…برف سنگینی در حال باریدن است. روی بالاترین شاخه ی درخت کلاغی پرهای خود را پف داده و محکم خود را به شاخه ی نازکی چسبانده است. شاخه تلو تلو می خورد و کلاغ بی خیال نشسته. می پرسم راستی این کلاغ لونه نداره؟ سردش نمیشه؟ همسرم می خندد. نمی دانم به من می خندد یا به کلاغ.
تصویری جلوی چشمم می نشیند. دیگر جواب هم برایم مهم نیست. درغزه روی خرابه هایی که زمانی خانه بوده اند، مردم آتش روشن کرده اندو دور آتش خود را گرم می کنند، و دلخوش اند به آبی گل آلود که شاید درکتری روی آتش به جوش آید و گلویشان را گرم کند. وقتی که سقفی نیست، آغوش گرم مادر نیست، کودک از حمله ی موشک به کجا پناه میبرد؟ کجا به خواب می رود؟ اگر از تیر رس حمله ی دشمن پای گریز داشته باشد، شاید که صبح را ببیند. گویی که هدف اصلی تانک و گلوله و موشک کودکان هستند، و دشمن خوب می داند که این کودکان آرام نخواهند گرفت. با این افکار انگار که یک گلوله برف روی ستون مهره هایم چسبیده و تکان نمی خورد. چشمانم داغ می شود و بخار شیشه های عینکم را فرا می گیرد. فکر می کنم عجب دنیای وارونه ای. اسم خود را آدم میگذارند، برای کرمها و شپش ها دل می سوزانند، مبادا که نسلشان منقرض شود.
کودک فلسطینی اما جایی برای خواب ندارد و روی آوار خانه ای که مادرش را در آنجا گم کرده باید خود را گرم کند. من با کودک اسراییلی وقتی که پدرش را در آغوش میگیرد از خوشحالی گریه کرده ام و بغض خفه ام می کند وقتی که پدر فلسطینی باور نمی کند که کودکش نفس نمی کشد و تلاش می کند با بوسه هایش دخترکش را از خواب بیدار کند. درد انتظار مادر اسراییلی که برای آزادی فرزندش بی تابی میکند را درک می کنم و آرزو می کنم که کاش پدیده ای به اسم جنگ وجود نداشت. کاش روزی برای کودکان نا آشناترین واژه، واژه ی کثیف جنگ باشد، و حتا نتوانند در جمله سازی هایشان هم از آن استفاده کنند، و معلم هم از این ناتوانی، شادمانه چشم پوشی کند. آرزویی است برای کودکان و آموزگاران آینده. آرزویی که محال نیست.
با دیدن مادری از غزه که ناباورانه دخترش را پس از سالها اسارت در آغوش میگیرد و از هوش میرود، فکر می کنم که الان قلب من هم از کار می ایستد. همه جای دنیا کودک کودک است و مادر مادر. سردمداران پر مدعا، کارتل ها و تراست های اسلحه و دولتهای به ظاهر مدرن و دموکرات، بی تمدن ترین موجودات روی زمین اند که به قیمت مرگ انسانها مال اندوزی می کنند. اینان درکدامین دامن پرورش یافته اند؟ قانونهایی که از برابری می گویند، همه آکنده از دروغ و برای سود جویی سوداگران نوشته شده، وگرنه کودک فلسطینی و اسرائیلی هردو کودک اند. اگر آنها را به حال خود بگذارید باهم بازی می کنند، با هم بزرگ می شوند و باهم زندگی می کنند. چرا باید خانه و زندگی را بر سر کودک فلسطینی آوار کنید. آواره و بی پناهش کنید، ولی برای کودک اسرائیلی اشک تمساح بریزید؟ تصویر آتش روی خرابه ها قلبم را به آتش می کشد. از پشت قطره های اشک، در رویای من، کودکان غزه در میان خرابه های شهر، زنانی آزاده، مردانی شجاع میشوند و در شهری آزاد کبوتران صلح را بر فراز آسمانی آبی به پرواز درخواهند آورد.
به خود می آیم کلاغ پریده و رفته.
هنوز برف می بارد.
تازه می فهمم که همسرم به کلاغ که نه، به سوال من خندیده بود.