مردم عادت دارند مفاهیم و آرمانهای بزرگ را با آدمهای بزرگ و سرشناس پیوند بدهند. اما گاهی مهم ترین و انسانی ترین خواستهای ما با زندگی یک تک انسان کاملاً عادی و ظاهراً بی اهمیت گره می خورد. قصۀ پُر غصۀ سکینه محمدی آشتیانی نمونه ای از این نوع گره خوردنهاست.
حتی اگر همه آنچه در باره این زن بیچاره سرهمبندی کرده اند درست باشد، باید نتیجه گرفت که او یک قربانی است، قربانی بی حقی مطلق زن در یک نظام سیاسی و ارزشی ِ تاریک و ریاکار که بوی گنداب آن دیگر تحمل ناپذیر شده است؛ نظامی که در آن بیرون آمدن تار موی زن، “خشم الهی” را چنان بر می انگیزاند که می تواند زلزله و سیل و طاعون به دنبال بیاورد، اما تجاوز به دختران و پسران جوان زندانی را کارآمدترین شیوه بازجویی از معترضان می بیند. زنی را که سالها در آستانه مرگی هولناک با سنگسار نگه داشته اند، در یک نمایش تلویزیونی به اعتراف علیه خود و وکیل اش وامیدارند و آن را همچون دلیلی محکم و تردید ناپذیر برای اثبات ادعای خود به همگان عرضه می کنند تا شُبهه ای در عدالت شان نباشد! اما همین نمایش تلویزیونی نشان می دهد که بوی گنداب “عدالت” آنها دیگر تحمل ناپذیر شده است. زیرا همین توجه همگانی به سرنوشت سکینه محمدی آشتیانی که پاسداران “عدل اسلامی” را چنین به تک و دو انداخته، جای تردیدی باقی نمی گذارد که زن ستیزی جمهوری اسلامی نه تنها به یکی از بزرگ ترین نقطه ضعفهای رژیم تبدیل شده، بلکه حتی مدافعان آن را نیز دیگر متحد نمی کند. در اینجاست که سرنوشت زنی واحد و بی پناه به سرنوشت همه زنان این کشور گره می خورد و به نمادی از مظلیومیت زن ایرانی تبدیل می شود.
قبل از هر چیز باید به یاد داشته باشیم که پرونده سکینه محمدی آشتیانی یک پرونده کاملاً سیاسی است، یا بهتر بگوئیم: به یک پرونده کاملاً سیاسی تبدیل شده است؛ به این دلیل ساده که در جمهوری اسلامی، سنگسار (دقیقاً به خاطر نامتعارف بودنش در دنیای امروز) یک مجازات پررنگ سیاسی است. همان طور که مبارزه با “بد حجابی” و راه اندازی گشتهای رنگارنگِ “عصمت و عفاف” اقدامی سیاسی است و رهبران نظام همیشه آن را نموداری از پیروزی فقه و روحانیت نگریسته اند. اما جالب این است که تصادفاً سنگسار یکی از مواردی است که با نص صریح قرآن (یعنی مهم ترین متنی که تقریباً همه فرقه های اسلامی آن را کلام خدا می دانند) آشکارا مباینت دارد. قرآن (در سوره نور، آیات ۲ تا ۹) مجازات “زنا” و از جمله “زنای محصنه” (یعنی زنای زن و مرد ازدواج کرده) را صد ضربه شلاق تعیین می کند. و شرط اجرای مجازات را شهادت چهار نفر اعلام می کند و برای آنهایی که کسی را به زنا متهم می نمایند، بی آن که چهار شاهد داشته باشند، مجازات هشتاد ضربه شلاق تعیین می کند. مراجعه به متن این آیات جای تردیدی باقی نمی گذارد که نه تنها سنگسار، بلکه اعدام، و نیز قتلهای ناموسی جز زیر پا گذاشتن قطعی حکم قرآن معنای دیگری نمی تواند داشته باشد. اما به ساده لوحی نغلتیم: روحانیت حاکم به سادگی حاضر نخواهد شد در این مورد به حکم صریح قرآن (یعنی کتابی که آن را کلام الهی معرفی می کند و هر کس را که منکر منشأ الهی آن باشد، “مرتد” و “مهدور الدم” تلقی می کند) گردن بگذارد. زیرا پذیرش حکم قرآن در این مورد، اعتبار فقه و سنت فقهی را به هوا می فرستد و بی اعتبار شدن فقه، نظام ولایت فقیه و “رهبر معظم” جمهوری اسلامی را پا در هوا می سازد. آنها به ما خواهند گفت: شما مردم عامی نمی توانید قرآن را بفهمید، برای فهمیدن آن باید به علماء مراجعه کنید. در واقع آنها با قرآن همان رفتاری را می کنند که کلیسای واتیکان با انجیل داشت و خود را رابط مردم با خدا معرفی می کرد که بدون آن تلاش افراد عادی برای ارتباط با خدا به جایی نخواهد رسید. برای بی اعتبار کردن این ادعای کلیسای واتیکان بود که مارتین لوتر (بنیان گذار پروتستانیسم در آلمان) لازم دید انجیل را به زبان آلمانی برگرداند تا مردم بدانند در آن، چه هست و چه نیست. البته ما پانصد سال بعد از لوتر زندگی می کنیم و بازگشت به متون مقدس نه تنها مشکلات ما را حل نمی کند، بلکه وضع مان را از آنچه هست دشوارتر می سازد. اما انگشت گذاشتن روی انکار نص صریح قرآن از طرف حکومتی که خود را حکومت الهی و حکومت قرآن می داند، می تواند پته این تاریک اندیشان ریاکار را به آب بریزد. در اینجا می توان دید که آنها برای حفظ حکومت شان حاضرند هر جا که لازم باشد، حتی اصول مسلم اسلام را کنار بگذارند.
اکنون شرایطی به وجود آمده که پرونده سکینه محمدی آشتیانی به یک مسأله جهانی تبدیل شده است. او تنها زن محکوم به سنگسار نیست. اما با پیکار همه جانبه برای نجات او می توان روحانیت حاکم را به عقب نشینی از توحش عریان واداشت. اما خودمان را فریب ندهیم: بحث فقط بر سر سنگسار نیست. جمهوری اسلامی می تواند مزورانه عقب نشینی بکند و سکینه وسکینه ها را بی سر و صدا در خلوت هولناک زندانها به دار بکشد. فرصت خوبی برای مبارزه علیه سنگسار، اعدام، شکنجه (با شلاق) و نیز قتلهای ناموسی پیش آمده است، آن را از دست ندهیم.