روزانه هزاران انسان قربانی خشونت های بدنی و زبانی می گردند. به علت تنوع گسترده در اشکال (۱) خشونت و دلایل بروز آن، پژوهشگران از نامیدن یک علت قطعی یا اصلی پرهیز می کنند. این امر ایجاب می کند که به این پدیده از زوایای گوناگون نگاه کنیم.
رویکردهای متفاوت
پروفسور کون راس استاد اخلاق و فلسفه حقوق دانشگاه خنت بلژیک در مصاحبه ای می گوید:
«فرضیه های بیولوژیک خشونت را پدیده ای هورمونی می دانند. فرضیه ای که از آن انسان می تواند بفهمد چرا بیشتر خشونت های جنسی و خانگی توسط مردان انجام می شود و همچنین چرا مردان عموما” خشن تر از زنان هستند. بعضی از کشفیات بیوشیمی نیز این نظریه را تقویت می کنند. وجود (فراوان) بعضی از پیوندها، مانند تستوسترون (هورمون مردانه که در دوپینگ های ورزشی برای افزایش قدرت بدنی استفاده می شود) میل به خشونت را تقویت می کنند در حالیکه پاره ای از پیوندها آنرا کاهش می دهند.
فرضیه های تربیتی خشونت را رفتاری آموختنی می دانند. کودکانی که در محیط اصلی زندگی خود (خانواده و فامیل) می بینند که چگونه خشونت در حل یک دعوا نقش مهمی بازی می کند، بیشتر از سایر کودکان خشونت می کنند. همچنین کودکانی که خود را مورد بی توجهی احساس می کنند یا پدر و مادر بسیار مستبد یا بسیار ضعیف دارند، سریعتر برافروخته می شوند و تمایل بیشتری به اذیت کردن کودکان دیگر دارند. فرضیه های اجتماعی توضیح می دهند که خشونت چگونه می تواند یک عادت و جزئی از شخصیت فرد شود که ترک آن بدون استفاده از داروهای بیماری های روانی بسیار مشکل است.
فرضیه های اجتماعی معتقدند که خشونت از متن حوادث و موقعیتی (موقعیت شخصی) که فرد یا گروه در آن قرار گرفته است، ناشی می شود. تقریبا” هرکسی در موقعیت بخصوصی ممکن است دست به خشونت بزند. به نظر می رسد که برافروختگی های ناشی از کمبودهای مالی و نداشتن هرگونه امید به آینده (نداشتن چشم انداز مالی و اجتماعی) به میزان زیادی از عوامل خشونت ورزی است. همچنین گروه هایی که با آن ها خودکامه رفتار می شود، برای آن ها هیچگونه حق اظهارنظری قائل نمی شوند، مقررات محیط آن ها دائما” تغییر می کنند و هدف تصمیمات مسئولین درباره آن ها ناروشن و خودسرانه است، آمادگی بیشتری برای خشونت کردن دارند.
سرآخر رویکردهای دیگری نیز هستند که خشونت را امری فرهنگی می دانند. این نظریه ها میان خشونت و هنجار ها، ارزش ها، ایده آل ها و سرمشق های یک جامعه که رفتار خشونت آمیز را تشویق می کنند، ارتباط قائلند. به عبارت دیگر اعمال خشونت در همه فرهنگ ها قبح یکسانی ندارد. جامعه ای که در آن بی اعتمادی و بی اطمینانی موج می زند و افراد آن اعتماد به نفس خود را از دست داده اند نسبت به جامعه ای که در آن اعتماد، خوشبینی و اعتماد به نفس هست، آمادگی بیشتری برای اعمال خشونت دارد. بعنوان مثال اشاره می کنند به مطبوعات (و مسئولینی) که خشونت را مناسبترین وسیله در حل اختلافات می دانند و آن را تقدیس می کنند».
دعواها و قتل های ناموسی نیز از مثال های بارز خشونت فرهنگی هستند که متاسفانه در مقاله پروفسور راس از آن نام برده نشده است.
این رویکردها، هرکدام فقط جنبه هایی از خشونت را توضیح می دهند اما هیچکدام به تنهایی یک چارچوب فراگیر برای درک کامل و همه جانبه از خشونت را بدست نمی دهند. از آن گذشته هنوز این کارکرد را ندارند تا فرد را از امکانات خودش برای مقابله با خشونت آگاه کند.
آیا خشونت نوعی گفتمان(۲) است؟
تعریف کلاسیک گفتمان (کنش ارتباطی یا کامیونیکیشن ) مبادله «پیام» ( اطلاعات) میان «فرستنده» و «گیرنده» است که به واسطﮥ سه محور افکار (هوش، وجدان، انگیزه و تجربه)، احساسات (حس و برداشت) و رفتار (عملکرد، ارتباط کلامی و غیرکلامی) تکوین می یابد. احساسات تعیین کنندﮤ رفتار فرد هستند. بطور مثال حس ترس (واقعی یا توهم زا) از ناامنی می تواند انسان را به خشونت وادارد. خانم گیزلا رده کر، استاد علوم ارتباطات دانشگاه گرونینگن هلند، گفتمان را «ساختن معناهای مشترک می داند». وقتی سگی پارس می کند منظورش این است که اینجا محوطه من است، وارد نشوید. کسانی که اینرا می پذیرند و محوطه را دور می زنند، با هم بر سر یک چیز توافق دارند و آن حریم محوطه سگ است. این توافق، معنای مشترکی است که تقریبا” در همه فرهنگ ها و زبان ها یکسان درک می شود. هرگاه به دلیلی یکی از طرفین این معنای مشترک را نادیده انگارد، با آن موافق نباشد یا آن را نقض کند می تواند باعث خشونت گردد. می توان نتیجه گرفت که خشونت یک گفتمان ناخوش آیند است. یکی از نمونههای آن در خانواده، مردی است که از اداره برگشته و پاهایش را روی هم انداخته و روزنامه میخواند و با این رفتار میگوید که کارش را انجام داده و حالا انتظار دارد از او پذیرایی شود. زن که خانهدار است، در آشپزخانه ظرفها را با سروصدا به هم میزند تا پاسخ دهد که از صبح تا به حال در خانه به اندازه کافی کار کرده و حالا موقع آن است که هر دو با هم میز شام را بچینند. این گفتمان اگر راه حلی میانه نیابد به خشونت می انجامد. پروفسور فرانس ویلم وینکل می گوید: “زنان در بیشتر موارد قربانی خشونت هستند اما در ایجاد خشونت هر دو طرف سهیمند”. سهم زنان در ایجاد خشونت، با همه ناچیزبودن آن از این رو مورد تأکید پروفسور وینکل قرار می گیرد که او در پیشگیری از خشونت برای قربانی نیز نقش مهمی را قائل است. او اعتقاد دارد “که در برآورد احتمال رخ دادن (دوباره) خشونت در یک خانواده باید همه عوامل مخاطره آفرین از جمله نقش قربانی را بررسی کرد”.
پاره ای از پژوهشگران معتقدند که میان حیوانات نیز گفتمان (۳) وجود دارد. پروفسور لورنز در پژوهش خود خشونت حیوانی و انسانی را با هم مقایسه کرده است. تفاوت های قابل توجهی میان خشونت حیوانات و خشونت انسان ها موجود است: “خشونت با قصد و انگیزه در میان حیوانات اصلا” مطرح نیست و آن ها بطور مثال مفاهیم انتقام یا تلافی را نمیشناسند و خشونت خود را بهتر میتوانند کنترل کنند. یک نزاع حیوانی همیشه پایانی دارد و حیوانات بجز در موارد اتفاقی همنوع خود را نمی کشند ولی انسانها اینکار را میکنند”.
انواع خشونت:
خشونت احساسی
پاره ای از خشونت ها احساسی هستند و حالت پیش بینی نشده و انفجاری دارند و معمولا” سریع متوقف می شوند. اما درصد کوچکی از آدمهای عصبانی در مرحله ای صدای خود را کلفت می کنند و به خود، خدا یا طرف مقابل ناسزا میگویند. هیجان، تحریک پذیری، ناآرامی افزاینده و حرکات عصبی همراه با لرزش از نشانه های این مرحله است. این مرحله تحریک Agitation نام دارد.
شخص عصبانی در مرحله بعد که خشم نام دارد کمی کنترل خود را از دست میدهد و محکم روی میز میکوبد یا وسایل با ارزش خانه، کاسه و بشقاب و مانند اینها را پرت میکند و میشکند و ممکن است لحظات کوتاهی هم دچار خشم کور شود و کسی را سیلی بزند. همه این مراحل معمولا” کوتاه هستند و شخص هنوز بخش زیادی از کنترل خود را دارد. اما در مرحله خشم دیوانه وار، شخص کنترل خود را کاملا” از دست می دهد و هیچ راه طبیعی برای بیرونکردن عصبانیت خود نمیبیند. خشم دیوانهوار تجربهای جسمی است که نیاز به خالی کردن بار فیزیکی از طریق سیلیزدن، لگدزدن و لهکردن دارد. شخص دیگر قادر به تشخیص ارزش آدمها و اشیاء نیست. خشم دیوانهوار حس ویرانگری است که فقط در پی ارضاء خود است و مرحله اوج خشونت احساسی است.
خشونت ابزاری و مفهوم قدرت
پاره ای دیگر از خشونت ها ابزاری هستند. خشونت ابزاری زیر فشار گذاشتن آگاهانه و هدفمند فرد است برای به دست آوردن چیزی یا برآوردن منظوری و مترادف است با بکارگیری یا سوء استفاده از قدرت. هرگاه فرد یا حکومت از توانایی های فردی، اداری و نظامی خود استفاده کند تا (عقیده) دیگران را در جهت منافع خود تغییر دهد یا زیر نفوذ خویش بگیرد یا آن ها را مورد شستشوی مغزی قرار دهد، مرتکب پرآسیب ترین نوع خشونت شده است. اعمال فشار برای انجام کاری بر خلاف میل و عقیده، زندانی کردن و کشتن مخالفان از نمونه های عمده خشونت ابزاری است. زخم زبان زدن به یک همکلاسی، شانتاژ دیگران و زیرفشارگذاشتن و تهدیدکردن مغازه داران و کاسبان برای گرفتن پول نیز از نمونه های دیگر خشونت ابزاری بشمار می آیند. بکارگیری خشونت ابزاری زمانی امکان پذیر است که میان افراد عدم توازن قدرت وجود داشته باشد. قانون، نیروهای مسلح، پول، دانش، تجربه، نیرویبدنی، زیبایی، وقت، تفاوت سنی و کاریسما از منابع مهم قدرت هستند. به چنگ گرفتن بازوی شهروند توسط پاسبان، لمس تن خانم منشی توسط مدیر و پشت شانه کارمند زیردست زدن از نمونههای (معمولا” ناپیدا)ی اعمال قدرت محسوب می شوند.
علل خشونت چیست؟
سرچشمه خشونت ترس است. ترس ناشی از احساس ناامنی، ترس از دست دادن قدرت، هویت یا محبت. همچنین استیصال (در حل یک موضوع)، احساس ناامیدی کردن یا مورد بی اعتنایی قرارگرفتن می توانند موجب ترس و به تبع آن خشونت شوند. اما ” ترس” به تنهایی عامل اصلی اعمال خشونت نیست. باید (صورت افراطی) یک عامل دیگر در میان باشد تا موجب اعمال خشونت گردد. این عامل “ابراز وجود Assertiviness” نام دارد که داشتن حدی از آن برای انجام وظایف پایه ای انسان (و حکومت) لازم است و در شمار کیفیت های سالم و مفید او به حساب می آید. افرادی که از این کیفیت برخوردارند شهامت انتقاد کردن دارند، خواسته خود را روشن بیان می کنند، از نشان دادن احساسات خود شرم ندارند، قادرند از نظرات خود دفاع کنند، می توانند از دیگران تمجید کنند و ظرفیت تمجید شنیدن را دارند و خلاصه می توانند از پس زندگی خود برآیند. اما این کیفیت، مانند تمام کیفیت های مفید و سالم دیگر، صورت های تفریطی و افراطی نیز دارد که زیان بار است.
صورت تفریطی
کمبود توانایی در ابراز وجود کردن باعث می شود انسان خجالتی و عاری از اعتماد به نفس برآمد کند. چنین فردی قادر به دفاع از خود نیست و در برابر هیچ چیز مقاومت نمی کند و از دیگران فرمان می برد. از خود هیچ ابتکاری ندارد و دقیقا” همان کاری را انجام می دهد که به او دیکته شده است. قادر به تصمیم گیری نیست و تمایل دارد اختیار خود را به دست دیگران بدهد. چنین فردی ناروشنی بسیار در اعمال و گفتار خود دارد و سرانجام ممکن است در باره خودش منفی قضاوت کند یا از جامعه کناره گیری کند که این خود نیز حالتی از خشونت بحساب می آید.
صورت افراطی
هرگاه تمایل به ابراز وجود کردن از حد لازم فراتر رود، فرد (یا حکومت) فقط بر حقوق خود تـأکید می کند و به حقوق و مسئولیت های دیگران احترام نمی گذارد. چنین فردی (یا حکومتی) فقط بر نظر خود تأکید دارد و هیچ نظر مخالفی را بر نمی تابد. مرزهایش بسیار محدود هستند و آرام آرام محدودتر نیز می شوند.
نتیجه گیری
همراه شدن ترس با تمایل افراطی به ابراز وجود کردن، علت اصلی اعمال خشونت است اما
عوامل درونی و بیرونی نیز هستند که بر رفتار و احساسات ما تأثیر می گذارند و ممکن است موجب تقویت تمایل فرد به اعمال خشونت گردند. بعنوان مثال عصبانیت و برافروختگی، کسی که نسبت به چیزی حساس است سریعتر عصبانی می شود و هرگاه برخوردهای دیگران با او از آستانه این حساسیتها فراتر روند، باعث خشونت می گردند.
بعضی از بیماری های روانی و شخصیتی، الکل و مواد مخدر و شیر کردن یا به عبارت دیگر هندوانه زیر بغل کسی گذاشتن و تشویق او به رفتاری ظاهرا” شجاعانه، نیز در بروز اعمال خشونت مؤثرند. یا همچنان که گفته شد عدم توافق بر سر معناهای مشترک مانند آزادی و حقوق فردی نیز می توانند به خشونت انجامند.
چه باید کرد؟
پروفسور کون راس در ادامه مطلب خود می نویسد: “ارزش حفظ حرمت انسان در روند شهرنشینی جوامع غربی از اهمیت بیشتری برخوردار شد و از آنجا که خشونت همیشه به حرمت روانی و جسمانی انسان آسیب می رساند، صورت های بیشتری از خشونت جرم محسوب شدند. از جمله تنبیه بدنی در خانه و مدرسه (محیط های آموزشی)، سوء استفاده از وابستگی و نیاز آدمهای ظعیف تر (مثلا” وابستگی کودک به شخص بالغ یا بیمار به پزشک یا مددجو به مددکار) و تجاوز به حریم شخصی.
در جامعه دمکراتیک، خشونت دیگر ابزار مشروعی برای حل اختلافات یا بیان احساسات نیست و انضباط درونی به ترمز شورش های احساسی تبدیل شده است. همچنین مقررات، کنترل های اجتماعی و خوداجباری اخلاقی باعث کمترشدن خشونت شده اند. اگر از کودکان رفتار خشونت آمیز سرزند به آن ها تذکر داده می شود و افراد می آموزند که در خیابان و اتوبوس وهنگام فعالیت های دست جمعی از تماس بدنی پرهیز و از یک فاصله معین با هم صحبت و معاشرت کنند.
پس از جنگ دوم جهانی مقررات در مدارس بسیار آسان شدند. برای نوع لباس، آرایش مو و اظهار عقیده دیگر به دانش آموزان سخت گیری نمی شود. اقتدار معلم کمتر شده و اطاعت دانش آموز جای خود را به گفتگوی متقابل داده است. از زاویه دموکراسی این تحول پیشرفت بزرگی به حساب می آید و از بروز خشونت پیشگیری می کند. همچنین در جامعه ای که روز به روز پیچیده تر می گردد و سرعت، تمرکز و سطح کارآیی بالا به اجزاء جدایی ناپذیر همه عرصه های فعالیت انسان تبدیل می شوند، از شهروندان و حاکمان توقع انظباط درونی بالایی وجود دارد زیرا اشتباهات آن ها می توانند در شرایط معینی مرگ آور باشند. زندگی انسان چنان ماشینی شده است که ایجاد ترس و برافروختگی می کند و سبب می شود که ما در بعظی مواقع کنترل رفتار خود را از دست دهیم. در گردهم آیی های بزرگ، مانند کنسرت ها و مسابقات فوتبال، که افراد برای ورود و خروج باید منتظر نوبت بمانند، دچار شتابی درونی می شوند و آن استدلال منطقی حفظ فاصله و رعایت حرمت را فراموش می کنند. رانندگی نیز یکی از عرصه هایی است که رفتار فرد را متفاوت با شخصیتش می کند. موقع گیرکردن در راهبندان ما رانندگان دیگر را نه شرکت کنندگان برابرحقوق در جاده بلکه مزاحمین سرراه خود می بینیم. مقررات، به نظرمان تحمیلی و اجباری می رسند و با آن نظمی که بخشی از شخصیت ما را تشکیل می دهد دیگر احساس همذات پنداری نمی کنیم و این سبب رفتار مغایر با نظم و انظباط می شود که باید از آن دوری کنیم”.
راه حل ها
تقابل و فرار راههای ابتدایی و از نوع اول مقابله با خشونت هستند که تنوع و ظرافت ندارند. ما میتوانیم نهایتا” سختر بجنگیم یا تندتر فرار کنیم اما سرانجام تغییری در محتوای راهحلهایمان ایجاد نمیکنیم. راهحلهای فراوان دیگری هستند که در پیشگیری از خشونت کمک می کنند. بعظی از این راه حل ها وابسته به ساختار حکومت و فرآیندهای کلی اجتماعی و سیاسی و تاریخی یک جامعه هستند (مثلا” چرخشی کردن قدرت سیاسی، پرهیز از تمامیت گرایی و تقسیم عادلانه منابع ثروت) و بکاربستن آن ها بطور مستقیم در اختیار فرد نیست، به همین دلیل ازشمردن آن ها خودداری می کنم. اما خیلی از راه حل ها در اختیار فرد هستند و در صورت رعایت آن ها در پیشگیری و مهار خشونت تأثیر بسیار دارند. در اینجا به ذکر چند نمونه می پردازم.
– هنگام رخ دادن یک اختلاف مانند مشاجره خانوادگی، نزاع خیابانی یا درگیری در محیط کار از این اصل اخلاقی پی روی کن: رعایت احترام متفابل برابر است با امنیت بیشتر و خسارت کمتر برای همه طرف های درگیر.
– پس از هر مشاجره، از ایفای نقش قربانی خودداری کن و به جای شماتت دیگران، اول رفتار خودت را بررسی کن و همیشه مسئولیت بخشی از اشتباه را بر عهده خود بگیر زیرا در هیچ مشاجره ای مسئولیت همه کاستی ها به عهده یک نفر نیست.
– در موارد اختلاف با دیگران (همسر، کودک، همسایه و همکارت) به دنبال پیروزی کامل برای خود نباش، سازش و تفاهم دو طرفه و نهایتا” رضایت دادن به پیروزی پنجاه پنجاه از رخ دادن بسیاری از خشونت ها پیشگیری می کند.
– رعایت عدل و انصاف و اعتماد و شفافیت حتی اگر به زیانمان باشد.
– دادن مسئولیت به دیگران (اعضاء خانواده، همکاران و مانند این ها) و باورکردن توانائی هایشان و مشارکت دادن آن ها در تصمیم گیری ها.
– شنیدن صبورانه سخنان طرف مقابل و توجه به موضوع اصلی و پرهیز از پرداختن به حواشی هنگام مشاجره و اختلاف.
– روشن کردن مرز خود و رعایت مرز دیگران
– تحمل افراد دگراندیش و دگررفتار، افرادی که به زعم ما از افکار یا رفتاری متفاوت با هنجارهای جاری و مورد پسند اکثریت جامعه برخوردارند، مانند هم جنسگرایان، استفاده کنندگان از خالکوبی و زیورآلات.
– پرهیز از پیشداوری، عمومیت بخشیدن و نسبت دادن یک خصلت یا عادت (منفی) به یک گروه یا ملت. باید در نظر داشت که همه چاق ها تنبل نیستند، همه خارجی ها خلافکار نیستند، همه مسلمان ها و مارکسیست ها متعصب نیستند، همه سازشکارها خیانتکار نیستند و همه مسئولین در فکر پرکردن جیب خود نیستند.
از این که همیشه خود را قربانی جلوه دهی پرهیز کن و اگر همکاران ایرانی یا اروپائیت، همیشه وقت و حوصله برای شنیدن درددل ها و مصیبت های تو ندارند بر آن ها خرده نگیر.
– همیشه و در تمام موارد به جای گازدادن (جنگیدن، کشتن، زندان کردن، شکنجه دادن، توسریزدن و ماننداینها) دنده عوض کن (تغییر در وضعیت).
– مطمئنم که خواننده گرامی می تواند این لیست را طولانی تر کند.
۱. این خشونت ها معمولا” در اشکال سیاسی ( نسلکشی، سرکوب مخالفین)، خانگی (نزاع میان زن و شوهر یا پدرو مادر و بچهها)، بیمعنی (بدون هیچ دلیل مهمی کسی را در خیابان یا کافه کتکزدن یا حتی کشتن)، جنسی (تجاوز و تماسبدنی) تربیتی (تنبیه فرزندان یا شاگردان) و فردی – روانی (خودآزاری، دگرآزاری، کسی را آهسته دنبال کردن) نمود پیدا می کنند و به روش های اعدام، ترور، زندان، تجاوز، کتک زدن و شکنجه، تعقیب، خودزنی، ناسزاگویی به خود و خودکشی اجرا می شوند.
۲. کلمه گفتمان را معادل واژه هلندی کامیونیکاتسی انتخاب کردم تا یکدستی متن حذف شود. در غیراینصورت میبایستی به تناسب هرجمله واژه فارسی متفاوتی انتخاب می کردم.
۳. اساسا” میان همه موجودات زنده، از جمله حیوانات و گیاهان، و حتی میان موجودات زنده و اشیاء و پدیده ها نیز شکلی از گفتمان وجود دارد. رویش گیاه به سمت نور، کوبیدن مشت بروی دیوار و تقابل دو حیوان بر سر یک طعمه نمونه های از این قبیل هستند.
————————-
توضیح: برای اطلاعات در باره تحقیقات دکتر لورنز Dr K Lorenz، پروفسور راس Koen Raes و و پروفسور وینکل Frans Willem Winkel به اینترنت مراجعه کنید.