با ثبت نام اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان نامزد انتخابات ریاست جمهوری، نگاه همه اصلاح طلبان به شورای نگهبان دوخته شده است. اگر شورای نگهبان صلاحیت رفسنجانی را تایید کند و رئیس جمهور پیشین تا روز انتخابات در برابر فشارهایی که احتمالا برای وادار کردنش به کناره گیری اعمال خواهد شد مقاومت کند، در صفوف اپوزیسیون خارج از حکومت یا رانده شده از حکومت، دو گرایش عمده شکل خواهد گرفت:
گرایش نخست، با استدلالهای گوناگون دعوت به شرکت در انتخابات و رأی دادن به رفسنجانی خواهد کرد. این استدلالها از این قبیل خواهد بود: مقایسه وضعیت کنونی با هشت سال پیش و ضرورت استفاده از فرصت انتخابات برای بازگشت به دوره ریاست جمهوری خاتمی یا رفسنجانی، تأکید بر خطر جنگ و اینکه رفسنجانی آخرین بخت جمهوری اسلامی برای احتراز از جنگ است، استفاده از کارزار انتخاباتی برای طرح خواستهای آزادیخواهانه و غیره.
گرایش دوم، بر پیشینه رفسنجانی در تحکیم استبداد مذهبی و تصفیه خونین مخالفان در دهه های ۱٣۶۰ و ۱٣۷۰ و نیز بر محافظه کاری وی انگشت خواهد گذاشت یا بر این نکته که تلاش برای پیشبرد اصلاحات در جمهوری اسلامی از طریق تن دادن به چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی و قواعد تعیین شده از سوی حکومت و دستگاه ولایت فقیه قبل از این هم آزموده شده و ره به جایی نبرده است، و از این رو رأی دادن به رفسنجانی جز مشروعیت بخشیدن به شبه انتخابات پیش رو و وجاهت دادن به یکی از مسئولان اصلی سیه روزی مردم ایران در بیش از سه دهه اخیر، نتیجه ای نخواهد داشت. همچنین بسیاری برآنند که حکومت جمهوری اسلامی به ویژه با نگاه به تجربه چهار سال پیش، تدارک لازم برای تقلب را دیده است و آرای واقعی مردم در انتخابات ۹۲ نیز شمرده نخواهد شد.
موضوع اصلی این نوشته، دفاع از یکی از دو گرایش نامبرده یا مستدل کردن بطلان دیگری نیست.
محور این مقاله، این دعوت از اپوزیسیون، از همه آنهایی است که با کل نظام استبداد مذهبی مرز روشن دارند برای آن که نگذارند بار دیگر انتخابات در جمهوری اسلامی و رقابت جناح های این نظام، در میان صفوف مخالفان اختلافاتی ایجاد کند و زخم هایی بر پیکر جنبش آزادیخواهانه و حق طلبانه مردم ایران وارد آورد که ناچار شویم سالها صرف التیام بخشیدن به این زخمها کنیم.
روی سخن را نخست به کسانی می گردانم که مانند خود نگارنده به گرایش دوم تعلق دارند:
جانب اعتدال را نگه داریم. رأی دادن به رفسنجانی یا هر نامزد دیگری که به گونه ای در تقابل با رهبری جمهوری اسلامی تلقی شود، الزاما به معنای خیانت به آرمانهای آزادیخواهانه و عدالت پژوهانه جنبش ضداستبدادی مردم ایران نیست. میلیونها ایرانی با این امید که روند فقیرتر شدنشان متوقف یا حداقل کند شود، با هراس از سایه شوم جنگ و به امید تأثیر مثبت نتیجه انتخابات بر روابط خارجی ایران، برای آنکه از شکاف در بالا برای اقدام در جهت تحقق خواستهای اقشار مختلف مردم بهره گیرند و یا با این انتظار که جنبش سبز جان تازه ای بیابد، به عرصه انتخابات خواهند آمد. انگیزه های اکثر این هموطنان، حتی از نظر کسانی مانند من که گذار از کل نظام جمهوری اسلامی را می خواهند، قابل درک است. اگر ما با هم اختلافی داریم، نه بر سر آینده ای که برای جامعه خود آروز می کنیم، که در مورد ارزیابی شرایط موجود و امکان پیشرفت به سوی آن آینده مطلوب از طریق این یا آن تاکتیک سیاسی و رفتار انتخاباتی است. پس نگذاریم مرزهای واقعی واصلی مبارزه سیاسی مخدوش شود. این مرزهای واقعی و اصلی، میان اکثریت عظیم مردم ایران از یک سو و دستگاه حاکمه به عنوان مسئول اصلی خطر جنگ، بحران اقتصادی و فروپاشی اجتماعی است. اینکه کسی در انتخابات شرکت و یا به شرکت در آن دعوت کند، به تنهایی تعیین کننده جایگاه او در مبارزه ضداستبدادی نیست. اگر انتقادی به حاملان گرایش دوم داریم، این انتقاد را دوستانه و مشفقانه طرح کنیم. رأی دهنده به رفسنجانی با خود رفسنجانی تفاوت دارد.
اما کسانی که برای شرکت در انتخابات عزم جزم کرده اند نیز می توانند به گونه ای عمل کنند که در صفوف مخالفان دیکتاتوری شکاف نیافکند. سخن من با این هموطنان این است که برای دفاع از گرایش خود، لازم نیست از رفسنجانی و پیشینه او دفاع کنند. اصرار در کتمان نقش رفسنجانی در برقراری استبداد مذهبی، حواله کردن مسئولیت فجایع دوران نزدیک به بیست ساله قدرقدرتی رفسنجانی به مخالفان حکومت، طرح ادعاهایی مانند این که رفسنجانی در کشتارهای دهه ۶۰ نقشی نداشته است و اتخاذ مواضعی افراطی که گاه انسان در جدل سیاسی ناخواسته به دام آن در می غلتد، برای مدافعان شرکت در انتخابات هیچ ضرورتی ندارد. این را به ویژه از آن رو می نویسم که در سالهای اخیر با بسیاری از هموطنان جوان که خود خاطره ای از دهه ۱٣۶۰ ندارند گفتگو کرده و از میزان ناآگاهی یا کم توجهی برخی از آنان به واقعیات تاریخی حیران مانده ام. سخن من با این هموطنان این است که مشی سیاسی مورد نظر شما بر اساس ارزیابی مشخص شما از شرایط کنونی، از نظر من و بسیاری مانند من محترم است اما پا گذاشتن بر حقیقت و انکار آن، پذیرفتنی نیست. تقاضای من از این هموطنان این است که بکوشند روانهای زخم خورده از سی و چهار سال حکومت رفسنجانی، یاران و جانشینانش را درک کنند نه اینکه با تقدیس و تطهیر رفسنجانی و انکار واقعیات تاریخی، بر آن زخمها نمک بپاشند.
در خاتمه، یک نکته را می افزایم:
آرزوی قلبی من این است که ارزیابی بدبینانه فعلی من از چشم انداز انتخابات نود و دو نادرست از کار درآید و امید میلیونها ایرانی که مستقل از خواست و اراده من و مانند من رأی خواهند داد تا هیولای فقر و بیکاری اندکی مهار شود، خطر جنگ کم شود و مردم نفسی بکشند، بار دیگر تبدیل به یأس نشود. اما اگر بخواهم به قول کانت به گونه ای رفتار کنم که با آگاهی فعلی من، این رفتار بتواند به عنوان راهنمای عمومی نیز به کار آید، باید از رونق دادن به نمایشی که به ناحق انتخابات نام دارد، احتراز کنم.