یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳ - ۰۸:۴۹

یکشنبه ۳۱ تیر ۱۴۰۳ - ۰۸:۴۹

کاش میشد
کاش میشد چهره ها رنگ پریشانی نداشت، برق تیز خنجر و کینه نداشت. مثل دریا بود شفاف و زلال، مثل ابریشم نرم لطیف
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوه داد
نویسنده: کاوه داد
نهادهای مدنی و نقش آنها در تحولات آینده کشور
ایجاد، تقویت و توسعه و حفظ نهادهای مدنی و تشکل‌های صنفی و سیاسی باید در کانون برنامه های افراد، شخصیت ها و احزاب و سازمان ها قرار داشته باشد، چه...
۳۱ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: گروە خرداد، هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت ـ داخل کشور
نویسنده: گروە خرداد، هواداران سازمان فداییان خلق ایران اکثریت ـ داخل کشور
بیانیه دادگاه بین المللی دادگستری- ۱۹ جولای ۲۰۲۴
بر اساس بیانیۀ دادگاه بین‌المللی دادگستری، سیاست‌های شهرک‌سازی و بهره‌برداری اسرائیل از منابع طبیعی در سرزمین‌های فلسطینی نقض قوانین بین‌المللی است. دادگاه، گسترش قوانین اسرائیل به کرانۀ باختری و بیت‌المقدس...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: محسن نجات حسینی
نویسنده: محسن نجات حسینی
سیاست‌گریزی زنان یا سیاستِ گریزِ دولت از زنان
قوانین نابرابر، عدم حمایت‌های لازم و محیط‌های مردسالارانه، زنان را از مشارکت فعال در سیاست بازمی‌دارد. حضور کم‌رنگ زنان در سیاست به معنای نبود صدای نیمی از جمعیت در تصمیم‌گیری‌های...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: زری
نویسنده: زری
نگاره‌ها
نسل‌ها می‌آیند ومی‌روند؛ گاه مبارزه می‌کنند برای زندگی. گروهی کوچ می‌کنند با دل در گرو خاک آبا و اجدادی ... و شاید اندکی تاریخ و سرنوشت بسازند. حاکمان هم گاه...
۳۰ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
ترس یا هوشیاری؟
انگیزۀ شرکت در مرحلۀ دوم انتخابات دفع شرِ یک جریان به غایت ارتجاعی و خطرناک بود که مثل سرطان در جامعه ریشه دوانده است .ترس از جریان جلیلی و میرباقری...
۲۹ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: جابر حسينى
نویسنده: جابر حسينى
نقش تاریخی هنر و هنرمندان در روند تکامل اجتماعی
تاریخ مبارزات مردمان در گوشه گوشه جهان همواره تجلی‌گاه نقش هنرمندان در روندهای تاربخی و گذرگاه‌های مهم آن بوده است. در مقاطعی از تاربخ سیر تحولات را با تغییرات شگرف...
۲۸ تیر, ۱۴۰۳
نویسنده: کامران
نویسنده: کامران

خندەرویان مرکز شهر

شاید مهمترین پیام داعشی ها را ما نشنیدم. جهاد نکاح! آرە ما عمق تفکر پشت این ایدە را نیافتیم. باید خاورمیانە را با زنان تن فروش، اما از نوع عقیدتی آن، چنان پر کرد کە کسی فرصت فکر کردن بە تفنگ و ایدەهای احمقانە را نداشتە باشد. داعشی ها پیام دادند، اما کسی پیام را نگرفت. اگر این طرف جبهە هم مثل آن طرف جبهە جهاد نکاح برقراربود، دیگر اسلحەها و احمق‌ها خاموش می شدند

منطقە خاورمیانە اعصابم را خرد، و سرم را بشدت بدرد می آورد. بنابراین اگرچە شب دیرهنگام است و دنیا خاموش و سیاە، و البتە با رقص رنگهای ناپیدا در بطن نورهای سرگردان، اما من لباسهایم را می پوشم، سویچ ماشینم را از روی گنجە قدیمی قهوەای رنگ برمی دارم و بیرون می روم. دلم هوای زنان تن فروش وسط  شهر را کردەاست. آنجائی کە ‘زنان هرجائی’ تنها کسانی هستند کە در دل شب های خاموش و سیاە لبخند بر لبان دارند. خندەرویان مرکز شهر.

اگرچە آنجا مرکز شهر است و بر روی نقشە، و خیابانهایش دارای نام و مشخصات مخصوص بەخود، اما اگر شبی بعد از چند بار دور زدن بەظاهر بیهودە با ماشینتان از طرف گشت پلیس متوقف شدید، از اولین جملە سئوالی متعجب نشوید کە پلیس بازجو همراە درخواست گواهینامە و کارت ماشین حوالەاتان می دهد:

ـ “در منطقە تن فروشان چکار می کنید!؟… چە کاری دارید!؟”

لطفا از تعجب شاخ درنیاورید!

من کە اولین بار این جملات سئوالی را شنیدم، واقعا ماندەبودم چگونە پاسخ پلیس آبی پوش را در بطن سیاە و سفید آن شب لبریز از بوی عرق و عطر دختران تن فروش بدهم. هزار تا فکر و حدیث عجیب و غریب یک دفعە و با هم بە سرم هجوم آوردند “منطقە زنان تن فروش!؟ مگر بر روی نقشە شهر چنین اسمی وجود دارد؟… خوب اگر این منطقە مال تن فروشان است قاعدتا باید پلیس بداند کە من دارم با ماشینم دور می زنم برای اینکە یکی باب میل خودم پیدا کنم، یکی با پاههای بلند سفید و سینەای نە چندان بزرگ اما برجستە و محکم و هوس آلود. این پلیس ها هم چقدر احمقند! تازە مگر می توان کسی را متوقف کرد در حالیکە هنوز هیچ جرمی مرتکب نشدە است؟ از اینها گذشتە، چرا پلیس بساط این خانمها را جمع نمی کند تا مردم هم با خیال راحت از اینجا، از خیابانهای معمولی عبور کنند، و یا اینکە هنگامیکە از دست اخبار خاورمیانە اعصابشان خورد و خراب شد، نتوانند با ماشین، بیهودە درش پرسە بزنند و با تولید انواع گازهای گلخانەای بە محیط زیست بیشتر ضربە بزنند!؟”

اما من آن شب نە تنها چنین تصوراتی را با پلیس بازجوی خودم بە میان نیاوردم، بلکە با کمال سادگی گفتم:

ـ “منطقە تن فروشان!؟… آهان، فهمیدم. اما امان از دست خاورمیانە!… چشم بعد ازاین سعی می کنم کە زیاد بە اخبار آنجا گوش ندهم و بعنوان یک فرد خارجی کە بە کشور شما پناهندە شدە و موظفە زبان یاد بگیرد و خود را با جامعە شما در حد معقولی وفق بدهد بعد از این بیشتر بە اخبار نروژی گوش بدهم،… تلاش می کنم سیاست نروژ را تعقیب کنم و حقیقتا بفهمم کە شما چگونە توانستید چنین کشوری با چنین مختصات خارق العادەای را بنا کنید،…. چشم سعی می کنم عضو یکی از احزاب چپ شما بشوم کە فکر می کنم نقش مهمی در ایجاد دولت رفاە در این کشور داشتە است،…”

کە در اینجا پلیس، متعجب از سخنان من، حرفهایم را با آرامش خاصی قطع کرد و گفت:

ـ “شما کافی است کە امشب این‌قدر در خیابانهای مرکز شهر دور نزنید،… می دانید کە شب روزهای آخر هفتە است،… همین! بروید خانەاتان و استراحت کنید!”

و من کاملا با نگاهی پر از تعجب بە بازجوی اتفاقی خود در آن شب سرد زمستانی خیرە شدە و فکر کردم کە او از کجا می داند کە من امشب این خیابانهای بە نسبت خلوت را بارها دور زدەام، و در اندرون خودم از زرنگی پلیس ها بطورکلی شوکە شدم،… عجب، پس کە اینطور! تازە او از خانە و استراحت و از این حرفها گفت. مگر نمی داند کە من درست بعلت نبود همین دو چیز از خانە خارج شدەام و بدنبال آرامش در میان زنان عمدتا خارجی تن فروش در قلب اسلو براە افتادەام؟ دوبارە رو بە بازجویم گفتم:

ـ “خانە!… استراحت!… آهان، اما فکر کنم کە من خودم می توانم انتخاب کنم کجا می توانم باشم و استراحت کنم. این جزو حقوق اولیە مسلم هر فردی در قانون اساسی شماست.”

او کە انتظار اینرا نداشت با یک روشنفکر دوستدار و هوادار زنان تن فروش روبرو شود، یکدفعە احساس کرد کمی زیادی در دنیای فردی من دخالت کردە، پس با لحنی از احترام و احتیاط بیشتر گفت:

ـ “آقای عزیز! اینجا چنانکە گفتم منطقە کمی حساسیست، حتما منظورم را می فهمید، ضمنان شب آخر هفتە هم هست و مردم زیادی بیرون اند، برای جلوگیری از احتمال هرگونە حادثە ناگواری پیشنهاد می کنم کە زیاد در مرکز شهر نمانید، در این شهر مناطق و محلەها و خیابانهای خوب و تر و تمیز دیگری هم وجود دارند. یا لااقل سعی کنید ماشینتان را پارک کنید و بە کافەای بروید.”

من کە هنوز تە دلم با وجود سالها زندگی کردن در نروژ از پلیسها هراس داشتم و هر لحظە احساس می کردم کە حالا بەیکبارە روی سرم می ریزند و لت و پارم می کنند، باز با همان لحن و قیافە روشنفکرانە گفتم:

ـ “آنجا دیگر چیزی وجود ندارد، آنجائی کە من ازش می آیم، هر کس در فکر خودش است، اول گروه‌های بزرگ مذهبی، بعد ملیت‌ها، بعد احزاب. تازە این اول کارە. تمام این گروههای بزرگ هم بە زیرمجموعەهای دیگر تقسیم می شوند. تا می رسد بە طایفە و عشیرە و محلە. خلاصە چە عرض کنم. من سالیان مدیدیست بە این معضل بزرگ فکر می کنم، نە فکر بلکە باهاش زندگی می کنم. و درست در جائیکە احساس می کنم دارم بە یک راەحلی می رسم دوبارە همە چیز بە جای اول خودش برمی گردد. فکر کنم اساسا علتش هم اینە کە راە حلی وجود ندارد و تنها توهم راە حل وجود دارد.”

در اینجا بی سیم پلیس بازجویم بە خش خش افتاد و کسی تماس گرفت. یاد فیلم‌های جنگ دوم جهانی می افتم. چرا جنگ دوم جهانی؟ نە، یاد جنگهای خاورمیانە می افتم. اگرچە من این جنگ‌ها را نە در فیلم‌ها بلکە در دنیای واقع دیدەام. با شکاکیت بسیار بە پلیس نگاە می کنم. بازجویم در حالیکە بە پیام بی سیمی جواب می دهد، با اشارە دست فرمان حرکت صادر می کند. من کە فکر می کنم در شرایطی کە هنوز پلیس نتوانستە بنوبە خود جواب سخنان من را بدهد و حرکت ماشین من در چنین حالتی بمنزلە بی ادبیست، علیرغم میل باطنی پدال گاز را فشار می دهدم و بە راە می افتم. پیادەروهای خیابان، اینجا و آنجا از دختران جوان تن فروش با پاهای نیمەلخت و نگاه‌های منتظر مملوند. وجودشان چقدر اطمینان و اعتماد می دهد! چقدر وجودشان دنیا را شاداب می کند! نگاه‌هایشان، اشاراتشان و حرکات طناز و حفیفشان چقدر این جهان بی معنی را معنادار می کنند!

من کە سخنان پلیس بازجویم همچنان در گوشهایم زمزمە می کنند، صد متر آن طرفتر می زنم کنار و ماشین را خاموش می کنم. از ماشین پیادە می شوم، سیگاری آتش می زنم و بە اطرافم خیرە می شوم. هنوز سومین پک را حریصانە نبلعیدەام کە صدائی نازک از سمت راست توجەام را بخود جلب می کند.

ـ “سلام عزیزم! تنهائید،… با یک شب خوب چطورید؟… هممم!”

به او خیرە می شوم. یک خانم جوان آفریقائی کوتاە قد، با موهائی سیاە فرفری و چشمانی بشدت زیبا. در جنوب خاورمیانە می توان بە چنین انسانهائی برخورد. یا اینکە از جنوب خاورمیانە اگر راە را کمی ادامە بدهید بدانجائی می رسید کە اینان وجود دارند. زبان انگلیسی نسبتا خوبی را صحبت می کند. من کە زبان انگلیسی ام خوب نیست، می گویم:

ـ “شما حتما کە بە اینجا آمدید از خاورمیانە گذشتید،… نە؟”

دخترک دستان نرم و سردش را طنازانە روی شانەهایم بە آرامی می کشد و می گوید:

ـ “قول می دهم این شبو فراموش نکنید! هیچ وقت توی زندگیتان!”

و من فکر می کنم کە خاورمیانە هم این سالهای کنونی خودش را هرگز فراموش نخواهد کرد،… هرگز! البتە اگر بتواند در سالهای آیندە همچنان بە زندگی خود ادامە بدهد. در حالیکە بە دخترک خیرە می شوم، در ادامە می گویم:

ـ “آنها هم فراموش نخواهند کرد،… هیچوقت،… هیچوقت!”

در اینجا یک ماشین پلیس با نورهای رقصان سقفش از جلو ما رد می شود، و من توانستم دوبارە چهرە ملبس بە تبسم همان پلیس بازجوی خودم را ببینم. تبسمی زهرآگین و مکدر بە تحقیری تا اعماق. من کە روی داشبورد ماشینم نشستە بودم، یکدفعە بر روی پاهایم پریدم، قامت خمیدەام را راست کردە، رو بە خانم سیە چردە گفتم:

ـ “فکر کنم همە چیز از آنجائی شروع می شود کە نتوان زندگی را با فلسفە، و فلسفە را با خاورمیانە آشتی داد و رابطەای میان آنها ایجاد کرد!”

ـ “ایکبیری!”

در حالیکە زن جوان تن فروش خرامان دور می شد، و من در تە دل، بە خودم از بی عرضەگی ام در بدست آوردن خوشبختی ای کە داشت از من دور می شد، فحش‌های رکیک می دادم، فکر کردم کە شاید درد خاورمیانە را تنها بتوان با خانم‌های تن فروش علاج کرد.

شاید مهمترین پیام داعشی ها را ما نشنیدم. جهاد نکاح! آرە ما عمق تفکر پشت این ایدە را نیافتیم. باید خاورمیانە را با زنان تن فروش، اما از نوع عقیدتی آن، چنان پر کرد کە کسی فرصت فکر کردن بە تفنگ و ایدەهای احمقانە را نداشتە باشد. داعشی ها پیام دادند، اما کسی پیام را نگرفت. اگر این طرف جبهە هم مثل آن طرف جبهە جهاد نکاح برقراربود، دیگر اسلحەها و احمق‌ها خاموش می شدند. برای همیشە! آە کە ما چقدر احمقیم،… چقدر نفهمیم!

برمی گردم و زن جوان تن فروش را صدا می زنم.

هنگامیکە در ماشین نشستەایم و داریم خیابانهای مرکزی شهر را دور می زنیم، با او در بارە برنامە بزرگم برای پایان دادن بە جنگ خاورمیانە می گویم. خندەروی زیبای من با همان دست مهربانش، اما اینبار در حالیکە گونەهای از سرما سرخ شدە مرا نوازش می کند، با صدائی زیر و پر احساس می گوید:

ـ “اینقدرها هم احمق نیستم،… کارم را خوب بلدم،… آتش گرم خاورمیانە را امشب خاموش می کنم،… خاموش خاموش!”

 

تاریخ انتشار : ۲۲ مرداد, ۱۳۹۶ ۱۲:۰۴ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

ادامه »
سرمقاله

روز جهانی کارگر بر همۀ کارگران، مزد‌بگیران و زحمتکشان مبارک باد!

در یک سالی که گذشت شرایط سخت زندگی کارگران و مزدبگیران ایران سخت‌تر شد. علاوه بر پیامدهای موقتی کردن هر چه بیشتر مشاغل که منجر به فقر هر چه بیشتر طبقۀ کارگر شده، بالا رفتن نرخ تورم ارزش دستمزد کارگران و قدرت خرید آنان را بسیار ناچیز کرده است. در این شرایط، امنیت شغلی و ایمنی کارگران در محل‌های کارشان نیز در معرض خطر دائمی است. بر بستر چنین شرایطی نیروهای کار در سراسر کشور مرتب دست به تظاهرات و تجمع‌های اعتراضی می‌زنند. در چنین شرایطی اتحاد و همبستگی نیروهای کار با جامعۀ مدنی و دیگر زحمتکشان و تقویت تشکل های مستقل کارگری تنها راه رهایی مزدبگیران است …

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

مروری بر آن‌چه تا بیست و سوم تیرماه گذشت

نفس چاق نکرده بود آقای پزشکیان که در دفتر شرکت هواپیمایی توسط نیروهای انتظامی بسته شد. گویا عدم رعایت حجاب کارکنان زن این دفتر دلیل این کنش نیروهای انتظامی بود. مساله مهمی نبود! آقای وزیر کشور دولت گفت. فردا باز خواهد شد دفتر.

مطالعه »
یادداشت

حکم اعدام فعال کارگری، شریفه محمدی نمادی است از سرکوب جنبش صنفی نیرو های کار ایران!

میزان توانایی کارگران برای برگزاری اقدامات مشترک، از جمله اعتصابات و عدم شرکت در امر تولید، مرتبط است با میزان دسترسی آنها به تشکل های صنفی مستقل و امکان ایجاد تشکل های جدید در مراکز کار. ولی در جمهوری اسلامی نه تنها حقوق پایه ای کارگران برای سازمان دهی و داشتن تشکل های مستقل رعایت نمیشود، بلکه فعالان کارگری، از جمله شریفه محمدی، مرتبا سرکوب و محکوم به حبس های طولانی مدت، ضربات شلاق و حتی اعدام میشوند.

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
پيام ها

بدرود رفیق البرز!

رفیق البرز شخصیتی آرام، فروتن و کم‌توقع داشت. بی‌ادعایی، رفتار اعتمادآفرین و لبخند ملایم‌اش آرام‌بخش جمع رفقای‌اش بود. فقدان این انسان نازنین، این رفیق باورمند، این رفیق به‌معنای واقعی رفیق، دردناک است و خسران بزرگی است برای سازمان‌مان، سازمان البرز و ما!

مطالعه »
بیانیه ها

حکم اعدام شریفهٔ محمدی را لغو کنید! شریفهٔ محمدی را آزاد کنید!

ما بر این باوریم که با مبارزهٔ هم‌سوی همهٔ نیروهای مترقّی باورمند به آزادی، برابری، مردم‌سالاری (دموکراسی) و عدالت اجتماعی در زمینهٔ حکم منفور اعدام نیز می‌توان ارادهٔ حقوق بشری قاطبهٔ مردم را به این نظام جنایت‌کار تحمیل کرد. ما هم‌صدا با همهٔ این مبارزان لغو حکم اعدام شریفهٔ محمدی را خواهانیم و هم‌نوا با همهٔ نیروهای مترقّی ایران اعلام می‌کنیم جای مبارزان راه بهروزی مردم زندان نیست.

مطالعه »
مطالب ویژه
برنامه و اساسنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

کاش میشد

نهادهای مدنی و نقش آنها در تحولات آینده کشور

بیانیه دادگاه بین المللی دادگستری- ۱۹ جولای ۲۰۲۴

سیاست‌گریزی زنان یا سیاستِ گریزِ دولت از زنان

نگاره‌ها

ترس یا هوشیاری؟