نوآم چامسکی یکی از درخشان ترین و اثرگذارترین چهره های روشنفکری جهانِ امروز است. شاید امروز کمتر اندیشمندی بتوان یافت که از نظر اصالتِ انگیزه های مبارزاتی، غنای پیوندهای مردمی و پایبندی به تعهدات اجتماعی، همترازِ او باشد. او از شاخص ترین میراث دارانِ سنّتِ روشنگری، خردگرایی و انسان باوری ست. پویایی اندیشه، روشنی منطق و انتظامِ ذهن او مثال زدنی ست. او زبانی مستدل، منطقی جامع نگر و بیانی روشنگر دارد. نگرشِ نوآورانه و انقلابی او در زبان شناسی، دستاوردی بدیع در فلسفه ی تحلیلِ زبان است. اما این متفکرِ انقلابیِ قلمروی زبان، در عرصه ی سیاست نیز از پیشتازانِ دلیرِ انقلابِ بیداریِ وجدان هاست. او چه در فلسفه ی تحلیلیِ زبان و چه در تحلیلِ تحولاتِ جهان، کارنامه ای درخشان دارد.
۱- زبان شناسِ نوآور
روش تحلیل ونگرشِ معرفتیِ چامسکی در علوم انسانی، بویژه تحلیلِ ساختاریِ کارکردِ ذهن و زبان، جایگاهی بلند در زبان شناسیِ نوین دارد. نخستین اثر پژوهشیِ او ” ساختارهای نحوی”، انقلابی در قلمرویِ پژوهش های زبان شناسانه پدید آورد.
برخلافِ جان لاک که ضمیرِ آدمی را به لوحی خالی تشبیه می کرد که هر چیزی را می توان از زمانِ کودکی از طریقِ آموزش بر آن نوشت، چامسکی گفت: روندِ یادگیری، مستلزمِ وجودِ پیشینه ای ژنتیک است. برای اینکه چنین روندی طی شود، باید مغز ما پیشاپیش ( پیش از تولد) از نظر ژنتیک برنامه ریزی شده باشد. این میراثِ ژنتیک، مقدّم بر تجربه ی آموزشیِ پس از تولد است و بخشِ بزرگی از قواعدِ بنیادیِ یادگیریِ زبان بر آن استوار است. کودک با شنیدنِ صحبت پیرامونیانش امکان ندارد قواعدِ پیچیده ی دستوری را، تنها با نتیجه گیریِ منطقی و آماری فراگیرد.
از نظر زیست شناسی در ذهنِ کودک، بخشی از مهم ترین قواعدِ انتزاعی و پایه ایِ دستور زبان به طور فطری وجود دارد که میراثِ تحول مغز انسان طی زمانی بسیار طولانی بوده است. بر اساس این پیشینه است که کودک آغاز به یادگیریِ جزئیاتی می کند که ویژه ی همان زبانی ست که مدام می شنود، بی آنکه نیازی به یادگیریِ قواعد دستور زبان داشته باشد…همۀ زبان های بشری ساختارِ اساسیِ ژنتیکِ واحدی دارند.
انتشار آثار چامسکی در زبان شناسی از جمله ” ساختار منطقی نظریه یِ زبان شناسی”، “ساخت های نحوی” و ” زبان شناسیِ دکارتی”، نقطۀ عطفی در ژرفشِ درکِ انسان از ماهیتِ زبان، ساختارهای ذهنیِ ناظر بر فرآیندِ یادگیری ونیز کاربستِ زبان بوده است. دستاوردهای چامسکی در زبان شناسی، بیش از هر چیز ثمرۀ درکِ خلاقِ او از موازینِ منطقِ جدید و اصولِ پایه ایِ ریاضیاتِ نوین بود.
ارزیابیِ کارشناسانه ی جایگاه چامسکی در زبان شناسیِ نوین بر عهدۀ زبان شناسان است، آنچه اینجا می توان گفت این است که حتی منتقدانِ او نیز تاثیر انقلابیِ نظریۀ او را در تعمیقِ پایه هایِ فلسفی، زبان شناختی و زیست شناختی(میراث ژنتیکِ ارگانیسمِ انسانی) انکار نمی کنند. اهمیت کارِ او چه در روشِ پژوهشی و چه در نگرش معرفتیِ این علم، قبل از هر چیز در طرحِ پرسش های بدیع و ارتقای کیفیِ مباحث آن در ترازی نوین بود.
اعتبارِ علم، بیشتر به عمقِ پرسش هایی ست که طرح می کند تا به احکامش. او نیک می دانست که علم، قلمرویِ پرسش هایِ نو به نو و پایان ناپذیر است، نه عرصه ی مطلق العنانیِ یقین.
۲- کارنامه ی سیاسی
چامسکی به گفتۀ خود، در سال ۱۹۳۸، هنگامی که ده ساله بود، نخستین “مقاله سیاسیِ”اش را دربارۀ سقوطِ بارسلونا نوشت. سال ۱۹۳۸، سالِ شکستِ جمهوری خواهانِ اسپانیا از ژنرال فرانکو و حامیانِ او، آلمانِ نازی و ایتالیایِ فاشیست بود. این مقاله حاصلِ تاثرِ عاطفیِ عمیقِ او از شکست و مهاجرتِ ناگزیرِ مبارزانِ ضد فاشیست بود. برخی از آنان به آمریکا رفته بودند و در محله ای در نیویورک، کتابخانه ی کوچکی را براه انداخته بودند که او نیز از آنجا کتاب می گرفت و پای صحبت آنها می نشست. چامسکی می گوید: ” از آنها بسیار آموختم.”
سال ۱۹۳۸ سالِ گسترش فاشیسم در اروپا بود و نیز نقطه ی عطفی بسیار مهم در زندگیِ نوآم چامسکی.
به گواهی اریک هابسبام درسال های ۳۸-۱۹۳۶ برای کسانی که با فاشیسم می جنگیدند، اسپانیا جبهۀ اصلیِ نبرد بود… نقشِ کمونیست ها، سوسیالیست ها و آنارشیست ها در مبارزاتِ جبهه مردمیِ اسپانیا علیه فرانکو وحامیانش (هیتلر و موسولینی) برجسته بود و ” تیپِ بین المللی” ستون فقراتِ جبهۀ ضد فاشیستی بود. چهل هزار رزمنده از پنجاه کشور برای نبرد در جبهه جمهوری خواهان شرکت کردند که هفت هزارتن از آنان، از مبارزانِ چپِ یهودی تبار بودند.(۱)
حقانیت سیاسی و جاذبۀ مردمیِ این نبردِ ضد فاشیستی تاثیر ژرفی در آثارِ روشنفکرانِ آزادۀ دهۀ ۳۰ بجا گذاشت؛ همینگوی که در “وداع با اسلحه”، نکبت و کراهتِ جنگِ جهانیِ اول را می نکوهد، در جنگ داخلی اسپانیا با “زنگها برای که به صدا درمی آیند؟” در می یابد که برای چه ارزش هایی باید بجنگد. برتولت برشت در ۱۹۳۷ نمایشنامه ی حماسیِ ” تفنگ هایِ ننه کارار” را در دفاع از حقانیت و ضرورتِ شرکت در نبردِ ضد فاشیستیِ اسپانیا نوشت و به اجرا در آورد. پیکاسو در همین سال، در پیِ بمباران فاجعه بارِ روستای گرنیکا توسط آلمانِ نازی، تابلویِ تکان دهنده ی “گرنیکا” را کشید. و فرِد زینه مان، سالها بعد، فیلم به یادماندنیِ ” اسب کهَر را بنگر” را ساخت که روایتِ حماسیِ اندوهبارِ آخرین نبرد و شکستِ ناگزیرِ مانوئل آرتیگِز پارتیزانِ ضد فاشیست بود…
و در همین سال ۱۹۳۸بود که شورِ همدلیِ آرمانی و شرکتِ عاطفی در این صف آراییِ جهانی، چامسکیِ ده ساله را به نوشتنِ نخستین مقالۀ سیاسی اش برانگیخت. از آن روز بود که ماراتونِ ۸۵ ساله ی این پوینده یِ خستگی ناپذیرِ راه صلح، آزادی و عدالت اجتماعی آغاز شد.
چامسکی در خاطره های خود، از فاجعۀ هیروشیما به عنوان ” سیاه ترین روزِ زندگی اش ” یاد می کند و می گوید:
آمریکا با این “آزمایشِ” فاجعه بار خواست به جهان نشان دهد که ارباب، کیست…و سرسپاریِ “جهانِ آزاد” به الزاماتِ جنگ سرد نیز ” اربابی” او را تضمین کرد!
کارنامۀ سیاسی چامسکی با شرکت فعال در اعتراض به جنایات جنگیِ آمریکا در ویتنام اوج گرفت و در همۀ عرصه های دفاع از حقوق و حرمت انسانی، بی گسست، تا به امروز ادامه یافت؛ از مبارزه علیه سیاست های استعماری، تبعیض نژادی ، آپارتاید و جنگ، تا دفاع از دمکراسی، عدالت اجتماعی، خلع سلاح هسته ای و پاکیزگی زیستبومی.
برای میلیون ها مردمی که در چهار گوشۀ گیتی نیازمند صلح، خواستار امنیت، مدافع آزادی و عدالت و نگران پاکیزگیِ زمین اند،پیام او ندای وجدانِ بشری بوده است. چامسکی، به نظر جان پیلجر؛ “الهام بخش میلیون ها انسان در سراسر جهان است، زیرا حقیقتِ جهانِ ما را در ترازی حماسی بیان می کند.”
“بر دیوارِ دفتر کار چامسکی، تصویری نمادین از برتراند راسل با گفتاوردی از او به چشم می خورد: سه شورِ ساده اما بغایت نیرومند، زندگیِ مرا رقم زده اند؛ آرمانِ عشق، جستجویِ دانش و دلشورۀ جانکاه درد و رنجِ بشر.
این کلام، آیینۀ کردار و فلسفۀ زندگیِ خودِ چامسکی ست.”(۲) او وجدانِ بیدارِ زمانۀ ماست.
چامسکی طی هشت دهه مبارزه اش دهها کتاب و مقاله درعرصه های مهم حیات اجتماعی و سیاسی جهان امروز نوشته است. در اینجا به برخی از محورهای اصلی آثاراو میپردازیم؛
– نقش غول های رسانه ای
بررسی روشمند و نقادانۀ نقش غول های رسانه ای و تاثیر ویرانگرانۀ تبلیغات آنها درسمت دهی افکارعمومی، درآثاری چون؛ ” توهّم های الزامی”، “کنترل رسانه ها” وبه ویژه” جعل رضایت، اقتصادسیاسی رسانه های همگانی”، برگ هایی ازاین کارنامه اند.
پروپاگاندا ازنظرچامسکی مفهومی جامع تر ازتبلیغات دارد. کارکرد ش نه اقناع مردم بلکه القای مفهوم معینی درذهن آنهاست. ازاین روعرصۀ اثرش نه شعور مخاطب بلکه شور آنی اوست. گستره ای که در آن، هیجان، سکۀ رایج است نه منطق. و مخاطب، نه یک شهروند بلکه مصرفکنندۀ کالایی ست به نام خبر.
چامسکی دگردیسیِ کارکردِ رسانههای جریان غالب را ازآغاز جنگ جهانی اول تاسال۱۹۹۱، بااستناد به روند تمرکز فزاینده مالکیت رسانهها ی خصوصیِ بزرگ بررسی می کند و تاثیرویرانگر پروپاگاندا را برروند آزاداندیشی و دموکراسی نشان می دهد. مطبوعات که به لحاظ نقش و جایگاه سنتیِ آن دردموکراسی، “رکن چهارم” آن تلقی می شد، به “برکت” تمرکز تصاعدی مالکیت خصوصی، به ستون پنجم قدرتهای انحصاری علیه دموکراسی بدل می شود.
درتدقیق خط سیراین روند، چامسکی ازالکس کاری، جامعه شناس و پژوهشگر مقولۀ پروپاگاندا شاهد مثالی می آورد( ۳)؛
“سده بیستم ازنظرشاخص توسعه،. درسه عرصه چشمگیر بوده است؛ ۱– توسعۀ دموکراسی، ۲- توسعۀ قدرت شرکتها ی بزرگ، ۳- توسعۀ قدرت شرکتهای بزرگ برای سرکوب دموکراسی.”
چامسکی و ادوارد هرمن در کتاب “جعلِ رضایت…”، ساز و کار تبلیغاتی غول های رسانه ای را تحت عنوان” مدل پروپاگاندا ” بررسی و نقد می کنند. “مدل پروپاگاندا” بیانگرجهت گیری نظام مندِ غول های رسانه ای در” جعل رضایت مردم” است. این مدل، روند تولید خبردرکارگاه های خبرسازی را تشریح می کند؛ ماده خام خبری
درفرآیند تولید باید از “پنج غربال” بگذرد تا به کالای خبریِ قابل عرضه بدل شود و “زحمت” اِعمال سیاست رسمی سانسور را کم کند.
مهمترین اهرمهای تعیین کنندۀ مختصات کالای خبری؛ ۱- نوعِ مالکیت رسانهای،۲- منابع مالی آن ( که عمدتاً درج آگهی های تجاری و تبلیغاتی ست، نه بهای فروش آن) و ۳- منابع خبرگیریِ مورد استناد آنهاست.
افزون برنقش مالکیت و منابع خبرگیری و تامین مالی، دوعامل مهم دیگرنیزدرتضمین “کیفیتِ” این کالا سهم دارند؛ یکی مؤآخذه یا بازخواست (Flak) است و دیگری کمونیسم ستیزی. بیم ازبازخواست، یکی ازرایج ترین اشکال خود سانسوری روزنامه نگاران در رسانه های بزرگ است. درعین حال به عنوان یک اهرم، ازکارسازترین ابزارهای مدیریت رسانه ها توسط صاحبان وحامیان مالی آنهاست.
و اما تأکید برغربال کمونیسم ستیزی در فرهنگ خبرپراکنی غولها ی رسانه ای عمدتاً ، معطوف به شرایط زمان جنگ سرد و پیش از فروپاشی نظام شوروی بود. زمانی که کمونیسم ستیزی، مذهبِ غالب واصل اول ایدئولوژیک- دیپلوماتیک ایالات متحده آمریکا بود. درسراسردوران جنگ سرد، کمونیسم ستیزی مهم ترین اهرم کنترل افکارعمومی و راهنمای خط مشیِ ناظربر رسانههای بزرگ آمریکا بود. این غربال برای تصفیه عناصر “نامطلوب” وخاموش کردن صدای ناراضیان و منتقدان بسیار کارآمد بود.
چامسکی می نویسد : ” رسانه های طیفِ غالب با فیلترِ کمونیسم ستیزی، جنگ آمریکا علیه ویتنام را آنچنان تحریف کردند که میلیون ها بیننده و شنوندۀ آمریکایی هنوز تصویر روشنی از این فاجعۀ انسانیِ عظیمِ تاریخِ معاصرِ خود ندارند. تا آنجا که بسیاری از آنها حاضر نیستند حتٌا گزارۀ ” لشکرکشیِ آمریکا به ویتنام” را باور کنند.”(۴)
بوروکراسیِ غول های رسانه ای با بوروکراسیِ دولتی و خصوصیِ متکی بر فناوریِ اطلاعاتی، پیوند خویشاوندیِ تنگاتنگی دارد و کسبِ رضایت و حمایتِ مستمرِ آنها را بر پی جوییِ پرهزینۀ حقیقت ترجیح می دهد.
تمرکزِ فزایندۀ مالکیتِ خصوصیِ رسانه ای و پیشرفتِ پرشتابِ فناوریِ اطلاعاتی، پیوندِ میانِ غول های رسانه ای و فناوری اطلاعاتی را محکم تر کرد و تحریف و دروغ، ابعادی نفرت انگیزتر یافت. از رهگذرِ قانون زداییِ لگام گسیختۀ نولیبرالیسم، امروز، ورطۀ خطر ژرف تر و قلمروی دروغ پهناورتر شده است. زمانی یک روزنامه نگارِ مستقل، روپرت مرداک (صاحبِ بزرگترین انحصارِ رسانه ایِ جهان) را ” خطرناکترین مردِ رویِ زمین” خواند. جانشینانِ خلَفِ روپرت مرداک ها امروز ایلان ماسک هایند.آنها از نمادها و نمونه های بارزِ آنچه الکس کاری دربارۀ “توسعۀ قدرتِ کلان شرکت ها در سرکوبِ دموکراسی” خواند، هستند. نخستین قربانیِ تحمیلِ منطقِ سودمحورانۀ بازار بر حیاتِ اجتماعی، دموکراسی ست. و این یعنی تبدیل دولت به اهرمِ بازار و ضامنِ چیرگیِ آن بر سیاستِ اجتماعی.
سالها پیش، آلفردو رکلین(سردبیر پیشینِ روزنامۀ اونیتا) به طعنه گفت: ” انگار تقسیم کار عوض شده است؛ کاسبکاران حکومت می کنند، فناوران مدیریت می کنند و سیاستمداران نیز در تلویزیون ظاهر می شوند.”(۵)
تحولِ پرشتابِ فناوریِ اطلاعاتیِ نوین، نفوذِ بازار بر حیات اجتماعی و سیاسی را تشدید کرده است. اینک هر چیز می تواند در معرضِ وارسی و نظارت قراربگیرد و تعرض علیه حقوقِ دموکراتیکِ مردم، آزادی هایِ سیاسی، حتّا حریمِ خصوصی، روندی شبه فاشیستی را طی کند. این دخالت و تعرّض چنان عمومی و آسان شده است که به قولِ چامسکی ” فاشیست ها حتّا خوابش را هم نمی دیدند.”
آنها ابزارهایی فوق العاده مدرن برای کنترلِ داده های اطلاعاتیِ کاربران در همۀ کشورها دارند. در رأسِ همۀ آنها آژانس امنیت ملی آمریکا قراردارد که عظیم ترین و نهانکارترین مرکزِ ربایش و پردازشِ داده های اطلاعاتیِ روزانۀ مردم در سراسر جهان است. نقطه ای در جهان نیست که جابجاییِ آن از دیدِ این هیولایِ هزارچشم – که همچون لینسه (آرگوناتِ اساطیرِ یونان)، چشمانش ژرفایِ زمین و فراسویِ آسمان را می بیند- پنهان بماند. این اقتدار، بیش از آن که تجلّیِ عظمتِ یک امپراتوری باشد، کابوسی ست برآشوبندۀ حیاتِ صلح آمیز در سیارۀ ما.
به نظر تام انگلهارت، نویسندۀ کتابِ “حکومتِ سایه” ؛ ” آمریکاییان و بسیاری از مردمِ جهان هم اینک قربانیانِ جنگی گسترده و نامحدود در مقیاسِ جهانِ اوروِلی هستند و آنچنان تحتِ نظرند و چنان با داده هایِ دروغین و اطلاعاتِ موهوم تغذیه می شوند که کابوسِ قربانیانِ رمانِ ۱۹۸۴ دربرابرِ آن رنگ می بازد.”(۶)
حدود چهار سده از شرایط پرآشوبِ عصرِ نگارشِ کتابِ لویاتان گذشته است اما هنوز “وضعیتِ جنگی” رفع نشده و امنیت و صلح، همچنان دغدغۀ بنیادینِ بشر است. اگر لویاتانِ هابس، برخورداری از تبعیتِ مطلقۀ مردم را حقِ مشروعِ خود می دانست، در برابرش به تکلیف خود، یعنی تأمینِ امنیتِ مردم و پیشگیری از خطرِ جنگِ آینده نیز گردن می نهاد. در شرایط نابسامانِ چهار سدۀ پیشِ اروپا، میان حق و تکلیفِ لویاتان تناسبی وجود داشت. اما “حکومتِ سایه” نه تنها متعرّضِ حریمِ حقوقِ فردی ست بلکه امنیت آنها را نیز به خطر می اندازد و از آن مهلک تر (در قیاس با لویاتان) اینکه نه تنها پیشگیری از وقوعِ جنگ را وظیفۀ مقدمِ خود نمی داند برعکس، بدون گردشِ ارابۀ جنگ و تداومِ وضعیتِ جنگی، موضوعیت اش را از دست می دهد. منشأ مشروعیت و اقتدارِ لویاتانِ هابس، قراردادِ اجتماعی بود. اما منشأ قدرقدرتیِ لویاتانِ سدۀ بیست و یکم، معافیت از اجرایِ قانون و قراردادهایِ اجتماعی ست.
سدۀ بیستم به تعبیر اریک هابسبام، سدۀ مطلق گرایی ها یا “عصرِ نهایت ها” بود. بر سدۀ بیست و یکم شاید هنوز نتوان نامی نهاد. آیا آنچنان که شوشانا زوبف می گوید ؛ عصرِ سرمایه داری ایست که صفتِ ممیّزه اش نظارت و کنترلِ مردم و معماریِ رفتارِ آنهاست؟ (۷)
یک سویِ صحنه البته کم و بیش روشن است و آن آشکارتر شدنِ بسیاری از راز و رموزِ زندگیِ مردم، همچون کتابی گشوده دربرابرِ مراکزِ تفتیشِ افکار است، که این، موجبِ تشدیدِ شکافِ میانِ میزانِ اطلاعاتِ متمرکزِ این نخبگان از مردم با آنچه خودِ مردم از آن آگاهند، می شود. به نظرِ شوشانا زوبف ؛ ” در سدۀ بیست و یکم، طبیعتِ بشر را یک معماریِ جهانیِ تغییرِ رفتار، تهدید می کند که توسطِ سرمایه داریِ تفتیش گر فرماندهی می شود. این سرمایه داری، بازاری پدید می آورد که کارش معاملۀ رفتارهایِ آتیِ مردم است… این سرمایه داری به پشتوانۀ قدرتی که در تفتیشِ اذهان عمومی دارد، نابرابریِ دانستن را نهادینه می کند… اینکه چگونه باید این غول را به شیشه بازگرداند،پرسشِ اساسیِ امروز است.” (۸)
اما تام انگلهارت به آینده خوش بین است. او در کتابِ “حکومتِ سایه” از “عصرِ طلایی برای ژورنالیسم”، سخن می گوید؛ ” ما برای نخستین بار در تاریخ، در موقعیتی قرارگرفته ایم که می توانیم خود، ناشر و ویراستار باشیم، نه صرفاً مخاطبِ منفعلِ نسخه های دیگران… شهروندِ دنیایِ امروز، تنها یک مصرف کنندۀ خبر نیست بلکه او یک شاهدِ ذینفع، یک کنشگرِ اجتماعی، یک منتقد، یک ویراستار و داور است.”(۹)
در برابر آوارِ اخباری که در مقیاسی انبوه، هر روز تولید و عرضه می شوند، نحوۀ رویارویی ما، محکِ نیرویِ سنجشگریِ ماست. سازگاریِ منفعلانه، اعتیادِ مُهلکی ست. ما در برابرِ یورشِ تبلیغاتیِ گستاخانۀ غول های رسانه ای ناگزیر از مقاومتیم و این ناگزیری، تنها گزینۀ ماست. تقویتِ توانِ پرسشگری، لازمۀ بیداریِ ذهن در این شعبده بازارِ اِغفالِ اذهان است. همچنانکه چامسکی می گوید؛ ” تنها ابزارِ موجود، چه بخواهیم چه نخواهیم، آگاهی بخشی، آموزش و سازمانگری ست. راه دیگری وجود ندارد.”
– فاجعۀ زیست بومی و کابوسِ جنگِ هسته ای
فاجعۀ زیست بومی و امکانِ جنگِ هسته ای دو کمین گاهِ جهانگسترِ خطرخیزند که تداومِ زیست پذیریِ سیارۀ ما را تهدید می کنند. روند شکل گیریِ بحرانِ زیست بومی پیشینه ای دویست ساله دارد و پیامدِ انقلابِ صنعتی ست. اما تشدیدِ این بحران و تبدیلِ آن به فاجعه، محصولِ تحولاتِ چند دهۀ اخیرِ جهان است. تولید انبوه و مصرفِ مهارگسیختۀ سوخت های فسیلی، نابودی جنگل ها و زیستگاه های بسیاری از گونه های زیستمند و تغییرات بی سابقۀ آب و هوایی، نمونه هایی از اسباب و عوارضِ این بحرانِ جهانی اند. علل و عوارضِ فاجعه بارِ این بحران را سالهاست که کارشناسان با استناد به پژوهش های علمی و آماری توضیح و هشدار داده اند. اما بنیادگراییِ بازار نه به ندایِ نرم منطقِ عالمان گوش می سپارد و نه نعرۀ طبیعتِ به خشم آمده را که برآشفتگی اش را با زبانِ توفان، سیل و آتش سوزی های مهیب نشان می دهد، در می یابد. زیرا تنها با زبانِ بهره کشیِ بی امان از منابعِ طبیعت و نیروی کارِ انسانی آشناست.
نائومی کلاین در کتاب “آخرین فرصتِ تغییر” در برابر دوراهیِ سرنوشت سازی که بحران زیست بومی، اینک پیشِ پایِ بشر گذاشته است، می نویسد؛ “شعاری که مدتهاست سرلوحۀ فعالیتِ جنبشِ عدالتِ زیست محیطی ست، این است: تغییرِ نظام، آری. تغییرِ اقلیم، نه. این ها تنها گزینه های پیشِ رویِ ماست.” (۱۰)
چامسکی در بخش مهمی از آثارِ سه دهۀ اخیرش، به بررسیِ عواملِ این بحران و راه جویی برای حل آن پرداخته است. او با تأکید، از “حقوقِ طبیعت” سخن می گوید و آن را پشتوانه و پایۀ اصالت حقوق بشر می شمارد. او تعرّضِ لگام گسیختۀ نولیبرالیسم علیه حقوقِ طبیعت و انسان را مسبّب اصلیِ وخامتِ وضعِ فاجعه بارِ کنونی می داند. و اما در برخورد با دو معضلِ بزرگِ جهانِ امروز(فاجعۀ زیست بومی و کابوسِ جنگِ هسته ای) رویِ مشکلِ مهم تری انگشت می گذارد و آن؛ خطر ِ ناشی از “فروپاشیِ نهادها و نیروهایِ دموکراتیک است که موجبِ تضعیفِ امکاناتِ ضرور برای گفت و گوهای عقلانی و جدّی ست.” چامسکی تأکید میکند که ” بسیجِ همۀ این امکانات و اتکا به نهادها و نیروهای دموکراتیک، تنها امیدِ ماست.” او در کتاب “بحرانِ آب و هوایی…”، این بسیجِ عمومی را “برای نجاتِ زمین” حولِ معیارهای اجتماعی و ارزش های انسانیِ “سوسیالیسمِ زیست بومی” میسّر می داند، و آن را لازمۀ ساختنِ ” آینده ای سبز و نجاتِ سیارۀ زمین ” می شمارد. (۱۱)
-خطرِ جنگِ هسته ای
کابوسِ جنگِ هسته ای عمری هشتاد ساله دارد؛ فاجعه ای عظیم، خبرِ تولّدِ نکبت اثرش را اعلام کرد: بمبارانِ اتمیِ هیروشیما توسط ایالات متحدۀ آمریکا. پس از آن، شمارِ قدرت های هسته ای فزونی گرفت و زرادخانه های اتمی آن چنان انباشته شد که نه تنها برای نابودیِ یک شهر بلکه یک سیاره نیز کفایت کند. بی آنکه اراده ای الزام آورتوسط دولت ها برای خلاصی از این خطر و ایجادِ جهانی عاری از سلاحِ هسته ای شکل بگیرد وجهان را از این رقابتِ مرگبار برهاند. چامسکی می گوید: اینها ما را واردِ مسابقه ای کرده اند که پایانش پرتگاه است.
طیِ حدود سه دهه (از ۱۹۶۲ تا ۱۹۹۵)، جهان، پنج بار زنگِ خطرِ جنگِ هسته ای را شنید؛ در سال ۱۹۷۳ در گیر و دار جنگ اسرائیل و اعراب، هنری کی سینجر، در حمایت از اسرائیل “آماده باشِ اتمی فوق العاده” ای را اعلام کرد تا اتحاد شوروی حدِ حمایتِ خود از اعراب را بشناسد. در سال ۱۹۸۳ رونالد ریگان “طرح حملۀ اتمیِ پیشدستانه”ای را تدارک دید که سازمان سیا آن را “توانِ وارد کردنِ برق آسای نخستین ضربه” نامید. به گفتۀ چامسکی شماری از هشدارهایِ خطرِ درگیریِ هسته ای در اثرِ اشتباه محاسبۀ مراکزِ کنترلِ کُدها صورت گرفت که دخالتِ انسانی، موجبِ رفعِ خطا و پیشگیری از درگیری شد. اما او از بحرانِ موشکی کوبا در سال ۱۹۶۲ به عنوانِ یکی از خطرناک ترین لحظاتِ تاریخ نام می برَد؛
” در اکتبر ۱۹۶۲ کندی، آماده باش اتمیِ در آستانۀ مرحلۀ نهائی را اعلام کرد. او به نیرویِ هوایی ناتوبرای بمبارانِ اتمیِ مسکو، اختیارِ تام داد و این پیشنهادِ خروشچف را که برای پایان دادن به بحران، موشک های روسی از کوبا و موشک های آمریکایی از ترکیه، همزمان برچیده شوند، رد کرد. خوشبختانه خروشچف به حُکمِ عقلِ سلیم گردن نهاد و تنش را مهار کرد و جهان از لبۀ پرتگاه جنگِ هسته ای رَست. اما نمی توان تضمین کرد که یک چنین سلامتِ عقلی، در هر موقعیتی بروز کند… آنچه به نظر من بسیار نگران کننده و خطرناک است، تأییدِ عملکردِ کندی توسط دانشگاهیان و روشنفکرانی ست که از آن به عنوانِ یکی از لحظاتِ درخشانِ زندگیِ سیاسیِ او، تجلیل می کنند. اما به نظر من این، یکی از شوم ترین لحظاتِ تاریخ بود.” (۱۲)
خروشچف دربارۀ این تصمیمِ تاریخیِ ، صادقانه می گوید: ” من مسلماً از جنگ می ترسیدم. کیست بجز یک ابله که از جنگ نترسد. من ابائی ندارم که آشکارا بگویم، ما از جنگ می ترسیدیم.” (۱۳)
ایجادِ جهانی عاری از سلاح هسته ای نیازِ حیاتیِ جامعۀ بشری و خواستِ مکرّر دانشمندان و همۀ مبارزانِ راه صلح و امنیتِ جهانی ست. هرچند کابوس جنگ هسته ای در قیاس با روند تشدیدِ فزایندۀ فاجعۀ زیست بومیِ آنچنان عینی و ملموس نیست که دغدغۀ هرروزۀ همگان باشد اما اگر این بمبِ مهیبِ ساعت شمار از حرکت باز نایستد، ممکن است روزی از این زیست گاه، نیست گاهی بجای مانَد.
در فرهنگِ غرب تا سدۀ نوزدهم انگاره ای رایج بود به نامِ افسانۀ “قویِ سیاه”. چون هیچ کس به عُمرش قویِ سیاهی ندیده بود و همۀ قوهای جهان را سفید می پنداشتند، قویِ سفید مظهرِ پاکی دانسته می شد و انگارۀ قویِ سیاه، نمادی بود از ظلمت و شرِ شیطانی. به این ترتیب، قویِ سیاه استعاره ای شد معطوف به هر پدیدۀ نادر، نامعمول، نامحتمل و نحس.
چامسکی به نقل از یکی از پژوهشگرانِ علومِ هسته ای بنامِ ست باوم میگوید: جنگ هسته ای همان استعارۀ معروفِ قویِ سیاه است؛ نمادِ نامرئی یک شر که در زندگیِ روزمرۀ ما به چشم نمی آید. انگار وجود ندارد، مگر در همان لحظه ای که برقِ ظهورش همۀ ما را خاکستر کند. ما رفعِ قطعیِ این خطر را پیوسته به عقب می اندازیم اما این کار دودش به چشمِ خودِ ما خواهد رفت. اکنون زمانِ آن است که به این خطر آگاه شویم و از آن پیشگیری کنیم، چون هنوز زنده ایم.(۱۴)
–خاورمیانه، فلسطین و اسرائیل
تحلیل تحولات سیاسی جهانِ امروز، سرنوشت جنبش های اجتماعی و کارنامۀ حکومت ها (از تیمور شرقی تا آمریکای لاتین)، مضمون بسیاری از کتاب ها، مقاله ها و گفت و گوهای سیاسیِ چامسکی از زمان جنگ ویتنام به این سو بوده است. اما مسائل خاورمیانۀ نفت خیز و پرتنش، بیش از دیگر مناطق در آثار سیاسیِ او بازتاب داشته است.
در این میان، تحولاتِ اجتماعی و سیاسیِ جامعۀ ایران نیز، از جنبشِ ملی شدنِ نفت تا جنبشِ زن، زندگی، آزادی در تحلیل ها و موضع گیری های سیاسیِ چامسکی جایگاه درخوری داشته است.
او کودتای انگلیسی – آمریکاییِ ۱۳۳۲ علیه ایران را محکوم می کند و بر تأثیر نمونه وارش انگشت می گذارد: ” بریتانیا بدون کمک آمریکا نمی توانست این کودتا را به انجام رسانَد… آنها با جلب حمایتِ آیزنهاور و نقشی که آمریکا در رهبریِ کودتا ایفا کرد، توانستند دولت ایران را سرنگون کنند…نیویورک تایمز، سرنگونیِ مصدق را درسِ عبرتی دانست برای دیگر دولت هایی که در صدد اِعمالِ کنترل بر منابع خویش اند.” (۱۵)
چامسکی در یکی از آخرین مصاحبه هایش دربارۀ جنبش زن، زندگی، آزادی می گوید: ” جامعۀ ایران از سلطۀ یک حکومتِ دینیِ خشن و سرکوبگر رنج می برَد. انگیزۀ جنبشِ زن، زندگی، آزادی، رهایی از این سلطه و تأمینِ حقوقِ اولیۀ مردم ایران برای شرکت در تعیینِ سرنوشتِ خویش است” …و تأکید می کند که ” خشونت پرهیزی نقطۀ قوّتِ این جنبش است.” (۱۶)
بررسیِ تحولاتِ خاورمیانه بویژه مسئلۀ فلسطین و اسرائیل، موضوع چند کتاب و دهها مقالۀ اوست که در میان آثار سیاسیِ چامسکی جایگاه ویژه ای دارند. او کارنامۀ دولت اسرائیل، از سال ۱۹۴۸ به این سو را معرّف سه وجهِ خصلت نمای دینی، استعماری و آپارتاید می داند؛” از سال ۱۹۴۸ به بعد صهیونیسم به عنوان ایدئولوژیِ حکومت اسرائیل، نوعی دینِ دولتی شد. اپارتاید، شاخصِ رفتار او در سرزمین های اشغال شده بود و شهرک سازیِ یهودیان در فلسطین نیز مصداق بارز یک یورشِ روشمندِ استعماری.” ایلان پاپه محققِ اسرائیلی ضمنِ تأییدِ ارزیابیِ چامسکی، تصریح می کند که : ” ایدئولوژیِ نژادپرستانۀ اسرائیلی ها بسیار مذهبی تر و تعصّب آلودتر از احساسِ برتریِ سفیدپوستانِ افریقای جنوبی است.” (۱۷)
چامسکی در افشای خصلتِ نامتعارفِ جنگی که اسرائیل در سال ۲۰۰۹ بر مردم غزه تحمیل کرد، نوشت: ” این حملۀ نظامی به گونه ای طراحی شده است که با ایجاد حداکثرِ تلفاتِ انسانی از غیرنظامیان، بیشترین رُعب و هراس را در مردم عادی برانگیزد.” این شیوۀ وحشیانۀ سرکوب و ارعاب در مرحلۀ بعدیِ لشکرکشی به غزه در ابعادی گسترده تر تشدید شد؛ در سال ۲۰۱۴ در پیِ یورش نظامیِ اسرائیل از هوا و زمین و دریا به غزه، بنا به آمار منابع سازمان ملل، ۲۰۴۰ تن از مردم غزه کشته شدند که ۸۰ درصد آنها غیرنظامی بودند. بیش از نیم میلیون فلسطینی در این جنگ آواره شدند و در پیِ بمبارانِ تأسیساتِ زیربنائی، نیروگاه ها و منابع آبی و انرژی ویران گردید. پس از بمباران مدرسه های تحت سرپرستیِ سازمان ملل، دبیرکلِ سازمان ملل، بان کی مون در ژوئیۀ ۲۰۱۴ طی بیانه ای، اقدامات اسرائیل را محکوم کرد و گفت: ” هیچ چیز منزجرکننده تر از حملۀ نظامی به خوابگاه کودکان وکشتن آنها نیست.”
در همان روزهای سیاه بمبارانِ غزه در ۲۰۱۴ چامسکی در اعلامیه ای، این نسل کشی را محکوم کرد: ” یورش نظامی به غزه و بمبارانِ آن، آخرین مرحلۀ مبارزه ایست که طیِ چند دهه برای پاکسازیِ قومیِ فلسطینیان جریان داشته است. اسرائیلی ها در مناطقِ اشغال شده ادعا می کنند که باید ” از خود دفاع کنند”… شما در حالی که خانه و سرزمینِ دیگران را به زور اشغال کرده اید، در برابرِمردمی که قربانیِ تجاوزگریِ شمایند، نمی توانید ادعای دفاع از خود کنید.”(۱۸)
در همان روزها خبرنگاری از او پرسید : آیا آمریکا ممکن است دست به کاری به زیان اسرائیل بزند؟ چامسکی پاسخ داد : ایالات متحده بطور مداوم دست به کارهایی زده و می زند که برای اسرائیل بشدت خطرناک است. این اقدامات، حمایتِ مستمر و بی چون و چرا از سیاست های دولت اسرائیل است. در چهل سال اخیر بزرگترین تهدید علیه اسرائیل، سیاستِ خودِ اسرائیل بوده است. اکنون در مقایسه با چهار دهۀ پیش، اسرائیل یکی از مخوف ترین و منفورترین کشورهای جهان است…اسرائیل، کشوری کریه و خودویرانگر شده است.
ایلان پاپه در گفت و گویش با چامسکی، درباره سیاست اسرائیل در غزه می گوید: ” در آنجا (غزه) نسل کشیِ تصاعدی، بدون مهار ومحدودیتی در حالِ اجراست.”(۱۹)
این گفت و گو در سال ۲۰۱۴ صورت گرفته است، یعنی ده سال پیش از نسل کشیِ جاری در غزه. در این ده سال، سیاستِ نسل کشیِ نامحدود و بی مهارِ اسرائیل، در ابعادی تصاعدی تشدید شده است. از نظر شمارِ قربانیانِ غیرنظامی و کشتارِ کودکان و زنان؛ ۲۵ برابرِ ده سالِ پیش. منطقِ این کشتار، نفیِ موجودیتِ انسانِ فلسطینی ست. وقتی گلدا مایر می گوید: ” اصلاً چیزی بنامِ فلسطینی، وجود ندارد.” تنها راهی که برای اثبات این “ناموجودیت” می ماند؛ جنگِ نامحدود و نسل کشیِ تصاعدی ست، نه همزیستیِ مسالمت آمیز.
جورج اوروِل اصطلاحِ کنایه آمیزِ ناآدمیان (*) را – از نگاهِ نخبگانِ متروپل – برای ” انسان هایی که وجودشان اهمیت ندارد” ، به کار می بَرَد. و چامسکی در تحلیل های سیاسی اش بارها به آن اشاره می کند.
از نظرِ مهاجرانِ مهاجمِ اروپایی، بومیان آمریکا ( ساکنان و صاحبان اصلیِ آن سرزمین)، ” وحشیانی آدم نما ” بودند؛ ” ناآدمیانی” که قربانیِ نسل کشی های تصاعدی شدند . اما این برگهای فاجعه بارِ تاریخِ آمریکا هنوز که هنوز است، در کتاب های درسیِ مدارسِ این “متمدن ترین دموکراسیِ جهان” راه نیافته است. هنوز زبانزدِ نفرت انگیزِ ” سرخپوستِ خوب، سرخپوستِ مرده است”، از فرهنگِ اصطلاحاتِ جاریِ این اشغالگران حذف نشده است.
استعمار در برخی از کشورها، بویژه آمریکا و استرالیا، با نسل کشیِ تصاعدیِ بومیان همراه بود. اما در آمریکا این “پاکسازی” های قومی، با بهره کشیِ بی امانِ “ناآدمیانی” دیگر یعنی بردگانِ افریقایی تکمیل شد.
این برچسبِ نفرت همواره با واژه هایی متفاوت اما تعبیری واحد، جوازِ جنایت بوده است. برای سرانِ نازی، یهودیان و کولیان “نژادِ پست” شمرده می شدند و مستوجبِ “پاکسازی”. نازی ها با این انگاره، بر آن شدند که “مسئلۀ یهود” را با قربانی کردنِ میلیون ها انسان در اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی “حل” کنند. آنچه آنها ” راه حل نهایی مسئلۀ یهود” نامیدند، از فاجعه بارترین صفحاتِ تاریخِ سدۀ بیستم بود.
و اینک در سدۀ بیست و یکم، “مسئله” ای دیگر به نام فلسطین در برابر دیدگان جهانیان ” در شُرُفِ حلِ نهایی”ست. این بار حاکمانِ اسرائیل متولٌیانِ این “پاکسازی” اند ؛ “پاکسازیِ” سرزمینِ موعود از “ناآدمیانی” که ” حیواناتِ انسان نما” ، جانورانِ مادونِ انسان” و “ملخ هایی که باید زیرِ پا له شان کرد” نامیده می شوند. این بار “قومِ برگزیدۀ خدا” جای ” نژاد برترِ آریایی” را گرفته است. و آنها در غزۀ فلسطین، دروازۀ دوزخ را گشوده اند تا راهِ نبردِ آخرالزمانیِ “حارمجدون” (**) را هموار کنند.
در ” مکاشفۀ یوحنا (کتاب مقدس- عهد جدید)” آمده است: با گشوده شدنِ چهار مُهرومومِ کتابِ اسرارِ آخرت به دست عیسای موعود، چهار سوارِ آخرالزمانی پدیدار می شوند، هریک سوار بر اسبی و هر اسب، به رنگی؛ اسبِ سفید نمادِ بیماری ست، اسبِ آتشگون نمادِ جنگ، اسبِ سیاه نمادِ قحطی و اسبِ پریده رنگ نمادِ مرگ. این چهار سوارِ سرنوشت، طاعون، جنگ، قحطی و مرگ را بر پهنۀ زمین می گسترند…
یوحنا در مکاشفه اش می بیند که چون مُهرِ هفتم گشوده شد، سکوتی سنگین آسمان را فراگرفت و آنگاه هفت فرشتۀ خدا که نمادِ هفت بلای آسمانی بودند، به نوبت در کرناهایشان دمیدند. با غُرش هر کرنایی بلایی نازل شد و بخشی از جهان فروریخت…شماری انبوه از جهانیان(آنهایی که مُهرِ خدا بر پیشانی نداشتند) از نیشِ عقرب به چنان عذابی گرفتارشدند که هر دم آرزوی مرگ می کردند و مرگ، از آنها می گریخت…
و اینها همه مقدمۀ آن نبردِ آخرالزمانی ست که در حارِ مجدون رخ خواهد داد…لشکرِ فریب خوردگانِ شیطان، اورشلیم را محاصره خواهند کرد اما آتش از آسمانِ خدا خواهد بارید و همه را خواهد سوزاند. و
به روایتِ “شاهدانِ یَهُوَه”؛ با ظهورِ منجیِ موعود، دشمنانِ اسرائیل نابود خواهند شد.
این، وعدۀ خدا به منتظرانِ شکیبای ظهور است اما اینک، مسکینانِ روح، در سرزمینِ موعود، بی اعتنایِ وعدۀ ملکوت ، رسالتِ چهارسوارِ سرنوشت و هفت مَلَکِ عذاب را خود برعهده گرفته اند تا جبهۀ آخرالزمانیِ حار مجدون را بگشایند!
نگران اما امیدوار
چامسکی ایالات متحدۀ آمریکا را ” قانون شکن ترین قدرتِ جهان” می داند؛ نه تنها در رابطه با مردمِ خود بلکه و بویژه در پایبندی به پیمان هایی که با دیگران بسته است. این پیمان شکنی ها پیشینه ای دراز دارد. به گواهیِ هاوارد زین، نویسندۀ کتاب تاریخِ مردمیِ آمریکا؛ ایالات متحده بیش از ۴۰۰ توافق نامه را که با بومیان ( ” سرخپوستان” ) بسته بود، یکجانبه نقض کرد و آنان را چنان به ستوه آورد که راهی جز گریز و یا مقاومت در برابرشان نماند. و انگاه طیِ یورش هایی وحشیانه و روشمند، ریشۀ هستی شان را برکند. شگفت آور اینکه اینان، بومیان را که مسالمت جویانه بر سر پیمانِ خود بودند، ” وحشی ” می خواندند. جکسون، رئیس جمهورِ آمریکا می گفت: ” اقداماتِ ما موجب می شود که این وحشیان، خویِ بَدَویِ خویش را ترک کنند و جذبِ تمدنِ مسیحیِ ما بشوند.”
از سدۀ بیستم به این سو با دگردیسیِ ایالات متحده، از نیرویی منطقه ای به قدرتی جهانی، ابعادِ این قانون شکنی ها نیز جهانی شد. ربه کا گوردون، استاد فلسفۀ دانشگاه سن فرانسیسکو، در سال ۲۰۱۶ کتابی در آمریکا منتشر کرد به نام “نورنبرگِ آمریکایی” که کیفرخواستی ست مستدل علیه دولتمردان آمریکا که چگونه پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ با دستاویزی به نام ” جنگ علیه تروریسم “، همۀ مقررات بین المللیِ صلح ، حقوقِ بشر و حتٌا قواعدِ متعارفِ جنگ را زیر پا گذاشتند و بویژه در عراق، مرتکبِ جنایاتِ فاجعه باری شدند. گوردون با ارجاع به دادگاه نورنبرگ در سال ۱۹۴۵ ، به نقل از قاضی جکسون، قاضیِ ارشدِ آمریکایی، می نویسد: ” ما نباید فراموش کنیم که رأیِ امروزِ ما دربارۀ متهمان(نازی)، فردا محکِ داوری دربارۀ خودِ ما خواهد بود.” …اما ایالات متحده، بی آعتنا به آن هشدارها و هنجارهایِ حقوقی و بی آنکه خود را مقیّد بداند که به مرجعی حساب پس بدهد، در مصونیتِ کامل، قوانینِ بین المللی را زیرِ پا می گذارد…ما برایِ مسئولیت پذیرکردنِ دولتِ آمریکا دربرابرِ جامعۀ جهانی و آیندگان، به چنین دادگاهی نیاز داریم.” (۲۰)
مسئولیت پذیرکردنِ “مسئولان” دربرابرِ جامعه و آیندگان، نیاز و خواستِ خطیری ست. چون هیچ تصمیمی نیست که به نامِ “خدا یا مردم” گرفته شود و مُهرونشانِ اراده و یا منافع آنان را برخود نداشته باشد. این اراده باید مهار شود و ناگزیر از پاسخگویی گردد. هنوز در سازمان ملل، نهادِ حقوقی و قضاییِ کارآمدتری از دیوان بین المللیِ دادگستریِ لاهه شکل نگرفته است. و بدیهی ست که نمی توان به آن بسنده کرد. اما دادخواهیِ مردمِ جهان با ابتکارِ ایجادِ ” دادگاه هایِ مردمی” از سال ۱۹۳۳ تا به امروز، دستاوردهای ارزنده ای داشته است، که معروف ترین نمونۀ آن دادگاه بین المللیِ راسل و سارتر در ۱۹۶۷ در رسیدگی به جنایاتِ جنگیِ آمریکا در ویتنام بود.
” از دهۀ ۱۹۳۰ تاکنون دست کم ۶۰ دادگاهِ مردمی، خارج از ساختارهای حکومتی و بین المللی ایجاد شده است که موضوعِ رسیدگیِ آن، نقضِ حقوق بین الملل، حقوقِ بشر، نسل کشی، جنایتِ جنگی، خشونت علیه زنان، شکنجۀ زندانیان سیاسی و تخریبِ محیط زیست بوده است.”(۲۱)
مسئولیت پذیرکردنِ “مسئولان”، یعنی زیرسئوال بردنِ اراده ای که با صحه گذاشتن بر هر تبعیض، خصومت را به هنجار بدل می کند. هر تصمیمی که عادت به خشونت را تبلیغ می کند. هرحرکتی که بذرِ کینه می کارد و با مغلطه و دروغ، راه گفت و گو را می بندد. و سرانجام، حقیقت را در محرابِ خدای جنگ قربانی می کند.
از منشورِ منطقِ جنگ جز سیاه و سفید، رنگی نمی تابد. هر جنگی می تواند جولانگاه کشاکشِ مانویِ “خیر و شر” شود و هیچ هنجاری، از شناسۀ محتوم و مطلقِ خیر و شر مصون نمانَد. وقتی آتش، زبانِ گفت و گو باشد، از اخلاق چیزی جز خاکستر بجا نمی ماند. ما هنوز از دنیایی که بقول تام پین “باید حتٌا دشمنانِ مان را هم از بی عدالتی مصون بداریم”، بسیار دوریم. اما هیچ هدفِ والای انسانی، بدونِ پایبندی به چنین معیارهایی تحقق نخواهد یافت.
تاریخِ علم گواهِ استعداد شگرفِ بشر در پی جویی و شناختِ حقیقت است اما امروز، شگرف تر از توانِ تشخیصِ حقیقت، ظرفیتِ تحمّلِ آن است. و این شاید مهم ترین معیارِ سنجشِ ظرفیتِ فرهنگیِ انسان باشد. تاریخِ اجتماعیِ بشر تا به امروز رنجبارتر از آن بوده است که انسانِ متمدّنِ امروز، وقتی که به دستاوردِ درکِ خود از جهان می بالد، بتواند کارنامۀ تغییری درخورِ آن درک را نیز گواه گیرد. این ناترازی و گسست، هشداردهنده است.
جهانِ ما به تعبیرِ تیبورمند؛ “جهانِ میانِ بیم و امید” است. بیم از نیروهای ویرانگرِ جهان و امید به رهایی از آن. در سدۀ بیست و یکم، در قیاس با سدۀ بیستم، کفۀ بیم سنگین تر شده است. هابسبام در یکی از مصاحبه های خود می گوید: ” اگر در جهانِ توسعه یافتۀ پیش از ۱۹۱۴ در مورد بیم و امید نظرسنجی می شد، بدونِ تردید امید و خوش بینی برتری می یافت.” امروز بحرانی جهانگیر، افقِ امیدِ دگرگونیِ جهان را مه آلود کرده است. جهانِ ما اینک درگیرِ بحرانی عمیق به مفهومِ گرامشیاییِ آن است؛ حاکمان، قادر به حلِ بحران نیستند اما از قدرتِ بازداشتنِ دیگران از حلِ آن برخوردارند. دیگرانی که هنوز سازوبرگِ کافی برای حلِ آن ندارند.
چامسکی کتابی دارد یه نام “خوش بینی ورایِ نومیدی”، که اشاره ایست به عبارتِ معروف گرامشی ؛ “بدبینیِ عقل و خوش بینیِ اراده” ( در “نامه های زندان”). گرامشی مبشرِ خوش بینیِ اراده به رغمِ بدبینیِ عقلِ واقع نگر است؛ چیزی که چامسکی آن را ” خوش بینِی ورای نومیدی” می خوانَد. شاید نامِ دیگری نیز بر آن بتوان نهاد: ارادۀ معطوف به نافرمانی از فرمانِ سرنوشت. زیرا آنچه محکِ اصالتِ انگیزه های ماست و بایستۀ باور است، جوهرِ تغییر است نه نفسِ واقعیتِ مستقر. چامسکی می گوید: ما باید همانندِ گرامشی، جهان را معقولانه بنگریم. با خِردِ خود آن را بسنجیم و با ارادۀ خود، در تغییرش بکوشیم. آنچه در جهانِ ما می گذرد، ناخوشایند و هولناک است. این بدبینیِ عقل، واقعی ست. در عینِ حال همین درک، به ما مجال می دهد دریابیم که راهها وفرصت های واقعی نیز برای تغییردادنِ واقعیتِ مستقر، وجود دارد. بنابراین، خوش بینیِ اراده (ارادۀ تغییر) را، باید همچون نیرویی برای چیرگی بر موانع و حرکت بسویِ جهانی عادلانه تر صرف کنیم. یا باید شکست را بپذیریم و به دنیای موجود، تمکین کنیم، یا برای ساختنِ دنیایی ممکن مبارزه کنیم. اینها گزینه های ناگزیرِ ماست.
وظیفه ای که چامسکی دربرابرِ خود و ما می نهد؛ تلاش برای درکِ مناسباتِ قدرت در جهان و شرکت در تغییرِ آن است. تلاشی که در گروی پویاییِ اندیشه و بیداریِ وجدان است. او دِینِ بزرگی بر گردنِ همۀ انسان های آزاده و شریف، همۀ آنهایی که برای ساختنِ جهانی بهتر و فردایی روشن تر مبارزه می کنند، دارد.
او اینک در نوَد و هفتمین سالِ زندگی اش، از پیِ هشت دهه مبارزۀ پیگیر و پرثمر، با تنی فرسوده از کاری کارستان، با ذهنی بیدار و قلبی آکنده از مهرِ انسان، با چشمانِ دورنگرش، گردشِ زمین بر مدارِ “بیم و امید” را می پاید و وَرای غبارِ بیم و نومیدی، دنیایی ممکن را می بیند.
________________________________________________________
۱ -عصر نهایت ها ، اریک هابسبام ، ترجمه حسن مرتضوی
۲- درباره تروریسم غرب، از هیروشیما تا پهپادها، نوآم چامسکی و آندره ولچک ، ترجمه مازیار کاکوان
۳-کنترل رسانه ها و نقش تبلیغات، نوآم چامسکی ، ترجمۀ مازیار کاکوان
۴-همان کتاب
۵-چرا سکوت؟ آلفردو رکلین ، ترجمۀ ناصر گیلانی
Shadow Government, Tom Engelhardt, 2014 -6
The Age of Surveillance Capitalism, Shoshana Zuboff, 2018 -7
The Age of Surveillance Capitalism, Shoshana Zuboff, 2018 -8
Shadow Government, Tom Engelhardt, 2014 -9
۱۰- آخرین فرصتِ تغییر، سرمایه داری علیه شرایط اقلیمی، نائومی کلاین، ترجمۀ مجید امینی
۱۱- بحران آب و هوایی، اقتصاد سیاسیِ نجات سیاره، نوآم چامسکی، ترجمۀ شهریار خواجیان
۱۲-جهان از آنِ کیست؟ نوآم چامسکی، ترجمۀ فرامرز منصور
۱۳ -خاطرات خروشچف، نیکیتا خروشچف، ترجمۀ ابراهیم یونسی
۱۴- بحران بسیار عمیق است، نوآم چامسکی، ترجمۀ فرامرز منصور
۱۵- درباره تروریسم غرب…
۱۶ – گفت و گوی تلویزیونی یک خبرنگار ایرانی با چامسکی، ۲۰۲۳
۱۷- درباره فلسطین، نوآم چامسکی، ایلان پاپه ، ترجمۀ محسن عسکری
۱۸- این… جنایت است (اعلامیه چامسکی۲۰۱۴) ، ترجمۀ فرامرز منصور
۱۹- درباره فلسطین…
un-people -*
Armageddon -**
American Nuremberg, Rebecca Gordon, 2016 -20
۲۱ – دادگاه های مردمی، بابک عماد