جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳ - ۰۴:۲۳

جمعه ۱۴ دی ۱۴۰۳ - ۰۴:۲۳

بازگشت پروژه خاورمیانه بزرگ
سخنان الکساندر دوگین، استراتژیست روس، در باره تحولات خاور میانه پس از سرنگونی حکومت بشار اسد در سوریه.
۱۴ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: الکساندر دوگین
نویسنده: الکساندر دوگین
بر بال خیال
بال از خاطره ها بر گرفت، دلش آشوب زمان داشت، با نگاهی دیگر از خانه زد بیرون، از درابجی کنار اسکله یک پنسیری خرید، و جگر فروشی سرراهش، دو سیخ...
۱۳ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: کاوە داد
نویسنده: کاوە داد
بیانیه حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات) درباره بی حرمتی به آرامگاه غلامحسین ساعدی
بی‌تردید تعرض و بی‌حرمتی به مزار هر انسانی عملی نکوهیده و زشت است و ما قاطعانه عمل نابخردانه فردی مجهول الهویه ولی ناقص عقل و احتمالا مزدور، در اهانت به...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سردبير ماه
نویسنده: سردبير ماه
چگونه دفن یک ملت ممکن است؟
أردوغان هم مثل بقیه دیکتاتورها بعنوان یک جنایتکار در ذهنها باقی خواهد ماند. کُردهای سوریه و ترکیه با حق انتخاب و تعیین سرنوشت رویاهای خود را باز تعریف و بازتوليد...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: شمی صلواتی
نویسنده: شمی صلواتی
به بهانه تولد فروغ، بانوی شعر معاصر ایران!
فروغ در دنیایی به دنیا آمد که به او تعلق نداشت و به دلیل ناسازگاری با فرهنگ و هنجارهای رایج، از معیارهای خوشبختی متداول فاصله داشت و بیشتر عمر کوتاه...
۱۲ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: شهناز قراگزلو
نویسنده: شهناز قراگزلو
بیانیه  ۲۴۰ تن: يک گام مثبت...
اقدام اوباشانه این جماعت فقط اهانت به یک شخصیت ادبی و یک چهره فرهنگی نیست. این اقدام بازتاب یک نظام فکری و یک اندیشه سیاسی ارتجاعی و فاشیستی است که...
۱۱ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: سیاوش
نویسنده: سیاوش
آیا سوریه یک استثنا بود یا باید منتظر اتفاقات مشابه در سایر کشورهای خاورمیانه باشیم؟
شاید سقوط دیکتاتوری ۵۰ ساله رژیم اسد، آغازگر دور سوم از بهار عربی باشد، به‌ویژه اگر نتیجه خوبی حاصل شود. این موضوع می‌تواند در آن کشورهایی اتفاق بیفتد که خیزش‌های...
۱۱ دی, ۱۴۰۳
نویسنده: آصف بیات
نویسنده: آصف بیات

اعدام، به مناسبت روز جهانی مبارزه با اعدام

میان هزاران عكس، تصویر و نوشته ی مربوط به صحنه های محاكمه، اعدام و جنازه های اعدام شدگان، حافظه ام صحنه هایی از اعدام مبارزین را از ژرفای اندیشه هایم بیرون می كشد و واژه ی دهشت بار "اعدام" در ذهنم همگام می شود با انسان، آزادی، مبارزه، اعدام؛ انسان، استقلال، مبارزه، اعتصاب، شكنجه، زندان؛ انسان، برابری، مبارزه، محاكمه، تیرباران؛ نهضت، قیام، خیزش، انقلاب، جنبش ...

میان هزاران عکس، تصویر و نوشته ی مربوط به صحنه های محاکمه، اعدام و جنازه های اعدام شدگان، حافظه ام صحنه هایی از اعدام مبارزین را از ژرفای اندیشه هایم بیرون می کشد و واژه ی دهشت بار “اعدام” در ذهنم همگام می شود با انسان، آزادی، مبارزه، اعدام؛ انسان، استقلال، مبارزه، اعتصاب، شکنجه، زندان؛ انسان، برابری، مبارزه، محاکمه، تیرباران؛ نهضت، قیام، خیزش، انقلاب، جنبش … تا آزادی… اعدام اعدام؟ کی؟ کِی؟ کجا؟ شاید صحنه های نقاشی شده محاکمه و به مسلخ کشیده شدن عماالدین نسیمی در شهر حلب از نخستین صحنه های مربوط به اعدام باشد که در روح و جانم نقش بسته، البته نه در روح من که در تاریخ مبارزه نوع بشر، با گذشت بیش از ششصد سال… . چرا؟ “جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد” اما نه “حلاج وار” بلکه همچون مرادش “نعیمی” که نسیمی، خود گفته بود: گر اناالحق های ما را بشنود منصور مست هم به خون ما دهد فتوا و هم دار آورد اما این شاعر آذربایجانی نیز حرارت آتشین نفسهایش را از بابک به ارث برده بود، و بابک هم از سرزمین مادریش. یوز دفعه یانساق عشق اودونا قورخو بیلمه ریک چونکی دیاریمیز بیزیم اودلار دیاری دیر تا همچانکه جان در بدن داشت قاضی القضات شهر “حلب” را به خاطر عدم پایبندی به فتوایش به سخره گیرد: زاهیدین بیر بارماغین کسسن دؤنر حقدن کئچر باخ بو میسکین عاشیقی سرپا سویوللار، آغلاماز آری، نسیمی اعدام شد، اما نه با طناب دار و نه با شمشیر. پوستش را سراپا کندند تا مایه عبرت همگان گردد. غافل از اینکه مریدانش با پوست کنده شده وی کتاب تاریخ مبارزه را مجلد کردند تا از آسیب مصون بماند. گویی هر صحیفه از تاریخ مبارزه بشر سروده ای است برای “آزادی”، اولدوز گؤزون بیر آچ گؤروم ایشق سالیرسان یولوما، آغیز آچیب هارای تـَپسم، قووَت اولورسان قولوما! ایپک که لاجرم به قافیه “اعدام” ختم می شود، البته نه به کلمه”اعدام”، بلکه به خود اعدام. از نقاشی ها که می گذریم، با ورود دوربین عکاسی، عکس اعدام و صحنه های مربوط به آن نیز کتب تاریخی مان را مزین می کند! عکس اعدام ثقه الاسلام تبریزی به همراه هفت آزادیخواه دیگر در عصر مشروطه یکی از بهترین نمونه هاست و البته کمی متفاوت تر. چرا که وقتی کسی را به دار می آویزند، چشمانش به زمین دوخته می شود، نه به آسمان… چه اتفاقی افتاده؟ ثقهالاسلام که حاضر نشده بود نظر روسها را در مورد شروع جنگ تایید کند، با این امید که نسلهای آینده به استقلال و آزادیشان می رسند، بالای دار رفت،در حالیکه همگی فریاد می زدند: “یاشاسین حریت” و”یاشاسین مشروطه”، و به افرادی که شاهد اعدامشان بودند، نگفتند که ما به خاطر شماها بالای دار می رویم. اما بینشان دو نوجوان نیز بودند. حسن و قدیر، پسران ۱۸ ساله و ۱۶ ساله علی مسیو. که شاید بزرگترین جرم این نوباوگان علاوه بر دفاع از میهنشان این بود که پدرشان رهبر مرکز غیبی تبریز به هنگام جنگ و محاصره بود. اما پدرشان چندی پیش توسط کنسول روس مسموم شده بود تا نتواند به هنگام مرگ فرزندان در کنارشان باشد و دلداریشان دهد. به همین خاطر بود که این وظیفه به ثقهالاسلام محول شده بود. قدیر۱۶ساله وضعیت روحی مناسبی به هنگام اجرای حکم اعدام نداشت. ثقهالاسلام دلداریش می داد: “کمی تحمل کن… پنج دقیقه بعد همه چی تمام شده.” اما جلاد روس که متوجه حرفهای وی می شود، دستور میدهد تا طناب دار را وارونه به گردنشان بیاویزند تا ثقهالاسلام، آخرعمری به نادرست بودن حرفش پی ببرد، که” پنج دقیقه” بعد هیچ چیز تمام نخواهد شد، بلکه “پانزده دقیقه” به طول خواهد انجامید… باش گؤرنده دار باشیندا، کئچدی کؤنلومدن بو سؤز ریشه سیندن میوه سی، باشدیر گومان آزادلیغین “سخا” و این صحنه تنها یک نمونه از اعدام و قتلهای صدها تن دیگر در تبریز و سایر نقاط آذربایجان بود که به جرم آزادیخواهی اتفاق می افتاد. آری ثقهالاسلام را روزعاشورای سال ۱۳۳۰ (ه.ق) به دار آویختند. در محلی که سالهای بعد درست درهمان محل دانشسرای تبریز را بنا نهادند. همانجا بود که پس از چند دهه صمد بهرنگی، بهروز دهقانی، کاظم سعادتی و بسیاری دیگربه تحصیل پرداختند تا معلم شوند و راهی روستاهای دور و نزدیک آذربایجان، تا “افسانه محبت” را برای بچه ها بازگو کنند؛ تا چیستانها و ضرب المثلهای زبان مادریشان را جمع آوری کنند؛ تا کتاب الفبایی تدوین کنند که بچه های آذربایجانی مجبور نباشند کورکورانه به جای “سو” و “چؤرک” همراه با معلمشان، لغات نامانوس “آب” و”نان” را بگویند؛ تا… بلکه “بتوانند طرحی نو در اندازند”… تا به گفته علیرضا نابدل این جمله را سرمشق خود قرار دهند:” من محبت یوللاریندا جان قویماغا یارانمیشام” آن هم به طرزی که بهروز همیشه می گفت: “درد چکمه ین، درد چکمَـز، گرک جان چکه دردی” آری صمد، یا به قول بسیاری از بچه ها که نزدیکترین دوستانش بودند “صمد عمی”، معلم نسلی شد تا سالها بعد شاگردانش عکسش را در خیابانها به دست گیرند و بگویند:” راه صمد راه ماست، صمد معلم ماست.” اما صمد که اعدام نشد، غرق شد… چند سال زودتر از اینکه اعدام شود به آراز پیوست. راستی بهروز دهقانی و کاظم سعادتی هم که اعدام نشدند. کاظم هم قبل از اینکه از طریق او کس دیگری را دستگیر و اعدام بکنند، رگ دستش را زد و بهروز هم چند ماه قبل از اعدامش زیر شکنجه جان سپرد در حالیکه بازجویان به تنگ آمده اش جای سالمی در بدنش برای شکنجه نمی یافتند… اما نابدل اعدام شد. در سحرگاه ۲۲ اسفند ۱۳۵۰ همراه با هشت تن از دیگر یارانش که با نگاهی به طلوع آفتاب و لبخندی بر لب،خشم گلوله های سربی را در دل های آتشینشان سرد کردند. نابدل، شاعر نیز بود و با تخلص “اوختای” شعر می سرود و از سالها پیش به هیئت دوستان نزدیک صمد درآمده بود ولی خیلی سعی کرده بود که کارش به بازجویی و محاکمه و اعدام و نکشد، اما موفق نشده بود. پس از زخمی شدن به بیمارستان شهربانی برده شد و مورد عمل جراحی قرار گرفت. بعد که به هوش آمد بخیه هایش را پاره کرد، اما نجات داده شد که اطلاعاتش را در اختیار ساواک قرار دهد. دوباره با استفاده از غفلت نگهبانش خود را از پنجره طبقه سوم بیمارستان به پایین پرت می کند. اما این بار نیز به طرزی از مرگ نجات می یابد و دوباره راهی اتاق عمل می شود و از آنجا راهی اتاق بازجویی و شکنجه و از آنجا به میدان تیر… … بودور کی داغلارین آردیندا دان یئری آغاریر و ییرتیلیر گئجه نین گؤی حریر پرده لری سحر زامانی درین بیر خیاله سانکی دالیر نسیم اسیر و شیریلدیر مرند چئشمه لری بودور کی باغلار ایچینده گؤرونمه ین بیر قوش یاواشجا ناله ائدیر:آه(وطن فضاسیندا) قیزیل قانا بویانان اوختایین عزاسیندا… حبیب ساهیر- اسفند۱۳۵۷ یکی از همبندان نابدل “ساعت اعدام” وی را چنین نقل می کند: “علیرضا مشتش را گره کرده و به من نشان داد و گفت محکم باش! پیش خودم بهش گفتم این دیگه چه بار سنگینی هست که رو دوشم می ذاری؟ چطوری محکم باشم و به روی خودم نیارم.” در قطعه ۳۳ بهشت زهرای تهران به جستجوی گور بی نشان نابدل هستم. افسوس که سنگ قبرش از بین رفته. تنها می توانم از روی مزار تنی چند که لحظه آخر با هم بودند، حدود قبرش را تشخیص دهم. یحیی امین نیا هم همراه آنها بود. دانشجوی سال آخر مهندسی کشاورزی دانشگاه تبریز که به هنگام دستگیری از ناحیه پایش مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود. برادرش تعریف می کرد وقتی که مادرم برای ملاقاتش رفته بود،به هنگام ورود به اتاق ملاقات فورا جایی پیدا می کند و می نشیند تا مبادا مادر متوجه زخم پایش شود… اما همبندانش می گویند، زمانی که یحیی را برای اعدام می بردند هنوز نمی توانست به خوبی قدم بردارد. اکبر مؤید دانشجوی مهندسی راه و ساختمان دانشگاه تبریز بود. به شهادت هم سلولش روز اعدام هم همچنان به ورزش صبحگاهی اش پرداخت؛ در حالیکه به مسئول زدن تیر خلاصش متلک می گفت. اصغر عرب هریسی نیز جزو اعدامی های ۲۲ اسفند همان سال بود. اما مزار او را هم نتوانستم بیابم. برادر عرب هریسی می گفت:” خبر اعدام اصغر رو تو روزنامه دیدم. زبونم بند اومد و تا روز پنجم عید نتونستم با کسی حرف بزنم. چند ماه بعد، یه نامه اومد که برم تهران و “دارایی و اموال” برادرم رو تحویل بگیرم. اما دو پیرهن آغشته به خون،بیشتر نبود. به مامور گفتم: “دارایی” کسایی که می گین به بانک ها دستبرد زدن، اله و بله کردن،همینه؟” در قطعه ۳۳ از جلوی قبر اعضای گروه آرمان خلق ( از مردم لرستان) رد می شوم. روز ۱۷ مهر ۱۳۵۰ تیرباران شدند. یکی از آنها هوشنگ تره گل بود که به گفته صفرخان قهرمانیان، جوان ۲۲ ساله مثل شاخ شمشاد بود که بردن اعدامش کردند… یکی دیگر از همبندهای تره گل از وی نقل می کند که هوشنگ قبل از صدور اجرای حکم اعدام توسط دادگاه شاه، می گفت: “ببین! فوقش حبس ابد می گیرم. بیشتر از بیست – سی سال هم که این تو نگهم نمی دارن. بازم وقتی که آزاد شدم، می تونم بیام بیرون و به فعالیت هام ادامه بدم…” یاد شعر مرضیه احمدی اسکویی( دالغا) در رسای بچه های گروه آرمان خلق می افتم و اونو با خودم زمزمه می کنم: سحر سحر یوردوموزدان قارانلیق گئجه قاچمامیش هله گونش قیزیل ساچین اوجا داغلاردان آچمامیش بئش قهرمان،یاددا قالان تاپشیریلدی جلادلارا میللتیمیز سئون قلبه ووردی جلاد درین یارا تازا قانلار قورومامیش گئنه تؤکدو قان بورادا بوجور ایستی قیزیل قانلار بزک وئریر بیزیم یوردا … مینلر تازا لاله آچار ایللر آزادلیق یولوندا… از کنار قبر مفتاحی ها به قبر احمدزاده ها می رسم . یادم می افتد که اینها یک برادر دیگه هم داشتند به اسم مجتبی… خواهرشون گفته بود که وقتی مجتبی در رابطه با برادرهاش دستگیر شد و پاش به ساواک کشیده شد، ۱۴ سال بیشتر نداشت. اما وقتی اعدامش کردن ۲۵ ساله بود… … قبر حنیف نژاد و سعید محسن رو می بینم و یاد گفته های برادرش می افتم که از قول سعید می گفت: “خواهش می کنم بعد از اینکه اعدامم کردن از من برای مردم قهرمان نسازین…” در انتهای قطعه ۳۳ به مزار بیژن جزنی و یارانش می رسم. البته اینها هم نه به هنگام درگیری و فرار که با توطئه ساواک وقتی که همه شان دوره محکومیت خود را سپری می کردند، پشت تپه های زندان اوین به مسلسل بسته شدند تا چند سال بعد چریک ها تصنیفی را به یاد بیژن بخوانند: … بگو به میهن، که خون بیژن، ستاره گشت و از آن، چه سان شراره دمید به سرخی هر، ستاره اکنون، نشسته در تن شب، نشان صبح سپید… چند سال بعد “تهرانی” شکنجه گر معروف ساواک نحوه جنایت را شرح می دهد که خود نیز جزو مسببین و عاملین قتل آنها بود. اما به هنگام اعدام خود، از مسئول اجرای حکم می خواهد که بدنش را سوراخ سوراخ نکنند و از تیرهای کمتری استفاده کنند؛ چرا که خانواده اش ناراحت می شوند!!! همینطور که به دادگاه “آرش” و ” تهرانی” فکر می کردم، جوانی از دور صدام زد و گفت: آقا! قطعه اعدامیها اینجاست؟… اما نه، همه که اعدام نشده بودند. برخی در درگیری کشته شده بودند. بعضی ها قبل از اینکه زنده دستگیر شوند، خودکشی کرده بودند. بعضی ها… فریدون شافعی از جوانان ارومیه ای بود که به هنگام جستن از دست نیروهای پلیس کشته شد. برادرش می گوید:” تا زمان انقلاب از مرگ فریدون بیخبر بودیم…وقتی پدرم میوه، شیرینی، یا هر خوردنی دیگری می خرید و می آورد خونه، اول سهم فریدون را در ظرفی دیگر جدا می کرد و کنار می ذاشت، با این امید که اگه اومد بخوره…” سهم زنان هم از این گورستان کم نیست؛ مهرنوش ابراهیمی(دانشجوی پزشکی) اولین زن چریک بود که تنها شش روز پس از تولد ۲۴ سالگی اش در حالیکه شوهرش (دکتر چنگیز قبادی) نیز نه روز پیش در خانه تیمی دیگری کشته شده بود، با کشیدن ضامن نارنجک به زندگیش پایان داد. اما اولین زنی که در دادگاه نظامی محاکمه و تیرباران شد، منیژه اشرف زاده کرمانی بود که صاحب یک بچه خردسال نیز بود. همه این زنان دست به دست هم داده بودند تا تابوهای نسلها را از هم بگسلند . سهم برخی خانواده هم از این گورستان زیادهست، مثل سپهری ها و رضایی ها… همینطور که از روی گور های بی نام و نشان رد می شوم، شعر احمد شاملو رو با خود می خوانم: نه به خاطر آفتاب نه به خاطر حماسه به خاطر سایه بام کوچکش به خاطر ترانه یی کوچکتر از دستهای تو نه به خاطر جنگلها نه به خاطر دریا به خاطر یک برگ به خاطر یک قطره روشن تر از چشمهای تو … به خاطر تو به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند به یاد آر عموهایت را می گویم از مرتضی سخن می گویم. شعری که شاملو سالها پیش خطاب به پسرش در سوگ مرتضی کیوان سروده بود. کیوان یکی دیگر از “نازلی” های شاملو بود. شاملو خود گفته بود که پس از سالها همچنان غم از دست دادن مرتضی را در قلبش حس می کند، گویی تازه اتفاق افتاده باشد. کیوان تنها غیرنظامی جمع ۲۷ نفره توده ایها بود که طی سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد، به جوخه های آتش سپرده شدند. . . . در گورستان امامیه تبریز هستم. هوا سرد است و روزهای سردتر زمستان در پیش. برگ های خزان زده پاییزی، زمزمه گر تاریخ آذربایجان با رهگذران. بر سر مزار فریدون ابراهیمی و تنی چند قدم می گذارم که بالای آن با رنگ سیاه نوشته اند”شهید ۲۱ آذر” از بین هزاران هزار کشته شده حوادث سالهای ۱۳۲۵هم حتی آرامگاه بیش از چند نفرشان برایمان نمانده؛ آذربایجان که هنوز زخم های دوره مشروطه و قیام شیخ محمد خیابانی را بر تن داشت، ضربت دیگری بر پیکرش وارد شده بود با زخمی بس کاری تر و عمیق تر. خبرنگاری، گزارش ملاقات خود را با فریدون ابراهیمی در زندان تبریز چنین نقل کرده است: از او پرسیدم شما در دوران دادستانی چه کارهایی انجام دادید؟ او در پاسخ گفت: “ما به پرونده زندانیان رسیدگی و کسانی را که بیگناه و بر اساس قوانین ارتجاعی زندانی شده بودند آزاد نمودیم. از حقوق خلق دفاع کرده و آنها را از ظلم هیئت حاکم فاسد نجات دادیم” . یاد این شعر می افتم: بوردان بیر آتلی کئچدی آتین اویناتدی کئچدی گون کیمی شفق ساچدی آی کیمی باتدی کئچدی بلافاصله ترجمه اش به فارسی نیز یادم می افتد: ز دور آمد سواری از بر دشت دمی جولان گرفت و زود بگذشت چو مهتاب سحرگاهان شفق ریخت چو خورشید شبانگاهان به در گشت ترجمه اش حاصل کار ابوالفضل قیزیل ایاغ و سعید سلطانپور بود… یاد این جمله سعید می افتم: “با کشورم چه رفته است؟” و یاد او مرا تا خاوران می برد و حکایت مادرانی کمر خمیده که سهمشان از خاک خاوران به تعداد عکس فرزندان و خویشاوندانشان است، که بر دست دارند. راستی به کدامین گناه؟ شاید به جرم اینکه”مرگ را سرودی کردند” باشد که فرزندان فردا زندگی را سرودی سازند. شاید به این امید که نسلهای بعد، زندگی شان را عاری از کلمات خشونت، اعدام، شکنجه، قتل و ترور بنا سازند و در پی راهی باشند که مسیر مبارزه شان نیز با شعار زندگی همراه باشد، نه مرگ… …و من آنروز را انتظار می کشم حتی روزی که دیگر نباشم ا. بامداد

تاریخ انتشار : ۲۱ مهر, ۱۳۸۸ ۸:۳۸ ب٫ظ
لینک کوتاه
مطالب بیشتر

نظرات

Comments are closed.

بیانیه‌های هیئت‌ سیاسی‌ـ‌اجرایی

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

ادامه »
سرمقاله

عفریت شوم جنگ را متوقف کنیم! دست در دست هم ندای صلح سردهیم!

مردم ایران تنها به دنبال صلح و تعامل و هم‌زیستی مسالمت‌آمیز با تمام کشورهای جهان‌اند. انتظار مردم ما در وهلۀ اول از جمهوری اسلامی است که پای ایران را به جنگی نابرابر و شوم نکشاند مردم ما و مردم جنگ‌زده و بحران زدۀ منطقه، به ویژه غزه و لبنان، از سازمان ملل متحد نیز انتظار دارند که همۀ توان و امکاناتش را برای متوقف کردن اسراییل در تداوم و تعمق جنگ و در اولین مرحله برقراری فوری آتش‌بس به کار گیرد.

مطالعه »
سخن روز و مرور اخبارهفته

دادگاه لاهه حکم بازداشت نتانیاهو، نخست‌وزیر؛ و گالانت وزیردفاع سابق اسرائیل را صادر کرد

دادگاه (لاهه) دلایل کافی برای این باور دارد که نتانیاهو و گالانت «عمداً و آگاهانه مردم غیرنظامی در نوار غزه را از اقلام ضروری برای بقای خود از جمله غذا، آب، دارو و تجهیزات پزشکی و همچنین سوخت و برق محروم کرده‌اند».

مطالعه »
یادداشت

نه به اعدام، نه به پایانی بی‌صدا و بی‌بازگشت!

همه ما که در بیرون این دیوارها زندگی می‌کنیم برای متوقف کردن این چرخه خشونت و نابرابری مسئولیت داریم و باید علیه آن اعتراض کنیم. سنگسار، اعدام یا هر مجازات غیرانسانی دیگر صرف نظر از نوع اتهام یا انگیزه و اعتقاد محکومان، چیزی جز نابودی و ظلم نیست و باید برای همیشه از دستگاه قضایی حذف شود.  نه به اعدام، نباید فقط شعاری باشد، بلکه باید به منشوری تبدیل شود که کرامت انسانی و حقوق برابر را برای همه، فارغ از جنسیت و جایگاه اجتماعی، به رسمیت بشناسد.

مطالعه »
بیانیه ها

اهانت به مزار ساعدی حمله‌ای مستقیم به آزاد اندیشی و میراث فرهنگی ایران!

غلامحسین ساعدی نه فقط یک نویسنده، بلکه صدای رنج و امید مردم ایران بود. هرگونه بی‌احترامی به او یا دیگر چهره‌های فرهنگی، بی‌اعتنایی به میراثی است که هویت ما را شکل داده است. احترام به بزرگان هنر و ادبیات، وظیفه‌ای ملی و تاریخی است که پاسداشت فرهنگ و تاریخ ما را تضمین می‌کند.

مطالعه »
پيام ها

پیام گروه کار روابط عمومی سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) به مناسبت برگزاری دهمین کنگرهٔ سراسری حزب اتحاد ملت ایران اسلامی!

سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) تلاش‌های مؤثرحزب اتحاد ملت ایران اسلامی در جبههٔ اصلاحات برای ایجاد تغییر در اوضاع اسفناک کشور را ارزشمند می‌داند. حضور پررنگ زنان در شورای مرکزی حزب شما، گامی شایسته در راستای تقویت نقش زنان در عرصهٔ سیاسی کشور است.

مطالعه »
برنامه
برنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
اساسنامه
اساسنامه سازمان فدائیان خلق ایران (اکثریت)
بولتن کارگری
شبکه های اجتماعی سازمان
آخرین مطالب

بازگشت پروژه خاورمیانه بزرگ

بر بال خیال

بیانیه حزب مشروطه ایران(لیبرال دموکرات) درباره بی حرمتی به آرامگاه غلامحسین ساعدی

چگونه دفن یک ملت ممکن است؟

به بهانه تولد فروغ، بانوی شعر معاصر ایران!

بیانیه  ۲۴۰ تن: یک گام مثبت…