ژان پل سارتر،رویدادهای ماه مه
درست در ابتدای انقلاب فرانسه، هنگامی که اهالی پاریس در ۱۴ جولای ۱۷۸۹ به زندان باستیل حمله کردند، لویی شانزدهم مشغول شکار بود. گفته میشود وقتی که خبر ناارامیها را به شاه رساندند، لویی شانزده میپرسد «شورش است؟» و در پاسخ میشنود «نه اعلیحضرت، انقلاب است!» تحولات فرانسه در آن زمان مفهوم جدید سیاسی واژه انقلاب را آفرید و از آنجا که نتیجه ان تحولات مدرنیته سیاسی بود، این دو پیوندی ناگسستنی یافتند. آیا در دوران «پسامدرن» امروز، دفتر انقلاب بسته شده است؟ آیا باید «جهان پسامدرن» ما با اصقلاب (refolution) پیوند زده شود؟
هنگامی که کوپرنیکوس کتاب معروف خود «De revolutionibus orbium colelestium» که به فارسی به گردش افلاک آسمانی ترجمه شده است را نوشت، منظورش از انقلاب گردش اجرام آسمانی حول یک مدار بیضوی بود. او نه از انقلاب کوپرنیکوسی خود که دنیای علم را دگرگون نمود، نه از جنگهای سیاسی و نه تحولات اجتماعی بعدی خبر نداشت. همچنان که لوتر نیز که هدفش از رفرم بازگرداندن جامعه به فرم اصیل مسیحی قبل از پیدایش مقام پاپ بود، از پیامدهای سیاسی واژه رفرم بیخبر بود. اگرچه انقلاب فرانسه معنیِ مدرنِ انقلاب یعنی دری به سوی آینده را به آن داد اما همچنان در انقلاب فرانسه، گاه از رفرم به عنوان مترادف انقلاب استفاده میشد تا اینکه در قرن هجدهم در نتیجه مبارزه انجمن کریستوفر ویویل برای «رفرم پارلمانی» و تغییرات پارلمانی ، این واژه نیز معنای کنونی خود را یافت.
در قسمت قبل توضیح داده شد که پس از انقلاب فرانسه نتدریج چپگرایان به این نتیجه رسیدند که انقلاب سیاسی به تنهایی حلال مشکلات نیست و هدف چپ ، برپایی یک انقلاب کامل برای ایجاد انسانی نوین اعلام شد. برای برخی، انقلاب کامل فقط از طریق دگرگرنیهای عمیق اقتصادی و اجتماعی ممکن بود. از نظر انان پس از تجربه کمون پاریس و درک این موضوع که چنین تحولاتی هم در سطح ملی و هم بینالمللی با مقاومت زیادی روبرو خواهد شد، براندازی نظام قدیم فقط از طریق یک انقلاب سیاسی و درهم شکستن طرفداران نظام قبلی ممکن بود. در طی تنها جنبش جهانی، یعنی جنبش ۶۸ که نه تنها قارههای مختلف جهان را با هم پیوند داد، بلکه در سیستمهای مختلف حکومتی یعنی جهان سرمایهداری، کمونیستی و سومی ، نیروهای مترقی را در مبارزهای مشترک بر علیه ظلم، جنگ و استثمار متحد نمود. یکی از پیامدهای شکست این جنبش، تفرقه در صف چپگرایان و بتدریج رها کردن ایده انقلاب کامل بود. و دویست سال پس از انقلاب فرانسه، واژه محبوب چپ ، یعنی انقلاب، ارزش پیشین خود را از دست داد.
پدیده مدرن
بنا به گفته یوران تربورن، انقلاب اروپای مدرن را ساخت. این به معنی آن نیست که انقلاب نقش کمی در بقیه جهان داشته است. اگر انقلابات ضداستعماری را در زمره انقلاب قرار دهیم و تعریف گستردهتری از انقلاب ارائه دهیم، آنگاه اکثر کشورها این پدیده را تجربه کردهاند. اگر تعریف تنگی از انقلاب داشته باشیم، کشوری که اندیشمندانش بیش از همه در باره انقلاب نوشتهاند، المان، هیچگاه طعم پیروزی یک انقلاب را تاکنون نچشیده است (حتی با در نظر گرفتن اتحاد آلمان در دو سده مختلف )، البته این به معنی آن نیست که آنها در این راه تلاش نکردند. یا این به معنی آن نیست که تعداد کمی از آنها در شورشها و یا انقلابات نافرجام در ۵۰۰ سال گذشته کشته شدند. حتی شکست شورشهای بزرگ دهقانی نیز شهادت از این نمیدهد که لوتر عاقلانهتر از مونتسر عمل کرد، هر چند که دومی سر خود را در شورشهای انقلابی دهقانان و رفورماسیون از دست داد، و اولی پس از مرگش او را «یک پیغمبر قاتل و خونخوار» نامید.کشورهایی نیز وجود دارند که در اروپا نه از طریق انقلابهای بزرگ بلکه از راه دیگری کمکم پای در دنیای مدرن گذاشتند، اما در همین کشورها نیز شورشهای دهقانی به شکلهای بسیار فجیعی به خاک و خون کشیده شدهاند.
چارلز تیلی در بررسی ۵۰۰ ساله از انقلابهای اروپایی بین سالهای ۱۴۹۲ تا ۱۹۹۲، به این نتیجه میرسد که «منازعات انقلابی» در طول تاریخ پانصد ساله اروپایی پدیدهای عادی بوده است و ما شاهد «وضعیتهای انقلابی» بودهایم که گروههای اصلی جامعه، خود را با گروههای ستیزهجو درگیر کردهاند و در طی این وضعیتهای انقلابی حکام نیز توانایی سرکوب کامل منازعات را نداشتهاند. بنا بر آمار وی، حدود بیست درصد این درگیریها در تاریخ روسیه ، فرانسه ، هلند و بلژیک، ۲۵ درصد آن در تاریخ بریتانیا و یک سوم آن در اسپانیا، پرتغال، بالکان و مجارستان به وقوع پیوسته است. بنابراین برخلاف تصور عمومی، این نه کشورهای فرانسه و روسیه که سردمدار چند انقلاب خونین بودهاند بلکه جزیره «ارام» بریتانیاست که سردمدارمنازعات خشونتامیز در طی پانصد سال گذشته بوده است هر چند که در نهایت گناه آن نیز بر گردن ایرلندیها میافتد!
با این حال چرا ما از انقلاب و قبل از هر چیز انقلاب اجتماعی به عنوان پدیدهای نوین یاد میکنیم؟ یک دلیلِ سادهِ ظهور انقلابات به معنی کنونی آن، این است که عمر دولت مدرن چند قرن بیشتر نیست. بدون وجود دولت مدرن، صحبت از انقلاب نیز بیمعنی است.در واقع پس از اینکه انقلابیون به این نتیجه رسیدند که میتوان بنای قدرتی را نهاد که مناسبات اجتماعی جامعه را تنظیم نماید، ما شاهد ابراز علاقه و یا عدم علاقه به انقلاب هستیم. انقلاب عمری در حد دولت نوین دارد و ابتدا در اروپا شکل گرفت و سپس به بقیه جهان به عنوان یک پدیده اروپایی صادر شد. اما جنگ و ستیزهای اجتماعی قدمتی بسیار دیرینهتر دارند. بنابرهمین اصل لنین گفت که «در هر انقلابی، پرسش اصلی در باره اقتدار دولت است». طبعا، بسیاری از چپگرایان به این نتیجه رسیدند که برای انجام تغییرات ریشهای در جامعه بایستی قدرت دولتی را کسب نمود. این نکته نه تنها مورد توافق اکثر چپگرایان بلکه راستگرایان نیز هست.
از همان ابتدا، انقلاب مخالفین و موافقین زیادی را بوجود اورد. گفتن اینکه در طول این تاریخ چند صد ساله ایدئولوژیهای بزرگ غیرسوسیالیستی اروپایی از انقلاب پرهیز کرده اند همانقدر دروغ است که گفتن آنکه سوسیالیستها تا چندی پیش طرفدار پر و پا قرص انقلاب اجتماعی نبودهاند. انقلابات زیادی با شرکت بورژوازی لیبرال صورت گرفته است هر چند که محافظهکارانی وجود داشتند که از همان ابتدای انقلاب فرانسه بر علیه آن نوشتند، اما حتی امروز شاهد آن هستیم که استیو بنن به همه جا سفر میکند تا محافظهکاران را حول یک پلاتفرم انقلابی متحد سازد. در ایران نیز اگر طرفداران رژیم پادشاهی تا قبل از انقلاب بهمن از هر فکر انقلابی نیز به لرزه میافتادند، امروز در پی برپایی انقلاب، و برای برخی از انان گاه به هر قیمتی، هستند.اگر خود را به چپ، در معنای بسیار وسیع ان، محدود کنیم. به چهار گرایش در مورد انقلاب برای رسیدن به تحولات اجتماعی پایدار و رادیکال برمیخوریم:
- کسانی که انقلاب را مضر میدانند.
- کسانی که آن را ضروری اما امکانناپذیر ارزیابی میکنند.
- کسانی که آن را ضروری نمیدانند، اما وقوع آن را رد نمیکنند.
- کسانی که آن را شرطی لازم برای تغییرات اجتماعی تلقی میکنند.
من در جای دیگری در مورد انقلاب۱ و رفرم۲ و نیز تاریخ سوسیالدمکراسی نوشتهام۳. در مورد انشقاقی که پس از جنبش ۶۸ در میان چپگرایان در رابطه با انقلاب کامل پدید آمد در قسمت قبلی این نوشته توضیح داده شد۴
در میان چپگرایان اروپا، آنهایی که خود را سوسیالیست میدانند اما به انقلاب یا رفرم در درجات مختلفی باور -دارند، با وجود آنکه هیچکس به وقوع یک انقلاب اجتماعی در آینده نزدیک باور ندارد باز هم تشتت و جدایی حکمفرماست. حتی در تظاهرات اول ماه مه هر کس صفوف جدای خود را حفظ کرده و کمتر رغبتی برای اجرای اکسیونهای مشترک نشان میدهد. در بهترین حالت چنین متینگهایی با سکوت و یا بدون طرح یک خواسته جدی برگزار میشوند. چپ ایرانی که امروز بیش از هر گروه دیگری به اتحاد نیاز دارد، حتی توانایی ایجاد پلاتفرمهای مشترک رسانهای برای طرح نظرات خود، در سطح وسیع و یا بحثهای تئوریک را ندارد. (تلاشهایی در این جهت صورت گرفته و میگیرد اما کافی نیست.) به نظر میرسد شبح انقلاب همچنان پیرامون ما سرگردان است.
پروسه پیروزی یا شکست بسیاری از انقلابات همراه با خشونت بوده است. خشونتهایی که جانهای زیادی را بر باد داده است. مخالفین انقلاب از همان ابتدا خشونت انقلابیون را محکوم نمودند اما عمدتا در مقابل خشونت نیروهای حاکم سکوت اختیار کردند. بتدریج بسیاری از نیروهای مترقی نیز به خیل مخالفین انقلاب پیوستند. بعد از شکست ۶۸ کمکم ورقها برگشت و انقلابات که قبلاً مایه امید و همبستگی بودند، از درون خالی شدند و فقط به خشونت و ستیزهای سیاسی و داخلی انقلابیون تقلیل یافتند. نشانی از پایان زمستان انقلاب به چشم نمیخورد.
سرنوشت انقلاب بورژوایی
بعد از انقلاب فرانسه دو تفسیر معروف و متفاوت از انقلاب یکی توسط مارکس و دیگری توکویل ارائه شد. توکویل بیش از هر چیز توجه خود را معطوف به دلایل دراز مدت انقلاب نمود و برای مارکس انقلاب فرانسه به عنوان یک پدیده سیاسی اهمیت داشت.مارکس به دقت مبارزه طبقاتی در فرانسه را تشریح نمود و نتیجه گرفت که در انقلاب با اینکه بورژوازی از نظر عددی بسیار کوچک بود توانست هم برای خود و هم برای «یک نظم اجتماعی نو» پیروزی کسب کند. پیامد این گفته میتوانست آن باشد که بورژوازی، یک انقلاب بورژوایی را رهبری میکند و نتیجه چنین انقلابی، نظمی در خدمت سرمایهداری است. این تفسیر از «انقلاب اجتماعی» تا مدتها مورد شک و تردید نبود. بر چنین سیاقی بسیاری نتیجه گرفتند که در انقلاب سوسیالیستی نیز طبقه کارگر انقلاب را رهبری میکند و نتایج آن در« خدمت» طبقه مزبور خواهد بود. انقلاب فرانسه از همان ابتدا با مخالفت زیادی روبرو شد. پس از مرگ مارکس نیزنحوه گذار به سوسیالیسم موجب اختلاف شدیدی در جنبش کارگری گشت که در نهایت به انشعاب در آن ختم گشت.
در سال ۱۹۳۸ کرین برینتون در کتاب معروف خود «اناتومی انقلاب» به بررسی موازی انقلابهای انگلیس، امریکا، فرانسه و روسیه پرداخت و به این نتیجه رسید که روند انقلاب پس از سرنگونی نظام قدیم چنین است:
- گرایش میانهرو انقلاب در پی کسب سریع قدرت است اما نیروهای رادیکال در برابر این طرح مقاومت میکنند.
- نیروی میانهرو به ناچار برای باقی ماندن در قدرت به ادامه قدرت دوگانه در حکومت تن در میدهد.
- پس از چندی نیروهای رادیکال دست به کودتا میزنند.
- بعد از کودتای افراطیون دوره ترور فرا میرسد و مخالفین قلع و قمع میشوند.
- در نهایت، دوران ترمیدور فرا میرسد و دیکتاتوری سلطه خود را در جامعه بر میافکند.
کتاب برینتون مورد انتقادبسیاری قرار گرفت. اما این توصیف که بر حسب اتفاق با سیر حوادث در ایران همخوانی داشت مورد توجه برژینسکی و جیمی کارتر قرار گرفت.پرسشی که در مقابل بسیاری مطرح گشت این بود، آیا اصولا انقلابات که در نهایت به ترور ختم میشوند قابل دفاع هستند؟
انقلاب فرانسه مورد بررسی مجدد قرار گرفت. الفرد کوبان، مورخ انگلیسی و پروفسور در تاریخ فرانسه، تفسیر رویزیونیستی خود را از انقلاب فرانسه در سال ۱۹۵۴ ارائه داد. وی بشدت به «تفسیر احتماعی» مارکسیستی حمله نمود و سعی کرد« بداموزی انقلاب فرانسه» را افشا کند.او از جمله عنوان کرد که زمینداران سنتی و طبقه متوسط خواهان قدرت سیاسی بیشتری بودند و انقلاب صنعتی فرانسه سالها پس از انقلاب در قرن نوزدهم به وقوع پیوست. شرایط زندگی مردم نیز پس از انقلاب در مقایسه با قبل از آن بهتر نشد. با زیر سؤال رفتن انقلاب فرانسه، دیگر انقلابهای بورژوایی نظیر انگلیس، هلند و آمریکا نیز مورد شک و تردید قرار گرفتند. بالطبع یکی از پیامدهای دیگر آن نیز در هالهِ ابهام قرار گرفتن انقلاب سوسیالیستی به رهبری پرولتاریا بود که بسیاری از ایدههای خود را از انقلاب بورژوایی قرض میکرد. اگر یک انقلاب بورژوایی میتواند به رهبری زمینداران به پیروزی رسد، چرا یک انقلاب سوسیالیستی به رهبری دیگر اقشار نتواند به چنین نتیجهای برسد؟
- جبهه مارکسیستی در پاسخ به چگونگی گذار از فئودالیسم به سرمایهداری و نیز انقلاب بورژوایی پاسخهای متفاوتی داده شد، از جمله ایمانوئل والرشتاین که عنوان نمود سرمایهداری قبل از انقلاب فرانسه وجود داشت و انقلاب را کم وبیش چون اختلاف سیاسی بین نخبگان ارزیابی نمود .«مارکسیسم سیاسی» و مارکسیستهای «پیامدگرا» هر کدام تحلیلهای متفاوت دیگری ارائه دادند.
در نتیجه انشعابی که بعد از مه ۶۸ در جنبش چپ در رابطه با انقلاب کامل رخ داد و چرخش فرهنگی شرایط برای درک تازهای از انقلاب فراهم شد. فرانسوا فوره که خود زمانی از اعضای حزب کمونیست بود ( وی سال ۱۹۵۶ حزب را ترک کرد) و به تاریخ فرانسه علاقه داشت در کتاب مشترک خود با دنیس ریشه در سال ۱۹۶۵ ، انقلاب را نه همچون مبارزه اشراف با بورژوازی بلکه اختلاف بین نخبگان فرهنگی و سیاسی معرفی کرد: «مبارزه میان ژیروندنها [میانهروها] و مونتایارها [رادیکالها] به نظر ما تضادی اجتماعی نبود…طبقه اجتماعی انان یکی بود. انان وکیل دادگستری بودند و حقوقدان و روزنامهنگار » . در نظر نویسندگان کتاب، ترور ژاکوبینی «انحراف» از انقلاب و ایدههای لیبرالیستی آن بود. اما فوره بعد از مه ۶۸ در سال ۱۹۷۸ در کتاب تفسیر انقلاب فرانسه عنوان کرد که ترور نه یک انحراف بلکه «زبان انقلاب» بود، آن نه بر اثر شرایط جنگ و اشتباهات مهلک رهبران انقلاب بلکه نتیجه گفتمان انقلاب و قدرتگیری اقشار بسیار پایین شرکتکننده در انقلاب (پابرهنگان) بود. سپس او ترور را به انقلابات دیگر بسط داد: انقلاب فرانسه «مادر یک حادثه واقعی گشت و پسرش یک نام دارد: اکتبر ۱۹۱۷» . ترور ژاکوبنی به گولاگ استالینی ختم میشود. فاشیسم و کمونیسم اگر چه اختلافاتی با هم داشتند اما »این دو چون دو انقلاب در دو جهت معکوس بودهاند که به گونهای همدیگر را تقویت کردهاند.»انچه که بیش از همه در تفسیر او به چشم میخورد تکیه بر این نکته است که زبانِ برابری در ترور وحشت ژاکوبنی ، به انقلاب اکتبر و گولاگ ختم میشود. اقتصادگرایی ارتودوکسی به فرهنگگرایی بدل گشت.
اما این به معنای آن نبود که فوره به یک راستگرای محافظهکار بدل گشته بلکه او یک مرکزگرا و سنتریست بود. وی تلاش میکرد که چرخش لیبرالی در بین روشنفکران فرانسه را برگشتناپذیر سازد. فوره با انتقاد از توتالیتاریسم و شبهتوتالیتاریسم و پیوند دادن آن با انقلاب، در پی نابودی همه سنتهای انقلابی بود. از همین رو او در مقابل سنت انقلابیِ مارکسی، سنت لیبرالی توکویلی را قرار داد. توکویل کسی بود که میتوانست راهگشای کار مقابله با مارکس باشد.در سال ۱۹۸۸ به همراه ژاک ژولیارد و پیر روسانوالون کتاب «جمهوری مرکز: پایان استثنای فرانسوی» را نگاشت و عنوان کرد که دیگر دوران قطببندی راست-چپ در سیاست فرانسه به پایان رسیده است. دیگر جایی نه برای کمونیستها یا راستهای کاتولیک باقی نمانده است.فرانسه از یک فاز انقلابی وارد فاز دمکراتیک گشته است.اگرچه او این را زمانی گفت که هنوز میتران در قدرت بود و همچنان عدهای از چپها به او با وجود چرخش به راستش دخیل بسته بودند. با این وجود از سوی اکثر ناظران، رأی به میتران یک چرخش به چپ در ارا مردم تلقی میشد.اما گفته فوره امروز قطعاً در مورد مکرون واقعیت دارد.
بسیاری از تاریخدانان به برخی از فاکتهای تاریخی فوره انتقاد داشتند اما او کسی بود که همه خبرنگاران در پی کسب نظراتش بودند. از نظر وی «سرمایهداری و حقوق بشر دو چهره جداییناپذیر دموکراسی مدرن هستند». اما بنا به درک او از توکویل، دموکراسی پرنسیپی است که هیچگاه به طور کامل متحقق نمیشود. این شکاف بین آرمان و واقعیت اجتماعی است که اشتیاق انسان برای برابری را تغذیه میکند. اگر این جذبه برای برابریخواهی ، بر اثر شکاف بیشتر بین واقعیت و ارمان قوی شود آنگاه آزادی به خطر خواهد افتاد و انقلاب درب خانه را خواهد کوبید. از این رو فقط زمانی که همه چنین گرایشی را کنار گذاشتند، آنگاه میتوان به پیروزی خط میانه در فرانسه باور کرد.«جامعه دموکراتیک هرگز به اندازه کافی دموکراتیک نیست، و طرفداران آن بیشتر ولی منتقدین خطرناکتری نسبت به دشمنانش دارد. درواقع عهد دموکراسی به آزادی و برابری نامحدود است. در یک جامعه متشکل از افراد، محال است که آزادی و برابری را به شکل پایداری حاکم کرد.» از این رو هر چه جامعه بیشتر ازادسازی بازار را پذیرفت ترس او از بازگشت بر ابریخواهی چپگرایانه بیشتر گشت. او فروپاشی شوروی را با اغوشی باز پذیرفت و گفت که از این به بعد میتوان به سوسیالیسم در چارچوب «قوانین بازار» باور داشت. مبارزه طبقاتی فقط در انقلاب فرانسه نبود که جایی نداشت بلکه در جامعه کنونی نیز تقریباً بیاهمیت بود چرا که «فاشیسم و کمونیسم بخش بزرگی از نیروی خود را از کینه مشترک [نسبت به بورژوازی] به دست آورده بود».
انقلاب و تکرار
در کلمه انقلاب (Revolution) دو حرف اول آن «re» دلالت بر بازگشت دارد. همانطور که گفته شد از این اصطلاح در نجوم برای گردش اجرام سماوی استفاده میشد. انقلابیون همیشه به انقلابات گذشته مورد علاقه خود به شکل یک ایدهال مینگرند. از همین رو دلوز میگوید «انقلابهای سدههای هفده و هجده که به ما تمام شواهد یک روح جدید، روح عصر نویی را نشان میدهند، بایستی بازسازی شوند» اما منظور در اینجا نه تکرار رخدادهای انقلابی گذشته، بلکه درک امکان تفاوت رخداد کنونی و رخدادهای قبلی است. عدم تکرار گذشته از جمله اشتباهات ان است. علت این امر باز در خود کلمه رخداد نهفته است.انقلاب باید چیزی را تولید کند که قبل از آن در جامعه وجود نداشته است، باید حاوی ایدههای نو باشد وگرنه هیچ تجربه انقلابی محسوب نمیشود.
ایده انقلاب و سنت انقلابی از دو جهتِ متفاوت مورد انتقاد قرار گرفته است. اول اینکه انقلاب تکرار شدنی نیست از این رو تئوریزه کردن انقلاب و سخن گفتن از سنت انقلابی حرف عبثی است. دوم، انقلابیون فقط اشتباهات گذشته را تکرار میکنند. ما در هر انقلابی شاهد تکرار حوادث ناخوشایند گذشته هستیم. خشونت و ترور دائماً تکرار میشود.
لوئی انتوان دو سن-ژوست دوست صمیمی روبسپیر، جوانترین فرد کمیته انقلابی، به دلیل تقوی سیاسی و بیاعتنایی به منافع مادی به «فرشته بزرگ انقلاب»، و به خاطر مشارکت در احکام اعدامها به «فرشته مرگ» معروف بود و خود نیز در ۲۶ سالگی اعدام شد. او در باره انقلابیون جمله معروفی دارد «انها که انقلابها را میسازند شبیه رهیابان و ناوبران اول هستند، کسانی که به تنهایی تهور یک راهنما را دارند». بنا به گفته ژان-کلود میلنر، دلیل چنین گفتهای قیاس انقلابیون با ژان فرانسوا دو لاپروز اکتشافگر فرانسوی بود که با کشتی خود در جستجوی سرزمینهای جدید چند سال قبل از انقلاب، فرانسه را ترک نمود و احتمالاً کمی قبل از انقلاب جان خود را از دست داده بود اما در زمان انقلاب کسی از مرگ او اطلاعی نداشت. بهر حال، منظور سن ژوست این بود که یک انقلابی همانند یک مکتشف است، پا به جایی میگذارد که هیچکس قبل از او آنجا را کشف نکرده است. هیچ نقشهای از قبل وجود ندارد.اما او چیزی را میبیند که دیگران نمیتوانند ببینند. این به معنی داشتن مقامی بالاتر نیست اما این امر به وی موقعیتی ویژه میدهد.یک سوژه انقلابی در مقایسه با یک غیرانقلابی از دانش و آگاهی ویژهای برخوردار است اما همان انقلابی در مقایسه با خود فقط با عدم اگاهیاش تعریف میشود. زیرا که او در سرزمین ناشناختهای گام گذاشته که از آن چیزی نمیداند. از این رو کشیدن نقشه برای انقلاب چیزی بیش از یک خیال خام نیست.
در گفته میلنر واقعیتی نهفته است که از سوی انقلابیون بدان کمتر توجه میشود، و آن ناشناختگی انقلاب و خطرات ناشی از ان است. هر انقلابی در پی گشودن پنجرههای جدید و شاید بستن برخی از پنجرههای قدیمی باشد. اما نفی امکان کسب تجربه از انقلابات گذشته همانقدر اشتباهست که کشیدن نقشهکامل اینده. قطعاً دریانوردان و مکتشفین گذشته از پیشنیان خود درس گرفتند و مسلما آنها در هر اکتشافی با شرایط جدیدی روبرو میشوند که نیاز به راهحلها و ابتکارات بدیعی دارد.
در گذشته دورتر، انتقاد متفاوتی از سوی رژی دبره، تئوریسین انقلاب در کتاب انقلاب در انقلاب مطرح شد: «سوسیالدمکراتهای روسی به طور غریزی در فکر تکرار کمون پاریس در پتروگراد بودند؛ کمونیستهای چینی در پی تکرار اکتبر در کانتونهای دهه بیست بودند: و رفقای ویتنامی، یک سال پس از تشکیل حزبشان به فکر سازماندهی شوراهای دهقانی شورشیان در قسمت شمالی کشور افتادند: امروز به روشنی آشکار است که شورشهای مدل شوروی در اسیایِ مستعمرهِ قبل از جنگِ دوم امکان پیروزی نداشتند» میتوان به این لیست اضافه کرد که برخی دیگر از انقلابیون در پی تکرار کوبا در کشورهای دیگر بر آمدند و بهای گزافی برای آن نیز پرداختند.
مسلماً انقلابیون با خود خاطرات گذشته را حمل میکنند. بدون بازگشت به گذشته امکان ایجاد تصور انقلاب برای ما وجود ندارد. کریستف کلمب برای شروع سفر اکتشافی خود -که ناخواسته به کشف آمریکا ختم شد- محتاج تصوری از سرزمین هند بود. بدون داشتن یک ایده قبلی ما قدرت کشف سرزمینهای جدید را نداریم و از همین روست که ما به همه قهرمانان، شخصیتهای بزرگ، حوادث مهم گذشته از جمله انقلابات قبلی نیاز داریم. در این راه انقلابیون گاه اشتباهات بزرگی را نیز مرتکب شدهاند اما درواقع همه انقلابها از انقلابات گذشته و اشتباهاتشان درس گرفتهاند. کمون پاریس سعی کرد دچار اشتباهات دوران ترور انقلاب کبیر نشود. انقلاب اکتبر تلاش کرد فراتر از ازادی، برابری، برادری رفته، و به عدالت اجتماعی بپردازد. رهبران انقلاب ، بویژه تروتسکی، اگر چه از اصطلاحات انقلاب فرانسه و اتفاقات آن یاد میکردند اما در پی تکرار آن نبودند. این واقعیت دارد که لنین بیش از هر چیز نگران تکرار اشتباهات کمون پاریس بود و فکر میکرد که اگر انقلاب بیش از صد روز، طولانیتر از کمون پاریس، عمر کند انقلابیون روسیه موفقیت بزرگی کسب کردهاند. اما شوراهای اکتبر، مُهر تجربه ۱۹۰۵ را برخود داشت. انقلابیون چین نیز سعی کردند تا راه و روش دیگری را در پیش گیرند. انقلاب کوبا ایدههای کاملاً نوینی را به آزمایش در اورد. انقلاب ایران تجربه متفاوتی نسبت به دیگر انقلابات و حتی انقلاب مشروطیت بود.
نتیجه اینکه همه انقلابها و انقلابیون سعی کردهاند از تجربه خود و دیگران بیاموزند هر چند که ممکن است در این راه دچار اشتباهات جدیدی نیز شده باشند. انقلاب فقط تکرار رخدادهای گذشته نیست اما همیشه از گذشته آموخته است. بنابراین همه قطعاً این گفته را میپذیرند که «تکرار تجربه انقلاب بهمن برای کشور ما فاجعهبار خواهد بود» (نشریه میهن شماره ۲۲) اما آیا تکرارِ انقلاب بهمن لایق نام انقلاب است؟
عدم خشونت
سالها پس از گذشت بسیاری از انقلابات بزرگ اجتماعی، آنها باز هم احساسات ما را برمیانگیزند. سرنوشت انقلابات فرانسه، روسیه، چین، کوبا، ایران …با وجود آنکه مدتها از عمرشان میگذرد همچنان موجب پریشان فکری است. صد سال پس از انقلاب اکتبر، همچنان در مورد اطلاق کلمه انقلاب یا کودتا مشاجرات ادامه دارد. تعداد کشتهشدگان انقلاب فرانسه در دوران ترور یا اردوگاههای کار اجباری در اتحاد شوروی، امروز همچنان مورد منازعه است. بسیاری از این ارقام به طور دلبخواه کم و یا زیاد میشوند.
در گذشته دور، تعداد قربانیان انقلاب فرانسه در حدود ۱۷۰۰۰ نفر برآورد شد. این رقم همچنان مورد توافق اکثر تاریخنگاران است. ژان-پیر فایه در سال ۱۹۸۲ تعداد قربانیان حکومت ترور (۲۲ ماه) را ۱۳۷۶ نفر تخمین زده است. تعداد قتلعام سپتامبر در سال ۱۳۹۲ که به فرمان ژان پل مارا صورت گرفت بیش از ۱۰۰۰ نفر برآورد شده است. اما با این جود شنیدن رقمهای ۵۰ هزار تا ۲۵۰ هزار برای قربانیان انقلاب چندان عجیب نیست. در کمون پاریس که در حدود صد روز دوام داشت، بنا به آمار رسمی در حدود ۷۰۰۰ نفر و بنا بر آمار ژان-پیر فایه ۲۰۰۰۰ نفر به قتل رسیدند. برای درک وسعت این ارقام در مقایسه با انقلاب کبیر، بایستی به عمر کم و محدودیت مکانی آن تجربه یعنی پاریس توجه کرد.
همین موضوع در رابطه با جنایات استالین صدق میکند. بنا بر آمار رسمی بین ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۳ در حدود ۱۸ میلیون نفر به اردوگاههای کار رسمی فرستاده شدند. تخمین زده میشود که در حدود ۱٫۵ تا ۱٫۷ میلیون نفر در این اردوگاهها جان سپردند. از این ۱۸ میلیون تعداد زیادی پس از چندی آزاد شدند. یک دلیل آن نیز این بود که اکثریت قریب به اتفاق محکومین، زندانیان معمولی بودند. با این حال شنیدن ارقام چندین برابر بسیار عادی است. در حالی که تکرار ارقام رسمی برای درک وسعت جنایت حزب کمونیست در زمان استالین و زندان بزرگی که ایجاد کرده بودند، کافیست.
- اکتبر با در نظر گرفتن جنگ داخلی، قربانیان زیادی که قبل از هر چیز غیرنظامیان بودند را طلب کرد. ان پس از ۵ سال به پیروزی رسید. همه ها پس از تثبیتشان به پیروزی رسیدهاند. حوادث هولناک پس از تثبیت را باید از پروسه انقلاب جدا نمود.با این حال جنایات بعدی، گرسنگیهای قبل و بعد همه و همه جز آمار مرگ و میرهای انقلابهای کمونیستی گذاشته میشوند. قطعاً رفرمهای خونین استالین جزیی از تاریخ حزب کمونیست روسیه هستند اما آنها جز جداییناپذیر اکتبر روسیه نیستند. هدف این است که بتوان «بیلان کمونیسم» را با در نظر گرفتن »شمار مستقیم سیاستهای کمونیستی در سراسر جهان (اعدام، اردوگاههای مرگ، گرسنگی…) یکصد میلیون نفر ارزیابی » کرد ، و پس از آن اعلام کنند که «حتی میتوان آن [کمونیسم] را از لحاظ مطلق خونینترین رویداد در تاریخ تمدن انسانی به شمار اورد» (ایران امروز، در استانه یکصدمین سال پایهگذاری «امپراتوری سرخ»»). در حالی که قسمت اعظم این آمار مربوط به گرسنگیهای چین و اتحاد شوروی میشوند و عده زیادی از کارشناسان، آمار گرسنگی مربوطه (کتاب سیاه کمونیسم) را بسیار غلوامیز ارزیابی کردهاند.
در اینجا این نکته شایان تذکر است که بیلان کمونیسم اصلاً جالب نیست و نیازی به توسل به این آمار غلوامیز نیست. اما آمار لیبرالیسم، فاشیسم به کنار، با همه جنگها و گرسنگیها در اروپا، مستعمرات غیر اروپایی به کنار، نیز آمار جالبی نیست. در ایران در دوران احمدشاه نزدیک به یک سوم جمعیت کشور در اثر قحطی، در زمانی که انگلیسیها حضور داشتند از گرسنگی و بیماری جان دادند و با وجود آنکه احمدشاه یکی از کسانی بود که حاضر به فروش غلات به قیمت پایینتر از بازار به مردم گرسنه نبود، باز هیچکس آن فاجعه را به گردن نظام سلطنتی نمیاندازد. از طرفی همه کسانی که در انقلاب بهمن شرکت کردند بخوبی میدانند که چگونه در جنگ تبلیغاتی، آمار کشتهشدگان و مجروحین گاه تا دهها برابر غلو میشوند. آمار کشتهشدگان در طول انقلاب بهمن که از سوی انقلابیون عنوان شد بسیار متفاوت از آمار کنونی است.
زمانی هانا ارنت در مورد خشونت نوشت آنچه که در مورد خشونت سیاسی بسیار تعجباور است شکنندگی سیاسی و عدم توانایی آن در ایجاد یک نظم سیاسی است. اگرچه خشونت میتواند تحت شرایطی در تخریب قدرت رقیب کمک مهمی باشد اما آن به خودی خود نمیتواند قدرتافرین باشد. از این رو اگر اشباح انقلابات بزرگ همچنان دور ما سرگردان هستند و ما را تحت تأثیر قرار میدهند، پس نمیتوان آنها را به خشونت و ترور تقلیل داد. قدرت این جنبشها را قبل از هر چیز بایستی در همکاری، همبستگی، از خودگذشتگی ، خلاقیت ، امید و اتحاد همه نیروهای ذینفع یافت. در تظاهراتهای دوران انقلاب، از جمله در تهران، پتروگراد و پاریس و غیره شرکتکنندگان عمدتا بدون خشونت و توسل به زور خواهان حقوق از دست رفته خود شدند. در همه آنها امیدِ شرکتکنندگان بر ترسشان برای بلند کردن صدای اعتراضشان غلبه نمود.
خوشبختانه امروز با آگاهی و توجه کنشگران به برخی از اشتباهات بزرگ مبارزین در گذشته، تلاش زیادی برای خشونتپرهیزی صورت میگیرد. اگر بخواهیم به تاریخ عدم خشونت و رهبران معروف آن مراجعه کنیم، کسانی چون تولستوی و گاندی علیه جنگطلبی و ستمگریهای سران غربی و «امپریالیستها» میجنگیدند (تولستوی از جنگ امپریالیستها میگفت). زمانی گاندی چرچیل را با هیتلر (هر چند به ناحق) مقایسه میکرد. مارتین لوترکینگ مکرراً از اتحاد مبارزاتی سیاهان آمریکا و مستعمرات آفریقایی یاد مینمود، به عبارت دیگر رهبرانی که اکنون از آنها به عنوان پیشوایان جنبش عدم خشونت یاد میشود، خود خواهان مبارزه با سیاستهای ناعادلانه غربی بودند. اما امروز جهت این مبارزه کاملاً برعکس شده است. متأسفانه بخش بزرگی از جنبش عدم خشونت، هم غرب و هم تاریخ آن (منهای تاریخ انقلابها و مبارزه انقلابیون برای ایجاد و گسترش دموکراسی غربی) را ستایش میکند و هم رهبرانی که در گذشته با غرب و سیاستهای غربی مبارزه میکردند. اما در زمانی که تقریباً همه جنگها ، کمکهای «انسانی» خوانده میشوند این چیز عجیبی نیست.
تفسیر از عدمخشونت و خشونت- مانند تفسیراز انقلاب و رفرم- بسیار متفاوت است. زمانی نلسون ماندلا عدم خشونت در جنبش افریقای جنوبی را چنین تعریف کرد: «تاکتیکی متناسب با ضرورت شرایط». او اعتقاد داشت که معترضین بایستی بتوانند از خود در صورت حمله دفاع کنند. مهاتما گاندی برخی از همکاریها را با گروههای خشونتجو حفظ کرد. و مارتین لوترکینگ گفت «عدم خشونت خواسته قدرتمندی برای عقل و عدالت است. اما اگر بشدت مورد عتاب قرار گیرد آن به تسلیمطلبی و انفعال تبدیل نمیشود.»
باید به خاطر داشته باشیم که اعتراضات خشونتگریز در تونس به شکلی آرام اما در همسایه بغلی آن لیبی به شکل خونباری ادامه یافت. انقلابات مخملی در چکسلواکی و آلمان شرقی بسیار متفاوت از یوگسلاوی بود. کسانی که از جنبش عدم خشونت دفاع میکنند از دفاع مسلحانه کردها در شمال سوریه دفاع میکنند. آیا نیروهای مقاومت فرانسه ، در زمانی که اکثریت مردم فرانسه در انتخاباتی آزاد به رژیم ویشی به رهبری ژنرال پتن رأی داده بودند، اجازه داشتند با آن به مبارزه مسلحانه برخیزند یا بر اساس سیاست عدم خشونت و رعایت دموکراسی می بایست نیروهای مقاومت تسلیم اوضاع و عدم مقابله با فاشیسم میشدند؟
«بین رفرم و انقلاب »
امروز جنبشی در چپ در حال شکلگیری است که میخواهد خود را در میان طرفداران انقلاب و رفرم قرار دهد. بیش از یک سده قبلتر، سه دانشجوی اتریشی ، کارل رنر، رودولف هیلفردینگ و ماکس ادلر انجمن آزاد دانشجویان سوسیالیست را در وین بنا نهادند. این انجمن با تشویق ویکتور ادلر(رهبر سوسیالدمکراتهای اتریش) ایجاد شده بود. با پیوستن اوتو باوئر جمع کامل شد و آنها مارکسیسم اتریشی را بنا نهادند. آنان در اختلاف بین روزا لوکزامبورگ (طرفدار انقلاب) و ادوارد برنشتاین (سوسیالیسم تدریجی) موضع میانه را اتخاذ کردند. پس از چندی اتو باوئر در نوشته خود به نام « بین رفرم و انقلاب»، مواضع میانه مارکسیستهای اتریشی را شرح داد. مارکسیستهای اتریشی معتقد بودند که تحت شرایط بحرانهای سیاسی و اقتصادی، و نارامیهای تودهای انقلاب ممکن است به وقوع بپیوندد اما وظیفه سوسیالدمکراسی، نه سازماندهی انقلاب بلکه سازماندهی برای انقلاب، «نه ایجاد انقلاب بلکه استفاده از آن است». با این وجود هنگامی که روزا لوکزامبورگ خواهان اعتصابات سیاسی بود، آنها چنین اقدامی را خطرناک ارزیابی کردند. استفاده از حربه اعتصابات سیاسی تودهای زمانی مجاز بود که حکومت خواهان عقب راندن اصلاحات بود و نه پیشروی ان. با وجود تکیه این بخش از مارکسیستها بر اقدامهای قانونی، رژیم نیمه مطلقه اتریش-مجارستان، بدون توجه به موضع اشتیجویانه سوسیال دمکراتها، ازادیهای مدنی را رعایت نمیکرد و جنبش کارگری بشدت سرکوب میشد.
مارکسیستهای اتریشی توانستند در ابتدای قرن بیستم به سرعت رشد کنند با این حال، امید آنها برای انجام رفرمهای بزرگ به خاطر قدرت زیاد ملیگرایان در پارلمان با موفقیت کمی همراه بود. اما آنها در دهه ۱۹۲۰ تا قبل از ظهور فاشیسم توانستند با قدرت مطلقهای که در وین داشتند دست به اصلاحات فراوانی در این شهر زنند هر چند که با ظهور فاشیسم نوار پیروزی آنها قطع شد. مشکل بزرگ مارکسیستهای اتریشی را میتوان چنین خلاصه کرد، اگر انان در سیاستهای روزمره موفقیتهای زیادی کسب کردند اما در اجرای رفرمهای رادیکال و بزرگی که خود در سر داشتند، ناکام ماندند.
- وقتی که گفته میشود «راهبرد تحولطلبی با انقلاب همراهی میکند اما پیشقدم وقوع آن نمیشود. تحولطلبان در صورت وقوع انقلاب، هر گاه که بر اثر تحمیل حکومت بر جامعه پیش اید، قطعاً در آن شرکت میکنند اما خود نه تازنده انقلاب میشوند و نه با پروراندن گفتمانی و عملی به استقبال آن میشتابند.» (میهن ۲۲) بایستی به سرنوشت مارکسیستهای اتریشی با دقت بیشتری نگاه کرد. تفاوت ایران کنونی با اتریش یک قرن پیش در دو چیز است: اول، عدم امکان فعالیت حزبی قانونی / نیمهقانونی در ایران ، چیزی که مارکسیستهای اتریشیها با همه محدودیتهای قانونی کم و بیش از آن برخوردار بودند. دوم، آنها خواهان تغییرات بزرگ سریع سیاسی-اجتماعی نبودند، چیزی که تحولخواهان خواستار آن هستند.
ژان پل سارتر از بزرگترین روشنفکران حوزه عمومی که همیشه در صحنه مبارزات حضور داشت و بسیاری به نیکی از او یاد میکنند در دوران پیری خود شاهد جنبش مه ۶۸ بود. افکار او و سیمون دوبوار به انحا مختلف بر شرکتکنندگان در جنبش تأثیر زیادی داشت اما او در صف مقدم شخصیتهایی قرار نداشت که جنبش ۶۸ یا اکثریت آنها را مستقیماً تحت تأثیر قرار میداد. در یکی از کلیپهای موجود آن دوران هنگامی که سارتر میخواست برای جمعیت سخنرانی کند برخی از جوانان با تحقیر به او یادآوری میکردند که بایستی« شهامت» ابراز مسائل را داشته باشد. با وجود آنکه او همیشه سعی میکرد در صف اول اعتراضاتی باشد که حتی امروز نیز برای ما قابل درک نیست. ممکن است گفته شود که بخشی از جنبش ۶۸ قیام جوانان بر علیه نسل گذشته، دانشجویان بر علیه استادان …بود و از این رو صحنه را قابل توضیح دانست.اما واقعیت این است که یک جنبش انقلابی، دیرامدگان را به راحتی نمیپذیرد. نیرویی که قصد خود را از ابتدا پیوستن به جنبش انقلابی انهم در صورت لزوم اعلام کند، در کشوری که متأسفانه امکان اعتراضات انقلابی در آینده بیشتر از مصالحه است، به سختی پذیرفته خواهد شد. در شرایط اوج یک جنبش انقلابی، همه از انقلابی، رفرمیست و تحولطلب انقلابی خواهند بود. قطعاً نیرویی که سازماندهی بسیار خوبی دارد و نبض جنبش را در دست دارد میتواند به سرعت از یک نیروی کوچک به یک نیروی بزرگ تبدیل شود اما خطر در گوشه قرار گرفتن برای یک نیروی معمولی زیاد است.
یکی دیگر از انتقاداتی که میتوان به تحولخواهی نمود، ابداع کلماتی مانند تحولخواهی است(اقای اصف بیات این واژه را به شکل کاملاً متفاوتی نسبت به این دوستان به کار میبرد که من در آینده به آن اشاره خواهم کرد). در شرایطی که ما، به جز انقلاب و رفرم اصطلاحات دیگری چون انقلاب از بالا ، انقلاب آرام ، رفرمهای غیررفرمیستی را داریم.
ابداع کلماتی جدیدی که به تنهایی حامل هیچ ایده و مفهوم جدیدی نیستند، مشکلی را حل نمیکند . آن ایدهها از سالها پیش وجود داشته اند، به نظر میرسد که ابداع تحولخواهی فقط به خاطر جدا کردن صف سیاسی خود از دیگران است. هیچکس نمیتواند از ابداع کلمات جدید و یا حتی دادن معانی جدید به اصطلاحات قدیمی جلوگیری کند اما مشکل از آنجا آغاز میشود که برای توجیه یک اصطلاح جدید که دلالت بر مفهومی قدیمی دارد، ابداعکنندگان مجبور به انتساب صفاتی به اصطلاح قدیمی میشوند که واقعیت ندارند.
معجزه
قبل از ادامه لازم است بر یک نکته تأکید کنم: نویسنده این سطور نه طرفدار خشونت است و نه باریکاردهای انقلابی. برخی میگویند مردم (منظور ما) پس از انقلاب بهمن، از «مشارکت در انقلابی دیگر پرهیز» دارند. باید بگویم من از همان اول پرهیز داشتم اما مجبور به شرکت در آن شدم. تقریباً همه آرزو دارند که بتوانند تحت شرایط دموکراتیک و به شیوههای دمکراتیک از حقوق خود و دیگر شهروندان دفاع کنند. طبعا همیشه افرادی وجود دارند که خواهان جاه و مقام هستند اما این افراد در اقلیت محض قرار دارند.
حال فرض کنید که همین امروز سردمداران حکومتی به این نتیجه عاقلانه برسند که با توجه به تضادهای درونی رژیم، نارضایتیهای گسترده داخلی و فشارهای بینالمللی بهتر است قبل از سرنگونی حکومت تسلیم خواستههای مردم و اپوزیسیون شوند. به عبارت دیگر حکومت سرنگون نشود بلکه سیستم ولایت فقیه از درون بپاشد. به این شکل بسیاری از مقامات میتوانند بخشی از مزایاهای کنونی خود را حفظ کنند و آینده خود را تثبیت نمایند. فرض کنیم بنا بر این طرح ولایت فقیه حذف، قانون اساسی بازنوشته و آزادیهای مدنی، سیاسی و مطبوعاتی تضمین شوند. آیا باید از قبول چنین پیشنهادی، هر چند رویایی، انهم در شرایط فعلی سرباز زد؟ برخی از طرفداران اصلاحات که در آرزوی چنین روزی هستند، ولی انقلابیون را به رویاپردازی متهم میکنند، معتقدند که انقلابیون حتی از پذیرش چنین پیشنهادی در شرایط فعلی و نه اوج انقلاب واهمه دارند. پاسخ من چنین خواهد بود:
فرض کنید که روزی تلفن شما زنگ بزند و صدایی از پشت تلفن به شما اعلام کند با وجود آنکه شما در هیچ شرطبندی شرکت نکردهاید و هیچ گاه بلیت بختازمایی نخریدهاید، به هر دلیلی مثلاً به دلیل آنکه در منطقه خاصی زندگی میکنید، یا اینکه از فروشگاه معینی خرید کردهاید و یا عضو باشگاه ویژهای هستید و یا حتی به دلیل اشتباه در سیستم محاسباتی شرکت بختازمایی یا شرطبندی مبلغ گزافی را بردهاید. شما نیز پس از تحقیقات صحت و سقم همه چیز را کنترل کرده به این نتیجه میرسید که شرکت مذبور به منظور تبلیغات برای خودش به شما جایزهای عطا کرده است. طبعا چنین جایزهای را باید پذیرفت. نمونه بسیار عادیتر:
فرض کنید که یک روز گرم تابستانی در حالی که بشدت تشنه هستید و چشمانتان در حال سیاهی رفتن است دربدر به دنبال فروشگاهی برای خرید نوشابه هستید ناگهان در جلو فروشگاه بزرگی جوانهایی را میبینید که همان نوشابه مورد علاقهتان را به شکل سرد و حاضر آماده به طور مجانی در اختیار رهگذران میگذارند. قطعاً هدف از چنین کاری تبلیغ برای نوشابه مذبور و فروشگاهی است که این کار را انجام میدهد. آیا شما از پذیرش نوشابه مجانی پرهیز کرده و دربدر در فروشگاههای مختلف به دنبال نوشابه تقریباً مشابه خواهید گشت؟ طبعا شما نوشابه را با کمال میل خواهید پذیرفت اما شما نمیتوانید از قبل برای یافتن نوشابه مجانی برنامهریزی کنید. اما آنچه که شما میتوانید برایش برنامهریزی نمائید کسب معاش و در صورت داشتن پول لازم، خرید نوشابه در هر فروشگاه دلخواهی است.
نتیجه اخلاقی این داستان اینکه اگر نیروهای مترقی در گسترش ایدههای قابلفهم خود در جامعه، سازماندهی خویش، اتحاد با همه دیگر نیروهای مترقی، کمک به نهادهای مدنی….بپردازند بضاعت مبارزه با رژیم حاکم را خواهد یافت. اشکال مبارزه در طی این پروسه تغییرات فراوانی خواهند کرد. آمادگی برای جنگ به معنی رفتن به میدان جنگ نیست. لازم به تذکر نیست کسانی که بیش از همه حرف از انقلاب بدون داشتن برنامه و روایتی که به دل نشیند میزنند، یا بدون سازماندهی نیروها به اشکال مختلف، و فقط با امید انقلاب توئیتری و فیسبوکی هستند راه به جایی نمیبرند. حزب کمونیست فرانسه به مثابه یک نیروی مطرح در جامعه سالها از انقلاب حرف زد اما وقتی جنبش ۶۸ پا گرفت با شک و تردید به آن نگاه کرد. فاصله حرف با عمل زیاد است.
اگر نیروهای چپ نتوانند در زمین ریشه زنند با هر باد تندی مانند خاشاکهای سرگردان به این یا آن طرف پرتاب خواهند شد. باور داشتن به قدرت انقلاب به معنی تکرار تودیواری آن یا سر دادن شعار «انقلاب سوسیالیستی» بر سر کوچه و بازار نیست. این فقط شعار دادن تو خالی است که نه مخالفین را میترساند و نه به طرفدارانش امیدی واقعی میبخشد و نه اگاهیبخش است.
نتیجه
سالها قبل کورت والنتین از دوستان برشت گفت: «یک وقت، آینده بهتر بود!» منظور او این بود که در گذشته امکان تصور بهتری برای آینده وجود داشت. امروز با توجه به شکست چپ در ارائه یک روایت قابل پذیرش به عموم مردم و تشتت فکری و سازمانی ان، ما امکان تصور آینده بهتر را از دست دادهایم. اکنون به درستی دموکراسی به یکی از ایدههای غالب بدل شده اما بایستی به خاطر آورد که دموکراسی کنونی غربی بر شانههای انقلابیون گذشته قرار دارد. انقلاب راه اصلی گذار اروپا به جامعه مدرن بود. اما در عین حال گفتمان غالب کنونی انقلابات گذشته را به خشونت، کشتار و دگماتیسم تقلیل میدهد و عناصر اصلی آن را نادیده میگیرد. قطعاً تاریخ انقلابات گذشته به هیچوجه پاک و عاری از خطا نبوده است در گذشته نیز، بسیاری از اطلاعات مربوط به میزان اعمال خشونت در انقلابات قبلی در اختیار همگان بود اما ما در آن زمان به خاطر امکان تصور بهتری از آینده، به انقلاب به عنوان پدیدهای امیدبخش مینگریستیم تا خشونتگر، هر چند که به نقاط ضعف آن واقف بودیم. کافیست جمله انگلس در مورد امکان خشونت انقلاب را به خاطر اوریم. روبپسپر حکم اعدام خود با گیوتین را بدون هیچ اعتراضی پذیرفت، چرا که به همه اشتباهات خود واقف بود و نمیتوانست خشونت دولت خود را بر گردن شرایط ویژه جنگی بیاندازد.
اعلام وفاداری به انقلاب به معنی اعلام سرسپردگی به جنایت نیست. سالها قبل روزا لوکزامبورگ بر عدم تضاد بین رفرم و انقلاب تأکید کرد و گفت که انقلابیون آماده به کار گرفتن رفرم هستند و هر روز این کار را در زندگی روزمره انجام میدهند. اما اهدافی وجود دارند که از طریق رفرم قابل کسب نیستند. چپ باید بتواند ضمن انتقاد از اشتباهات گذشته به دفاع از میراث خود نیز بپردازد. از همین رو ما بایستی تلاش کنیم که از کلماتی چون انقلاب و نیز رفرم که با تاریخ چپ پیوند خوردهاند دفاع کنیم و نه آنکه خود کاسه از آش داغتر شده و ارزشهایی را که بورژوازی به تنهایی قادر به مسخ کردنشان نیست، بدون ارائه دلایل جدی و قابل قبول محکوم کنیم. یکی دیگر از این تلاشها، ساختن کلمات جدیدی است که به تنهایی حامل هیچ ایده و مفهوم جدیدی نیستند و یا اینکه پدیده جدیدی را توضیح نمیدهند.
ادامه دارد
منابع
- ویکیپدیا
- تدا اسکاچپول، دولتها و انقلابهای اجتماعی
- جان فورن، نظریهپردازی انقلابها
- نشریه ژاکوبن
- دومنیکو لوسوردو، عدم خشونت
- نشریه فرونسیس
- ژان کلود میلنر، انقلاب
- میکا الپو، عدم خشونت و انقلاب فرانسه
- نیولفت ریویو
- جان فورن و دیگران، انقلاب در ساختن دنیای مدرن