شعار “اتحاد، مبارزه، پیروزی” شاید یکی از پایدارترین شعارهای سیاسی و مبارزاتی دهه های اخیر در ایران باشد. این شعار با وجود ساختاری ساده و سه کلمه ای، حامل و جلوه بخش ایده الها، روحیه شورشگری و اندیشه های انقلابیِ بخشهای روشنفکر جامعه و جوانان آرمانخواه ایران در چندین دهه اخیر بوده است و همچنان نیز نقش نوستالژیک و برانگیزاننده خود را حفظ کرده است.
با وجود پیامهای نوید بخشی که در این شعار نهفته است، اما “اتحاد، مبارزه، پیروزی” نتوانست در صحنه واقعی جامعه ایران و در میان مردمان این سر زمین و حتی در روابط درونی نیروی های اجتماعی و سیاسی که طراح و پشتیبان این شعار بودند، تحقق یابد. البته در حقانیت این شعار ها و آرزوها نمی توان شک کرد و منادیان آن نیز با سری پر شور و دلی آکنده از مهر به ملت در پای این آرمانها جان باختند. بنابراین علت این عدم موفقیت را باید جای دیگری جستجو کرد.
نسلی که سلاح کلامی اش اینگونه شعارها بود عمدتا متاثر از اندیشه های مارکسیستی – لنینیستی بود و چنین شعارهایی نیز از بطن ایدئولوژی های انقلابی آن زمان متولد شده بودند. نیروهای اجتماعی مورد نظر این شعارها نیز عمدتا نیروهای پیشتاز، دانشجویان و روشنفکران مبارز و انقلابی بودند و نه عموم مردم. به سخن دیگر شعار و استراتژی “اتحاد، مبارزه، پیروزی” نه بعنوان یک ضرورتِ برخاسته از تحلیل علمی شرایط اجتماعی و فرهنگی آن زمان مردم ایران بلکه بر مبنای آرزوها، ایداه آلها و اهداف انقلابی حاملان آن بود که تدوین و تنظیم شده بود.
اگرچه در شرایط حاضر این شعار بکار گرفته نمی شود، اما بنظر می رسد که اندیشه و تفکری که این شعار از درون آن متولد شد همچنان زنده و حاضر باشد. به این معنی که شعارها، اهداف استراتژیک و تاکتیکهای سیاسی بسیاری از نیروهای سیاسی و روشنفکران رادیکال جامعه ایران در حقیقت بازگو کننده امیال و آرمانهای آنها هستند تا بازتاب کننده ضرورت های اجتماعی و تاریخی. ضرورتهای که مستقل از امیال و آرزهای فردی این نیروهای سیاسی همواره وجود داشته اند. ضرورت هایی که در حقیقت بیانگر و نمایش دهنده هویت اجتماعی، میزان خودآگاهی و روح جمعی یک ملت هستند.
برخورد ایدئولوژیک با مسائل اجتماعی و منعکس کردن تمایلات و آرزوهای شخصی به عمومیت جامعه که گویی عموم مردم نیز همین خواسته ها را دارند در حقیقت یکی از عوامل اصلی شکل گیری اینگونه شعارها و همچنین دلیل اصلی عدم موفقیت و تحقق آن بوده است.
در مقابل این برخورد ایدئولوژیک با شرایط اجتماعی، روش برخورد دیگری نیز وجود دارد که به برخورد علمی و تجربی با مسائل اجتماعی معروف است. به این مفهوم که جامعه شناسی و تحلیل و تاثیر گذاری بر روند تحولات اجتماعی نیز یکی از شاخه های علومِ امپریستی محسوب می شوند؛ و مانند سایر روشهای علمی در زمینه علوم دقیقه، شناخت و تحلیل یک جامعه و حتی تاثیر گذاری بر روند تحولات اجتماعی نیز باید مبتنی بر فاکت ها و داده های اجتماعی که هریک بخشی از هویت تاریخی و فرهنگی یک ملت را به نمایش می گذارند باشد.
اولین کسی که جامعه شناسی را بعنوان یک علم تعریف کرد امیل دورکهایم فرانسوی است که علم جامعه شناسی بیش از هر کسی به او مدیون است. وی اولین متفکری است که مدعی شد جامعه را می بایست بعنوان یک پدیده مستقل از تک تک افراد آن جامعه مورد ملاحظه قرار داد و آنرا بر اساس فاکت های عینی و واقعی تحلیل کرد.
وی که مانند روشنفکران زمان خود آرمانهای سوسیالیستی داشت، معتقد بود که برای برقراری یک نظم نوین اجتماعی باید از فشارهای اجتماعی و مدنی و از طریق رفرم از پایین بهره برد. وی با این نظریه در حقیقیت در برابر سوسیالیست های زمان خود که می خواستند نظم اجتماعی را از طریق انقلاب سیاسی تحقق بخشند قرار گرفت و به یک سوسیالیست محافظه کار و تجدیدنظر طلب معروف شد.
وی بر خلاف مارکس که مذهب را افیون توده ها می دانست معتقد بود که مذهب و جامعه در حقیقت در هم تنیده و یگانه شده هستند . هر جامعه ای در حقیقت مذهب خود را می سازد و خود تعیین می کند که مقدسات دینی اش کدام باشند . به اعتقاد وی سمبلهای مذهبی، مقدسات مردم و حتی خرافات در واقع امر نماینده و نمایشگر روح جمعی و عمومی یک جامعه هستند. بعبارت دیگر، جامعه مذهب خود را بر این مبنا که چه چیزی باید مقدس باشد می سازد و با تفکیک مقدسات از مسائل و پدیده های روزمره و عادی، برای آن جایگاه ویژه ای قائل می شود. مقام و جایگاهی که مردم آن جامعه خودرا نسبت به آن مدیون و مقروض می پندارند.
وی می نویسد که تحلیل علمی از یک جامعه می بایست برمبنای این فاکت ها و داده های اجتماعی که نقش و موجودیتی مستقل از آحاد آن جامعه دارند صورت پذیرد. در نظر وی جامعه انسانی از این داده ها و فاکتهایی که فراتر از شهود و آگاهی های فردی و تمایلات شخصی هستند ساخته می شود.
در یک کلام می توان نظریه وی را به این صورت خلاصه کرد که به نظر وی جامعه ارجحیت بالاتری نسبت به فرد دارد و این جامعه را می بایستی با جمع آوری و مطالعه داده ها و پدیده هایی که موجودیتی مستقل و خارج از تک تک انسانها دارند، بصورت علمی مورد مطالعه و شناسایی قرار داد.
وی در مطالعات علمی خود از جوامع انسانی به موضوع تحولات اجتماعی که منجر به ساخت یک هویت اجتماعی خاص و بدنبال آن همبستگی بین مردم آن جامعه می شود توجه بسیاری نشان می دهد. وی در این رابطه دو نوع همبستگی اجتماعی را از هم تفکیک می کند. همبستگی مکانیکی و یا ابتدایی و همبستگی ارگانیک یا پیشرفته. در همبستگی نوع اول افراد جامعه خود را آگاهانه و یا نا آگاهانه نماینده جامعه خویش و سمبل اهداف و اعتقادات و فرهنگ آن جامعه می پندارند. در نوع ارگانیک، افراد جامعه همبستگی خود را نه بر مبنای اهداف کلی، عقاید و سمبل های مشترک بلکه بخاطر تقسیم وظائف و مسئولیتی که بعهده اشان گذاشته شده است حفظ می کنند. در جوامع ابتدایی (با همبستگی مکانیکی) یک خودآگاهی جمعی و مشترک حضور دارد و اخلاقیات و ارزشهای آن جامعه نقشی تعیین کننده در حفظ همبستگی اجتماعی و تداوم هویت جمعی آن جامعه پیدا می کنند. ایراد دورکهایم به جوامع مدرن این است که همبستگی ایجاد شده در این جوامع، بتدریج از اخلاقیات و ارزشهای فرهنگی و تاریخی (که هویت بخش آن جامعه هستند) تهی شده است و تداوم روابط اجتماعی و حفظ ثبات اینگونه جوامع مستلزم تولید هر چه بیشتر و لذت و بهروری فردی از این تولیدات شده است. بعبارت دیگر جامعه مدرن امروزی بمانند یک شرکت سهامی عمل می کند که ثبات و تداوم حیات آن منوط به سود آوری و رضایت کارمندان آن است.
در چهارچوب دیدگاه دورکهایم، که برای هویت اجتماعی و فرهنگی اهمیت بیشتری قائل است، عوامل ثبات بخش یک جامعه در سود ورشد اقتصادی خلاصه نمی شوند، بلکه منوط به تداوم هویت جمعی و خودآکاهی عمومی هستند. برای ایجاد تحولات اجتماعی و هدایت یک جامعه بسوی پیشرفت نیز می بایستی به عنصر هویت جمعی و خودآگاهی عمومی یک ملت دقت بسیار کرد.
تجربه نشان داده است که انقلاب های سیاسی و تغییر در روبنای نظام قدرت در جامعه، که معمولا توسط یک ایدئولوژی سیاسی تئوریزه و حمایت می شده اند، نتایج کوتاه مدت بهمراه داشته اند؛ و بعلت عدم توجه به هویت جمعی و تاریخی آن ملت و دست نخورده ماندن آن، نظام سیاسی موجود از اساس دگرگون نشده است بلکه فقط شکل آن تغییر یافته است. سقوط سلطنت شاهنشاهی و سپس بنیان گذاری سلطنت ولایت فقیه پس از انقلاب اسلامی سال ۱۳۵۷ یک نمونه هنوز زنده از برخورد ایدالیستی، اراده گرا و آرمانی، بدون توجه به هویت تاریخی و جمعی ایرانیان بوده است.
بنظر نگارنده شعار “اتحاد مبارزه پیروزی” سمبل و نماینده این تفکر ایدئولوژیکی و اراده گرا بود، که هویت ایرانی و مذهبی این ملت را نادیده می گرفت. در مقابل این شعار و در کادر دیدگاهی که امیل دورکهایم بنیان گذار و نماینده آن بود می توان شعار دیگری که نه در جهت انقلاب سیاسی بلکه در جهت پیشبرد تحولات تدریجیِ اجتماعی و مبارزات مدنی می تواند برانگیزاننده باشد، مانند “همبستگی و تداوم هویت ایرانی” را مطرح کرد.
در شعارهایی مانند “اتحاد مبارزه پیروزی” آرمان آزادی، عدالت و استقلال ملت آنقدر اهمیت حیاتی پیدا می کنند که تار و پود های هویت ایرانی که در واقع بستر و پیش زمینه تحقق این آرمانها است فراموش می شوند. شاید تاریخ و هویت یک ملت را به یک فرش بتوان تشبیه کرد. آنچه که رمز بقا و ماندگاری یک فرش است، تار و پودهای اصلی آن است تا نقش و نگار آن. روابط و مناسبات اجتماعی که در هر دوره ای می توانند تغییر شکل پیدا کنند و ارزشهایی مانند آزادی، دمکراسی، سوسیالیزم و عدالت فقط در کادر و زمینه فرشِ هر جامعه که سمبل هویت تاریخی آن است می تواند تحقق و معنا پیدا نمایند. در غیر این صورت مردم آن جامعه به این ارزشها و ایده الها بعنوان یک عامل خارجی و بیگانه نگاه خواهند کرد.
در واقع امر آنچه که پیش زمینه های یک تحول اجتماعی را، برای نزدیک شدن به آرمانهای بشری، فراهم می سازد همانا هویت تاریخی و فرهنگی آن جامعه است. و هر اندازه این هویت تاریخی تداوم داشته باشد و دچار وقفه های و از هم گسیختگی های تاریخی نشده باشد، دست یابی به آرمانها و ایدالهای بشری و بقای آنها نیز تضمین شده تر است. بعبارت دیگر تحولات مدنی و اجتماعی در بستر خودآگاهی جمعی و همبستگی اجتماعی ناشی از آن می بایست صورت گیرد، تحولاتی که بطور طبیعی تحولات سیاسی و تغییرات در بافت قدرت های اجتماعی را نیز بدنبال خواهد آورد. حال هر اندازه هویت مشترک فرهنگی و تاریخی یک ملت دوام و حیات طولانی مدت تر داشته باشد آن ملت در تحقق آرمانها و ایدالهای انسانی موفق تر خواهد بود.
در این واقعیت نمی توان شک داشت که در تاریخ ایران، از دروان باستان تا حمله اعراب و تسلط هزار ساله خلفای عرب و بدنبال آن اتحاد جغرافیایی و سیاسی این سرزمین توسط حکومت صفوی تا دوران مدرن ایران، قدرت های سیاسی در شکل شاه، سلطان و یا خلیفه همراه با مذاهب حامی این قدرتها نقش بسیار جدی داشته اند.
پس از اشغال ایران زمین توسط اعراب، ایرانیان برای مقابله با هجوم مسلمانان و برای نجات کشور و فرهنگشان دست به خلق هویتی جدیدی می زنند که از یک سو فرهنگ و هویت ایران باستان را در خود داشت و از سوی دیگر اعتقادات دینی جدیدی که توان مقابله با اسلام اموی و عباسیان را دارا بود. این هویت جدید که هم عناصر ایرانی و هم اسلام را در خود داشت همانا شیعه ایرانی بود. همانطور که دورکهایم می نویسد در واقع این جوامع هستند که مذهب و دین خود را می سازند.
این هویت شیعی و ایرانی در واقع یکی از عوامل حفظ فرهنگ، استقلال و تدوام این ملت و سرزمین می شود. هویتی جدیدی که بخوبی توسط صفویان مورد استفاده قرار گرفت و توانست ایران زمین را از تجزیه و نابودی نجات دهد. اگر شاهان صفوی از درایت بیشتری برخوردار بودند و با اتکا برهویت ایرانی و شیعی این ملت، کشور را همگام با تحولات مغرب زمین می کردند و تار و پود فرش هویت ایران را از این هویت ایرانی و شیعی می ساختند و اجازه بروز و شکوفایی فرهنگ و ادب و علم و هنر این سرزمین را میدادند شاید وضع ایرانیان کاملا متفاوت با زمان حال بود.
در شرایط کنونی نیز بنظر می رسد که در میان بخشی از کنشگرانِ سیاسی دو روش برخورد با تحولات اجتماعی دیده می شود. برخی تحولات اجتماعی را منوط به تحولات سیاسیِ از بالا و تغییر در بافت قدرت و جابجایی دولتمردان از طریق مبارزات پارلمانی و یا از طریق یک انقلاب سیاسی توسط نخبگان و سرنگونی نظام حاکم می دانند. و در این میان اما مبارزات مدنی و نقش بخشها و طبقات اجتماعی و نمایندگان آنها کمتر مورد توجه قرار می گیرد. نگارنده هر دو این روش را از یک خانواده می بیند که به ارث گرفته شده از دوران انقلابی گری و اراده گرایی و شعارهایی مانند “اتحاد مبارزه پیروزی” هستند. در این نوع نگاه کمتر به بافت اجتماعی و هویت ایرانی توجه می شود و الگوهای تغییر و تحولات اجتماعی از متن فرهنگ و هویت ایرانی گرفته نمی شود بلکه بر مبنای تئوری ها و نظریات کلاسیک ساخته و پرداخته می گردند.
کلام آخر اینکه، مبارزات مدنی و اجتماعی می بایستی در زمینه و بر اساس بافت فرهنگی و تاریخی ایرانیان و با عنایت به هویت ایرانیان که تداوم بخش این ملت در تاریخ چند هزار ساله اش بوده است شکل گیرد. واقعیت های فرهنگی و مذهبی یک ملت واقعیت های مستقل از خواست و تمایلات فردی هستند و قابل رد و نادیده گرفتن نمی باشند، هر اندازه هم که ما شخصا با برخی از این واقعیت ها موافق نباشیم. مبارزه برای تحقق آزادی، عدالت و رفاه اجتماعی اگر در راستای حفظ هویت تاریخی یک ملت و نه نفی آن صورت گیرد قطعا اثراتی بسیار با دوام تر خواهد داشت.