من همواره روی این نکته پا فشاری کرده ام که قطع نظر از افرادی که علیرغم اطلاع کافی به دلیل منافع سرشار دین ورزی می کنند، تقریباً تمام کسانی که مسلمان هستند – نزدیک به اتفاق – اشخاصی هستند که هیچ اطلاعی از دین و مذهب مورد باور خود ندارند. در صحبت با آنها عموماً مشاهده می شود که هر کدام بطور جداگانه آنچه را که در دل مورد علاقه داشته و به آن تمایل دارند به شکلی به اسلام نسبت می دهند، و از واقعیت آنچه که در کنه و ذات دین اسلام نهفته است، بعضاً به شدت بی اطلاع، بی خبرو ناآگاهند.
به عبارت دیگر این عده، مسلمان یا دین ورزِ مادر زاد هستند نه دین دارانی آگاه و محقق. چنانچه همین افراد با همین مقدار توانایی و بهرۀ هوشی در جامعۀ دیگری با دین دیگر متولد می شدند به طور قریب به یقین همان باور ها را با خود همراه می کردند، و به همین اندازه که پایبند باورهای کنونی خود هستند به آن دین و عقیده نیز پایبندی از خود نشان می دادند و آن را مقدس و خدشه ناپذیر می پنداشتند. بر این اساس شاید بعضی ها تصور کنند آنها باید دلایل خوبی برای اینچنین باورهای قوی خود داشته باشند، ولی در حقیقت باورهای آنها کاملاً وابسته به سنت های گوناگون آنها است. و از طرفی حقایق دین حول دایره ای شکل گرفته است که مقدس است و ما اجازه نداریم در مورد آن صحبت کنیم. ما اجازه نداریم! چرا اجازه نداریم؟ برای اینکه اجازه نداریم!
این گروه از دین ورزان، با این پیش فرض و این تئوری سنتی، دین ورزی می کنند که آنچه که آنها به عنوان کتاب آسمانی و متون دینی در اختیار دارند از سوی خدا و عاری از هر گونه خطا و اشتباه است. این استغنا بستر همان جهلی است که عموماً این گونه افراد دچار آن هستند.
دین، انبانی از پاسخ های از قبل آماده است و چه چیزی گواراتر از اینکه فردی برای تمام معضلات و چالش های جهان پیرامون خود پاسخی الهی و در خور توانایی عقلی، در جیب جلیقۀ خود داشته باشد، و هر سوالی را با این پاسخ که: “خواست خدا چنین است” و یا “ارادۀ الهی بر این قرار گرفته است” خود را آرام و ارضاء نماید. دین به مردم می آموزد که به شادمانی ناشی از نیروهای مافوق طبیعی غیرقابل توضیح دلخوش باشند. شادمانی ای که چشم آنان را در برابر توضیحات زیبایی که قابل فهم هستند می بندد. دین به ما یاد می دهد که به جای اصرار بر پذیرش مسائل بر اساس برهان، آنها را بدون دلیل و تنها از روی ایمان بپذیریم. به عبارت بهتر، ایمان یعنی اعتقاد به چیزی که هیچ سندی برای اثبات آن وجود ندارد.
برای کسانی که نمی خواهند سختی و دغدغۀ تحقیق و تفحص را بر دوش ناتوان خود بکشند، یا اساساً از بهرۀ هوشی کافی برای این امر برخوردار نیستند این یک موهبت و یک شهد گواراست. چنین به نظر می رسد که دین، عاشق افراد با هوش پایین است و بی خدایی ویروسی مهلک برای آن. به عبارت دیگر به نظر می رسد هرچقدر فرد باهوش تر باشد، احتمال دیندار بودنش کمتر است .
اطلاعات و دانسته های دینی این عده عموماً به اصطلاح پا منبری یا محاوره ای است یعنی آن چیزی که از طریق سنت (باور های پدران)، اتوریته (مرجعیت) یا الهام به دست آورده اند. اساساً در این نوع از اعتقاد چیزی به عنوان سند و مدرک یا دلیل برای آنچه که به آن باور پیدا نموده اند وجود ندارد. در واقع می توان گفت که اینها فقط دوست دارند این باور را داشته باشند و این درحالی است که خداباوران هیچ مدرک قابل استنادی برای باورهایشان ندارند.
سنت به معنی یک سری باور و عقیده است که دست به دست و سینه به سینه از پدربزرگ ها و مادربزرگ ها به پدران و مادران و از آنها به فرزندان آنها انتقال می یابد، و این کار برای قرن ها ادامه پیدا کند. گاهی این کار به وسیله کتاب ها انجام می شود. اصلاً گاهی باورهای سنتی از هیچ و پوچ آغاز می شوند. شاید برخی برای نخستین بار داستان ها را از خودشان ساخته اند.
چه سند و شواهدی برای کشتی نوح وجود دارد؟ چرا خدا باید تمام جاندارن مانده از کشتی نوح را نسل کشی کند؟ یا چه سندی برای شکافتن دریای نیل و عبور موسای پیامبر و پیروانش و یا فرو بردن لشکر بزرگی در آن وجود دارد؟
به گواهی تاریخ، بجز مشتی ادعا که از زمان امام جعفر صادق و امام محمد باقر نشأت گرفته است و آن هم مبتنی بر کشته شدن حضرت علی و ناکامی امام حسن در رسیدن به خلافت و کشته شدن امام حسین بود، چه دلیلی برای زنده بودن، غیبت و ظهور امام زمان (مهدی موعود) وجود دارد؟ اگر این دلیل وجود دارد چرا بیش از یک میلیارد مسلمان منکر آن هستند؟ این نمونه ای از همان سنت هایی است که سینه به سینه منتقل شده و چه بسا طرح اولیۀ آن ناشی از یک دماغ سودایی و فقط یک خیال پردازی و یا توهم محض بوده باشد.
اگر غیر از این می بود، خدا می بایست در آیات متعددی از قرآن مثلاً راجع به غیبت و ظهور مهدی موعود – بطور صریح و نه با تأویل و تفسیر شیعیان – بسیار داد سخن می داد و این در حالی است که به نظر می رسد، برای خدا خواهش های نفسانی پیامبرش، مانند ازدواج با زن پسر خوانده خود مهم تر از سر نوشت و آینده پیروان دین اسلام و این غیبت و ظهور بوده است که در قرآن از آن به وضوح سخن به میان آمده است.
مشکل سنت بر سر این است که هر چقدر هم که یک باور قدیمی و کهنه باشد هنوز هم به همان درستی یا نادرستی روز نخست است. اگر تو یک داستان نادرست بسازی، گذشت صدها و حتی هزاران سال هم آن را به هیچ عنوان درست تر نمی کند!
اتوریته به عنوان دلیلی برای باورکردن، به معنای باور چیزی به خاطر این است که افراد مهمی آن را به تو گفته اند. در مذهب شیعه در اسلام، افراد سالمند ریش درازی که مقدار زیادی پارچۀ در هم پیچیده شده روی سر خود گذاشته اند و آیت الله نامیده می شوند این نقش را بازی می کنند. بسیاری از مسلمانان در همین کشورها مانند ایران، معتقدند اگر دستور قتلی از جانب آیت الله ها صادر شود، مسلمانان پیرو آنها مثلاً مجازند تا آدم بکشند. منشاء این اتوریته در آنجا قرار دارد که دین، این پندار و توهم را در این دسته از دین ورزان ایجاد و بیدار نموده که پیامبر و امامان و به تبع آن آیت الله ها نمایندگان خدا در روی زمین هستند.
کودکان به دلیل عدم توانایی در تشخیص خوب یا بدِ افکار و اعمال به طور تقریباً اجباری، جذب کننده ی اطلاعات سنتی پدران و اجداد خود هستند ، معمولاً هر چیزی را که بزرگسالان به آنها می گویند – چه درست باشد و چه نادرست- باور می کنند. بیشتر چیزهایی که افراد بالغ به کودکان می گویند صحیح و برپایه ی مدرک است؛ یا حداقل معقولیت نسبی دارد. ولی اگر برخی از آنها نادرست، احمقانه و حتی شریرانه باشد، هیچ چیزی مانع باورکردن کودکان نمی شود. حالا، وقتی این کودکان بزرگ می شوند صد البته که این اطلاعات نادرست را به کودکان نسل بعد منتقل می کنند. بنابراین وقتی یک چیز اشتباه و بدون مدرک برای یکبار باور می شود، دیگر چیزی جلودارش نیست و می تواند برای همیشه ادامه پیدا کند. به اعتقاد من باورهایی مبتنی بر این مکانیزم، صحت و درستی نظریۀ “مِم” های ریچارد داوکینز (نسخه های فرهنگی ژن ها) در جوامع امروزی را بیش از پیش به اثبات می رساند.
همین وضع در مورد دین ها هم پیش آمده است. باور به اینکه که خدا یا خدایانی هستند؛ باور به بهشت و جهنم؛ باور به اینکه نوۀ دوازدهم از دختر پیامبر اسلام نمرده است و در غیبت کبری به سر می برد و یک روزی، مثلاً از ته چاهی در نا کجا آباد سر بر می آورد و با شمشیر تیز خود تمام مخالفان خدا را به خاک و خون می کشد، باور به اینکه دعاها مستجاب می شوند؛ باور به اینکه خدا نیاز به یک دلال (شفیع) برای بخشش گناهان آدمی دارد. هیچ کدام از این باورها به وسیله ی شواهد و مدارک پشتیبانی نمی شوند. با اینحال میلیون ها انسان اینها را باور دارند. شاید به این خاطر باشد که این ژن های فرهنگی (مِم ها)، زمانی به آنها انتقال داده شده که آنقدر کوچک بودند که هر چیزی را که به آنها گفته می شد باور می کردند.
سخن آخر اینکه، این یک رفتار هوشمندانه خواهد بود که ما هر چیزی را به پرسش بگیریم، حتی وجود خدا را. اگر خدا باوری یک ویروس فرهنگ سنتی نباشد پیچیدن آن در هالۀ تقدس و منع پرسش گری از آن، بی معنا ست و چنانچه خدایی وجود داشته باشد، قطعاً شک عالمانه را در مقابل باور و پیروی کور کورانه ارج نهاده و آن را بر صدر خواهد نشاند.