رفیق ما، ولی جعفریان که او را “پرویز” می نامیدیم، بامداد دیروز هفتم دی ماه با چشم بستن بر جهان، چشمان بسیاری را در گریه نشاند. نوشتن در باره ولی سخت است، اما بی وداع با او نیز میسر نیست. در سوگ وی به متنی اکتفا می کنم که روز قبل از “یلدا”ی امسال، به سفارش رفیقم فریدون احمدی نوشتم تا توسط زهره عزیز و به نام جمعی از دوستان برایش خوانده شود. “پرویز” در حالت نیمه کما بود و ما همه دل نگران واپسین نبرد او با بیماری. سرانجام اما رفت. یادش، یاد باد! بهزاد کریمی
به دوست!
“ولی” جان سلام. سلامی از راه دور و از سوی شماری از پرشمار یارانی که تو را در جان و ذهن خود دارند. از “زهره” مهربان شنیدیم که در رنج هستی و رنجور. آرزومندیم که بگذرد این آفت تیز و به زودی نیز، و دور ماند جسم و جان شریفات از گزند درد. از این خبر در اندوه فرورفتیم اما به خود آمدیم تا به عیادت برآئیم ترا به شوق دیدار. دمی پیش تو بودن و نگریستن در چشمانی مهربان، و بوسه زدن بر آن پیشانی فکور نشان از اندیشیدن.
قلندر همیشه بیدار ما – “ولی” جان! بدان که در این شب “یلدا”ی قلندران بیدار دل، و در این موسم چینش انار خندان بر زردی زیبای پاییزی و بارآوری باغستان مرکبات و نارنجستانهای مازندران با فال رندانه شاعر شیراز، جملگی یاد تو داریم! منت بیشتر دار ما را رفیق و برخیز و غلبه کن بر این آفت جان که در نگرانی فروبرده هر آنی را که بر تو مهر می ورزد.
“ولی” جان، یارت “زهره” – این ما را همه دوست و تو راهماره یاور، احترام برانگیز است و دوست داشتنی. امتحان پس داده وفا و عشق و گذراننده همه عمر به رفاقت و دوستی و همیشه خندان حتی بهنگام هجوم غم. او ما را یگانهترین پیک است برای بوسیدن چشم و گونه تو. کاش اما خود نیز پیش تو بودیم و چون هر وقت دیگر می شنیدیم مشاهدات معنی دارت از زندگی جاری و نتیجهگیریهای کلان و تامل برانگیزت از حوادث را! گمان مبر که چون در این اواخر از ما فاصله جغرافیایی گرفتهای، از یاد نهادهادیم آن ارزشهای تاریخی که اندوخته و فشرده یک هستی پر معنایند. نیازت داریم عزیز!
“ولی” جان تو را از سالهای دور می شناسیم. از ایام آزمونهای بزرگ و از آن روزگار امتحانهای تلخ و شیرین. هماره هم در وقاری که داری و در رفتار متینی که بدان شهرهای. در بیشتر اوقات تو را به آرامش دیدهایم و در آرامشی نشسته بر چهرهای که به نجابت گشاده است.بیاد نداریم از تو ناراستی در کردار را و نشنیدهایم از تو چیزی جز سخن گفتن از دل؛ اما کم نیز ندیدهایم فوران ناگهانی تندترین طغیانها در تو شیفته جان و شوریده سر را! که این طوفانی شدنها، نبودهاند چیزی به جز نماد اصالت تو و چیزی مگر اثبات خودبودگیات در خویشتن خویش.
“ولی” جان، می شناسیم فروتنی پایدارت را در برابر هر آن چیزی که برایت حقیقت بوده است؛ هر آن چیزی که جوهر زندگیاش پنداشتهای و در همان هم زیستهای. قدر دانستن خرد و آمیختن آن با صمیمیت دل، تفسیر همه زندگی عارف آدمهای انقلابی مدرن است! یاران تو را یک درنگ کافی بوده تا دریابند که انقلابی بزرگ خردورز- “عباس مفتاحی”، برحق بوده در برگزینی تو برای شراکت در رهگشایی راهی دشوار! و این که می دانسته است که تو نتوانی عمر و هستی جز در راه حقیقت بپیمایی ودر زمره آنانی نمانی که حس به قلب می سپارند و عقل به مغز!
“ولی” جان، ما تو را در آن سوی قله هفتاد از عمری شرافتمندانه و اخلاقی، کماکان عصاره می خواهیم و شاداب بر بستر هشتاد. برخیز و با برآورده کردن این دلخواسته ما، خرسند کن همه را. بیاد داشته باش چه بسیار کسان در پراکنده نقاط این جهان و با همه وجود خویش در دل دارند “ولی جعفریان” و “پرویز” ما را و آرزو دارند شادی تو و بیش و پیش از همه شادمانی نزدیکترینهایت: “زهره” جان همه وقت بر بالین، دختر نازت -“صدف” جان و پسر مدام همراه پدر – “بهمن”عزیز را.
دوستانت: یلدای امسال- سیام آذر ماه ۱۳۹۵″