جوانى درویشیان متعلق به نسل نویسندگان متعهدى است که همواره آمالشان را در جامعه جستجو مىکنند. او مىگوید؛ از طلوع آفتاب بدم مىآید مگر اینکه مطمئن باشم که برآمدن آفتاب آغاز کارى جانفرسا برایم نیست. به ویژه در کودکى طلوع آفتاب برایم آغاز رنج و عذاب کار بود. اما تا دلت بخواهد زمستان و هواى ابرى را دوست دارم. دلم مىخواهد صبح که از خواب بیدار مىشوم سه متر برف باریده باشد. چنانکه نتوان در خانه را باز کرد. اما حتى با این نویسندهاى با این نگاه خاص هم مىتوان از نوروز سخن گفت.
* معمولا ما در داستانهاى شما با تصویر عمومى فقر و زندگى آدمهاى فرودست جامعه مواجهیم. آیا هیچ وقت قصد کردهاید که از لحظات شاد زندگى هم بنویسید؟
ــ من در داستانهایم شادى هم دارم. کمااینکه در برخى از داستانهاى “از این ولایت” و “آبشوران” به خصوص مراسم نوروز و حمام رفتن با پدرم مورد توجه قرار گرفته که این داستانها بیشتر به ژانر کمدى نزدیک هستند. اما در هر حال زندگى من بیشتر با مردم فرودست گذشته است. وقتى که در گیلان غرب، معلم بودم شاگردانم از همین قشر بودند. من شاگردى به نام “نیازعلى ندارد” داشتم که داستان “ندارد” را اصلا به خاطر او نوشتم. بعدها در زندان کرمانشاه هم باز در بین همین مردم فقیر و بیچاره بودم. پدرم، عموهایم و تمام افراد دور و ور من کارگر بودند.
* شما با همکارى رضا خندان به جمعآورى افسانههاى مناطق مختلف ایران پرداختهاید. نوروز در این افسانهها چه جایگاهى دارد؟
ــ نوروز در افسانههاى ایران جایگاه ویژهاى دارد و به خصوص سفره هفت سین. فارغ از این آدابى نظیر سبزه انداختن که از بیست روز قبل از عید، خانوادهها عدس و گندم را خیس مىکردند تا براى عید سبز شود و مراسم چهارشنبه سورى یا پنج شنبه آخر سال که به دیدار با اموات اختصاص دارد و… رگههایى از اینها هم در داستانها و افسانههاى ما وجود دارد. اما به خصوص درمورد نوروز، زندهیاد “صبحى” کتابى به نام عمونوروز دارد که افسانههاى ایرانى در همین رابطه را در آن گنجانده است. اصلا به همین خاطر هم ما جلب افسانهها شدیم و با همکارى رضا خندان تاکنون نوزده جلد آن منتشر شده است. در مناطق سنندج و کردستان هم، داستان میرنوروزى رایج است و در اشعار شاعران کهن ما، ازجمله حافظ هم به آن اشاره شده است.
* تعطیلات نوروز را بیشتر چگونه مىگذراندید؟ سفر یااینکه…
ــ عید براى ما که بچه بودیم با خودش چیزهاى جدیدى به ارمغان مىآورد و همه آنها براى ما خاطره بود. ما مسافرت نمىرفتیم. سفر نیاز به پول و ماشین و … داشت که ما هیچ یک از اینها را نداشتیم. اما سال که تحویل مىشد، مادربزرگ و پدربزرگم، اسکناسهاى نویى را لاى قرآن مىگذاشتند و هرکدام از ما، یکى از آنها را به عنوان عیدى برمىداشتیم. عموهاى من همه کارگر بودند، به جز یکى از آنها که کبابى داشت و توى چنتهاش، همیشه پر از پول نقره بود که به ما هم عیدى مىداد. این براى ما جالب بود که پول نقره را در بازار، دوبرابر از ما مىخرند. یکى دیگر از عموهایم هم وسایل آتش بازى چهارشنبه سورى را درست مىکرد؛ ترقه و فشفشه و… همیشه یک گونى هم به ما مى داد که حسابى خوش مىگذراندیم تا نوروز و سیزده به در؛ که سبزهها را گره مىزدیم و به صحرا مىرفتیم و قضا بلاى خانواده را با سبزهها دور مىانداختیم.
* در سال ۸۹ کتاب جدیدى از شما منتشر نمىشود؟
ــ یک کتاب تجدید چاپى دارم که نزدیک به یک سال و نیم است در ارشاد مانده است؛ مجموعه مقالات و سخنرانىهاى من باعنوان “چون و چرا” و یک شناحتنامه هشتصد صفحهاى از من که انتشارات مروارید، قصد انتشار آن را دارد؛ منتها مجوز نمىدهند. مجموعه داستانى هم دارم که شامل هجده داستان مىشود باعنوان “تازه داغ” که هشت سال است در ارشاد مانده است. مىگویند باید نصف داستانها را بردارى. من هم گفتهام که یک خطش را هم برنمىدارم. این کتاب را هم قرار است انتشارات چشمه منتشر کند. درحال حاضر هم درحال نوشتن یک رمان هستم. اما امیدى به چاپ کارهایم ندارم و ناامیدانه مىنویسم.
* آیا آثار نویسندگان جوان را هم دنبال مىکنید؟
ــ بله.
* کارهاى جوانها را چطور مىبینید؟
ــ ادبیات داستانى و حتى شعر ما با مشکل سانسور مواجه است و به همین دلیل است که پیشرفت نمىکنند. انگار نمىخواهند جوانان ما سرگرمى سالم داشته باشند. البته من با جوانترها ارتباط دارم. گاهى به من سر مىزنند و تا آنجاکه بشود راهنمایىشان مىکنم. اما هنوز این آرزو در دلم مانده که در جلسهاى با همشهریانم در کرمانشاه صحبت کنم. من پنجاه سال است که براى آنها و از آنها مىنویسم. دوست دارم بدانم که آنها چه نگاهى به کارهاى من دارند و نقدهایشان را بشنوم. اما مشکل شده است. درمیان نویسندگان جوان هم نویسندههاى خوبى داریم که اگر به آنها توجه بشود، مىتوانند با بزرگان ادبیات جهان رقابت کنند.