معتقد بە این باشیم کە اتحاد جماهیر شوروی یک کشور سوسیالیستی بود یا نە، باور داشتە باشیم کە امید و انگیزەای کە در جهان و بویژە در میان مبارزین در اثر وجود کشور شوراها برای ایجاد یک جامعە بهتر وجود داشت، واقعی بود یا نە؛ اما باید گفت کە فروپاشی شوروی تنها فروپاشی یک کشور یا یک بلوک نبود، بلکە فروپاشی امید (بە حق یا ناحقی) بود کە در جهان وجود داشت و بسیاری را بە این نتیجە رسانیدە بود کە می شود فراتر از کاپیتالیسم یا نظام موجود، سیستمی دیگر ساخت. با فروپاشی شوروی، ایدە انقلاب یا اعتقاد بە تغییرات کلان در سطح وسیع از میان رفت و جای آن را دوگانە یا ناامیدی و یا رفرمیسم فراگرفتەاست.(١) و این حالت تنها در حوزە اعتقاد بە سیستمهای کلان فراسرمایەداری خود را نشان نمی دهد، بلکە حتی در حیطە تغییرات کلان سیاسی هم دیدە می شود. و شاید در ایران ملغمەای از این دو است کە فرهنگ مسلط در درون جامعە را تشکیل می دهد.
اما این کل تصویر نیست. شاید در هیچ کجای دنیا بە اندازە خاورمیانە ما شاهد بحرانهای متنوع و لاینحل نباشیم. مشکل اسرائیل و فلسطین، تعارض میان غرب و ایران، بحران در عراق و افغانستان، و جنگ داخلی در سوریە و یمن برجستەترین نمونەهای آنند. در منطقەای کە بحرانهای متنوع سالهاست ادامە دارند و هیچ افقی برای حل آنها بە نظر نمی رسند، کم کم وجود بحران بە امر عادی تبدیل می شود و مردم عادت می گیرند کە آن را وضعیت نرمال فرض کردە، با آن ساختە و بە زندگی ادامە بدهند. در واقع بدترین سناریوی ممکن همانا پذیرش وضعیت بحرانی بعنوان وضعیت نرمال است زیرا کە انگیزە مردم برای یک زندگی بهتر عملا بیشتر عقب نشینی کردە و روحیەای مسلط می شود کە در آن حفظ وضعیت موجود، و یا پذیرش ناگزیر آن (بعلت ترس از آزمون کردن شرایط بدتر)، بە یک نرم و هنجار تبدیل می شود.
در واقع می توان گفت بە همراە رخت بربستن امیدهای بزرگ و همزیستی آن با ناامیدی و رفرمیسمی کە متاسفانە کمتر می تواند بە تغییرات معینی منجر شود، بیشتر مناطق بحرانی خاورمیانە در وضعیتی بسیار نابسامان زندگی می کنند.
بخوبی مشخص است کە خاورمیانە دارد پوست می اندازد و از لحاظ آرایش قدرت میان کشورها، دوران جدیدی را می خواهد تجربە کند، دورانی کە کاملا شرایط داخلی کشورهای درگیر را متاثر کردە و وضعیت را طوری رقم زدەاست کە بدون حل معضل میان کشورها، ظاهرا خبری از شروع تحولات مثبت در درون کشورها هم نخواهد بود. بە این ترتیب در کنار سە عامل نامبردە، عنصر دیگری بە کل تصویر اضافە می شود کە ارادە داخلی ملتها را برای تغییر، بیشتر تضعیف می کند.
می توان گفت آنگاە کە چهار مولفە نامبردە دست بە دست همدیگر می دهند، نتیجتا عنصر دولتها در تغییرات برجستە می شود و مردم و جوامع بیش از پیش احساس عدم قدرت می کنند.
دولتها و نیروهای نیابتی قدرتمندتر می شوند و زمینە بازی بیشتر بە آنها سپردە می شود، و شاید آنگاە کە ایدەهای انقلابی شکست می خورند، ناامیدی برجستە می شود و رفرمیسم مسلط، و جنگ هفتاد و دو دولت بپا می شود، ارادە ملتها هم بە ناگزیر در بیشترین حالت خود بە زیر مجموعە آنها تبدیل می شود!
مردم زمانی می توانند تاثیرگذار باشند کە کشورها در آرامش باشند و همان مردم از امکان تشکل یابی و ابراز وجود بهرەمند شوند. آنجا کە در عمق رخت بر بستن نگاهها بە آیندە، باید منتظر پایان جنگهای آشکار و پنهان ماند، همە چیز تا حدود زیادی در دایرەای محبوس ماندە و بە دور خود خواهد چرخید.
امید است چنان نشود کە بە انتظار پایان رقابت و جنگهای آشکار و پنهان میان دولتها برای شروع تغییر در درون کشورها نشست! باید قدرقدرتی نقش دولتها و نیروهای نیابتی بە عقب راندەشود. و شاید بخش مهمی از این کار در لحظە کنونی همانا تلاش برای تسخیر دولتها از درون و تاثیرگذاری بر آنها باشد. ملتها باید زمینە بازی خود را گسترش دهند.
زیرنویس:
١ـ رفرمیسم بنوعی ناامیدی از انقلاب است، اما رفرمیسم الزاما بە معنای ناامیدی نیست زیرا کە امید بە تغییر در آن وجود دارد. بە نظر می رسد رفرمیسم حد وسط میان ناامیدی و انقلاب (امید) است، بنابراین بە نوعی از هر دو متاثر. ضمنان عقب نشینی انقلاب بە معنای عقب نشینی تغییر نیست، بلکە تنها بدان معناست کە جامعە برای تغییر وارد فاز دیگری از استفادە از ابزارهای موجود می شود.