جهانی سازی بمثابه ایدئولوژی برقراری «نظم نوین جهانی»، نمی تواند خود را در پشت هیچ چیزی غیر از افسانه پنهان سازد. افسانه گسترش تروریسم (مبنای نسل کشی در پشت پرده عملیات ضدتروریستی) و امکان تشکیل جامعه چندفرهنگی که در آن وابستگان فرهنگهای مختلف «بدون توجه به تفاوتهای فرهنگی حضور می یابند و با موفقیت در تعامل با همدیگر قرار می گیرند»، از جمله آخرین افسانه هایی اند که به جمع افسانه های پیشین افزوده شده اند. آگاهان با جعلیات مربوط به افسانه اول آشنا هستند. دانشگاه شیکاگو، کتاب «برش فتیله ها: شکوفانی جهانی تروریسم انتحاری و راه های مقابله با آن»، تألیف ر. پیپ (R. Pape) و ج. فلدمان (J. Feldman)، دو تن از رهبران بزرگترین پروژه های جهانی علمی- تحقیقاتی دانشگاهی در باره مسائل تروریسم انتحاری را به چاپ رساند. در این کتاب کلیه عملیات تروریستی انتحاری در مقیاس جهانی بطور مبسوط مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته است. نتیجه گیریهای کارشناسان حیرت انگیز است. در طول ٢۴ سال، از سال ١٩٨٠ تا سال ٢٠٠٣، در تمام جهان مجموعاً ٣۵٠ مورد حمله تروریستی- انتحاری روی داده و هدف فقط ١۵ درصد از آنها اتباع آمریکایی بوده است. اما در طول ۶ سال (٢٠٠٩- ٢٠٠۴)، ٩٢ درصد از ١٨٣٣ فقره عملیات تروریستی- انتحاری انجام شده، اتباع آمریکا بوده است. این آمار نشان می دهد که جنگ آمریکا و ناتو علیه افغانستان و عراق و اشغال این دو کشور، علت اصلی چنین افزایش جهشی تعداد حملات تروریستی- انتحاری می باشد. بعبارت دیگر می بینیم که «تروریسم» تا و پس از سال ٢٠٠٣ (آمریکا در سال ٢٠٠٣ عراق را اشغال کرد)، بلحاظ طبیعت خود بعنوان دو پدیده متفاوت ظاهر می شود و کارزار ضدتروریستی نیز بهیچ وجه پاسخگوی اهداف تعیین شده خود نیست. تروریسم بمثابه نفت، بدرد فرونشاندن آتش آزادیخواهی ملی نمی خورد، زیرا، همان طور که پیپ و فلدمان بدرستی می نویسند «مداخله نظامی، حداقل از سال ١٩٨٠ علت اصلی تقریباً تمامی عملیات تروریستی- انتحاری در جهان» می باشد. مؤلفان کتاب پا را فراتر از نتیجه گیریهای خود گذاشته و ادعا می کنند که علت واقعی تروریسم بین المللی عبارت است از «کاربست روشهای حداکثری پشتیبانی سیاسی، مذهبی و سازمانهای اجتماعی، یعنی «روش علنی قربانی کردن خود» «برای دفاع از استقلال جوامع منطقه در مقابل مداخلات خارجی»، به جنگ و اشغال منجر می گردد. این نتیجه گیری که اقدامات کارگزاران جهانی سازی علیه گویا بنیادگران «بریده از ریشه های مردمی» را توجیه می کند، در واقع همه افسانه های ساختگی مربوط به عملیات «ضد توریستی» را بطور عریان نشان می دهد. این بنیادگرایان متعصب نبودند که آمریکا را به «جنگ جهانی با تروریسم»، جنگی که در اثر آن صدها هزار انسان فقط در عراق کشته شد، وادار ساختند. بلکه بر عکس، تهاجم نظامی خارجی هیچ گزینه دیگری در مقابل کنشگران اعاده استقلال ملی پامال شده توسط اشغالگر باقی نگذاشت. بنابراین سازمانهای امنیتی بمنظور برافروختن آتش «جنگهای بزرگتر»، عملیات تروریستی مانند «١١ سپتامبر» و امثال آن را انجام می دهند. از انفجار مراکز جهانی با کارکنانش تا شروع تهاجم نظامی، از آغاز عملیات نظامی تا تولید شهدای جدید، از ترور برای واداشتن مردم به تأئید «جنگهای پیشگیرانه» تا ترور برای تحریک بازماندگان قربانیان آن برای انتقامگیری به قیمت جان خویش، همه و همه را گردونه جنگ جهانی با خود می چرخاند تا توجه عمومی را از این که چرا و با چه هدفی این جنگ را براه انداختند، منحرف سازد. نمونه های تاریخی نیز این عقیده را تأئید می کنند: آتش جهان سوز هر دو جنگ جهانی قرن بیستم را با کاربست آشکار عملیات ترویستی برافروختند و با تبلیغات هردوی آنها را دقیقاَ بمثابه «عملیات ضدتروریستی» بمردم خویش توضیح دادند. بانی و باعث افشای ناخواسته افسانه «ضد تروریستی» جهانی سازی، صدر اعظم آلمان، انگلا مرکل بود. او در سخنرانی خود در مقابل اعضای سازمان جوانان حزب دمکرات- مسیحی خود در پوتسدام، اعتراف کرد که تلاشها برای تشکیل جامعه چند فرهنگی در کشور آلمان با شکست مواجه شدند. اگرچه جوهر اظهارات وی فقط عبارت از آن بود که «مسلمانان (اکثراً از ترکیه) که در جستجوی کار به آلمان مهاجرت کرده اند، باید زبان آلمانی را فرابگیرند، زیرا فقط در این صورت آنها می توانند به عضویت کامل بازار کار درآیند»، اما نتیجه گیری خانم مرکل در قالب کتاب «خود نابودی آلمان» تألیف ت. ساراتسین، عضو شورای مدیران بانک فدرال و شهردار سابق برلین که همچو رعد در سرتاسر اروپا غرید، متجلی شد. بانکدار مشهور در کتاب خود مهاجرت مسلمانان را علنا تهدیدی برای دولتمداری آلمان می خواند. ت. ساراتسین می نویسد: «من مجبور نیستم کسانی را که به حساب دولت زندگی می کنند، بحساب دولتی که با رد این موضوع، بفکر تحصیل کودکان خود نیست و فقط باعث پیدایش دختران روسری بسته (مسلمان) بیشتری در کشور می گردد، قبول کنم». و مرکل می گوید: «در آغاز سالهای ١٩۶٠ کشور ما کارگران خارجی را به آلمان دعوت کرد، حالا هم آنها در اینجا زندگی می کنند. گاهی اوقات ما خودمان را گول می زدیم و می گفتیم: «آنها پیش ما ماندگار نخواهند بود، به هر حال کشور ما را ترک خواهند گفت». اما چنین نشد. البته برخورد ما در چهارچوب اصول جامعه چندفرهنگی و در این که ما در کنار هم و با ارجگذاری به هم زندگی خواهیم کرد، می گنجید. این برخورد به شکست انجامید، مطلقاَ شکست خورد… ما نمی خواهیم آنهایی را که نمی توانند خیلی سریع بزبان آلمانی سخن بگویند، ببینیم». ھ. زیهوفر، صدر اتحاد سوسیال- مسیحی می گوید: «جمهوری فدرال آلمان دیگر نباید مهاجران ترکیه و کشورهای عربی را بپذیرد». اظهارات فوق الذکر نه تنها نارضایتی آلمانیهای اصیل همه جا متشکل در سازمانهای همبسته ضدبیگانگان خاورمیانه ای و آرزومندان ظهور «دستان قوی» و حتی پیدایش «پیشوا»ی جدید را (بر اساس نظرسنجی اجتماعی)، بلکه درک تدریجی این واقعیت را که در پشت عوامفریبی های «جامعه چند فرهنگی»، سیاست جامعه شناختی «جایگزین» نهفته است، منعکس می سازند. اگر عوامل جهانی سازی شیوه زندگی اسلامی را با حذف فیزیکی حاملان سنتها در جریان عملیات «ضد تروریستی» از بین می برند، فرهنگ اروپایی- مسیحی، که در اثر هتاکیهای مستمر گروه های مختلف «روشنفکران» مزدور آن تضعیف شده، در حمله به معتقدان جهان بینی های دیگر، بر تمدنهای دیگر خلاصه شده است. مشکل می توان باور کرد که در شرایط بسیار دشوار پی ریزی ایدئولوژیک جامعه چندفرهنگی، تدوین کنندگان آن این واقعیت مطلقاً روشن را که اصول تمامیت سیستم اجتماعی نیازمند تفکیک فضای حیاتی برای وابستگان فرهنگهای مختلف، تبعیت آنها از یکدیگر و تعیین دقیق عرصه ای که در آن، آنها می توانند برای همدیگر مفید باشند، نادیده گرفته باشند. تخلف از اصول مذکور موجب تشدید رقابت «برای زنده ماندن» در میان وابستگان سنن فرهنگی مختلف و غیرقابل امتزاج در حد منابع محدود اجتماعی خواهد گردید و اینجاست که فرهنگ ماندنی تر، یعنی فرهنگ استوارتر، بی تکلف تر و هر چه منطبق تر با افکار سازندگان «جهان نو»، اما ثمربخش تر، غالب خواهد شد. البته این فرهنگ، فرهنگ اروپایی نخواهد بود. با در نظر گرفتن این که در نتیجه تشکیل جامعه «چندفرهنگی»، مسلمانان در سراسر اراضی اروپا، از روسیه تا اسپانیا، در سرزمین آباء و اجدای اروپائیان جایگزین آنها خواهند شد، مقامات آلمان ضمن اشتباه شمردن ایده چندفرهنگی، در مجموع واقعیت جهانی سازی خود را به نمایش گذاشته و در صدد تکمیل افسانه کفایت خودبخودی تنها یک فرهنگ متنوع برای پیدایش وحدت جهانی برآمده اند.