راستی ما ایستاده ایم یا زمان ایستاده است؟
سالها پیش رساله دکترایم در برنامه ریزی را ارائه می دادم. پس از این که من حرفهایم را زدم، یکی دوتا از اعضای کمیته که هم از شخصیتهای سرشناس علمی، و هم سیاسی، و هم حزبی در سطح ملی با حجم آرایی که جمعاً حدود بیش از نیمی از کل آرای تمام انتخابات سرنوشت ساز آن “سرزمین” را تشکیل می داد، از من راجع به منابعی که عمدتاً استفاده کرده بودم سوالی کردند، و اساساً سئوال شان این بود که شما از منابع خود نظام (سازمان برنامه، بانک مرکزی، مرکز آمار ایران، …) بسیار استفاده کرده اید، آیا فکر نمی کنید که این منابع و داده ها ساختگی و مغشوش باشند، و پس نامعتبر برای یک کار تحقیقی و آکادمیک در این سطح. من عمدتاً از سه منبع استفاده کرده بودم که بترتیب و بدون هرگونه اولویتی عبارت بودند از منابع دولتی و وابستگا نشان، منابع حزب توده ایران، و منابع چریکهای فدایی خلق ایران (زمان حدود نیمه نخست سالهای پنجاه شمسی است). در پاسخ به سئوالات فوق چنین گفتم: «نظام حاکم، در جمع، صادقترین و محکمترین مدافع با چنگ و دندان خود است و از این بابت دروغ نمی گوید و لاپوشانی هم نمی کند. حزب توده ایران تنها مجموعه ی ساختاربندی شده ایست که بدون داشتن ریشه و منافع خاص ایل و قبیله یی، اساساً بوجود آمده است که کل نظام اجتماعی را، که قدرت حاکم نیز بخشی از آن است، از بنیان در آورد و نظامی دیگر را جانشین آن کند و تجربه نشان داده است که از این بابت “با پیمانه پر و بدون شوخی” حضور داشته است. سازمان چریکهای فدایی خلق ایران هم که اگر از این حجم پشتوانه مستقیماً برخوردار نیست، اما این نیز خود را بر اساس فوق تعریف کرده و “با پیمانه پر و بدون شوخی” خود را ارائه داده است.» سایر منابع در حقیقت ترکیبها و یا تقلیدهای منافع خاصی از این سه منبع بودند و بنابراین از اعتبار عینی علمی لازم برا ی کار تحقیقاتی ودانشگاهی برخوردار نبودند. اینها هرچه بیشتر می خواستند “کاسه داغتر از آش” و “کاتولیک تر از پاپ” باشند، بهمین نسبت از اعتبارشان در حوزه مورد نظر علمی فوق کاسته می شد.
این پاسخ آنها را جدیتر از جدی قانع کرد. نکته در این است که مضموناً دومنبع بیشتر نبودند، یکی می گفت “الا و بلا باید سر به تنم باشد و بمانم” و دیگری می گفت “الا و بلا نباید سر به تنت باشد و بمانی”. من از خوانش تاریخی (یعنی نقد گذشته) اینها در مرحله آنالیتیکال، و بجان هم انداختن شان در مرحله سینتتیکال، چنان “آب گل آلودی” ساختم که وقتی ته نشین کرد و زلال شد مرا با بالاترین نمره فارغ التحصیل کرد و از “طنز روزگار”، از پنجاه و پنج تا پنجاه و هفت، فاصله بین خشگ شدن مرکب این رساله، “خوابیدن کورش”، “بهر ایرانی یک پیکان”، “بیدار شدن میلیونها نفر” و “مردم صدای انقلابتان را شنیدم”، از نظر نقد گذشته و تولید تاریخ، تنها لحظه یی بوده است تمامی ناپذیر. شاه واقعاً همان ویژگی واقعبینانه را داشت که وقتی گفت “کورش بخواب که ما بیداریم” بهمان نسبت حقیقت را می گفت که وقتی گفت “مردم صدای انقلابتان را شنیدم”- همان استدلال در پاسخ به کمیته دکترا. از آنجا تا اینجا شاه، در حقیقت، “ازقانع ترین مدافعان به قاطع ترین اپوزیسیون برانداز خود” تبدیل شد. این نشان می دهد که نه از “روزگار بیخبر” بود و نه ” ساده نگر”. از پشتوانه اشرافیت نمی آمد و بهمین دلیل “سلطنت طلب نیز نبود”. جالب است که او، در پایان، آنقدر که “توده یی و فدایی” بود، نماینده و سخنگوی باصطلاح بورژوازیی که دائما ژتونهایش را از روی شرطبندی بین دموکراتها و جمهوریخواهان اینور و آنور می کرد، نشد. این بوژوازی موقع خواباندن کورش متوجه نشده بود که شاه نیز ژتونش را فوراً جابجا خواهد کرد و موقع “بیداری میلیونی” و “مردم صدای انقلابتان را شنیدم”، هنوز پشت “برجهای کنترل مرزهای کوهی شبح اروپایی” از خود می پرسید “میلیونها نفر چگونه از آنطرف مرزها آمده اند؟”. معمایی که عنوان “ما باران می خواستیم ولی سیل آمد” در حقیقت هم ترجمه “مودبانه، زیرکانه و باب روز شده” سوال فوق بود، و هم پاسخی که موضوع سؤال در حقیقت اعتقادش نیز بود. هنوز هم داستان این است که چگونه می توان تیری با دو نشان زد، هم آنها را “به آنطرف مرز” فرستاد و هم “سیل را به باران” تبدیل کرد. نوشته “سی سال …” در حقیقت سعی کرده است که از “خواباندن کورش” تا “میلیونها”، و “مردم صدای انقلابتان را شنیدم”، تا معضل “پس فرستادن و به باران تبدیل کردن” را پوششی کم و بیش نظام مند، و تحرکی به گفتگو بدهد. اما باید اذعان داشت که نه اسلام و اسلامگرایی، برخلاف تصورات برخی، “خرسی در خزینه” ایران بوده است و نه “استیلای” عربها از یکسو، و نه اصولاً “سلطنت” پهلوی سلطنت بوده است و نه “سلطنت مطلقه” غرب اروپا یا “دسپوت روشنگر” شرق اروپا از سوی دیگر. نادیده گرفتن “میلیونها” در کمیت، پرونده گذشته هزار و چهارصد ساله، چهار صد بعلاوه سی ساله را نابسته نگهمیدارد، و از این طریق مانع دیدن “میلیونها” در کیفیت می شود؛ این جا همان جایی است که در نظر و تاریخ (نقد گذشته) باید گفت انقلاب سوسیالیستی ایران و دولت (استیت) خلقی پایه گذاشته شده است و از اینجا تا تحققش دیگر همانا در کانکرت اجتماعی عینی موضوع بحث است.
نباید آن قدر دموکرات منش بود که فقط سؤال و سؤال کردن را اشاعه داد و این راعین دمکراسی دانست و در اسکولاستیسیسم ماقبل ماکیاولی فرو افتاد و غرق شد، و نباید این قدر “مدرنیته، سکولاریسم، منورالفکری” را که هردو خود مفاهیمی زاده و پرورده ودرونی تفکر الهیاتی مسیحیت قرون وسطی بمنظور استقرار قطعی محافظه کاری فئودالی (حفظ ساختار قدرت فئودالی) ولاپوشانی آنچه که از باز پس گرفتن اسپانیا وجنگهای صلیبی ببعد کرده بودند، “اوسای نقد گذشته” (تولید تاریخ) کرد که در پوشش آن امکان و اجازه “نعل وارونه زدن” و یا “یکی به نعل و یکی به میخ زدن” بوجود آید و همه جا پر از “دانشمند”ها و”دکتر” هایی شود که ما و همه چیز را در عالم ارواح، و جمجمه ها و اسکلت های بدون تاریخ در بدر و سرگردان کند.