جامعه ایران به درازاى عمر رژیم، جامعهء مبارزات پراکنده، اما مداوم بر علیه جمهورى اسلامى بوده است. در این مدت دراز، هیچ حرکتى اعتراضى حتى در فرم نسبتاً متشکل و قوى آن نتوانسته است همیارى و همکارى همه طبقات، اقشار و نیروهاى اجتماعى را جلب کند. از جمله تازه ترین این حرکات مى توان از جنبش دانشجوئى، اعتراضات مردم کردستان و حرکت کارکنان شرکت واحد اتوبوسرانى تهران یاد کرد که حرکاتى در خود باقى ماندند و نتوانستند حمایت عملى سایر نیروهاى جامعه را جلب کنند.
در حقیقت ایزوله بودن این حرکات در تماسشان با قسمتهاى دیگر جامعه رمز اصلى قدرت رژیم در سرکوب آنها بوده است. فرا رفتن از این حرکات درخود، و پویش به سوى فراخود، روندى است که هنوز جامعه ایران به آن نرسیده است. درازاى نسبى عمر حرکات درخود، عملا به معناى ماندگارى رژیم لااقل به شکل کنونى آن بوده است.
جنبش اصلاح طلبى در چندین سال اخیر تنها امکان فراروئى از حرکات درخود به حرکات فراخود بود، که توان اعتراضات غیر قانونى را به ظرف حرکت قانونى جنبش اصلاح طلبى ریخت. از این لحاظ ما شاهد فراروئى از حرکات غیر قانونى درخود، به حرکات قانونى فراخود شدیم. یعنى حرکاتى که طبقات و اقشار مختلف اجتماعى را بصورت واحد به منصه ظهور رسانید.
بدین ترتیب جنبش اصلاح طلبى که یک پاى آن در تحول بخشى از نیروهاى داخل و پیرامون حاکمیت قرار داشت، و بخش دیگر آن در اعتراضات مردمى، به وارث و شکل فراگیر و متحد حرکات پراکنده اعتراضى تبدیل شد. اما به علت اینکه این جنبش در سطح رهبرى آن رویاى فراروئى از وضعیت موجود را نداشت، نتوانست به وارث حقیقى و مکمل قطعى حرکات درخود تبدیل شود. شکل فراخود جنبش اصلاح طلبى با شکست خود، باز جامعه را به دوران حرکات اعتراضى درخود برگردانید، و بدین ترتیب ما عملا در یک حالت دایره اى از شکل حرکات اجتماعى قرار گرفتیم. یعنى از حرکات درخود به فراخود، و بعد مجددا به درخود.
البته هنوز هم اصلاح طلبان میخواهند این ظرفیت را از خود نشان دهند که میتوانند بار دیگر به وارث حرکات درخود تبدیل شوند. اینجا این سئوال مطرح میشود که آیا این روند یک بار دیگر از شانس تکرار بهره مند هست؟ چنین نگرشى نه تنها بخشا در جامعه ایران، که حتى در میان اپوزیسیون نیز جاى پائى دارد. به نظر من نیز این امکان وجود دارد، به شرطى که اصلاح طلبان نه تنها در حرف، بلکه عملا با همگامى خویش با حرکات درخود، به بازسازى هویت خود بپردازند.
در سطح منطقه هم عملا اکنون به علت وضعیت پیش آمده پس از جنگ عراق، موقعیت ایدئولوژیکى رژیم و متعاقبا سیاسى آن، به علت روى کار آمدن گرایش اسلام سیاسى در عراق و تقویت آن در مصر و سایر جاها، بهتر شده است. پیشروى اسلام سیاسى در منطقه به نظر من یکى از آن عاملهائى است که بعد از شکست جنبش اصلاح طلبى در ایران بر روانشناسى مقاومت مدنى در مقابل رژیم تأثیر منفی جدی داشته است.
البته این روند براى رژیم خطراتى هم در پى دارد، چونکه آمریکا هم عملا در صدد بهره گیرى از آن است و با اسلام سیاسى سرگرم مغازله جدى است. تعابیر کنونی اسلام سیاسی در منطقه به طور کلى میتواند بطور استراتژیکى اهرمى باشد براى مقابله با نوع تفسیر جمهورى اسلامى از دین در این بخش از جهان. اما به هرحال رانده شدن کل منطقه به سوی اسلام سیاسى، بر اعتماد به نفس رژیم افزوده و به همان نسبت از روحیه جبهه دمکراسى خواهى و آزادى خواهى در ایران کاسته است. به این ترتیب تداوم کاهش چنین اعتماد به نفسی، میتواند ضربات جدى به حرکات درخود وارد آورد و به ایزوله شدن بیشتر آن بیانجامد. پدیده اى که باید آن را شناخت و راه های مقابله با آن را جست و جو کرد.
۲۰ بهمن ۱۳۸۴