مثل صخره استوارم تا تو را دارم رفیق
کوه صبرم٬ سنگ سختم٬ مایۀ کارم رفیق
سالها ابری فرو بارید و خونهایی چکید
زآنهمه یک قطره اما با تو بسیارم رفیق
در دلم هنگامه ای برپاست٬ می دانی چرا؟
چون شراری از نبردم٬ شوق پیکارم رفیق
یک نفس با عشق خلق و یک نفس با خلق عشق
این نفس ها را بیا تا با تو بشمارم رفیق
ماه شبهایم که باشی٬ آفتابی می شوی
تا بیاندازی شراری بر شب تارم رفیق
از شقایقها بگو چون هر دو از یک ریشه ایم
با تو من صحرا به صحرا عشق می کارم رفیق
عشق با آزادگی عهد رفاقت بسته است
تا فراسوی رفاقت دوستت دارم رفیق
هر شب از سرخی خونبار “ستاره” دم زنم
تا به شعری تازه٬ شوری نو بپا دارم رفیق