دیویدهاروی (David Harvey) (متولد ۳۱ اکتبر ۱۹۳۵، انگلستان)، استاد ممتاز جغرافیا و انسانشناسی دانشگاه شهر نیویورک است. هاروی یکی از مهمترین نظریهپردازان در عرصهٔ مسائل اجتماعی جهان است. او درجهٔ دکترای خود را در رشتهٔ جغرافیا در سال ۱۹۶۱ از دانشگاه کمبریج دریافت کردهاست. به دلیل تاثیر و نفوذ چشمگیرش، در میان ۲۰ نویسندهٔ مرجع در عرصهٔ علوم انسانی قرار گرفتهاست. علاوه بر آن او یکی از مرجعترین جغرافیدانان آکادمیک در سطح جهان است. هاروی کتابها و مقالات بسیاری نوشته است که در گسترش رشتهٔ جغرافیای نوین بسیار حائز اهمیت اند. آثار او سهم عمدهای در گسترش مباحث اجتماعی و سیاسی داشته اند. هاروی اخیراً به دلیل بازگشتش به مقولهٔ طبقهٔ اجتماعی و رویکردهای مارکسیستی (به عنوان یکی از مهمترین ابزارهای روششناختی در نقد سرمایه داری جهانی، بهویژه شکلِ نئولیبرالی اش) شهرت دوچندان یافته است. او یکی از مفسرانِ پیشتاز اندیشهٔ “حق برخورداری از شهر” است.
کتابهای هاروی بطور گسترده ای به زبانهای مختلف از جمله فارسی ترجمه شده اند.
چرا مارکسیسم امروزی باید خودش را با مشکلات کلانشهرها نزدیک و هماهنگ کند نه با مبارزات کلاسیک طبقه کارگر؟
مارکسیستها بطور سنتی پیشقراولان انقلابها را کارگران کارخانه ها و کارگران صنعتی می دانند، اما از وقتی که در شهرهای صنعتی غرب، پاشیدن کارخانه ها و نابودی صنا یع آغاز شد، ما هم شروع کردیم تا بفهمیم که مشکلات شهری چشمگیرتر می شوند و هر دم نقش بزرگتری را بازی می کنند.
دولت یونان بنام بحران اقتصادی، همراه با پایین آوردن دستمزدها، تغییر در قرادادهای کار، سن بازنشستگی و کوتاه و کم کردن رفاه اجتماعی و حتی از بین بردن آنها اقدام نمود. تظاهراتهای محلی و یا ملی نمی توانند به اندازه کافی علیه برنامه های دولتی فشار بیاورند. آیا به گمان شما این یک نشان یا تاییدی بر تزهای شماست که پرولتاریا با مبارزات کلاسیک خود دیگر نمی تواند یک کشور را فلج کنند؟
کارگران خودشان را جزو یک بخش از مبارزات گسترده ای می دانند که به حوزه مبارزات کارگران شهری ارتباط دارند. من جانشین مبارزات سنتی طبقاتی را مبارزات کسانی می دانم که زندگی شهرنشینی را می سازند و دو باره بازسازی می کنند. اتحادیه کارگران باید به زندگی روزمره شهری توجه داشته باشد. این کلیدی برای درگیری اجتماعی می تواند باشد. بطور مثال در آمریکا اتحادیه های کارگری (A F L – C I O) کارهای مشترک با گروه های زحمتکشان کارهای خانگی و همچنین خارجیها که جمعیت چشمگیری را در شهرهای بزرگ تشکیل می دهند، شروع کردند.
تز اصلی شما، که “شهرهای شورشی” نام دارد، این است که شهرسازی مشکل انباشته شدن سرمایه را از میان برمی دارد. شهرها و خیابانها با استقراض درست می شوند و سعی می شود با این شیوه ها جلوی رکود اقتصادی گرفته شود؟
فدرال رزرو بانک روپورت سانفرانسیسکو آمریکا تاکید دارد که “رکودهای اقتصادی آمریکا همیشه وقتی از بین رفتند که خانه سازیها انجام گرفت و خانه ها با وسایل خانگی پر شدند”. این شهرنشینی خود بحرانزا است ولی خود این شهرنشینی یک راهی برای فرار از بحران است!
میتوانید یک مثال از این استراتژی بزنید؟
باید دید کجا اقتصاد خودش را توسعه می دهد، در چین و در ترکیه و … ما در استانبول چه می بینیم؟ جرثقیلها از همه جا دیده می شوند. کشور چین بعد از بحران سال ٢٠٠٨، به دلیل کم شدن قدرت خرید امریکا و بحران در صادرات آنها، ٣٠ میلیون نفر بیکار شدند. اما دولت چین بعد از آن ٢٧ میلیون شغل بوجود آورد. این کار چگونه صورت گرفت؛ با اضافه درآمد این فرصتهای شغلی جدید، آنها شروع به ساختن برنامه های بزرگ شهرسازی و زیرساختهای شهرها نمودند.
برای پیشبرد یک چنین برنامه فشرده ای، و برای از بین بردن چنین بحرانی فقط یک رژیم مقتدر مثل رژیم چین لازم است؟
بیایید فکر کنید چه اتفاقی خواهد افتاد که آقای اوباما به گلد من زاکس بانک آمریکا بگوید پولهایشان را در خانه سازی خرج کنند، چه خواهد شد؟! اما اگر یک بانک چینی حکمی از کمیته مرکزی حزب کمونیست چین دریافت کند، بانک مذکور حتما پول لازم را هزینه آن برنامه خواهد کرد. دولت چین بانکها را تحت فشار گذاشت تا سرمایه های کلانی را در پروژه های پیشرفت، هزینه کنند.
این راه شهرنشینی حتما بد یا دلخواه نیست؟
این شهرها برای اقشار بالایی است. یک نوع کانالیزاسیون هستند تا سرمایه های اضافی در آن ریخته شوند. این یک طرح قدرتمندی است به این مفهوم که در این شهرهای جدید، چه کسانی می توانند زندگی کنند و چه کسانی نه. این برنامه نشان می دهد که کیفیت زندگی در شهرها به میزان و سطح سرمایه ارتباط مستقیم پیدا می کند. در واقع کیفیت زندگی را کیفیت سرمایه تعیین می کند.
در استانبول شرکتهای خانه سازی دولتی (T O K I) شهرکهای بزرگی را برای جمعیتهای کم در آمد می سازند، آیا این بر عکس تز شما نیست؟
نه ، چون کسانی که در این شهرکها زندگی می کنند از محله های طبیعی و قدیمی فقیر نشین کوچ داده شده اند. این شهرکهای جدید در ٣٠ کیلو متری مراکز شهر هستند. یک مهاجرت بزرگ اجباری نامیده می شود
در بحران اقتصادی سال ٢٠٠٧ آمریکا طرح مساله خانه به این دلیل بوجود آمد که طبقات پایین اجتماعی قادر به خرید خانه باشند. به همین دلیل شروع و اقدام به درست کردن حمایتهای مالی خطرناک نمودند که با آنها بتوانند حتی فقیرترین افراد دسترسی به “وام” داشته باشند؟
“وام بده!”. این شعار نئولیبرالهاست، اما جدید نیست. در زمان مک کارتی بعد از جنگ دوم جهانی، طبقه حاکم متوجه شده بود که خانه یک موضوع مهمی است که می تواند جلوی شورشهای اجتماعی را بگیرد. گر چه برنامه خانه دار کردن مردم برنامه چپهای ضد آمریکایی بود اما با حمایت مالی به مردم کمک شد تا خانه سازیها انجام گیرند . در دهه ١٩۴٠ میزان خانه های شخصی در آمریکا زیر ۴٠ درصد بود. در دهه ١٩۶٠ به ۶۵ درصد رسید و در اوج توسعه خانه سازیهای سالهای ٢٠٠٠ تا ٢٠١٠ (دهه اول سال ٢٠٠٠) به ٧٠ درصد رسید. در پی حمایتهای بانکی برای خانه سازی در آخر سالهای ١٩٣٠ ضرب المثلی بود که می گفت: “صاحب خانه بدهکار، اعتراض نمی کند!”
دو فیلسوف آلمانی میشائیل هاردت و تونی نگری از کتاب (Commons) شما که هنوز به آلمانی ترجمه نشده است گفته اند که شهر، یک کارخانه است برای تولید کالاهای مورد نیاز عمومی ، به نظر شما این دیدگاه درست است؟
خیلیها دنبال جواب به این سوال اند که کالای مورد نیاز عمومی چه نام دارد. دسترسی به مراکز اصلی (مرکزی) خیلی مهم است. بویژه وقتی که نشان داده شود مرکز یا جایی در شهر قابل دسرسی باشد تا بشود برای نشان دادن اعتراض و احقاق حقوق خود به آنجا رجوع کرد. این در لندن و نیویورک دیده شد که جنبش اعتراضی “تسخیر کن!” مجبور شدند دو محل خصوصی را در این شهرها تصرف نمایند تا این اعتراضها را به نمایش بگذارند. من از این تصویر به جا مانده “کمون پاریس” خوشم می آید که مردمی که در اطراف شهر پاریس زندگی می کردند به مرکز شهر آمدند، جایی که از آن رانده شده بودند و دو باره آن را تسخیر کردند.
به نظر شما آیا تسخیر کنندگان باید این حق را داشته باشند شهرها را تسخیر کنند، بعد خانه ها و میدان به میدان؟
نه، در درجه اول باید قدرت سیاسی را تسخیر کرد. چپ امروز در حرکتهای بزرگی که سیاست دولتی را تحت فشار بگذارد می ترسد. به نظر من اینها از دسترسی به قدرت یعنی تسخیر قدرت سیاسی بطور آزادانه دستشان را کوتاه می کنند!
شما نئومارکسیست و تئوریسین شهرنشینی هستید، در کتاب “شهرهای شورشی” می نویسید که “هنر کسب درآمدهای پایه ای، عرضه و نمایش ویژگیهای کالای خود است. یعنی سرمایه درآمد خود را با نمایش خود و تفاوتهای ویژه محلی خود می افزاید”. منظورتان چیست؟
خیلی راحت؛ با انحصار می شود در آمد اضافی کسب کرد. امروز خیلی از شهرها سعی می کنند ارزش خود را بالا ببرند و به اعتبار خود بیفزایند. و به این وسیله خودشان را یک نقطه مهم فرهنگی بخصو ص نشان دهند. بعد از سال ١٩٩٧ در شهر “بیل بائو” اسپانیا (Guggenheim Museum) ساخته شد. در سالهای بعد شهرهای دیگر هم سعی کردند “شناسه” خودشان را عرضه کنند تا مورد توجه قرار بگیرند. فکر این کار این است که این شهر یک شهر مخصوص است و به همین دلیل برای زندگی در آن باید هزینه مخصوص آن هم را پرداخت. این شناسه ها برای بخشی از مردم، قابل پرداخت و برای خیلی هم امکان پذیر نخواهد بود و لاجرم از این مراکز رانده می شوند.
سوال – اگر هر شهری یک شناسه ای مثل (Guggenheim Museum) داشته باشد، یک نوع تورم را همراه خواهد آورد و ارزش خود را از دست می دهد. در واقع به اصطلاح دیگر این “فانوس دریایی” کارآمدی خودش را نخواهد داشت، ادامه این کار به کجا خواهد رسید؟
این برنامه در اسپانیا بهم خورده است و خیلی ازپروژه ها نیمه کاره روی زمین مانده اند. خیلی برنامه های بزرگ دیگر مثل برنامه های بازیهای المپیک، جامهای فوتبال، و فستیوالهای موزیک همین راه را در پیش گرفته اند. شهرها سعی می کنند خودشان را در بازار با شناسه ها و قیمتهای خوب عرضه کنند، مثل شرابهای با نام و نشان و تاریخهای مورد نظر ما، از سالهای دور.