیر مدرسه مزاحم دخترانِ دانشآموز شدند، به صورت معلمان و دانشآموزان آبدهان انداختند، آنها را بیعفت خواندند و مدیران این مدارس را تکفیر کردند. اما زنانی همچون بیبی خانم استرآبادی، طوبی آزموده و صدیقه دولتآبادی تمام عمرشان را وقف آگاهی و آزادیِ زنان کردند و بهرغم مخالفتها و موانع، هرگز از پای ننشستند تا راه را برای زنانِ پس از خود باز کنند. اگر امروز هر یک از ما میتوانیم قلم به دست بگیریم و بنویسیم و رؤیای خود را دنبال کنیم، مدیون زنان تسلیمناپذیری هستیم که بهای سنگینی پرداختند تا زنان حق خواندن و نوشتن و ساختن آیندهی خود را پیدا کنند.
بیبی خانم استرآبادی: عصیان علیه جهل و تعصب
اولین مدرسهی دختران با همت بیبی خانم استرآبادی با عنوان مدرسهی دوشیزگان در سال ۱۲۸۵ بنا نهاده شد. خدیجه خانم، مادر بیبی خانم استرآبادی، بهعنوان ملاباجی در دربار ناصرالدینشاه به دختران درس میداد و بیبی خانم را نیز با خود به مجالس درس میبرد و او از همان کودکی سواد خواندن و نوشتن را نزد مادرش آموخت. در همان دوران بیبی خانم فهمید که از اقبالِ اوست که مادرش باسواد است و به دربار رفتوآمد دارد و او میتواند درس بخواند. او میدانست که آزادیِ زن با آگاهیاش پیوند خورده است و زنان برای اینکه بتوانند آیندهی خود را رقم بزنند، نیاز به تحصیل دارند. به همین دلیل، موهای دخترش خدیجه افضل وزیری را تراشید، لباس پسرانه بر تنش کرد و او را همراه با برادرانش به مدرسه فرستاد. اما خدیجه فقط چها روز اجازه یافت که در کلاس درس بنشیند و وقتی متوجه شدند که دختر است، اخراجش کردند. بیبی خانم استرآبادی از پای ننشست و آموزشِ او را با استخدام آموزگاران در خانه فراهم کرد و اساتید دارالفنون را راضی کرد تا از دخترش امتحان بگیرند و خدیجه موفق شد تا تصدیقی را دریافت کند که معادل لیسانس امروز است. بیبی خانم به افتخار او ولیمهای برگزار کرد و در همان مراسم لقب «افضل» را به دخترش بخشید و بعدها همان دختر به معلم مدرسهاش تبدیل شد.
اما برای بیبی خانم باسواد شدن دخترش کافی نبود. رؤیای او این بود که همهی دختران سرزمینش بتوانند از امکان تحصیل برخوردار شوند. پس تصمیم گرفت تا مدرسهای برای دختران بنا کند و چون کسی به او ملکی را اجاره نمیداد، در زمانی که شوهر و پسرانش با قزاقها به سفر رفته بودند و خانه خالی از هر مردی بود، بخشی از خانهاش در نزدیکیِ دروازهی محمدیه را به مدرسه تبدیل کرد و نامش را مدرسهی «دوشیزگان» گذاشت. در متن آگهیای که برای افتتاح مدرسه منتشر کرد، نوشته بود که «تمام معلمان از طایفهی اناثیه هستند به غیر از یک پیرمرد، مردی در این مدرسه نخواهد بود.» در انتها نوشته بود: «امید است که در وطن عزیزمان هزاران از این مدارس افتتاح شود.» بهرغم مخالفتهای خانوادهها با تحصیل دختران، بیست دانشآموز در این مدرسه ثبتنام کردند. اما بهمحض اینکه خبر افتتاح مدرسه پیچید، حملات روحانیون و مذهبیها نیز شروع شد. شیخ فضلالله نوری که از مخالفان سرسخت تحصیل دختران بود، فتوا داد و تأسیس مدارس جدید دختران را مخالف شرع اسلام نامید، و سیدعلی شوشتری در صحن عبدالعظیم بست نشست و گفت: «کلمهی دوشیزه شهوتانگیز است، بر آن مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است.»
خدیجه افضل وزیری در خاطراتش گفته است: «در محلهی خود ما آقای سیدعلی شوشتری ورقهای چاپ کرد و نوشت که این زن مفاسد دینیه دارد، در منزلش تار میزند و اجتماع هنرمندان است. این تکفیرنامهی مادرم را دم واگنهای اسبی، ورقهای یکشاهی میفروختند. در همان اوقات اوباش محل را هم تحریک کردند تا بریزند و مدرسه را غارت کنند و بههم بزنند.»
شیخ فضلالله نوری که از مخالفان سرسخت تحصیل دختران بود، فتوا داد و تأسیس مدارس جدید دختران را مخالف شرع اسلام نامید، و سیدعلی شوشتری در صحن عبدالعظیم بست نشست و گفت: «کلمهی دوشیزه شهوتانگیز است، بر آن مملکت باید گریست که در آن دبستان دوشیزگان باز شده است.»
اما بیبی خانم با همان کلام قاطع و متن مستدل که کتاب معایب الرجال را در پاسخ به کتاب تأدیب النسوان نوشته بود، نامهی سرگشادهای به شیخ فضلالله نوری نوشت و با استناد به آیات و احادیث، فتوای دینی او را زیر سؤال برد و با شجاعت نوشت: «احتمال دیگر در فرمایش شما میرود و آن این است که بفرمائید اگر زنان سواد پیدا کردند، اندک اندک در عقاید و اصول دین کار کرده به قول سید بقال و عقیدهی او که عرض شد بگوئید بابی و لامذهب میشود و به قاعده میباید مقصود شما همین باشد. این مطلب را هر قسم جواب بدهم، قلبم آرام نمیگیرد. به این جهت که معلوم میشود به درجهای در مذهب و دین اثنی عشری شبهه دارید که اطلاع ما زنان را منافیِ قبول دین و مذهب میدانید و این علامت سستی و عقیدهی جنابعالی به مذهب حَقهی اثنی عشری است.» بعد از آن، نزد وزیر علوم رفت و شکایت برد اما مخبرالسلطنه هدایت گفت: «کاری از من برنمیآید و من نمیتوانم با روحانی دربیفتم.» مدرسهی «دوشیزگان» برای یک سال تعطیل شد اما در این مدت بیبی خانم دست از تلاش برنداشت. مقاله نوشت و نمایندگان مشروطهخواه را خطاب قرار داد: «ای رؤسای ملت، به خدا قسم روز دیگری غیر از امروز هست که تمام شماها سرِ خجلت به زیر خواهید افکند که حقوق معاشی و حیاتیِ ما نسوان را ضبط کردهاید.» در نهایت، او موفق شد که اجازهی بازگشاییِ مدرسه را از ادارهی علوم و معارف بگیرد، با این شرط که نام دوشیزگان را از عنوان مدرسه حذف کند و فقط دختران چهار تا شش سال را بپذیرد. هرچند مدرسهی «دوشیزگان» نتوانست برای زمان طولانی دوام بیاورد اما بیبی خانم استرآبادی با بنا نهادن اولین مدرسهی دختران ثابت کرد که میتوان علیه جهل و تعصب عصیان کرد و به استبداد دینی «نه» گفت و افکار کهنه و ارتجاعی را پس زد.
طوبی آزموده: مقاومت در برابر ظلم و تحجر
اگر بیبی خانم استرآبادی با خون دل سنگ بنای اولین مدرسهی دخترانه را گذاشت، طوبی آزموده رنج خویش را با خون دل بیبی خانم آمیخت و بنایی را که او ساخته بود، محکم و ماندگار کرد و اجازه نداد که میراث گرانبهای بیبی خانم بر اثر تحجر و تعصب مخالفان از بین برود. ارزش کار طوبی آزموده در این بود که نشان داد زنان برای گرفتن حق تحصیل دختران عقبنشینی نمیکنند و تسلیم نمیشوند و اگر مدرسهی بیبی خانم را تعطیل کردند، زنی دیگر جای او را میگیرد و مدرسهی تازهای را بنا مینهد. در واقع، مبارزهای را که بیبی خانم با عصیان علیه جهل آغاز کرده بود، طوبی آزموده با مقاومت و ایستادگی تداوم بخشید، گسترش داد، تثبیت کرد و به ثمر رساند.
طوبی آزموده فرزند میزرا حسنخان سرتیپ بود، یکی از مردان روشنفکر عهد ناصری که امکان تحصیل را برای دخترش در خانه فراهم کرد و با استخدام معلمان سرخانه، زبان فارسی و عربی و فرانسه را به او آموخت. وقتی بیبی خانم استرآبادی مدرسهی «دوشیزگان» را راهاندازی کرد، طوبی آزموده از او خواست تا در آنجا تدریس کند اما چون تعداد دانشآموزان کم بود و به معلم بیشتری نیاز نداشتند، طوبی آزموده نتوانست بهعنوان معلم کارش را در مدرسه آغاز کند. با وجود این، او دو سال بعد، در سال ۱۲۸۷، رؤیای همیشگیاش را تحقق بخشید و مدرسهی «ناموس» را تأسیس کرد. میرزا حسن رشدیه که بنیانگذار مدارس نوین در ایران به شمار میرود و اولین مدارس پسرانه به سبک جدید را بنا نهاده بود، به طوبی آزموده کمک کرد تا بتواند مدرسهاش را با شیوهی جدید راه بیندازد. کمک او چنان برای آزموده ارزشمند بود که اعلام کرد تا زمانی که مدرسهی «ناموس» برپاست، دختران خانوادهی رشدیه میتوانند در آنجا درس بخوانند.
طوبی آزموده نیز با همان مشکلات و دشواریهای بیبی خانم مواجه بود و از این رو مجبور شد که خانهی شخصی خود در خیابان سنگلچ را به مدرسه تبدیل کند. او که سرنوشت تلخ مدرسهی «دوشیزگان» را دیده بود، تلاش کرد تا با جلبنظر روحانیان و اعتماد خانوادههای مذهبی جلوی تعطیلی مدرسهاش را بگیرد و امکان تحصیل دختران را فراهم کند. او که میدانست مهمترین دلیل مخالفت مذهبیها این است که فکر میکنند دخترانشان با سوادآموزی به فساد کشیده میشوند و عقاید دینیشان رو به تضعیف میرود، یادگیریِ قرآن را در برنامهی دروس مذهبی گنجاند و احادیث و آیات قرآن را بر دیوارهای مدرسه نوشت. با وجود این، او سختی بسیار بر جان خرید و رنج فراوان کشید تا توانست خانوادهها را راضی و قانع کند که اجازه دهند تا دخترانشان در مدرسه درس بخوانند. نوشین احمدی خراسانی دربارهی او و مدرسهاش مینویسد: «در سال ۱۲۸۷ وقتی مدرسهی دخترانهی ناموس به همت و پایداریِ طوبی آزموده تأسیس شد، بسیاری از اطرافیان وی تصورش را هم نمیکردند که مدرسهی او بتواند حتی برای یک هفته دوام بیاورد اما این مدرسه برای سی سال فعالیت کرد.» طوبی آزموده موفق شد که در سال ۱۳۰۷ در کنار دبستان «ناموس»، دبیرستان دخترانهای را نیز راهاندازی کند و اولین دختران دیپلمه، فارغالتحصیل مدرسهی او هستند. زنانی همچون توران آزموده، فخر عظمی ارغون، بیبی خانم خلوتی، گیلان خانم و مهرانور سمیعی که هر کدام نقشی تأثیرگذار در جنبش زنان ایفا کردند.
صدیقه دولتآبادی: ایستادگی بر حقخواهی
صدیقه دولتآبادی فرزند حاجمیرزا هادی، از روحانیون و ملّاکان معروف اصفهان و نمایندهی صبح ازل ــ رهبر بابیان ــ در ایران، بود و به همین دلیل توانست خواندن و نوشتن را بیاموزد و زبان فرانسه را نزد برادرش یاد بگیرد و دروس متوسطه را با معلمان خصوصی دارالفنون در خانه بخواند. صدیقه دولتآبادی در خاطراتش نوشته است: «من تنها دختر خانواده بودم که بعد از هفت پسر به دنیا آمدم و از هر جهت عزیز و گرامی بودم». او از پدرش نقل کرده که در شش سالگی وی گفته بود: «صدیقه، من آرزو نداشتم که در این محیط آلوده به جهل و تبعیض صاحب دختری بشوم، اما حالا که پس از هفت برادر در محیطی پر از جهل و تبعیض به دنیا آمدهای، به تو میگویم: اگر مانند برادرانت درس بخوانی، مانند آنها از من ارث خواهی برد. وگرنه تو را از ارث محروم خواهم کرد.» با چنین پیشینهی خانوادگی است که تحصیل دختران به یکی از مهمترین دغدغههای دولتآبادی تبدیل میشود.
او بخش مهمی از مقالاتش در نشریهی زبان زنان را به ضرورت و اهمیت سوادآموزیِ دختران اختصاص داد و نوشت: «آزادی، مشروطیت مملکت و حکومت ملی که از پانزده سال پیش در ایران برقرار شده، چرا قوهی حقیقیِ خود را به دست نیاورده است؟ چون که صاحبان حقوق که اکثریت ملت را تشکیل میدهند، بیسوادند و بهعلت بیسوادی به حقوق خود آشنا نیستند.» او چارهی همهی بیچارگیها و درمان همهی دردها را علم و تربیت میدانست و از رواج دبستانها در روستاها و شهرها سخن میگفت و بر قانون تحصیل اجباری تأکید میکرد. او بارها در پی ایجاد دبستانهای دخترانه در اصفهان برآمد و خطاب به مقامات دولتی نوشت: «هرقدر شماها گوش ندهید، هراندازه شماها که میتوانید به این امر اقدام بکنید و نمیکنید، هردرجه که شماها خدای ناکرده عناد و لجاجت با تربیت و تحصیل دختران بکنید و هرآنچه که شماها بخواهید به وظایف حتمیهی ملیه و سعادت نوعیه پشت پا بزنید، باز به همان اندازه ما هم مجاهدت کرده و دنبال خواهیم کرد… با اینکه امروز احتیاج دختران بیش از پسران میباشد، باز نمیگوییم که هراندازه به حق پسران گشودهاید، به همان عدد برای دختران باز نمایید. بلکه میگوییم شش باب برای پسران باز کردید، سه باب برای دختران بینوا بگشایید.»
او درحالیکه فقط چهارده سال داشت، در سال ۱۲۶۹ اولین مدرسهی دخترانه را با نام «مکتبخانهی شرعیات» در اصفهان بنا نهاد. چون به علت سن کمش به او اجازه نمیدادند که مدیریت کار را بر عهده بگیرد، ادارهی مدرسه را به دوستش بتول کاوه سپرد. او نیز با پیروی از بیبی خانم استرآبادی و طوبی آزموده، مدرسه را در خانهی خودش تشکیل داد اما بعد از سه ماه مخالفتها و ممانعتها چنان زیاد شد که به مدرسهاش حمله کردند و آن را آتش زدند. قمرتاج دولتآبادی، خواهر صدیقه دولتآبادی که از شاگردان مدرسه بود، نقل کرده که «مدرسه به تحریک عدهای از مذهبیها و روحانیون بسته شد و مدیرش با زجر و تنبیه فراوانی روبهرو شد.» با وجود این، صدیقه دولتآبادی دست از مبارزه برنداشت و نه تنها مدتی بعد مدرسهاش را با کمک و همکاری وزارت علوم و معارف بازگشایی کرد، بلکه خودش نیز بهعنوان بازرس مدارس دخترانه انتخاب شد.
بیبی خانم استرآبادی در آگهیِ افتتاح مدرسهاش چنین آرزو کرده بود: «امید است که در وطن عزیزمان هزاران از این مدارس افتتاح شود». این آرزو به لطف تلاش و شهامتِ زنان مبارز و پیشرو تحقق یافت، و ثمرهاش دختران شجاعی هستند که امروزه مدرسهها را به میدان مبارزه برای تحقق شعار «زن، زندگی، آزادی» بدل کردهاند.
منابع:
صدیقه دولتآبادی: نامهها، نوشتهها و یادها، ویراستاران: مهدخت صنعتی و افسانه نجمآبادی، شیکاگو، ۱۳۷۷.
زنان پیشگام ایرانی، افضل وزیری دختر بیبی خانم استرآبادی، نویسنده: مهرانگیر ملاح، شیرازه.
«یادگار طوبی آزموده بر تارک آموزش زنان ایران»، نوشین احمدی خراسانی، بایا، شمارهی ۶ و ۷.
وبسایت دنیای زنان در قاجار، افسانه نجمآبادی، دانشگاه هاروارد.