جنبش اجتماعی با چراغ خاموش و وظیفه دمکرات سکولار در قبال آن!
آنچه که در مشهد و تهران گذشت
جناب علم الهدی امام جمعه مشهد در نماز جمعه این کلان شهر، فریاد “وای اسلاما” راه انداخت و در پی آن، دولت آقای روحانی عقب نشست. نماینده ولی فقیه با توسل به این تحریک که برگزاری هر نوع کنسرت در مشهد خلاف شان “آستان قدس رضوی” است، مردم هنر دوست این کلان شهر و نهادهای دولتی را تهدید نمود که اگر در این ملک “مقدس” کنسرت برگزار شود، بدانند که “اهالی مشهد” ساکت نخواهند نشست! سمبه بقدری پر زور بود و تهدیدها برای لشکرکشی “بسیج” تحت فرمان سپاه، آنسان پشتگرم به ارکان اصلی قدرت ولایی، که آقای جنتی وزیر ارشاد بلافاصله علیرغم غرغری بی رمق در زیر لب، دستان را به علامت تسلیم بالا برد و دستور به لغو کنسرتی داد که مجوز از وزارت خانه خود ایشان داشت! البته آقای روحانی رییس جمهور که سوگند خورده برای پاسداشت ارج و قرب قوانین خود حکومت و دستکم متعهد به اجرای مقررات رسمی و اعلام شده کابینه خویش هست، این جازدن وزیر برگزیدهاش را به مذمت نشست و برای حفظ آبرو هم که باشد موضع تندی در این زمینه گرفت. هیچکس اما و حتی خود شخص ایشان هم کمترین تردیدی نداشتند و ندارند که این سخن گفتن برای آن بوده تا دولت در عمل با علم الهدیها و آمران وی در نیفتد و مجبور به ضد اقدام در برابر این قلدریها نشود! چنین موضع گیریها، اگرچه در همین حد حرف زدن و اعتراض لفظی هم نامفید نیستند، اما بیشتر مصرف اطلاع رسانی به افکار عمومی دارند!
قریب به اتفاق اصلاح طلبان عادت دارند وقایعی از ایندست را در کادر محدود اختلافات جناحین حکومتی بررسی کنند، و با بزرگ کردنشان در نمودها و نرفتن در جوهر آنها، اینگونه اتفاقات را مثلاً با دستگرمیها برای ورود در فلان یا بهمان انتخابات حکومتی توضیح دهند. حال آنکه ورود این چنینی به مسائل و موضوعات، هر اندازه هم که خالی از این یا آن جنبههای واقعی نباشند، اما از آنجا که ماندن در نمودها هستند و لغزیدن در سطح و نرفتن به ژرفای مسایل، گمراه کنندهاند. و نه فقط انحرافی، که در تحلیل نهایی و در بعد استراتژیک، به کژراه کشاندن مبارزه نافذ سیاسی علیه حکومت ولایی.
نگاه به موضوع از منظر جامعه
مسئله، فقط محدود به مشهد نیست. قبلاً نیز دعوای برگزاری کنسرت یا لغو آن در چند شهر دیگر را شنیدهایم، و اکنون بدنبال تهدیدهای علم الهدی در “مشهد طغیانی”، پیش چشم خود شاهد به شوق آمدن امام جمعههای اصفهان و شیراز در تاسی جستن به او هستیم. اینهمه، حاکی از موجودیت و فعال بودن یک ستاد فرماندهی مرکزی در این ماجراست، و اینکه با داستانی مواجهیم دراز دامن با داشتن ریشه در واقعیت تحمیلات عقیدتی حکومت ولایی بر جامعه. پس مسئله، نه حادثهای صرفاً در محدوده جغرافیا، که نشانگر وجود حرکت اجتماعی است در سطح ملی. موضوع از این قرار است که جامعه هست و می خواهد نفس بکشد و چون حس و عاطفه دارد و شعور و عقل، لذا نمی تواند آنها را بروز ندهد. کنسرت موسیقی، از نیاز جامعه بر می خیزد و بر آنست که حتی تحت شرایط حاکمیت شرطههای شرع و فقه نیز برآمد کند. جماعت ذوب در ولایت اما، شنیده شدن و به نوا در آمدن نت را عدم تمکین جامعه عرفی به مقررات ولایی می یابند و به حکم منطق وجودی ولایت، علیه آن بر می آشوبند. واقعیت پایدار،همین تعطیل ناپذیری جامعه و به صدا درآمدن آنست!
جامعه امروز ایران اما، فقط از حق حیات و موجودیت خود دفاع نمی کند، بل به تعرض مدنی برخاسته است. رمز و راز اینهمه غوغاسالاری نیز در همین است. بلوای بسیجیان و حزب اللهیهای هدایت شده نظام در پایین آن، سر و صدای مداحان و امام جمعههایش در لایه میانی، به صحنه آمدن رییس قوه قضاییه و نمایندگانی از مجلس و فرماندهان سپاه و یقه درانیهای نمایندگان ولی فقیه در نهادهای حساس و بالای نظام و دهن کف کردن روزنامههایی از قبیل کیهان و رسانه “ملی” صدا و سیما و غیره، و در راس همه اینان خود شخص ولی فقیه که هر از چندی به صحنه می آید تا به مقاومت جامعه و عرف در برابر حکومت شرع دندان نشان دهد، بیانگر وحشت نظام است از مقاومت متعرضانه جامعه علیه تحمیلات شرع حکومتی. اگر در دو دهه نخست حیات جمهوری اسلامی، این حکومت ولایی بود که به جامعه تعرض می کرد تا در آن مقررات شرعی جا بیفتد و تثبیت شود، طی سالهای اخیر اما، این جامعه است که در شکل خود ویژه به ضد حمله رو آورده است. ما شاهد یک جنبش اجتماعی در شکل مدنی هستیم. جنبشی با چراغ خاموش که وقفه نمی شناسد و هر روز هم از جایی سر برآورده و سر ریز می شود. هضم این روند، دارای اهمیت استراتژیکاست.
طرح خطر “نفوذ فرهنگی”، بازتاب مقابله جامعه علیه حکومت دینی!
احساس خطر پایوران نظام ولایت فقیه از پدیده “نفوذ فرهنگی” را می باید عمیقاً شناخت و به عمق آن پی برد. این البته شگرد آنهاست که با توسل به شیطنت آخوندی، آدرس این خطر را رندانه در خارج از کشور می دهند! خودشان اما بهتر از همه می دانند که طرف حسابشان جامعه عرفی است.”هجمه” آنها به تمامی متوجه خود جامعه است و البته زیر نام مستعار مقابله با “نفوذ فرهنگی” دشمن خارجی! خصم و آفت بلای جان ولایت، همین جامعه است و همین ملت. هراس حکومت از “نفوذ فرهنگی”، چیزی نیست جز وحشت آن از شنیدن ندای پرشور”نه!” سنجیده جامعه به معیارها و مقررات شرعی حکومت دینی. این نظام قدرت، دیر وقتی است که عمدتاً متکی بر زور سازمان یافته و امکانات مالی و رانت نفتی بر کشور حکم می راند، نه که از جایگاه عقیدتی مسخر قلوب بخش عظیمی از جامعه بر آن حکومت کند. ولایت فقیه، نیشتری است بر دل دردمند و آرزومند جامعه ما و نه بازتاب دهنده تمنیات و روانشناسی اکثریت جامعه. مردم ما در اکثریت خود می خواهند موسیقی بشنوند تا به تلطیف رسند. جوانان ما بر آنند تا بخوانند و برقصند و بدینسان جوانی شان را پاسخ گویند. بیشترینه زنان ایرانی و اکثریت قاطع آنان دستکم در جامعه شهری ما، می خواهند بدانگونه جلوه کنند که خودمی پسندند و نه که برایشان تعیین کنند. دختران و پسران ما به عاطفه متقابل و لمس جسمی و روحی همدیگر نیازمندند و محتاج برآوردن آن نیازهای طبیعی هستند که چونان پتانسیل انفجاری فیزیولوژیک و پسیکولوژیک در درون آنان می جوشد و می خروشد. این “نه!” فراگیر اجتماعی، غلیان آن نیازهایی در جامعه و بویژه جامعه جوان ایرانی است که امکان ندارد بروز نیابند. این نیازها برای برآورده شدنشان، سرانجام و بی هیچ برو برگردی راه خود پیدا می کنند و در خویشتن خویش چهره می نمایند. و امروز، همان سرانجام را فرا رسیده می یابیم با گردنی افراشته پیش چشم شرطههای شرع حکومتی.
اگر از مشخصههای دوره نخست حکومت ولایت فقیه – دوره تهاجم آن به جامعه – یکی هم این بوده که بر سر زنان روسری بیفتد و این موسوم به “توسری” مدام پایین تر کشیده شود، شلوار اسلامی جای دامن عرفی گیرد و یقه بستههای مردانه فرمایشی– فرصت طلبانه عرصه را بر پیراهن یقه باز و آستین کوتاه و کراوات عرفی تنگ تر کند، اکنون اما جهت چالشگریها در جامعه ما عوض شده و جای مهاجم و مدافع تغییر کرده است. از مشخصههای فعلی جامعه ما، حالا یکی هم این شده که گزمههای حکومتی به ناگزیر به همین رضایت دهند که ناز دختران ما روسریهایشان را دیگر بالاتر از این نبرند و نرم طرههاشان زیادتر از این افشان نشود! اگر هم رنگی می پوشند خیلی رنگارنگش نکنند! اینک در کلان شهرهای کشور شلوارک پوشی دارد عادی می شود و پسران جوان ما در مقیاس میلیونی، گرمای تفتان تهران و آبادان و شیراز و … را با پیراهن یقه باز و آستین کوتاههایشان به پیشواز می روند! جامعه در دفاع از خود، به ضد حمله علیه حکومت چرخیده است. کشور “امام زمانی” ایران امروز، نه فقط در صیغه ترویجی حکومت– همان فحشای شرعی- بل در برابر و خلاف آن، پدیده “ازدواج سفید” یعنی همان زندگی مشترک معتبر به انتخاب آزادانه زوجین و نه مستند به این یا آن کاغذ رسمی فقهی و دولتی را تجربه می کند. اگرمشتریان “بیکینی اسلامی” را در گروههای بسته اسلامی درون جوامع غربی سراغ باید گرفت،عریان ترین بیکنیها در سواحل دریای مرمره و اژه و مدیترانه شرقی اما، موضوع رقابت شده بین دختران ایرانی با زنان روس! یورش دن کیشوتی نیروی انتظامی به ماهواره و ساته لیتها در ایران ما، سالهاست مضحکه جنگ با آسیاب بادیها را به نمایش می گذارد و در امروز ایران برعکس، این ضد یورش مسلح به فیلتر شکنها، ماهوارههای اینترنتی، تلگرام و واتس آپ و ایسناگرام و فیس بووکها توسط جامعه خواهان مدرنیزاسیون و مدرنیته است که در برابر شحنه شرع، راهی جزعقب نشستن باقی نمی نهد!
اکنون دیگربه جایی رسیدهایم که دستگیری جوانان در جشنهای مختلط از جمعهای چندین ده نفره، بدل به تیتر عادی روزنامهها شده است. خبرهایی از ایندست یک روز از باغهای اطراف اصفهان می رسد و دیگر روز از چمنزاران درههای کرج، زمانی از جوار تاکستانهای قزوین وآنگاه ازگل عذاران بجا مانده از حافظ مست شیراز و یا که بطور رایج از گوشه و کنار تهران بزرگ و نیز حتی از این یا آن شهرستان کوچک مهجور دور افتاده. اینها رامی شنویم تا در یابیم که نهضت نفس کشیدن و سر بر آوردن جامعه به گستردگی ادامه دارد؛ و تا بدانیم که حکومت، عاجز از مقابله با این موج پیش رونده است. نگاهی گذرا به شبکههای مجازی، این داغ را بر پیشانی حکومت می کوبد تا این پرسش را پاسخ گوید که کی در جامعه ما، دین و آخوند اینهمه زیر لغز خوانیها و طنز و طعنه بودهاند؟! یک مکث گذرا بر مجالس شعر خوانیها و ظریف گوییهای جان بدر برده از تحمیلات حکومت الله، نشان می دهد که تم اصلی و جذاب برای عمده جماعت ایرانی،همانا در تعرضات فکری و تولیدات فرهنگی است بر ضد ریاکاران دینی. علیه آنانی که، با لم دادن بر مسند حکومت منافع، مذبوحانه برآنند تا بساط قدرت مداری خویش به قصد اعمال تحقیر بر ملت را همچنان حفظ کنند. آن جو فروشان گندم نمایی که، میلیونها شهروند ایرانی را صغیر و “رمه” پنداشتند ولی پته شان هر روز بیش از پیش بر آب می افتد. به انیمیشینهای دست به دست شده بنگریم و به ویدئو کلیپها، تا نیروی متعرض اجتماعی را بشناسیم و تا بفهمیم بی نتیجه بودن تشبثات مدام بی اثرتر حکومت کنندههایی را، که بخاطر بلند شدن امواج مقابله گفتمانی و اجتماعی مردمان، سخت دچار هراساند و پیچیده در خود.
کلافگی راس نظام هم، ازجامعه به انکار برخاسته است!
همه می دانند که آقای خامنهای در هیچ عرصهای خود راعصبانی تر از خطر “نفوذ فرهنگی” دشمن در تار و پود نظام نشان نمی دهد. جناب “آقا” تا به اینجا می رسد، سخت گر می گیرد و دندان قروچه می رود. او به زمین و زمان فحش می دهد و هر اهل تساهل و مسامحه در نظام را هم به “بی بصیرتی” و حتی متهم به ارتکاب”خیانت” در حق “اهداف مقدس حکومت اسلام” می کند. به این دلیل که او در مقام راس نظام و مشرف بر معضلات نظام، از دست جامعه تمکین ناپذیر و به مقاومت برخاسته دچار خشم است! از دیدن جامعهای که ایستادگی پیشه کرده و دیگرحاضر نیست خود را در قامت این حکومت درآورده و به دراز کشیدن بر تخت پروکروستسی Procrustes آن تمکین ورزد! تختی که بنا به اساطیر یونان قدیم، شخص مخالف حاکم وقت رابر روی آن چنان دراز یا کوتاه می کردند که فرد زجرکش سرانجام در همان اندازه دلخواه وضع موجود ازتخت برخیزد!
پاسداران ولایت به چشم خود می بینند که الگو سازی و الگو پذیری اسلامی شکست خورده و برنامه حکومت ولایی در ارایه “الگوی اسلامی” ناکام مانده است. ناراحتی ولی فقیه، از ناهمخوانی جامعه عرفی ایران امروز است با نیات این حکومت.عصبیت از دست همان جوانان طاغی که در زمانه جمهوری اسلامی زاده شده و قد کشیدهاند و نیز از عصیان زنان جوان یاغی پرورده شده در همین نظام. غضب او از موسیقی غذای روح انسانهاست و از رقص و شادی جمعی برخاسته از درون مردمان. از خلوتی روز افزون مراسم و مناسکهای دینی مرتبط با حکومت و نیز از رکود چشمگیر در نماز جمعهها. از اینهمه گرفتار شدن “ایران اسلامی”شان است در “منجلاب فساد”، که روزگاری قرار بود “ام القراء” نمونه “عفاف” و “حجاب” در “جهان اسلام” باشد ولی اینک بر اثر گسترش فقر در این کشور نشسته بر دریای نفت و گاز، بدل به “عشرتکدهای” شده زیر چادرو چاخچور اسلامی برای زوار متمول از جمله از خلیج فارس! خشم رهبر نظام، از شکست نظام است و از رواج و سلطه بدترین اقتصاد و اخلاق مرکانتلیستی (سوداگرایانه) در کشور که دقیقاً محصول زیر بنا و روبنای خود همین نظام می باشد. مضحکه “اقتصاد مقاومتی” وی، محصول نا فرجامی سیاست ضد ملی “هستهای” آن، و سیاست بدفرجام “عمق استراتژیک”اش، تشبثی برای حفظ حکومت شیعی آن. نظام اکنون در حالی در خود فرو می کاهد که جامعه راه خود از کوره راهها می گشاید. این دو در ارتباط تنگاتنگ با همند. اینست حقیقت خشم ولی فقیه و حکومت ولایت از امروز ایران.
صف بندیهای حکومتی، در تحلیل نهایی انعکاس غیر مستقیم چالش جامعه با حکومتاند!
تصمیم گیریهای در نظام، با واقعیت حرکات مطالباتی گسترده جامعه مواجهند و روبرو با جنبش اجتماعی جاری با چراغی خاموش! صف بندیها در حکومت، نه فقط متاثر از تحولات در جامعهاند که در تحلیل نهایی، محصول و بازتاب ولو غیر مستقیم آن چالش محوری و فراگیری هستند که در کشورجریان دارد. عمومی ترین صف بندیها در حکومت، ولو که با واسطه و بگونه مخدوش، از مقابله جامعه با هسته اصلی و رویکرد اصلی حکومت است که رنگ و بو می گیرند. شنیده شدن صداهایی خلاف رویه حاکم در مجلس و غیر مجلس را، نتیجه فریادی باید دانست که در جامعه علیه زور و تحمیل بلند شده است. حکومتیان، ضربات تعرضات مدنی را بر پیکر خویش حس می کنند و خود را در برابر جامعهای می بینند که در آن، حرکت مدرنیته خواه با مطالبه سکولاریستی، جریان طبیعی خود می پیماید. همه اینان خود را رو در رو با مردمانی می یابند به چالش برخاسته برای آزادی و دمکراسی، برای رفع تبعیض از انواع آن در کشور، با تحرکات متنوع برای عدالت خواهی در ایران، با اعتراض فزاینده ملی علیه سیاست خارجی ماجراجویانه جمهوری اسلامی و نیز این خواست که سیاست ایران در قبال جهانیان بر محور صلح و دوستی ملل بچرخد و نه که برآورنده تمایلات ایدئولوژیک حکومت شیعی شود. این چالشها با امتداد یافتن تا درون حکومت، آن را شیار زده و اینجا و آنجا کسانی از آن را به موضع گیریهای مثبت وا می دارد و گام بگام نیز حکومت را وادار به عقب نشینیهایی می کند. عمومی ترین و توضیح دهنده ترین صف بندی در حکومت، مشخصاً اینست که نجات نظام از کدام طریق باشد؟ حکومتگران دینی با درس آموزی از تجربه بزرگترین، نیرومندترین و پایدارترین حکومت ایدئولوژیک قرن بیست یعنی “شوروی سوسیالیستی”، هرچه بیشتر در پشت یکی از دو رویکرد صف می کشند: آیا در برابرجامعه بیایستند (مشابه رویه ابتدا استالینی و بعدش برژنفی) تا مثلاً استحکام ایدئولوژیک نظام فقهیشان پابرجا بماند، یا که بین نظام و جامعه آشتیهایی صورت دهند بلکه حکومت بتواند خویش را سرپا بدارد (رویکرد مقدمتاً خروشچفی و سپس گارباچفی)؟!حکومت میان خود، به عرصه تقابل دو سمتگیری برنامهای در کشور نزدیک می شود. تقابلی ولو در ظرف سترون ولایت و هم از اینرو، با مظروفی چنین مغشوش و درهم ریخته!
این، همانا صف آراییهای برنامهای در جامعه ایران امروز است که با گذاشتن اثر مهر و زدن نشان خود برصف بندیهای حکومتی، دو رویکرد عمومی زیر پرچم جمهوری اسلامی را در جهاتی متضاد تولید کرده و شکل می دهند؛ یکی متقاعد به برخی تمکین کردنها به الزامات اهداف امروز جامعه ایران و دیگری متخالف با آن. نه که برعکس باشد به این معنی که گویا این صف بندیها در حکومتاند که می توانند سرنوشت جامعه را رقم زنند؛ همانی که، باور بسیاری از اصلاح طلبان است و راهنمای عمل آنها! از ایندو بازتاب جامعه در حکومت، یکی در خدمت حفظ و تثبیت نظام است در مقابلهاش با هرگونه رفرم جدی، وحتی خودکشی تلقی کردن اصلاح طلبی و تجدید نظر خواهی و عقب نشینی، و دیگری جستن مصالح نظام در آشتی یابیهای معین آن با جهاتی از جمهوری مبتنی بر مدنیت.
برای آن بخش گسترده از جامعه که بر تجربه سه دهه و نیمه خود متکی است، اصلاح حکومت ولایی کاری است ابتر. مسئله، عقب نشاندن نظام است در نهایت امر برای تعطیل شدن آن و به حاکمیت رسیدن حکومت مردم بر مردم. از نظر این نگاه و این بخش از جامعه، سرنوشت سیاست در ایران با نتیجه چالش گری جنبش شهروندی علیه تحمیلات حکومتی است که رقم خواهد خورد؛ یعنی اساساً از مبارزه همه سویه جامعه و حکومت ولایی با همدیگر و نه از تعیین کننده پنداشتن منازعات اساساً سترون داخل نظام.
چه جریان برنامهای – سیاسی خرمن بردار این جنبش اجتماعی خواهد بود؟
هر جنبش اجتماعی، سرانجام در خدمت تحقق گفتمان و برنامهای معین در می آید و بسترساز استراتژی سیاسی کلان مشخصی می شود. نتیجتاً، سئوال مرکزی و گرهی هم این باید باشد که در ایران ما، این چه گفتمان و سمتگیری برنامهای و این کدامین راهبرد سیاسی کلان است که می تواند بهره بردار اصلی چالش میان جنبش اجتماعی – مدنی جاری با حکومت ولایی جامعه ستیز، خلاف عرف، ضد مدرنیته و آزادی کش شود؟
در ایران کنونی، جدا از انواع پاره جنبشهای تبعیض ستیز قایم به ذات که نیز اهمیت زیادی برای جنبش دمکراسی خواهی عمومی دارند و جنبش عام شهروندی نمی تواند بی اتکاء بر آنها و بدون پیوند یافتن با آنهابه کامیابی رسد، سه رویکرد عمومی سیاسی بیش نداریم که برای رقم زدن آینده برنامه و سیاست در ایران، در کار رقابت با همند. گفتمان اصلاح طلب دین محور درون و برون نظام، که یا فقط در سیاست و یا هم در سیاست و هم در برنامه بدنبال جمهوری اسلامی بدون ولی فقیه است و یا که ولی فقیهی مشروط؛ گفتمان رجعت به پیش از انقلاب با رنگ و طعم “ناسیونالیسم” پادشاهی و “شوینیسم” آریایی؛ و گفتمان سکولار دمکراسی با هر دو بال چپ عدالت خواه و راست رشد محوریای که در خود دارد. این گفتمانها در درون و عمق جامعه حیات دارند و نفوذ. وجود و حضور آنها را در شبکههای مجازی همه گستر به وسعت و قدرت می توان دید. هر سه اینان در این شبکهها، استبداد ولایی را به زبان خود و ادبیات خویش پس می زنند و تجلیات آن را زیر ضربه می گیرند اما هر یک هم طبعاً با آرم و آدرس خود. یکی با پیامهایی از اسلام سیاسی رحمانی، دیگری با سیمرغ آریایی و سومی در معانی برنامهای اما عاری از نشان و نماد خاص! گرچه اینان در مخالفت با وضع موجود، دارای مشترکات و همسوییهایی با یکدیگرند که در سیاست عملی می باید در محاسبه آید، اما نهایتاً هر یک آنان از متکی شدن بر جنبش شهروندی و جنبش اجتماعی چراغ خاموش جاری، تحقق اهداف خویش پی می گیرند و اجرای برنامه خود می جویند. این، رقابتی است طبیعی بین آنان، و موجودیتشان نیز پایه پلورالیستی برنامهای و سیاسی برای ساختار دمکراتیک ایران پسا ولایت. هرگونه رویکرد مبنی بر حذف هر یک از آنها از صحنه سیاسی ایران امری است ضد دمکراتیک، زیرا آنها هستند و باید هم باشند همانگونه که هر پاره گرایش فکری و برنامهای و سیاسی دیگر نیز هست و باید باشد. اما رقابتهای برنامهای هم بجای خود باقی هستند. ازاینرو، این سه رویکرد کلان بر سر اینکه ایران آینده از چه نوع باشد نه فقط متمایز از همند که در عمده موارد در مخالفت بایکدیگرند.
و نکته پایانی اینست که در وانفسای نقد شکست الگوی جمهوری اسلامی در اکنون کشور ما که در آن، عرصه عمومی و شبکههای اجتماعی جولانگه گفتمانهای رقیب با رساندن پیامهایی از جنس نوستالوژیک “باستانی” پادشاهی و اسلام سیاسی اصلاح شده هستند، جریان سکولار دمکراسی باید بیشتر از اینها به خود آید و بر فردای نهفته در دل امروز بسی فزونتر تامل کند. باید متوجه یک تناقض بزرگی شد که ما نیروی سکولار دمکراسی با آن درگیریم! این تناقض که، در حالیکه جنبش اجتماعی شهروندی جاری بیش از همه با رویکرد کلان سوم یعنی جریان سکولار دمکراسی انطباق برنامهای و سیاسی دارد، ولی در حرکت عمومی و فراگیر مردمی علیه تحمیلات ولایت، حضور این جریان هنوز هم چندان چشمگیر نیست.در متن این جنبش شهروندی، ما آن ترویج و تبلیغ روزانهای را نداریم که باید داشته باشیم. حال آنکه به تکرار باید گفت که ترجمان سیاسی یک چنین جنبش اجتماعی شهروندانه، همانا مبارزه خشونت پرهیزبرای استقرار سکولار دمکراسی در کشور است در وجود ساختار سیاسی جمهوریت و از طریق پیشبردسیاست انتخابات آزاد. و همانا نهفته در مبارزه برای حکومت قانون و پایبندی همگان به قانون که در ایران تحت سلطه ولایت البته، مقدمتاً در مقاومت مدنی علیه قوانین ضد مدنی و تغییر قوانین ضد دمکراتیک معنی می یابد و نه بر وفق آن گفتمان اصلاح طلبی که بر اجرای قانون اساسی مبتنی بر تحقیرو تبعیض شهروند و التزام یکسویه به آن پای می فشارد. ما باید بدیهی ترین مطالبه ایرانیان برای شاد بودن، آزادی در آواز خوانی و شنیدنش، در رقصیدن، در نوع پوشش و نوشیدن، در سفر کردن و بر گزینی هرنوع از ورزش توسط هر جنسیت، پویش فرهنگی به زبان مادری، و داشتن هر باور دینی و عقیدتی، وهمه اینها را با آزادیهای سیاسی و الزامات و مولفههای دمکراسی خواهی برای ایران گره بزنیم که همانا ضروری ترین و طبیعی ترین گره خوردنهاست. نیروی سکولار دمکراسی و جریان چپ دمکرات درون آن، باید دریابد که واقعیت فردا، همانا از دل گفتمان پروری روبه رشد امروز است که سر بر خواهد آورد.
لازم است که با حضور بر متن حرکت جاری برای عقب نشاندن حکومت، این پیام را در آگاهی سیاسی شهروندان معترض و متعرض نشاند که بنا به آن: رویکرد اصلاح نظام اسلامی به سود ایرانی دمکراتیک، وهمی بیش نیست؛ و تاکید کرد که: حکومت مبتنی بر سلطه دین، اصلاح از نوع استحاله دمکراتیک را نمی پذیرد و ناگزیر از تغییر است و از میان برخاستن. جنبش اجتماعی جاری، می تواند گام به گام حلقه محاصره مدنی حکومت ولایی را تنگ تر نماید و وادار به عقب نشینیاش کند، اما نه به امید دگردیسی آن بل برای وداع گفتن با آن.