دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۳:۴۶

دوشنبه ۶ اسفند ۱۴۰۳ - ۲۳:۴۶

بررسی پیش‌زمینه‌های انقلاب ۱۳۵۷و تحقق جمهوری اسلامی در ایران
دیدیم که با آغاز تصویب لایحه «انجمن‌های ایالتی و ولایتی» روحانیت مبارزه علیه رژیم شاه را آغاز کرد، زیرا آن مصوبات برخلاف اصول قانون اساسی مشروطه بود که در آن...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: منوچهر صالحی لاهیجی
نویسنده: منوچهر صالحی لاهیجی
مثل یک باد
مثل یک باد وزان شد بر من، همچون رنگین کمان، پس از باران ...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
تایید حکم مصادره اموال مرضیه محبی، وکیل دادگستری، توسط دادگاه تجدیدنظر تهران
استناد این دادگاه به «قاعده استیمان» در حالی است که نه تنها اساسا این قاعده فقهی ناظر به وضعیت این وکیل دادگستری نیست، بلکه سلب حقوق شهروندی حتی در قالب...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: دادبان
نویسنده: دادبان
ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!
بسیج جمعیت روستایی و کارگران فقیرتر به خدمت نظامی آسان‌تر است، زیرا پنهان‌شدن آنها دشوارتر و بیشتر در دسترس مقامات هستند. آنها حتی فرصت های کمتری برای اجتناب از استخدام...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: جرکو باکوتین
نویسنده: جرکو باکوتین
سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ "تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!"
تاریخی که با خون دل نوشتیم، اکنون در معرض تهدید جدی قرار دارد. آیا باز هم شاهد تکرار فجایع گذشته خواهیم بود؟ یا اینکه این بار، با آگاهی و مسئولیت‌پذیری...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: بهروز ورزنده
نویسنده: بهروز ورزنده
فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!
به‌جاست بر این نکته انگشت تاکید بگذاریم که علی‌العموم هیچ زبانی در تضاد و تعارض با زبان عمومی و رسمی یا همان زبان میانجی و مشترک ِ زبان‌های گوناگون در...
۶ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
نویسنده: کانون نویسندگان ایران
زمستان
بیدارم مکن, با قلبِ سردم, در کنار ستاره ها, خاموش بخواب می روم, ستاره سرخی از میان کهکشانها, خطی بر آسمان انداخت, پایان زمستان نزدیک است,
۵ اسفند, ۱۴۰۳
نویسنده: رحمان-ا
نویسنده: رحمان-ا

ترجمه‌ی رنج

سخت‌ترین روز کار او در ترجمه، ولی روزی است که باید مردی را در سردخانه همراهی کند. همراهی برای شناسایی جنازه‌ی همسر و دخترش. قایق آن‌ها درست نیم ساعت بعد از حرکت از ساحل بر اثر یک موج بلند برمی‌گردد و او را در یک لحظه از تمام خانواده‌اش جدا می‌کند. مرد در تاریکی و موج شنا می‌کند. کسی را نمی‌بیند. صدا می‌زند، جوابی نمی‌شنود. به سمتی که حدس می‌زند مقصد است شنا می‌کند. ساعت‌ها دست و پا می‌زند تا او را جایی میان آب پیدا می‌کنند و به ساحل می‌برند. چند روز بعد خانواده‌اش و تمام همسفرانش به ساحل می‌رسند و او می‌تواند بدن متورم و بی‌جان آن‌ها را در سردخانه بغل کند

از مریم می‌پرسم یونان چطور کشوری است؟ می‌گوید کشور آفتاب و ساحل؛ و عکسی را توی موبایلش نشان می‌دهد از آخرین سفرش به آن‌جا. پشت سرش آبیِ یکدست است از خورشید تا ته دریای مدیترانه.


بین ایرانی‌های زیادی که امروز همه جای دنیا پراکنده‌اند، مادر و پدر او پیش از به دنیا آمدنش و چیزی حدود پنجاه سال پیش به یونان رفته‌اند و تا امروز همان‌جا زندگی کرده‌اند. دوستم همان‌جا به دنیا آمده، همان جا مدرسه رفته و یونان خانه‌اش است. من ولی از یونان چیز زیادی نمی‌دانم؛ تقریباً جز همین عکس. هیچ یونانی‌ای را هم نمی‌شناسم جز پزشکی که چند ماه پیش دوبار من را جراحی کرد. از شکل زندگی مردمش خبر ندارم. از کوچه‌ها و خیابان‌هایش. راستش حتی نمی‌دانستم ایرانی‌ای هست که آن‌جا زندگی کند و به آن زبان حرف بزند؛ تا روزی که با مریم آشنا شدم و او گفت که زبان اولش یونانی است و بعد انگلیسی و بعد فارسی. همان وقت بود که پنجره‌ی کوچکی به این سرزمین رو به من باز شد.

یونان را اگر گوگل کنیم لابد در اولین لینک‌ها به ما یک سری اطلاعات کتاب مدرسه‌ای می‌دهد از جمله این‌که کشوری است در جنوب شرقی اروپا و جنوب شبه جزیره‌ی بالکان. لابد توضیح می‌دهد که این کشور از شمال با آلبانی، مقدونیه و بلغارستان، و از شرق با ترکیه مرز مشترک زمینی دارد. اما یونانی که به وسیله‌ی این خانواده شناختم کمی با این تعریف‌ها متفاوت است. غریب است و شبیه خواب‌های دور. یونان این خانواده، مرز مشترک زمینی‌اش با ترکیه کمرنگ است. یونان آن‌ها با دریای اژه و جزیره‌های بی‌شمارش که مثل لک‌های صورت آفتاب‌زده روی نقشه پخش شده‌اند، به ترکیه وصل شده است.

اسم یونان را از حدود پنج سال پیش و از زمان بالا گرفتن جنگ در سوریه خیلی بیشتر در اخبار روز جهان خواندیم و شنیدیم؛ وقتی که فوج فوج پناهجوها با قایق و به امید پیدا کردن راه فرار به یکی از کشورهای اروپایی راهیِ آن سرزمین شدند. کشوری که دریای مشترکش با ترکیه کور سو نور امید مردمی شد که لابد دل به دریا می‌زدند تا زندگی تازه‌ای را جای دیگری از جهان شروع کنند.

از این مردم زیاد خوانده‌ایم، از همدردی گرفته تا سرزنش برای قمار کردن زندگی‌شان روی قایقی شکسته. از «آن‌ها هم حق زندگی آرام دارند.» تا «به من چه! می‌خواستند بی‌گدار به آب نزنند!» این نوشته در ستایش یا سرزنش آن آدم‌ها نیست. قرار نیست مچ کسی را برای «کیس» غیر واقعی‌اش بگیرد یا روی تصمیم آدم‌ها اظهار نظر کند. این نوشته پنجره‌ای کوچک به نقطه‌های ریز و نامنظمی‌ است در نزدیکی سواحل یونان؛ نقطه‌هایی که داستان‌های غم‌انگیزش را با گوگل کردن نمی‌شود پیدا کرد.

مادر دوستم در آتن، مترجم افغان‌ها و ایرانیان در بخش روان‌شانسی و مشاوره است و پدرش مدت‌ها در جزیره‌ی ساموس مترجم بود. جزیره‌ای که پناهجوها با قایق‌هایشان به آن می‌رسیدند -البته اگر سالم به مقصد می‌رسیدند- و او از اولین قدم‌ها به آن‌ها کمک می‌کرد تا با پلیس‌هایی که حتی یک کلمه از حرف‌هایشان را نمی‌فهمند حرف بزنند و به آن‌ها پناه ببرند.

شهپر و پطرسِ گلستانی سال‌ها در آتن مغازه‌ی عکاسی کوچکی داشتند. بعد از بازنشستگی تصمیم گرفتند برای همکاری با سازمان‌های مربوط به امور پناهندگان اعلام آمادگی کنند. عمده‌ی مسئولیت آن‌ها در بخش مشاوره و روان‌شناسی پناهندگان و در ساحل، در لحظه‌ی ورود آن‌ها به خاک یونان بوده است. هیچ روزِ زندگی شغلی آن‌ها شبیه روز دیگر نبوده و نیست. روز کاری پطرس گلستانی ممکن بود با جنازه‌ای سرد و کبود شروع شود که موج‌های دریای اژه به ساحل می‌آورند. جنازه‌ای که روی انگشت‌های باد کرده‌اش انگشتر «الله» است.

مدتی قبل آن‌ها به شهر ما آمدند، برای دیدار خانواده‌شان. خیلی دلم می‌خواست از نزدیک ببینمشان و از کارشان بشنوم، از آن جزیره‌های مرموز و پر داستان. بین تمام دوندگی‌های سفر چند ساعتی باهم بودیم و گفت و گو کردیم. سؤال زیاد داشتم و هرچه می‌گفتند برایم غریب و تازه بود. به همین سبب فکر کردم چیزهایی را این‌جا بنویسم تا اگر کسی روزی یونان را گوگل کرد مسیرش به این‌جا هم بیفتد و جز ابعاد جغرافیایی، داستان‌هایی هم از مترجمین ایرانیِ یونان بشنود….

تاریخ پناهنده شدن به یونان کوتاه نیست اما از زمان جنگ سوریه موج پناهندگی به یونان شدت گرفته است. مردمی که ناچار از زندگیِ در ترس یا مرگِ در آتش و زیر آوار به آوارگیِ در غربت و یا مرگِ در آب پناه می‌آورند.

پطروس دوره‌ی مترجمی را می‌گذراند و بلافاصله به جزیره‌ی ساموس می‌رود. جزیره‌ای که روزی شهرتش برای این بود که زادگاه فیثاغورث است و امروز در صدر اخبار در اثر همنشینی با دریایی‌ ا‌ست -اغلب توفانی- که به گفته‌ی او، هر سال حدود شش هزار نفر از مسافران قایق‌های غیر استاندارد را قربانی می‌کند.

آن روز در طول گفت‌وگو به این فکر کردم که یک مترجم چه حجمی از غم را باید تحمل کند، وقتی در تمام مراحل بازجویی‌های پلیس و معاینه‌ی پزشکی و مشاوره‌ی روان‌شناسی همراه آدمی ا‌ست که ساعت‌ها سوار امواج در انتظار دیدن نقطه‌ی کوچکی از خشکی چشم به دوردست دوخته است.

آدمی که با آن قایق و از آن دریا گذشته حتماً همراه خودش زخم‌های زیادی دارد. زخم‌هایی که خیلی درد دارند و زود خوب نمی‌شوند. گاهی حتی این زخم‌ها روی جراحت‌هایی که از قبل داری می‌نشینند و توان تو را برای تصمیم‌گیری از بین می‌برند.

یکی از خاطرات آن‌ها از زنی بود غمگین. نشسته در اتاق مشاوره، روبه‌روی روان‌شناس:

زن ساکت نشسته و حرف نمی‌زند. روان‌شناس می‌پرسد: از چیزی نگرانی؟

زن با تردید به در و دیوار نگاه می‌کند: شما اینجا دستگاه شنود دارید؟

روان‌شناس برای بار دوم توضیح می‌دهد که صدای او به گوش هیچ کس جز آن‌ها نمی‌رسد.

زن باز نمی‌خواهد حرف بزند. روان‌شناس به او قول می‌دهد که هر چه او بگوید در پرونده‌اش اثر نگذارد. فقط از او می‌خواهد که بگوید.

زن باز با تردید سؤال می‌کند: بعد از مصاحبه‌ی امروز به آتن می‌روم؟

– بله.

– اما من نمی‌خواهم بروم آتن.

– چرا؟

– چون شوهرم آن‌جاست.

– چرا نمی‌خواهی پیش او بروی؟

– چون کتک می‌زند. همیشه من را کتک می‌زند.

-می‌خواهی بروی جای دیگر؟ ما می‌توانیم از طریق درست و قانونی تو را به خانه‌ای جدا در آتن بفرستیم.

– نه. او باز می‌آید و من را پیدا می‌کند و می‌زند. بدتر می‌زند.

 زن ناگهان پشیمان می‌شود. دستپاچه حرفش را پس می‌گیرد. می‌پرسد: می‌شود حرف‌هایم را نشنیده بگیرید؟

– چرا آخر؟

زن بغض می‌کند: چاره‌ای ندارم.

آن‌ها نشنیده می‌گیرند و فردا زن را به آتن و پیش همسرش می‌فرستند.

در سال ۲۰۱۵ وقتی تعداد پناهنده‌ها به یونان -کشوری که مردمِ خودش برای پیدا کردن کار به کشورهای دیگر مهاجرت میکنند- روزانه به ۳ هزار نفر می‌رسد، دولت یونان که خودش مستقلاً کاری از دستش ساخته نیست، با همکاری اتحادیه‌ی اروپا تصمیم می‌گیرد نیروی دریایی اروپایی به نام فرونتکس را به وجود بیاورد که در دریای اژه جایی میان ترکیه و یونان مستقر شود. کار فرونتکس در دوره‌ی بحران این است که ترتیبی بدهد جلوی راه پناهجویان به هر ترتیب گرفته شود تا نه تنها کسی موفق به ورود به یونان نشود بلکه سرنوشت شکست خورده‌ها درس عبرتی شود برای هرکس دیگری که نقشه‌ی سفر در سر دارد. از جمله وظایفشان این می‌شود که به محض دیدن قایقی در میان آب به سمت آن می‌روند، موتور آن را باز ‌می‌کنند و آن را با تمام مسافرانش میان آب سرگردان رها می‌کنند. اگر تصادفاً کشتی‌ای از آن‌جا عبور کند یا پلیس دریایی ترکیه آن‌ها را بر حسب اتفاق ببیند، امید نجات هست وگرنه مرگ، سرنوشت اکثر مسافران قایق است.

این تصویری است که آقای گلستانی هر روز در محل کار با آن روبه‌رو بوده؛ کابوسی که شب‌ها با خودش آن را مرور می‌کرده.

سخت‌ترین روز کار او در ترجمه، ولی روزی است که باید مردی را در سردخانه همراهی کند. همراهی برای شناسایی جنازه‌ی همسر و دخترش. قایق آن‌ها درست نیم ساعت بعد از حرکت از ساحل بر اثر یک موج بلند برمی‌گردد و او را در یک لحظه از تمام خانواده‌اش جدا می‌کند. مرد در تاریکی و موج شنا می‌کند. کسی را نمی‌بیند. صدا می‌زند، جوابی نمی‌شنود. به سمتی که حدس می‌زند مقصد است شنا می‌کند. ساعت‌ها دست و پا می‌زند تا او را جایی میان آب پیدا می‌کنند و به ساحل می‌برند. چند روز بعد خانواده‌اش و تمام همسفرانش به ساحل می‌رسند و او می‌تواند بدن متورم و بی‌جان آن‌ها را در سردخانه بغل کند.

روزهای سخت در جزیره‌ی ساموس کم نبوده‌اند. روزهایی که قایقی می‌رسد با کودکی که تمام خانواده‌اش از دست رفته‌اند. بچه‌ای که شاید با برادر یا خواهرش مسافرت کرده چون والدینش پولی پیش از این برای پرداخت به قاچاقچی نداشته‌اند. سرنوشت این بچه‌ها دردناک است. هر چند که خانواده‌های زیادی حاضر می‌شوند موقتاً از آن‌ها مراقبت کنند و خیلی وقت‌ها تا سرانجام گرفتن کارهای اقامت، یاد گرفتن زبانِ سختِ تازه را شروع می‌کنند، اما آن‌ها همان‌هایی خواهند ماند که به ساحل رسیده‌اند. با همان زخم‌ها. کودکانی که مرگ عزیزانشان را به چشم دیده‌اند در حالی که هنوز با مفهوم مردن آشنا نبودند. بچه‌هایی که با موج‌ها پیش رفتند و برای والدینشان در ساحلی که دور می‌شد دست تکان دادند. درست مثل بازی‌های بزرگ آبی در پارک‌های پر نور و پر هیجان. این بار اما میان موج‌های تاریک و ترسناک.

کار کردن برای پناهندگان کاری است با فشار عمیق روحی. سؤال و جواب‌های بی‌پایان پلیس و پزشک و روان‌پزشک. دیدن اشک‌ها، خستگی‌ها و ناامیدی‌ها. رفتار پلیس با پناهجویان اغلب خشونت‌آمیز است. بی‌احترامی می‌کنند و از راه‌رسیدگان را در جای نامناسب سکنا می‌دهند. آب گرم نمی‌دهند ولو این که بچه‌ای کوچک همراه خانواده باشد. بیشتر مراقبت و توجه مربوط به مراحل بعد از بازجویی‌های پلیس است و تا کار به سرانجام برسد، تو به خانه بر می‌گردی در حالی که می‌دانی جایی از این شهر آدم‌ها در اتاق کوچک دم‌دار در کابوس و ترس دست و پا می‌زنند. بین مردم یونان هم مثل همه‌ جای دنیا ضدّمهاجر وجود دارد. آدم‌هایی که مخالف حضور این مهمان‌های ناخوانده‌اند و به وجودشان اعتراض می‌کنند. اما آن‌ها می‌گویند تجربه‌ی سال‌ها زندگی و کار، نشان می‌دهد با این‌که یونان کشوری چند ملیتی نیست مردمی که به پناهجویان محبت می‌کنند، اکثریت جامعه هستند.

دلم گرم می‌شود. حالا که به کره‌ی جغرافی روی میز پسرم نگاه می‌کنم یونان با جزیره‌های کوچک اطرافش برایم معنای دیگری دارد. مرزها برایم معنی دیگری پیدا می‌کنند. دست می‌کشم به آبی عمیق و دلم می‌گیرد. دیگر جزیره‌ی ساموس برایم یک نقطه‌ی ساده نیست. جزیره‌ای است توریستی که مسافرها بعد از صبحانه روی ماسه‌هایش آفتاب می‌گیرند و ناگهان کسی خیلی واقعی فریاد می‌زند: «جنازه! موج جنازه آورده!»

پرچم یونان را نگاه می‌کنم. آبی و سفید. مثل آسمان آفتابی و دریای درخشانش پشت سر مریم در عکس… به جزیره‌هایی که توی عکس معلوم نیست فکر می‌کنم و به دوستان مترجمم. به مرزها. به جنگ و تبعیض و ناامنی و فقر که خیلی از ما را مجبور به چنین انتخابی کرده‌اند‌‌. دنیا پر از ماهاست که اگر بی عدالتی نبود، همه خانه‌ای کوچک در آن داشتیم که نمی‌خواستیم ترکش کنیم. مثل همان کسی که بچه‌ی کوچکش را به قوم و خویشِ راهی دریا می‌سپرد. کسی که لابد دلش تنگ است و به تمام راه‌های جهان فکر کرده و چاره‌ای دیگر ندیده. دلم فشرده می‌شود از این ناتوانی. از تمام دریاهای توفانی و از این بی‌زبانی.

وقت جدا شدن، چشم‌های مادر و پدر مریم از بغض‌های طولانی‌ سرخ بودند. حق داشتند. سخت است مترجم دل‌به‌دریا‌زده‌ها بودن. چطور می‌شود زخم را برای کسی تعریف کرد؟ چطور می‌شود آخر رنج را از زبانی به زبانی ترجمه کرد؟

 
تاریخ انتشار : ۳۱ خرداد, ۱۳۹۶ ۸:۱۹ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

اروپا قربانی کیست؟

به‌عنوان یک اروپایی، من فقط می‌توانم از بی‌کفایتی و ساده‌دلی رهبرانمان گله کنم که این اتفاق را ندیدند و با وجود همه فرصت‌ها و انگیزه‌هایی که برای انجام این کار وجود داشت، ابتدا خود را با آن سازگار نکردند. آنها احمقانه ترجیح دادند به نقش خود به عنوان شریک کوچک آمریکا بچسبند، حتی در شرایطی که این مشارکت به طور فزاینده ای علیه منافع آنها بود!

مطالعه »
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

انقلاب بهمن؛ آرمان‌های ماندگار و راه‌های ناتمام!

ما بر این باوریم که طیف گستردهٔ نیروهای چپ موجود در میهن ما موظف است با حضور  و تمرکز کنش‌گری خود در این تلاش هم‌گرایانه، در تقویت جایگاه ٔ عدالت‌‌ اجتماعی و حقوق بنیادین بشری در جمهوری آیندۀ ایران کوشا باشد. ما، همراه سایر نیروهای میهن‌دوست و ترقی‌خواه ایران در راه گذار به جمهوری‌ای مبتنی بر صلح، آزادی، دمکراسی برابری، حقوق بشر و عدالت اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

مطالعه »
پيام ها

مراسم بزرگ‌داشت پنجاه‌وچهارمین سالگرد جنبش فدایی!

روز جمعه ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، به مناسبت پنجاه‌وچهارمین سالگرد بنیان‌گذاری جنبش فدایی، در نشستی در سامانۀ کلاب‌هاوس این روز تاریخی و نمادین جنبش فدایی را پاس می‌داریم و روند شکل‌گیری و تکامل این جنبش را به بحث و بررسی می‌نشینیم

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بررسی پیش‌زمینه‌های انقلاب ۱۳۵۷و تحقق جمهوری اسلامی در ایران

مثل یک باد

تایید حکم مصادره اموال مرضیه محبی، وکیل دادگستری، توسط دادگاه تجدیدنظر تهران

ولودیمیر ایشچنکو: بار جنگ در اوکراین بر دوش فقرا است!

سلطنت‌طلبان در گذر تاریخ “تاریخ در حال نگارش است؛ امروز و همین حالا!”

فرخنده باد روز زبان مادری؛ روز زبان‌های مردم ایران!