دوست عزیز و گرامی آقا رضای خجسته رحیمی!
می خواهم چند جمله درباره سرمقاله شماره آخرین «اندیشه پویا» (شماره ۱۲) تحت عنوان «فداییان جهل» بنویسم. واقعیت این است که به محض دریافت نسخه اینترنتی نشریه و دیدن آن، طبق معمول اول چشمم به عنوان سرمقاله افتاد و نگاهی به آن کردم. با مروری بر چند خط نخست آن وقتی دیدم در باره امیر پرویز پویان و به طور کلی فداییان خلق دهه های چهل و پنجاه است، شگفت زده شدم و می توانم بگویم تکان خوردم. چرا که انتخاب و انتساب چنین عنوانی به کسانی مانند پویان و به تمام جوانانی که در آن سال ها راه مبارزه مسلحانه را در پیش گرفتند، بسی غیر منصفانه و حتی ظالمانه یافتم. با این همه، به دلیل این که مجال کم بود و می خواستم با ولع دیگر مقالات و مطالب مجله را ببینم، طبق عادت، سرمقاله را رها کرده و بقیه محتویات گسترده و متنوع مجله را مرور کردم و با خود قرار گذاشتم بعداً به نوبت برخی از آنها را بخوانم. قراری که البته غالباً هرگز وفا نمی شود و آن «بعداً » هیچ وقت فرا نمی رسد. آخر اگر تمام وقت خودم را به خواندن دو نشریه مهرنامه و اندیشه پویا با آن حجم و تنوع مطالب اختصاص دهم باز وقت کم می آورم! در هرحال با این که چند بار دیگر سری به مجله زدم و برخی مصاحبه ها و مقالات را خواندم اما باز سرمقاله ناخوانده ماند. تا این که اخیرا دیدم برخی بر آن نقدهایی نوشته اند و بار دیگر به یادم آن افتادم و قرار گذاشتم آن را بخوانم و خواندم. اکنون به کوتاهی در باره آن چند کلمه می نویسم.
آقا رضای عزیز! شما را به خوش فکری و خوش قلمی و انصاف می شناسم و تا این لحظه هم در این مورد تردید نکرده ام اما این مقاله شما را بر خلاف عرف و منش شما و خروج از عدل و انصاف و حتی خروج از حرفه و اخلاق روزنامه نگاری یافتم و به همین دلیل شگفت زده ام کرد. نتوانستم هضم کنم که چرا و به چه انگیزه ای چنین مطلبی به دست شما نوشته شده و در جایی مانند اندیشه پویا منتشر شده که بی گمان نشریه معتبری است. نمی خواهم وارد نقد و بررسی محتوایی نوشته تان بشوم و در باب اسناد دعاوی تان (که البته ارائه نشده اند) و صحت و سقم آنها و میزان اعتبار تمام تحلیل ها و داوری های تان درباره افراد مختلف و از جمله پویان و فداییان بشوم، فقط در این مجال به دو نکته محوری اشاره می کنم:
نکته اول- ورود به مباحث مهم و حساس تاریخی (و از جمله شخصیت های تاریخی)، همواره حساس و مهم بوده و تحقیق در این باب و به ویژه داوری در این زمینه ها مستلزم رعایت ادب نقد علمی و التزام به رعایت قواعد پژوهش های تاریخی است. از جمله آنها یکی لحاظ کردن شرایط زمانه با معیار «عقل و منطق زمانه» است و دیگر بررسی دقیق تمام اسناد مربوطه و نقد و تحلیل منصفانه و همه جانبه آنها و نیز در نظر گرفتن تمام فرضیات و احتمالات مختلف چه بسا متعارض و در نهایت داوری محتاطانه و چند وجهی. طبعا نمی توان با منطق زمانه خودمان در مورد تمام افکار و رفتار کوروش و اسکندر و افلاطون و محمد و آغا محدخان قاجار و حتی رضاشاه داوری نهایی کرد. هر چند بین زمان ما و زمان پویان ها چند دهه فاصله است اما می دانیم که در همین پنجاه سال چنان دگردیسی در افکار و اعمال ما پدید آمده که این فاصله را به قرن ها کشانده است. طبعاً انتظار نیست که در یک سرمقاله کوتاه در موردی خاص تاریخی یک نوشته تحقیقی ارائه شود و تمام اسناد لازم را آورد و بررسی کرد اما این انتظار به جایی است که اگر هم نویسنده ای، به هر دلیل، می خواهد درباره رخدادهای تاریخی و شخصیت ها چیزی بنویسد، حداقل از اطلاعات لازم بهره داشته باشد و در تحلیل تمام جوانب ماجرا را لحاظ کند و در داوری محتاط و منصف باشد و صد البته حرمت افراد و جریان ها را (هر که و هر چه باشد) حفظ کند. متأسفانه در این نوشته شما نه تنها در مورد پویان و فداییان تا حدود زیادی این ملاحظات غایب است بلکه درباره کسان دیگری چون جلال و شریعتی نیز دعاوی و داوری یک بعدی و مخدوش صورت گرفته است. چگونه می توان با نقل چند جمله از یک نامه و یک نوشته و یا یک گفتار مثلا خصوصی و زیرگوشی و مونتاژ کردن آنها، چنان داوری های کلان و قاطع ارائه داد؟ با چه معیاری می توان اشتباه در تشخیص راه و حتی ارتکاب جنایت عارضی در یک مسیر آرمان خواهانه و اصولا انسانی و درست را با ارتکاب جنایت به مثابه یک ابزار و راهبرد برای رسیدن به اهداف پلید و ضدانسانی آگاهانه همسان و یکسان شمرد و مرتکبین هر دو نوع را با یک زبان مورد خطاب قرار داد و یا محکوم کرد؟ اگر چنین باشد، دیگر «جرم سیاسی» بی معنا خواهد بود و اصولا دیگر بعید است در تاریخ انسان مبارز و آزادیخواه و عدالت طلب معتبری (از پیامبران تا افراد عادی) قابل دفاعی پیدا شود. مگر امروز برخی، به هر دلیل و با هر انگیزه ای، با توسل با همین نمونه ها، «الهیات اسلام» را «الهیات شکنجه» و پیامبر اسلام را با توسل به برخی آیات قران و رخدادهای صدر اسلام، با نرون و چنگیز مقایسه نکرده اند؟ می توان با استناد به جمله مسیح که «من برای شمشیر آمده ام»، مسیحیی را که قرن هاست به عنوان پیامبر عشق و صلح شهرت یافته، یک جنگ طلب و آدم کش معرفی کرد. از همه آنها مهم تر و غیرمنصفانه تر، چگونه می توان از گزینه ترک تحصیل دانشگاهی به سود مبارزه حرفه ای برای آزادی و عدالت (ولو به غلط) نتیجه گرفت که پس جهل تقدیس شده و حتی به عنوان یک اصل بیسوادی و درس نخواندن بر درس خواندن و دانش مقدم دانسته شده است؟ انصافاً از گزاره اول، منطقاً گزاره دوم منتج می شود؟ این چگونه استدلالی است؟ اصولا واژه ها و مفاهیم را از جایگاه مفهومی و تاریخی (زمانی ـ مکانی) خود خارج کردن و سهل انگارانه نتیجه گرفتن، رهزن خرد و انصاف است و نه تنها راه به جایی نمی برد بلکه موجب گمراهی و اغفال مخاطب است. فکر می کنم نیاز به یادآوری نباشد که مسئله مخالفت و حتی ضرورت نقد جدی و قاطع گذشتگان و از جمله فداییان و دیگران نیست، مسئله چگونگی و به ویژه ادبیات آن است که به زودی خواهم گفت. حتماً قبول دارید که بازماندگان فدایی، که به مراتب بیشتر از درگذشتگان است، امروز از گذشته های فکری و استراتژیک خود فاصله گرفته و غالباً خود از منتقدان جدی افکار و رفتاری پیشین خود هستند. رویکر اصلاح طلبانه این سازمان و همفکرانشان به امر سیاست در ایران امروز نشانه بارز این رویکرد است.
نکته دوم- دقیقه مهم دیگر، رعایت اخلاق فردی و حرفه ای است که در هرحال باید رعایت شود. تحقق این اخلاق (=اخلاق باور) در دو اصل اصیل خود را نشان می دهد: اول رعایت انصاف و دوم ادبیات و زبانی که به کار گرفته می شود. در مقاله «فداییان جهل» به گمانم این هر دو اصل نقض شده است. در باره عدم رعایت انصاف علمی اشارتی کردم و بیش از این نیازمند وارسی تمام مطالب مقاله است (که فعلاً نیازی نمی بینم) اما در باره ادبیاتی که در این مورد به کار گرفته شده رعایت اخلاق نشده است. از جمله گواه روشن آن همان عنوان اصلی مقاله است: «فداییان جهل»!
روشن است که با هیچ منطقی از گزاره «رجحان مبارزه حرفه ای بر تحصیل در دانشگاه»، گزاره «تقدیس جهل» استخراج و استنباط نمی شود، از این رو، این استنباط شگفت، هم کاذب است و هم مهم تر تعبیر گزنده و برخورنده و غیر اخلاقی است. پا را فراتر می گذارم و عرض می کنم که حتی اگر هم استنتاج تقدیس جهل درست بود، باز استفاده از چنین عبارت دشنام گونه درباره کسانی که بر سر ایمان خود جان باخته و اکنون در میان ما نیستند، هم حاوی توهین است و هم شامل تهمت.
رضای عزیز! شما دهها هزار جوان فدایی فداکار و جان بر کف را، که شماری از آنها از عزیزترین دارایی خود یعنی جانشان مایه گذاشتند، و بازماندگان میان سال و احیاناً کهن سالان کنونی همان سازمان را، که در چهار گوشه جهان پراکنده اند و هنوز هم، به رغم تمام رنج ها و محرومیت ها، از آرمان های بلند انسانی و ملی خود دفاع می کنند، فدایی جهل می دانید و تقدیس گر نادانی؟ ممکن بود که پویانها و احمدزاده ها امروز زنده باشند و دیگرانی مرده، آیا امروز درباره این بازماندگان عنوان «فداییان جهل» را مناسب و عادلانه و اخلاقی می دانید؟ یقینا چنین نیست و شما هرگز امری بدیهی را انکار نمی کنید. فراموش نکنید هنوز خانواده های پویان ها و احمدزاده ها زنده اند و در کنار ما زندگی می کنند، انصاف و اخلاق است که آن عزیز از دست دادگان را با چنین عباراتی موهن و گزنده، آزار دهیم؟ حتی اگر مدعیات انتقادی ما درست و صادق باسند. فرضاً در مشهد آقای طاهر احمدزاده را دیدید به او چه خواهید گفت؟
وانگهی، می دانیم که اصولا «استراتژی مبارزه مسلحانه»، برخلاف تصور رایج، برای سقوط رژیم به دست چند چریک نبوده است بلکه آنان، چنان که خودتان هم به درستی آورده اید، می خواستند با پیشگامی در مبارزه و مقاومت مسلحانه و احیانا و در صورت ضرور ترور برخی کارگزاران امنیتی و یا سیاسی رژیم دیوار سکوت و ترس توده ها شکسته شود و خلق از این طریق هم به ماهیت فاسد و ظالمانه نظام حاکم آگاه شود و هم خود به ضرورت مبارزه با رژیم پی ببرد و در نهایت خود برای تغییر رژیم فاسد و استبدادی و وابسته به امپریالیسم و تبدیل آن به یک نظام مردمی و خلقی و عدالت محور و آزاد و . . . برخیزند (روشن است که مراد داوری درباره درستی و نادرستی این اندیشه و تحلیل نیست بلکه هدف تقریر اندیشه آنان است). این منطق زمانه آنان بود. با عنایت به این اندیشه و استراتژی، گفتن ندارد که در این میان عنصر «آگاهی» نقش محوری دارد چرا که بدون آگاهی توده ها، هرگز نه مبارزه ای خواهد بود و نه انقلابی از سوی توده ها رخ خواهد داد. در واقع، هم چریک ها در آن زمان بر عنصر آگاهی و نقش آن در انقلاب توده ای تکیه داشتند و هم کسی چون شریعتی که می گفت «هر انقلابی قبل از آگاهی فاجعه است»، اما اختلاف در این بود که شریعتی بر آن بود تا آگاهی را پیش شرط انقلاب توده ها بداند و برای آن تقدم منطقی قایل بود و بر آن بود که بدون توسل به خشونت انقلابی بدان دست یابد و چریک ها فکر می کردند که بدون شکستن دیوار ستبر سکوت و ترس تحمیلی رژیم از طریق خشونت انقلابی توده ها آگاه نخواهند شد. آنان تصور می کردند آگاهی از لوله های تفنگ حاصل می شود و خلق را به جنبش و حرکت وادار می کند و شریعتی و همفکرانش می کوشیدند تا از طریق سخن و کلام به این هدف برسند (هرچند در مقطع ۵۰-۵۱ به دلایلی شریعتی از استرتژی خود فاصله گرفت و تلاش کرد در چهارچوب راهبرد غیر قابل تغییر خود از «خون» شهدا «پیام» آگاهی بسازد).
ببخشید چند کلام من خود یک مقاله شد. مراد من این بود که بگویم اگر از این منظر هم به اندیشه و رفتار چریک های فدایی و یا اسلامی نگاه کنیم، نه تنها آنان تقدیس گر جهل نبودند بلکه در چهارچوب ایدئولوژی و استراتژی خاص خود (درست و یا غلط) تقدیس گر آگاهی و دانایی (و نه لزوما «دانش» به معنای تخصص در علوم) بودند نه مدافع جهل و نادانی. بنیادگذاران و شمار قابل توجهی از سازمان های چریکی (و به طور خاص فداییان و مجاهدین) از جوانان با استعداد و درس خوانده و با تخصص عالی دانشگاهی بودند. چگونه می توان با یک جمله پویان و حتی به صرف عقیده یک عضو از یک سازمان بزرگ و اثرگذار و پر از نخبگان جامعه روشنفکری آن روز ایران، مجموعه پر شمار فداییان را «فداییان جهل» و «قدیس گر جهل» نامید؟
حال وقتی به هزاران انسان آگاه و آگاهی بخش (حداقل طبق مدعایشان و با معیارهای زمانه شان) نسبت تقدیس گر جهل داده می شود، هم کذب است و هم تهمت و هم حاوی توهین و هم آزردن خانوده های آنان و این هر چهار خلاف نقض بدیهی ترین اصول اخلاقی. به ویژه که جوانانی چون پویان، که به هر دلیل برای آرمانشان جان باختند، اکنون نیستند تا از خود دفاع کنند و رعایت ملاحظات اخلاقی در این زمینه ضروری تر می نماید. این یک اصل اخلاقی است که همه و بیشتر از همه اهل سخن و قلم و مطبوعات باید آن را رعایت کنند و گرنه راه گفتگو و تفاهم بسته می شود و راه دشمنی و نفرت پراکنی و در نهایت خشونت کلامی و ای بسا فیزیکی گشوده می گردد. بخشی از خشونت های صدر انقلاب، که آن همه فاجعه آفرید و هنوز هم کم و بیش ادامه دارد، میراث شوم همان خشونت های فکری و کلامی به اصطلاح انقلابی چند دهه پیش از انقلاب بوده است. از قضا بخشی از ادبیات نقدی که در پاسخ شما به کار رفته، از همین رهگذر است نه لزوما نقد محتوایی نوشته شما. در این میان قابل فهم است که چرا نویسنده مقاله «فدایی جهل» را تلویحاً (البته ناروا) به امنیتی بودن متهم می کنند.
پایان کلام این که آقا رضای گرامی! فکر می کنم از همان عبارت خودتان برای مقاله تان استفاده کنم مناسب باشد. شما در باره پویان نوشته اید که «از خلاف عادت بود که کسی، و آن هم جوانی، به بدگویی بر جنازه جلال برخیزد». و من هم عرض می کنم که «خلاف عادت بود که کسی، و آن هم جوانی، به بدگویی بر جنازه پویان و احمدزاده ها برخیزد». باز شما داوری پویان را «داوری بی رحمانه» خوانده اید (که به گمانم تا حدودی درست است) اما خودتان نیز در داوری در مورد پویان و فداییان مرتکب همین بی رحمی شده اید. نیز شما از خشونت کلامی، به حق، شکوه کرده اید، اما دریغ که خودتان هم در این مقاله به خشونت کلامی دچار شده و حداقل به آن دامن زده اید. گویا ادبیات مخرب کسانی چون آرامش دوستدار و جواد طباطبایی علاقه مندانی پیدا کرده و در حال گسترش است و اینان خود را مجاز می دانند که تحت عنوان نقد با هر زبانی و بیانی دیگران را مورد خطاب قرار دهند و به داوری بنشینند. اما از شما به دور باشد و روا نیست جوانی خوش فکر و ان شاءالله خوش آتیه مانند «رضا خجسته رحیمی» به این بلیه مبتلا شود. امیدوارم که در کار و حرفه تان بیش از این کامیاب باشید و ما همچنان نشریه پربرگ و بار «اندیشه پویا» را دریافت کنیم و بخوانیم.
به نقل از: نشریه اندیشه پویا (شماره ١۴)