پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ - ۰۲:۲۶

پنجشنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۴ - ۰۲:۲۶

«سورِ بُز» اثر ماریو بارگاس یوسا، آخرین غول ادبی...
ماریو بارگاس یوسا با نوشتن رمان خشم‌آلود و مسحور کننده «سور بُزِ»، اثرى از خود به جا گذاشته که در کنار «پاییز پدرسالار» گابریل گارسیا مارکز قرار مى‌گیرد؛ آثارى که...
۲۷ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: پهلوان
نویسنده: پهلوان
نامه‌ای از زندان
اگر انسان به بقای یک ملت بیاندیشد، اگر از فرهنگ ملی ملتی که طی قرون ستم‌کشیده سیراب گردد، آنگاه می‌تواند جامعه‌اش را، خواسته‌های ضروری ملتش را درک کند و در...
۲۷ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: بیژن جزنی
نویسنده: بیژن جزنی
بازجویی‌های بیژن جزنی
ما در گذشته بارها دیدیم که در جایی که مبارزات سیاسی مردم به حدی می‌رسد که امکان دریافت حقوق ثابتی برای آن‌ها می‌کند و به‌اصطلاح، به‌صورت یک نیروی سیاسی دائمی...
۲۷ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: فصلنامه «مطالعات تاریخی» شماره ۵۷ - تابستان ۹۶
نویسنده: فصلنامه «مطالعات تاریخی» شماره ۵۷ - تابستان ۹۶
از هُولوکاست تا غَزه,بازاندیشی در « تَکینگی شَر» و مسئولیت انسانی
اکنون پرسشی تلخ و دردناک پیش می‌آید: آیا تجربه‌ی تاریخی یهودیان اروپا، که در حافظه جمعی بشریت به عنوان نماد «تکینگی شر» ثبت شده، اکنون خود به ابزاری برای توجیه...
۲۶ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: سیاوش قائنی
نویسنده: سیاوش قائنی
همۀ آن‌ها برای من خاطره‌اند!
شکی نیست که خود دیکتاتوری شاه عامل بسیار مهمی بود. تا زمانی که امکان فعالیت علنی وجود داشت، ما در همه‌ی آن‌ها فعال بودیم و بحث‌هایی هم می‌شدند. اما وقتی...
۲۶ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: مجید کیانزاد
نویسنده: مجید کیانزاد
به مناسبت پنجاهمین سالگرد گلوله‌باران بیژن جزنی و یارانش
ساواک مطابق معمول، با وقاحتی تمام، مدعی شد که این افراد در جریان فراری نافرجام هدف گلوله قرار گرفته‌اند. اما مدارک و شواهد موجود، و بعدها اسناد رسمی خود ساواک،...
۲۶ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: مهرزاد وطن آبادی
نویسنده: مهرزاد وطن آبادی
دفاعیات حسن ضیا ظریفی در بیدادگاه نظامی – بخش دوم
اکنون بیش از هر زمان دیگری، قلبم سرشار از محبت و عاطفه‌ی نیرومندی‌ست که به همه مردان و زنان هم‌وطنم که در این سرزمین پهناور پراکنده‌اند، پیوند می‌دهد. من، اگرچه...
۲۶ فروردین, ۱۴۰۴
نویسنده: دکترابوالحسن ضیا ظریفی
نویسنده: دکترابوالحسن ضیا ظریفی

کتاب فروشی باران های نقرەای

دختر جوانی که داشت راهنمایی شا ن می کرد به نظرم آشنا آمد وقتی که لبخند زد مطمئن شدم با آ ن چشم ها و لبخند و کمان گوشه ی لب ها موقع خندیدن، بدون شک دختر سوزان بود. درست لحظه ای که خواستم صدایش کنم و درباره ی صاحب کتاب فروشی از وی سئوال کنم چشمم به قاب عکس بالای میزی که ‌دختر جوان از پشتش بلند شده بود افتاد. عکس سوزان بود مسن تر، شکسته تر و شاید جذاب تر. گوشه ی قاب عکس نوار مشکی زده شده بود.

 اولین باری که به او نزدیک شدم و گفتم احساس خوبی نسبت به او دارم، واکنش او برایم خیلی جالب بود.  فقط یک کلمه پرسید: چرا؟ در جواب گفتم شاید چون چشمانش زیباترین تصویری است که در این بیست سال دیده ام! لبخندی زد و با همان لحن شیوا گفت: شروع خوبی بود! و این آغاز دوستی من با سوزان بود. دوستی ای که هر دوی ما خوب می دانستیم قرار نیست به با هم بودنمون ختم شود. سوزان، ارمنی بود و پدر و مادری مسیحی و بسیار مذهبی داشت. من مسلمان بودم و در خانواده ای با اعتقادات مذهبی سفت و سخت بزرگ شده بودم. ما سال ۷۰ در دانشگاه اصفهان با همدیگر،  هم دانشگاهی بودیم، وی ساکن اصفهان بود و ادبیات می خواند و من هم اصالتاً رشتی بودم و دانشجوی حسابداری. آن  روز هم مثل همه ی دوشنبه ها چیزی از کلاس مالیه عمومی نفهمیدم! طبق معمول تمام هفته های گذشته منتظر بودم ده دقیقه قبل از پایان کلاس بیاید دم در و از قسمت شیشه ای برایم دست تکان دهد که یعنی کلاسش تمام شده،  بعدش دوتایی برویم همان کافه همیشگی و گپ بزنیم و برایم کتاب بخواند. همیشه آرزوش این بود که یک کتابفروشی بزرگ داشته باشد. بهش می گفتم اگه روزی کتاب‌ فروشی رویاهایت به واقعیت بدل شد، اسمش رو بذار «کتاب‌فروشی باران‌های نقرەای». اینجوری هر وقت وارد کتابفروشی ات بشی یاد شهرمن و خودم می افتی! سوزان عاشق ادبیات و کتاب بود و من عاشق هر چیزی که او عاشقش بود. وقتی دانشگاهمان تمام شد با خانواده ها صحبت کردیم. واکنشها دقیقاً همانی بود که انتظارش را داشتیم. یک “نه” قاطع به دلایل کاملاً مذهبی. ما واقعاً احساس می کردیم که عاشق هم هستیم، اماعاشق خانواده هایمان نیز بودیم. آن زمان مثل الان نبود که خانواده ها کمی منطقی تر با این گونه مسائل برخورد کنند. روزهای قشنگ من و سوزان آذر ماه ۱۳۷۰شروع شد و بهار۱۳۷۵که من رفتم سربازی تما م شد. بعد از کلی آرزوی قشنگ برای هم، از همدیگر خداحافظی کردیم. بعد از آن هیچوقت به اصفهان برنگشتم. اما وقتی سال گذشته همسرم مقصد سفربرایت عطیلات عید را اصفهان اعلام کرد نمی دانم چرا از این پیشنهاد استقبال کردم حس غریبی داشتم. چیزی در حدود ۳۰ سال از آن  روزها گذشته بود، اما ترس ناشناخته ای روحم را آزار می داد وقتی دلیل این ترس را فهمیدم که دست در دست همسر و پسرم داشتیم در مرکز شهر قدم می زدیم. ساختمانی بسیار بزرگ و مجلل که تابلوی بزرگ روی درش خودنمایی می کرد: “کتابفروشی باران های  نقرەای” جلوه خاصی در خیابان داشت. با اینکه می ترسیدم داخل کتابفروشی بروم… با وجود این که می ترسیدم دوباره سوزان را ببینم… برغم ترس از اینکه ممکن است در ۵۰ سالگی، با دیدن زنی به غیر از همسرم ضربان قلبم شدید شود، اما نیرویی ناشناخته مرا به  کتابفروشی کشید در آن ساعت از روزخیلی شلوغ نبود. همسر و پسرم به بخش رمان ها رفتند و من درست وسط کتاب فروشی خشکم زده بود. دختر جوانی که داشت راهنمایی شا ن می کرد به نظرم آشنا آمد وقتی که لبخند زد مطمئن شدم با آ ن چشم ها و لبخند و کمان گوشه ی لب ها موقع خندیدن، بدون شک دختر سوزان بود. درست لحظه ای که خواستم صدایش کنم و درباره ی صاحب کتاب فروشی از وی سئوال کنم چشمم به قاب عکس بالای میزی که ‌دختر جوان از پشتش بلند شده بود افتاد. عکس سوزان بود مسن تر، شکسته تر و شاید جذاب تر. گوشه ی قاب عکس  نوار مشکی زده شده بود و در کنارش تخته سیاه چوبی کوچکی که رویش  با خطی زیبا نوشته شده بود:
*عشق زیبا ترین دین دنیاست*
سوزان گروسیان
۱۲ژوئن ۱۹۶۸
۳۱ژانویه ۲۰۱۹
کار از فشاردادن نوک بینی و لب ورچیدن گذشته بود. اشک هایم سرعت عمل شان خیلی از من بیشتر بود. همسرم با نگرانی به سمتم آمد و پرسید چی شده و من به سختی لبخندی مصنوعی زدم و گفتم چیزی نیست یاد خاطرات دوران دانشگاهم افتادم فقط دلم برای اون روزا تنگ شد و بغض کردم همین…!

تاریخ انتشار : ۲۶ آذر, ۱۴۰۰ ۸:۱۳ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

نیاز ایران و خواست ایرانیان: مذاکرۀ مستقیم میان ایران و امریکا برای پیش‌گیری از جنگ و رفع تحریم‌ها

در شرایط کنونی، خطر بروز جنگ و تبعات ویران‌گر آن تهدیدی جدی برای ایران در کلیت خود و بنیان‌های اقتصادی و اجتماعی آن است. ما ضمن محکوم کردن تهدید به جنگ و دامن زدن به ناامنی و درگیری‌های منطقه‌‌‌‌ای، به جمهوری اسلامی نیز هشدار می‌دهیم که نیاز ژئوپولیتیک ایران و منطقه ورود هرچه صریح‌تر و مسئولانه‌تر به روند مذاکره برای دستیابی به صلحی پایدار است.

ادامه »
سرمقاله

ریاست جمهوری ترامپ یک نتیجهٔ تسلط سرمایه داری دیجیتال

همانگونه که نائومی کلاین در دکترین شُک سالها قبل نوشته بود سیاست ترامپ-ماسک و پیشوای ایشان خاویر مایلی بر شُک درمانی اجتماعی استوار است. این سیاست نیازمند انست که همه چیز بسرعت و در حالیکه هنوز مردم در شُک اولیه دست به‌گریبان‌اند کار را تمام کند. در طی یکسال از حکومت، خاویرمایلی ۲۰٪ از تمام کارمندان دولت را از کار برکنار کرد. بسیاری از ادارات دولتی از جمله آژانس مالیاتی و وزارت دارایی را تعطیل و بسیاری از خدمات دولتی از قبیل برق و آب و تلفن و خدمات شهری را به بخش خصوصی واگذار نمود.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته
یادداشت

قتل خالقی؛ بازتابی از فقر، ناامنی و شکاف طبقاتی

کلان شهرهای ایران ده ها سال از شهرهای مشابه مانند سائو پولو امن تر بود اما با فقیر شدن مردم کلان شهرهای ایران هم ناامن شده است. آن هم در شهرهایی که پر از ماموران امنیتی که وظیفه آنها فقط آزار زنان و دختران است.

مطالعه »
بیانیه ها

نیاز ایران و خواست ایرانیان: مذاکرۀ مستقیم میان ایران و امریکا برای پیش‌گیری از جنگ و رفع تحریم‌ها

در شرایط کنونی، خطر بروز جنگ و تبعات ویران‌گر آن تهدیدی جدی برای ایران در کلیت خود و بنیان‌های اقتصادی و اجتماعی آن است. ما ضمن محکوم کردن تهدید به جنگ و دامن زدن به ناامنی و درگیری‌های منطقه‌‌‌‌ای، به جمهوری اسلامی نیز هشدار می‌دهیم که نیاز ژئوپولیتیک ایران و منطقه ورود هرچه صریح‌تر و مسئولانه‌تر به روند مذاکره برای دستیابی به صلحی پایدار است.

مطالعه »
پيام ها

پیام تبریک سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به‌مناسبت پیروزی تیم ملی فوتبال ایران در صعود به جام جهانی!

با کمال تاسف روی‌کرد سیاسی مقابله با ایران از سوی برخی کشورهای ذی‌نفوذ در جهان در کنار تحریم‌های غیرقانونی و ظالمانه علیه کشور ما، مانعی عمده در برابر برگزاری دیدارهای دوستانه در مقابل تیم‌های قوی جهان، حتی امکان برگزاری اردوهای آمادگی، و وجود تجربهٔ بازی در این سطح برای ملّی‌پوشان ایران است.

مطالعه »
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

«سورِ بُز» اثر ماریو بارگاس یوسا، آخرین غول ادبی…

نامه‌ای از زندان

بازجویی‌های بیژن جزنی

از هُولوکاست تا غَزه,بازاندیشی در « تَکینگی شَر» و مسئولیت انسانی

همۀ آن‌ها برای من خاطره‌اند!

به مناسبت پنجاهمین سالگرد گلوله‌باران بیژن جزنی و یارانش