غروب شد.
بوته کاکتوس گوشهی حیاط در گلدان بزرگ چوبی خودنمایی میکند. بالا بلند، با گلهای لیمویی رنگ و تیغهایی که اگر ناگاه به سویش خیز برداری؛ بینصیبت نمیگذارد!
نهال توتِ مجنون در گوشهی کناری باغچه دل به آخرین نوازشهای آفتاب روز دارد و بوتهی محبوبه شب، که حالا برای خودش درختچهایست که تمامی سطح دیوار همسایه را پوشانده … درخت آلوچه با عمری طولانی هنوز هم میوهاش بجاست، در کنار گلهای اختر و تافته یزدی سرخ، زرد و نارنجی که جلوهای دادهاند به گلهای صورتی رنگ ختمی …
در کُنج کناری باغچه، یاس عینالدوله آنقدر بلند بالاست که از نهال گردو هم عبور کرده، سوار بر برگهای یوکای پیر که حالا خود درختیست یادگار از نصف جهان، همهی دیوار مجاور را از عطر دل انگیز خویش سرمست نموده… تاک، امسال هم انگورهایش را دارد اما اندک، هم چون بوتهی تمشک. درخت انار نیز برای پاییز در تکاپوست…
و نسترنهای سرخ و زرد که در این روزهای تابستان خاموشند تا بهاری دیگر، در کنار درختان آلوچه و زمستانِ دخترِ گلیخ …
این روزها اما گلهای لاله عباسی یکهتاز حیاطاند با رنگهای سرخابی، زرد و عطر دلانگیزشان. از گلهای کاغذی سرخ و بنفش هم باید گفت که حصارِ دیوارِ خانه را طی نموده و به آن سوی دیوار وسردر رفته و کوچه را از زیبایش بیبهره نگذاشتهاند در کنار گلهای رُز سرخ رنگ و یاس سفید … در کنار باغچهی کوچکِ پشتِ درِ حیاط، درختِ جوان آلبالو امسال هم میوههایش را بخشیده به دانشآموزان رهگذر …
در گوشه دیگر باغچه، گیاه همیشه سبزعشقه* همچون درختچهی پیرِ دیگرِ«پاپیتال*» که گرچه در باغچه نیست و درگوشهی اتاق بجا مانده از روزگار جوانی، اندام زیبایش، مجسمهای شده و گویا ناقوس بیصداییست در خانه از مناعت طبع و دست و دل بازی مهربانویی که آرامش روانست برای ساکنین… این دو به هم وابستهاند…
از شب پاسی گذشته…
فریاد بریدهی مرغی بیدار و دل نگران برمیخیزد با صدایی نامعلوم همچون ندای کسی یا آوای حیرانی … صدای «کَکَیک^» دوران جوانیست گویا…
اولین مواجههام با آن مرغِ بیقرار در ییلاق دوران کودکی در انتهای باغی در همسایگی خانه ِباغ «هماخانم» بود … تا آن موقع همهی دانستنیهایم ازو شنیداری بود، تا دیداری رُخبهرُخ؛ آن هم در پس دار ودرخت. آموزههای شنیداری آمیخته بود با خرافههای عجیب، بدشگونی، تاریکی و آوای مطرود؛ هرچند بزرگترها، نالهی دردآلودش را بیشتر برایم معنی مینمودند … هیچ راهی نیست، به جهان کودکی پناه میبرم؛ به اولین دیدار از پشت آن درخت گردوی تناور انتهای باغ؛ از خاطرم نمیرود، تاریکی شب که ترسناک نبود؛ درخشندگی آب در تابش نور ماه و درمیان انبوه درختان … به جهانی که هنوز پر از رنگ و نور بود وانگارهای شاید… بوی مجبوبه شب، گلهای لالهعباسی و یاس در هم میآمیزند…
مرغ آمین
مرغ آمین دردآلودیست کاواره بمانده
رفته تا آنسوی این بیداد خانه
باز گشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه
نوبت روز گشایش را
در پی چاره بمانده
پینوشت:
^.کَکِیک: مرغی که به شب خود را به یک پای بیاویزد و حق حق گوید و او را حق گوی نیز گویند.مرغ حق… و«کَکِیک» لفظ بومی این پرنده است در ولایت ما…
^^.نیما یوشیج (علی اسفندیاری ۲۱ آبان ۱۲۷۶ – ۱۳ دی ۱۳۳۸) بنیانگذار شعر نو فارسی و ملقب به «پدر شعر نو». او را یکی از تاثیرگذارترین شاعران در شعر معاصر ایران دانستهاند…
*.عشقه که با نام هایی مانند پیچک، پاپیتال و داردوست شناخته می شود، گیاهی پیچنده، بالارونده، با برگ های کوچک، سبز و قلبی شکل با عمری حدود۴۰۰ سال…
نیمهی تیر۱۴۰۳ پهلوان
شعر_خیام
غیاثالدین ابوالفتح عُمَر بن ابراهیم خَیّام نیشابوری (۴۴۰ – ۵۱۷ هجری قمری) فیلسوف، ریاضیدان، ستارهشناس و شاعر ایرانی در دورهٔ سلجوقی بود. گرچه جایگاه علمی خیام برتر از جایگاه ادبی اوست و لقبش «حجّهالحق» بوده، ولی آوازهٔ وی مدیون رباعیاتش است که شهرت جهانی دارد..