بسیارند کسانی در هر دو سوی مناقشه ی بیست و دوم خرداد که می پرسند آیا انرژی جنبش سبز که در جریان انتخابات شکل گرفت رو به افول خواهد گذاشت یا خیر. یکی از تحلیل¬گرانی که نگران چنین افولی است وقتی هنوز روز قدس نرسیده بود نوشت: «جنبش سبز اکنون مستعد آن است که نیروهایش پراکنده شود… [هر] جنبشْ نخست با یک انرژی اولیه ی اندک آغاز می کند، سپس انرژی آن به اوج می رسد و سرانجام دوره ی افول انرژی آن فرا می رسد تا به نقطه ی میرایی برسد… در جنبش سبز ایران، دوره ی شکل گیری جنبش و افزایش انرژی آن به سرعت طی شد. یعنی به علت مساعد بودن شرایط اولیه، همین که همه ی عوامل جنبش پدیدار شد و دست به دست هم داد، جنبش شکل گرفت و ظرف مدت کوتاهی انرژی جنبش به نقطه ی اوج خود رسید. شاید از یکی دو هفته پیش از انتخابات تا راهپیمایی ۲۵ خرداد را بتوان دوره ای دانست که انرژی جنبش در نقطه ی اوج خود بود.» روز قدس که آمد انگار نقطه ی اوج دیگری شکل گرفت. در هفته های متعاقب روز قدس اما دل نگرانانِ افول جنبش سبز دوباره نگران شدند، نگران از سرخوردگی شهروندانی که جنبش سبز را شکل داده اند.
در این یادداشت می خواهم استدلال کنم در دوره ای که در پیش هست از این فراز و فرودها احتمالاً بسیار به وقوع خواهد پیوست اما آن چه صعود یا سقوط یا استمرار منحنی مشارکت شهروندان در جنبش سبز را تعیین می کند نه سرخوردگی شهروندان بلکه امکانات سیاسی شان است. جنبش سبز می تواند حتی با انبوهی از شهروندان سرخورده نیز به راه خود ادامه دهد. کلیدی ترین عامل برای بقای جنبش سبز عبارت است از امکانات سیاسیِ شهروندانِ ولو سرخورده. راز بقا یا امحای مشارکت شهروندان در جنبش سبز را باید نه در قلمروِ روان شناسی اجتماعی که در قلمروِ سیاست جست و جو کرد. برای ایضاح مطلب باید عامل کلیدی در شکل گیری دگردیسی رفتار شهروندان در دوره ی پس از بیست و دوم خرداد را شناسایی کرد.
مشارکت گسترده ی شهروندان در جنبش سبز درواقع آینه ای از نوعی دگردیسی عمیق در رفتارشان است. بخش عمده ای از شهروندان ایرانی از پایان جنگ هشت ساله بدین سو عمدتاً خوشبختی را نه به طور دسته جمعی که غالباً به طور انفرادی، نه از رهگذر تعقیب منافع همگانی که بیش تر از رهگذر تعقیب منافع شخصی، و نه در چارچوب فعالیت های سیاسی که عمدتاً در چارچوب فعالیت های اقتصادی جست و جو می کردند. پیشرفت تحصیلی و ارتقای شغلی و دستیابی هر چه بیش تر به امکانات رفاهی برای خود و خانواده ی خود در صدر فهرست دغدغه های بخش عمده ای از شهروندان ایرانی قرار داشت. اما به نظر می رسد انسان سیاسی که از پایان جنگ هشت ساله بدین سو در درون ایرانیانِ اقتصادزده خفته بود در روزهای پس از بیست و دوم خرداد به ناگاه بیدار شده باشد. ماه های پس از بیست و دوم خرداد برای بسیاری از شهروندان ایرانی انگار دوره ی جست و جوی منافع همگانی است، دوره ی خلجان دغدغه ی اموری چون دموکراسی خواهی و عدالت طلبی و مشارکت جویی.
چگونه می توان این دگردیسی در جامعه ی ایرانی را توضیح داد؟ خوشبختانه نظریه ی اجتماعی در این زمینه حرف هایی برای گفتن دارد. آلبرت هیرشمن می گوید که جوامع مدرن به نحوی از انحا در معرضِ این چرخه هستند که در یک برهه ی تاریخی عمدتاً سر در پیِ منافع شخصی بگذارند اما در برهه ای دیگر کاملاً دل در گروِ منافع همگانی داشته باشند، در مقطعی بر رفاه مادی خویش و خانواده ی خویش تمرکز کنند و در مقطعی دیگر بر مشارکت سیاسی. نوسان از این قطب به آن قطب و برعکس را هیرشمن با تمرکز بر سازوکار روان شناسانه ی سرخوردگی تبیین می کند: شهروندان اقتصادزده در اثر سرخوردگی از تمرکز بر منافع شخصی به سمت کنش دسته جمعی و جست و جوی منافع همگانی چرخش می کنند و، برعکس، شهروندان سیاست زده نیز به نوبه ی خود در برهه ای دیگر در اثر سرخوردگی های ملازم با جست وجوی منافع همگانی به سوی تمرکز کمابیش کامل بر رفاه شخصی خویش عقب می نشینند. عامل اصلی در شکل گیری دگردیسی مشغولیت های شهروندان را هیرشمن در فاکتور سرخوردگی جست و جو می کند.
بااین همه، به نظر نمی رسد که تأکید بر سرخوردگی به توضیح رضایت بخشی از دگردیسیِ کنش سیاسی بخش عمده ای از شهروندان ایرانی در دوره ی پس از بیست و دوم خرداد بیانجامد. بیدارشدگیِ انسان سیاسی در درون بسیاری از شهروندان اقتصادزده دال بر نوعی جابجایی در الگوی تصمیم گیری شهروندان است. بااین حال، الگوی تصمیم گیری شهروندان «ممکن است هم در اثر دگرگونی در رجحان های شان تغییر کند و هم در اثر دگرگونی در امکانات شان.» در این میان، تبیینِ مبتنی بر سرخوردگی که عمدتاً بر قلمرو روان شناسی اجتماعی متکی است برای توضیح چرایی خفتگیِ انسان سیاسی در درون شهروندانِ اقتصادزده ی پیش از بیست و دوم خرداد فقط بر دگرگونی در رجحان های شهروندان تأکید دارد اما درعین حال از حوزه ی سیاست غفلت می کند و نقش دگرگونی های پدید آمده در امکانات سیاسی شهروندان برای انواع فعالیت سیاسی پس از بیست و دوم خرداد را نادیده می گیرد، حال آن که خفتگی انسان سیاسی در درون شهروندان اقتصادزده ی پیش از بیست و دوم خرداد به نوبه ی خود تا حد زیادی معلول کمبود امکانات سیاسی شان برای انواع مشارکت های سیاسی در حوزه ی سیاست بوده است. بنابراین، ریشه ی بیدارشدگی انسان سیاسی از بطن بسیاری از شهروندان اقتصادزده ی ایرانی پس از بیست و دوم خرداد را باید در دگرگونیِ امکانات سیاسی شهروندان برای فعالیت سیاسی جست.
دگرگونی در امکانات سیاسی شهروندان اما به نوبه خود بیش از هر چیز از تفرقه ی بی سابقه در طبقه ی سیاسی حاکم سرچشمه می گیرد. بروز اعتراضات مردمی پس از بیست و دوم خرداد در حوزه عمومی درواقع از موقعیت خاصی حکایت می کند که آنتاگونیسم سیاسی میان طبقه ی سیاسی حاکمه ظرفیتی برای اِعمال فشار دسته جمعی و راهیابی صدای شهروندانِ معترض به حوزه عمومی فراهم کرده است. به عبارت دیگر، بروز اقدامات اعتراض آمیز دسته جمعی شهروندان پس از بیست ودوم خرداد عمدتاً حاصل بهره گیری هوش مندانه ای بوده از خلأ قدرتِ منتجه از ستیزه جویی سیاسی میان طبقه ی سیاسی حاکم که امکانات سیاسی لازم برای بیان بخشی از مطالبات سابقاً مسکوت شهروندان را به حد اعلا فراهم کرده است.
به نظر می رسد میان تفرقه در طبقه ی سیاسی حاکم از سویی و بیدارشدگیِ انسان سیاسی از بطن شهروندان ناراضی از دیگر سو نوعی رابطه ی متقابلاً تقویت کننده برقرار باشد. در شرایط فعلی به نظر می رسد جریان اقتدارگرا با تکیه بر پروژه ی امحای نهاد سیاسی انتخابات با تمام قوا به سمت یک پایه نگه داشتنِ همیشگیِ حاکمیت به نفع بخش انتصابی در حرکت است. درعین حال، مطالبات جنبش اعتراضیِ پس از بیست و دوم خرداد عمدتاً ترکیب سیالی است از مطالبات حداقلی سران جنبش که کماکان در طبقه ی سیاسی حاکمه قرار دارند و مطالبات گروه ها و اقشار شهروندی که طیف بسیار متنوعی از مطالبات را دربرمی گیرد. برای سران سیاسیِ جنبش اعتراضی حالا دیگر تعقیب استراتژیِ «حاکمیت دوگانه ی کارکردی» چندان محلی از اعراب ندارد اما خواسته یا ناخواسته به تقریر مطالبات حداقلی اکتفا کرده اند تا زمینه ی اخراج نهایی شان از طبقه ی سیاسی حاکم هر چه کمتر فراهم آید و امکانات سیاسی لازمه برای بیدارماندگی انسان سیاسی در جمعِ شهروندان ناراضیِ پرشمار از میان نرود. از سوی دیگر، بیدارشدگیِ انسان سیاسی پس از بیست و دوم خرداد گرچه در درازمدت به بسیاری از شهروندانِ دموکراسی خواه نوید تحقق آرمان دموکراتیکِ حاکمیت یگانه ی مبتنی بر جمهوریت را می دهد اما شهروندان ناراضیِ دموکراسی خواه با تکیه بر امکانات سیاسیِ سابقاً کمیاب عجالتاً بیش تر به هویت یابی برای خود در جنبش اعتراضی مشغول هستند. آن چه تاکنون مایه ی استمرار منحنی مشارکت شهروندان در جنبش سبز بوده احتمالاً زمینه های بالندگی هر چه بیش¬ترش را در ادامه نیز فراهم خواهد کرد: علی رغم تعدد و تکثر و ناهم سویی هدف هایِ جنبشِ اعتراضی به نظر می رسد حداقلی از اجماع بر سر مطالبات حداقلی وجود داشته باشد. مسیر آینده ی جنبش سبز چه بسا در گروِ استمرارِ اجماع بر سر همین مطالبات حداقلی باشد چندان که هم مجال استفاده از امکانات سیاسی فراهم باشد و هم زمینه ی پروراندن بدیل ها. در این فرایند نباید از وقوع گسترده ی سرخوردگی میان شهروندان به سرخوردگی دچار شد. آن چه اهمیت دارد ممانعت از امحای امکانات سیاسی حداقلی است. حرکت به سوی اجماع بر سر مطالبات حداقلی در جنبش سبز شاید یکی از تکنیک های حفاظت از امکانات سیاسی باشد.