تو یادگارِ یاد،
تو نوبهارِ یاد
در شاخسارِ یاد،
در یادگارِ یاد،
در کوهسارِ یاد
هر لحظه، هر قدم، همهدم آرزویمای
این بود عشقِ دل که «تو در جستوجویمای»!
وقتی گذارِ باد نقشِ عزیز و سادهٔ تو بر نگه کشید،
هر دم که دیدهام گذرا بودنت چشید،
– هر چند لحظهای –
به همین لحظه دیدمت
عطرِ حضورِ ساده و جاریت در وجود
اینک که نیستی،
هر دم اشاره میکند این یادِ جاودان
این ثبتگاهِ جاری دمهای رفتهبر
بر بودنت به تخت حریر گذشتهها
بر نقش ماندگار تو در تننبشتهها
در مننبشتهها
تو جزئی از حضور من و هستی منای
تو قطرهای، نشانهای از هستی منای
اینگونه تا ابد پیوند آن دقایق کوچک بدارمت
قدر صمیمی دمِ بیشک گذارمت
هرگز ندانمت که که بودی به هیچگاه،
هرگز ندانیم که که بودم به هیچگاه
اما حریرِ یاد تو در جان بدارمت
ای آن که روزگار
عطر نگاه ساده و بیانتظار تو
در جان من نگاشت
ای آن که روزگار
چندین گزاره از نگهت در ترانه کاشت
پنجشنبه، ۱۰ فروردین ۱۴۰۲
بیژن اقدسی
نگاره – از یوکینگ وِی در سامانهٔ «پیکسابی» (Yuqing WEI – Pixabay)