آنگاە کە تحولات در جهان عربی شروع شد، بە علت نزدیکی کشورهای تونس و مصر بە غرب، ابتدا غرب از این تحولات پیشوازی نکرد. اما جدی بودن تحرک مردمی، پراگماتیسم تفکر غربی را بە حرکت درآورد و بعد از مدت کوتاهی استراتژی دیگری پی ریختە شد، استراتژی همگامی با این جنبشها بر اساس تاثیرگذاری بر آن در مسیر منافع خود.
تا اینجا در روش غرب هیچ تناقضی بە چشم نمی خورد. جهان کنونی بیشتر جولانگاە رئال پولیتیک است، و بر این مبنا دیگر آن اصرار قدیمی بر دیدگاهها تعیین کنندە نیست. کمتر کشوری در جهان کنونی تنها بر اساس دیدگاههای کلان خود سیاست می کند. تحولات روزمرە حال نقش کلیدی در تعیین سیاستهای کلان دارند.
اما آنگاە کە حرف بر سر نوع نیروهای شرکت کنندە در این جنبشها است، در سیاست غرب ظاهرا نوعی تناقض بە چشم می خورد. همگان آگاهند کە در تونس حرکت نهضت اسلامی، در مصر اخوان المسلمین، در لیبی نیروهای اسلامی و حتی چهرەهای مشخصی از القاعدە، و در سوریە طوفان زدە نیز اخوان المسلمین کاملا فعالند (اسلامیها انتخابات تونس را بردند) و نیروهای اساسی درون این جنبشها محسوب می شوند. چە شد کە غرب علیرغم این وضعیت بە همراهی با این جنبشها پرداخت؟
شاید اغراق نباشد کە علاوە بر پراگماتیسم یاد شدە، و نیز ترس از امنیت اسرائیل، موضوع مهم دیگر، جمهوری اسلامی باشد. واقعیت این است کە تقابل غرب با این جنبشها می توانست بشدت موقعیت جمهوری اسلامی را در منطقە تقویت کند، و بدین ترتیب حریف از آنچە بعداز جنگ عراق و افغانستان نسیبش شد، قویتر شود. در اینجا همراهی صورت گرفت برای تضعیف دشمنی کە حریف اصلی غرب در منطقە محسوب می شود.
اما سئوال این است کە آیا می شود با میدان دادن بە اسلامیستهای سیاسی در کشورهای عربی، پایەهای جمهوری اسلامی را تضیف کرد؟
شاید برای جواب این سئوال بد نباشد کە بە مورد تجربە شوروی رجوع کنیم. چنانکە می دانیم یکی از ائتلافهای بزرگ در مقابل شوروی، ائتلاف اسلامیها و غرب بود. شوروی آن حریف بزرگ و خطرناکی بود کە بە زمین زدنش هر نوع سیاستی را می توانست توجیە کند. یاران همراە در بدترین حالت دشمنان آیندە بودند و بنابراین خطر بالفعل نبودند. و چنانکە فن سیاست می گوید باید از خطر بالفعل در مقابل خطر بالقوە گذشت. و غرب گذشت!
مورد تقابل غرب با جمهوری اسلامی بە نوعی یادآور این تجربە تاریخی است. غرب درصدد کوبیدن و بە زمین زدن حریف اصلی خود در منطقە است، و در این مسیر می توان رقیبان آیندە را نیز بە همراە خود داشت. و آیندە نیز هنوز نیامدە است! البتە این همراە بودن بە مانند همان همراهی کلاسیکی در مقابل شوروی نیست، بلکە منظور از این همراهی اینجا آن منطقی است کە بە علت همراهی غرب با این جنبشها، سیاست و موقعیت جمهوری اسلامی در منطقە می تواند تضعیف شود.
و درست باید از همین زاویە هم بە مورد سوریە نگریست. سرنگونی بشار اسد بە معنی تضعیف جمهوری اسلامی است، بنابراین در صورت صعود اخوان المسلمین سوری نیز، باکی نیست.
کل این دیدگاە طرح شدە نشان می دهد کە نوع برخورد غرب با جنبشهای منطقە اساسا بر پایە دماسنج تضاد غرب با جمهوری اسلامی پایەریزی شدە و می شود. شاید در نبود چنین رقیبی در منطقە کە می تواند بە میراث دار نتایج این جنبشها تبدیل شود، ما با پیشبرد سیاست دیگری از جانب غرب روبرو می بودیم.
اما علیرغم بودن منطقی در این سیاست، همراهی با نیروهایی کە تا مغز استخوان رجعت گرا هستند، پاشنە آشیل این سیاست است. چنانکە سقوط شوروی اسلامگرایی را بشدت تقویت کرد، سقوط جمهوری اسلامی هم در اساس بە معنای عدم احتمال سربرآوردن چنین دولتی در باقی کشورها نیست. سقوط جمهوری اسلامی بە معنای نوعی از تلقی در رابطە با رابطە دین ودولت خواهد بود، و در اساس بە معنای رد کلی این رابطە در سایر کشورهای تحول دیدە نخواهد بود.
در اینجا می توان بە نتیجەای دیگر هم رسید، و آن این است کە ادامە منطقی تحولات در کشورهای عربی، ساقط شدن نظام جمهوری اسلامی در ایران است. زیرا در صورت ادامە این رژیم، جمهوری اسلامی می تواند بە عنوان رقیب اصلی غرب در منطقە و بنابر ایدەئولوژی اسلامیش، برندە اصلی منطقەای این جنبشها باشد. بنابراین برای جلوگیری از چنین امری باید هدف سرنگونی رژیم تحت هر عنوانی باشد. زیرا سرنگونی یک رژیم اسلامی در کنار سرنگونی رژیمهای سکولار ـ دیکتاتور در کشورهای عربی، تعادل را بە منطقە برخواهد گرداند، نوع ملایمتری از اسلامگرایی را تقویت خواهد کرد و سرانجام اینکە در کوتاە مدت و میان مدت خیال غرب از وجود یک دولت اسلامی رقیب راحت خواهد بود.
اگر دلیل اصلی جنگی در شرایط کنونی می تواند وجود داشتە باشد، همانا این است و بس!