“تفنگت را زمین بگذار“
زمینِ خشک را بنگر
“تفنگت را زمین بگذار“
لبانِ خشک را بنگر
“تفنگت را زمین بگذار“
تنِ خسته ، دلِ بشکسته و سوزان
دو چشمت را کمی وا کن
کمی بهتر نگر او را
همان رزمنده ی جنگ است در میدان
و یا فرزندِ تنها مانده از جنگ است
ولی امروز آبش را و نانش را
به فریادِ بلندی باز می خواهد
نمی بینی؟
تو هم همراه شو با او
که فریادش هم از درد است
در این صحرایِ سوزانی
که خشکیده ست گل هایش
که پژمرده ست دل هایش
درنگت را به سویی نه
“تفنگت را زمین بگذار “