پنج سال از شکلگیری جنبش سبز میگذرد. شما امروز وضعیت جنبش سبز را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا این جنبش به تاریخ پیوسته و یا اینکه عوامل زاینده و حیاتبخش آن همچنان زنده و پابرجا هستند؟ شاخصهی تداوم حیات این جنبش در چیست؟ چه ارزیابی از نیروی اجتماعی و سیاسی این جنبش دارید؟
جنبش سبز حامل خواسته های دموکراتیک دیرینه مردم ایران است. ادامه پروژه ناتمام جنبش مشروطه، نهضت ملی و انقلاب بهمن است. از آنجا که این مطالبات در برش کنونی تاریخ ایران جنبه حیاتی پیدا کرده، این جنبش زمانی به تاریخ می پیوندد و پشت سر آیندگان قرار می گیرد که جمهوری در مفهوم راستین آن در ایران مستقر شود. یعنی آزادی، حق شهروندی و حکومت قانون، قانونی که ناشی از اراده ملت باشد، در ایران نهادینه شده باشد.
به این اعتبار جنبش سبز که جنبش هیچ کس نیست، که به هیچ مذهب، مکتب، حزب و یا رهبر فرهمندی متعلق و وابسته نیست، بلکه جنبش همه ایرانیان است، از میان رفتنی نیست.
آنان که پنج سال پیش در تظاهرات مدنی و بدون خشونت تهران و برخی شهرهای بزرگ در اعتراض به دزدی آرای خود به خیابان آمدند و پرسیدند رای من کو و با خشونت تفنگ و مسلسل نظامیان تحت امر خامنه ای پاسخ گرفتند طیفی از همه رنگ های سیاسی و عقیدتی و قومی ایران بودند. آن صدها هزار زن و مردی که در آن اعتراضات تاریخی به خیابان آمدند کاری به دین و مذهب و مسلک و سلایق سیاسی هم نداشتند. بلکه در پی کسب نخستین حق شهروندی یعنی حق انتخاب کردن بودند. کسی که این جنبش را به یک فکر و عقیده تقلیل دهد، خلاف گوهر اصلی آن عمل کرده است.
جنبش سبز را شاید بتوان گونه تکامل یافته جنبش های ١۵٠ ساله اخیر ایران دانست. چرا که اگر مطرح کنندگان مطالبات دموکراتیک جنبش مشروطه، منورالفکرها و فرنگ رفته های آن دوران بودند، اگر در نهضت ملی مصدق هنوز استقلال طلبی بیش از دموکراسی خواهی انگیزه کسانی که در ٣٠ تیر ١٣٣١ برای حمایت از مصدق به خیابانها ریختند، بود و اگر درانقلاب بهمن مطالبه برای سرنگونی رژیم شاه بر اندیشه های دموکراسی خواهانه غلبه داشت، در جنبش سبز خواسته های آزادیخواهانه روشنفکران نهضت مشروطه و آرزوهای دموکراتیک و ملی مصدق ابعاد گسترده توده ای پیدا کرده است. یعنی آن که این رهبران سیاسی فرهیخته نبودند که مردم را برای مطالبات آزادیخواهانه و ملی فراخواندند، بلکه این خود توده های میلیونی مردم تهران و شهرهای بزرگ کشور (بویژه نسل جوان) بودند که درک روشنی از حق شهروندی داشتند و در دفاع از آن به میدان آمدند. علاوه بر این، دو شاخص مهم دیگر نیز این جنبش را از جنبش های پیشین متمایز می کند:
١- زنان به اندازه مردان در این جنبش سهیم بودند و هستند.
٢- جنبش سبز کم و بیش درک روشن و عمیقی از مبارزه بدون خشونت دارد. یعنی انگار اکثر فعالان این جنبش و هزاران هزار جوان دانشجو و دانش آموخته ای که به خیابان ها آمدند عمیقا می دانستند که خشونت حتی در صورت کلامی و شعاری آن نیز با فرهنگ مدارا و مسیرگذار به دموکراسی ناسازگار است.
گفتمان جنبش سبز یعنی مطالبه و دفاع از انتخابات آزاد و پذیرفتن نتیجه آن هرچه که باشد، برابری کامل عقیدتی، جنسی و قومی شهروندان و پیگیری این خواسته ها از همه راه ها و اشکال مبارزه بدون خشونت نه فقط میدان خالی نکرده بلکه در پنج سال گذشته به ویژه با برملاشدن فساد نهادینه شده و ساختاری جمهوری اسلامی دامنه و عمق بیشتری در جامعه پیدا کرده است. شبکه های مجازی، وبلاگ ها، فیس بوک، تویتر و غیره و مهمتر از آن رفتار عمومی مردم در فرصت های اجتماعی و سیاسی مختلف مثلا واکنش مردم در انتخابات دوره یازدهم ریاست جمهوری و شعارهایی که بلافاصله پس از پیروزی روحانی سر دادند، برای اثبات این مدعا کافی بنظر می رسند. اینها نشانه زنده بودن گفتمان و مطالبات جنبش سبز در تاروپود جامعه ایران است. حسن روحانی نه سبز است و نه حتی خود را اصلاح طلب می داند با این همه هیچ کس نمی تواند انکار کند که پیروزی او بر کاندیدای مورد حمایت خامنه ای (جلیلی و یا قالیباف) تا حدود زیادی مدیون حمایت کسانی است که به جنبش سبز تعلق دارند. فضای دانشگاه ها و مراکز آموزشی کشور که در غیاب آزادی موسسات نظرسنجی و آمارگیری افکار عمومی ایرانیان را باز می تاباند گواه بر آن است که اگر امروز در یک انتخابات آزاد میان یکی از فعالان و رهروان زندانی جنبش سبز (مثلا میرحسین موسوی) و کاندیدای مورد حمایت خامنه ای (هرکه باشد) مردم حق انتخاب داشته باشند، اکثریت عظیم رای دهندگان به جنبش سبز رای می دهند. با این همه منکر آن نیستم که سرکوب شدید و خونین اعتراضات مسالمت آمیز سال ٨٨ و هزینه های سنگینی که دیکتاتوری مذهبی به فعالان این جنبش تحمیل می کند، فعلا امکان تظاهرات و حرکات اعتراضی آن را از آن گرفته و در اصطلاح سیاسی رژیم، این جنبش را مهار کرده است. اما به همه دلایلی که برشمردم، سرکوب نظامی، جنبش سبز را ریشه کن نکرده است. گفتمان این جنبش در میان طرفداران سنتی نظام نیز رسوخ کرده است. فساد فراگیر نظام حاکم و نیز سیاست های ویرانگر دوران احمدی نژاد که خامنه ای مسئول درجه اول آن است موجب بیکاری و فقر فزاینده ای است که مهار آن به ویژه در شرایط بیماری هلندی اقتصاد (تورم و رکود توام) ناممکن است. به باور من در آینده نزدیک خواسته های آزادیخواهانه جنبش سبز با مطالبات نیرومند اقتصادی تهیدستان که متاسفانه اکثریت مردم ایران را تشکیل می دهند پیوند می خورد.
چرا گردانندگان حکومت و به ویژه آقای خامنهای از یکسو مدعی زوال “فتنه” (جنبش سبز) هستند و از سوی دیگر از برآمد آن وجشت دارند؟
خامنه ای بهتر از هرکس از تداوم حیات جنبش سبز باخبر است و بیش از هرکس از آن می ترسد. در همه ۵ سال گذشته بویژه از انتخابات دوره یازدهم به بعد یعنی در این یکساله، واژه ای که بیش از همه در سخنان رهبر جمهوری اسلامی و فرماندهان و مسئولان تحت امر او تکرار شده و می شود واژه ی “فتنه” یعنی جنبش سبز است. این واژه مدتها است که از واژه دشمن که اشاره به قدرت های خارجی است جلو زده است! می گویند “فتنه” مرده است، اما از همراهان سالخورده و بیمار آن به سختی وحشت دارند.
اگر این جنبش مرده چرا مدام رهبر و فرماندهان نظامی و دستگاه قضایی جمهوری اسلامی برای آن خط و نشان می کشند. به باور من خامنه ای و اطرافیان به شدت آلوده به فساد سیاسی و اقتصادی بیت رهبری برخلاف شعارها و تبلیغات کرکننده شان علیه دشمن خارجی، می دانند که این نه دشمن خارجی بلکه این “فتنه” داخلی است که بنیان دیکتاتوری و ولایت فقیه را تهدید می کند. به همین دلیل هم هست که خامنه ای مذاکره و حتی مصالحه با به اصطلاح دشمن خارجی را بر مذاکره و مصالحه با رهبران شناخته شده جنبش سبز ترجیح می دهد. به اعتقاد من پیروزی گفتمانی و اخلاقی جنبش سبز بر دیکتاتوری مقدمه پیروزی های سیاسی آینده آن است.