یکی از عکسهایی که همیشه در دسکتاپ کامپیوترِ من قرار دارد، عکس زندانی سیاسی میثاق یزداننژاد است. دانشجوی جوانی که در شهریور ۱۳۸۶ به اتهام هواداری از مجاهدین خلق در مراسم سالگرد کشته شدگان دهه شصت در گلزارِ خاوران بازداشت و به سیزده سال زندان محکوم شد. همزمان با او دو نفر دیگر نیز بازداشت شدند، یکی علی صارمی که با احتساب حبسهای سابقش، پس از تحمل مجموعا بیست سال زندان در سال گذشته اعدام شد و دیگری محمد علی منصوری- زندانی سیاسی دهه شصت- است که به ۱۸ سال زندان محکوم شد. منصوری هم اکنون دوران حبس خود را در زندان رجاییشهر سپری می کند.
چهره “معصوم و روحانی” میثاق یزداننژاد، این جوان ۲۶ ساله که هنگام بازداشتش تنها ۲۰ سال داشت، هرگز از خاطرم نمی رود. او مرا به یاد برادرانم رضا و حسین شیرزادیان – زندانیان سیاسی در دهه شصت که یکی از آنها، در زندان کشته شد- میانداخت. برادران من نیز در زمان بازداشت سن و سال زیادی نداشتند. همه رفتارهای میثاق که چند هفته ای را با او در ۲۰۹ سپری کردم، تشابه زیادی با آنان داشت و همین موضوع تصویرش را برای همیشه در ذهنم حک می کرد. آنها همه افرادی مومن به راه خود بودند، راهی که ممکن است با آن مخالف باشیم.
میثاق در زمان بازداشتش که برای دومین بار صورت می گرفت، دانشجوی زبان مترجمی دانشگاه پیام نور بود. زمانی که با او در بند ۲۰۹ بودم، به تازگی از شش ماه سلولِ انفرادی به سلولهای چندنفره منتقل شده بود. در آن زمان او از فشار روحی و روانی ناشی از بازجوییِ توام با خشونتِ “جسمی – کلامی” رنج می برد. گویا در این ششماه چند بار بازجویانش عوض شده بودند ولی هیچ کدام از آنها موفق به گرفتن اقرار از میثاق – برای هواداری یا همکاری با مجاهدین خلق – نشده بودند. در واقع او در زمان بازجوییش هیچ گاه ادعای همکاری یا هواداری از مجاهدین خلق را نپذیرفت. جرم او این بود که در مراسم سالگرد کشته شدگانِ دهه شصت، شرکت کرده بود و برای بار دوم به اتهام همکاری با مجاهدینِ خلق متهم میشد.
میثاق هم اکنون دوران محکومیت خود را با بیماریهای شدید عصبی و روانی در زندان رجایی شهر سپری می کند و مدت هشت ماه نیز از افسردگی بسیار شدید رنج می برد. متاسفانه در این اواخر بیماری “باد فتخ” نیز به رنجهای او افزوده شده و با آن که خانوادهاش هزینه درمان را تقبل کرده اند، از فرستادن او به بیمارستان به بهانه های مختلف جلوگیری کرده اند یا می کنند. البته نگارنده هم اکنون از آخرین وضعیت او بی اطلاع است.
موضوع میثاق یزدان نژاد – و برخی از زندانیان سیاسی گمنامی که در زندان دیدم و هرگز نامی از آنها در رسانه ها مطرح نشد- بهانه ای است تا به موضوع زندانیانِ سیاسیِ دگراندیشی بپردازم که گویا دگراندیشی آنها، از خطوط قرمز مشترک جمهوری اسلامی و برخی از فعالین سیاسی و متاسفانه حقوقبشری گذرکرده و بر آنان هژمونی یافته است. گویا آنها همراه با جمهوری اسلامی در نادیده گرفتن حقوق این زندانیان متفق القول شده اند. به غیر از زندانیان سیاسی متهم به همکاری با مجاهدین خلق می توان به گروه های مختلف نظیر هویت طلبان کرد، ترک و خصوصا عرب یا کسانی که به زعم جمهوری اسلامی و برخی دیگر، به درستی یا نادرستی استقلال طلبان نامیده می شوند، اشاره کرد.
کشته شدن شش هموطن عرب، زیر شکنجههایِ وحشیانه و قرون وسطایی نهادهای امنیتی و نظامی و بازداشت و زندانی کردن ده ها تن از آنان و همچنین صدور فلهای احکام اعدام برای آنها را میتوان در همین حیطه در نظر گرفت.
در بدترین شرایط، اگر فرض کنیم همهی زندانیان سیاسی گمنامی که نامی از آنها برده نمیشود، خواهانِ استقلالِ مناطقی از ایران بوده یا دست به اقداماتی خشونت آمیز زده باشند. چرا نباید به عنوان یک انسان از وجود دادگاهی عادلانه، علنی به همراه هیئت منصفه محروم باشند. چرا باید از حق داشتن وکیل، بازجویی عادلانه و بدون شکنجه و ده ها حقوق انسانی دیگر بیبهره باشند. از همه مهمتر این که چرا باید رسانههای مستقل و غیرحکومتی نسبت به انتشار اخبار آنها بیتفاوت باشند، یا آن را سانسور کنند؟
ماه ها پیش دوستی با مسئولان یکی از نهادهای حقوق بشری که بیش از همه دست به انتشار اخبار و اطلاعات مربوط به تضییع حقوق این طیف از دگراندیشان سیاسی میزد، گفتگویی داشت که در این گفتگو، مسئولان این نهاد حقوقبشری مشخصا در مورد انتشار اخبار مربوط به مجاهدین خلق اظهار میداشتند اگر بیش از این اخبار مربوط به آنها را منتشر کنند، ممکن است با تصور این که آنها وابسته به مجاهدین خلق اند، ادامه فعالیتهایشان با مشکلات زیادی مواجه شود. تصوری که در مورد آنها همچنان وجود دارد.
جمهوریِ اسلامی به منظور گسترش هژمونی یا خطوط قرمزِ خود در مورد انتشار اخبار نقض حقوق بشر و سایر موارد، از روشهای متنوعی بهره می گیرد که متاسفانه در سطوح مختلف، توانسته دیدگاه های سرکوبگرانه و ضد انسانی خود را به گروه های مختلف سیاسی، اجتماعی و حتی حقوق بشری تحمیل کند.
به عنوان مثال در سطوح پایین، برای زندانیان سیاسی اصلاح طلب که به تازگی از قدرت کنار گذاشته شده اند، سیاستهایی را درپیش گرفته که در داخل ایران و از دوستان و همکاران سابق این زندانیان، خصوصا کسانی که همچنان در قدرت اند جز معدودی، به ندرت کسی جرات کند نامی از آنها برده یا حقوق آنها را مطالبه و مطرح سازد. در این مورد کافی است به آقایان موسوی، کروبی، بهزاد نبوی، تاجزاده و دیگر زندانیان این طیف نگاهی بیاندازید که گویا از طرف دوستان سابق خود که هم اکنون در حاکمیت اند، فراموش شده اند.
همین روشها در مورد اقلیتهای قومی، مذهبی و خصوصا بهاییان، دراویش گنابادی و یا دگرباشان جنسی – که همه روزه اخباری از نقض حقوق آنها انتشار می یابد – به کار گرفته شده و هزینه دفاع از حقوق آنها خصوصا در داخل ایران را بسیار سنگین و غیرقابل پرداخت کرده است.
در مورد حقوق انسانی مربوط به زندانیان سیاسی مجاهد و گروه های استقلال طلب و حتی هویت طلب، این نگاه تبعیض آمیز نه تنها در داخل ایران، بلکه با آماده بودن بسترهای مناسب، به بیرون از مرزهای ایران نیز سرایت کرده و متاسفانه هژمونی قابل توجهی یافته است. خصوصا این که با استفاده از چنین بستری، در حالی که رسانههای مستقل داخل و خارج ایران کمتر حاضر به انتشار اخبار مربوط به آنهایند، جمهوری اسلامی با مرعوب کردن خانواده های این قربانیان، آنان را از هرگونه تلاش بر اطلاع رسانی باز میدارند تا زمینه اقدامات خودسرانه و دلخواه خود را فراهم سازد.
اقدامات جمهوری اسلامی برای نقض حداقل حقوق این طیف از زندانیان سیاسی به اینجا ختم نمیشود. آنها به سراغ افرادی از داخل یا خارج ایران که بنا بدلایلی تحت فشار قرار دارند، می روند و آنها را وادار به موضعگیری یا اتهام زنی علیه نهادهایی می کنند که اخبار این طیف از قربانیان نقض حقوق بشر را پوشش داده یا از آنها حمایت می کنند. موضعگیریها یا اتهام زدنهایی که هزینه های پوشش خبری و حمایت از این طیفها را افزایش میدهد…
با تمام اینها در مورد نقض حقوق این قربانیان حقوق بشر، نمی توان از کنار فعالین سیاسی و حقوق بشری که بدون هیچ فشاری نیز، تصور می کنند باید بین طیف های مختلف قربانیان نقض حقوق بشر تبعیض قائل شد و کسانی که از ترس برخوردهای احتمالی جمهوری اسلامی، پیشدستی کرده و واکنشهای مورد انتظار جمهوری اسلامی را از خود بروز میدهند، بسادگی گذشت.
بسیاری از گروه های سیاسی از جمله طرفداران جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان و اپوزیسیون، زمانی که چشمان خود را بر روی نقض حقوق انسانی کسانی که حکومت، آنها را – اراذل و اوباش – می نامید، بستند و نسبت به اخبار وحشتناکی مانند مرگ بر اثر گرسنگی، شکستن اعضای بدن بر اثر شکنجه، رها کردن بیماران از مداوا و تجاوز به وسیله اشیاء گوناگون در زندان کهریزک بی تفاوت بودند، شاید هرگز تصور نمی کردند که چند سال بعد، در اعتراضات پس از انتخابات ۸۸، کهریزک، قربانیانی از خود آنها و حتی از فرزندان مسئولین جمهوریاسلامی (مانند پدر روح الامینی) بگیرد.
به نقل از یکی از زندانیان سیاسی در دوران رضاشاه – که به همراه فرخی یزدی، شاعر لب دوخته ایران زندانی بود- وقتی مسئولین زندان قصر یکی از زندانیان عادی و غیرسیاسی را فلک کردند، فرخی یزدی آرام ننشست و به شدت به زندانبانان اعتراض کرد. به گفته این زندانی سیاسی، در آن زمان او به فرخی نزدیک شد و گفت: “برای چه اعتراض می کنی، این زندانی که زندانی سیاسی نیست؟” فرخی یزدی نیز در پاسخش گفت: “وقتی یک زندانی عادی را کتک می زنند، چند صباحی دیگر نوبت ماست” که همین طور نیز شد. متاسفانه برای بسیاری از گروه های سیاسی نیز امروز همین گونه است.
چشم بستن بر تضییعِ حقوقِ انسانیِ هر گروه و فردی، حتی طرفداران ریگی که دست به درگیری مسلحانه با جمهوری اسلامی زده اند و کسانی که که ممکن است بسیاری از نیروهای سیاسی آنها را تجزیهطلب یا استقلال طلب بنامند و نیز سایر اقلیتهای قومی، مذهبی و دگرباشان جنسی نه تنها می تواند در آینده مقدمه ای برای نادیده گرفتن حقوق همهی ما باشد بلکه مغایر با مفاهیم جهان گستر اعلامیه جهانی حقوق بشر است.
زمانی که حتی برای یک “جنایتکار یا عامل نسلکشی” نیز باید حقوقی انسانی را در نظر گرفت و به آن احترام گذاشت، پس چرا باید چشمان خود را به نقض حقوق بشر امثال میثاق یزدان نژادها بست؟