اگر به نقشه ایران نگاه کنید در جنوب شرقی ایران، بندر گواتر درکنار خلیج گواتر و دریای عمان در حدود ۱۲۰ کیلومتری چابهار(۱) قرار دارد. اما به راستی میتوان آنجا را آخر آخر ایران دانست. اگر بخواهیم مناسبات غیر انسانی سرمایهداری و دردها و رنجهای بیشمار ناشی از آن و همچنین محرومیتها و ظلمهای منتج از مناسبات ظالمانهی طبقاتی طی هزاران سال حاکم در ایران را به صورت فشرده و در یک جا و خالص ببینیم، بندر گواتر بی شک از دیدنیترین نقاط ایران است. چهرهی کریه ونفرت انگیز فقربا تمام مصائب و آثار زیان بخش و مخربش، همچنین جهل، خرافات، مردسالاری و زن ستیزی، تعصب دینی و… در ابعاد وحشتناک و باورنکردنی تمام هستی و زندگی تودههای این سرزمین را تحت الشعاع خود قرار داده است.
در این منطقه مردم عمدتا به کار در مزارع پرورش میگو و عملآوری آن، کار در کارگاههای کنسرو تن ماهی و بسته بندی گوشت و صیادی و کار روی لنج و حمل کالا و … مشغول هستند. کارگران مرد بیشتر راغب هستند که در دریا به کار صیادی مشغول باشند. آنها معتقدند سخاوتمندی و لطف دریا بسیار بیشتر از کارفرمایان است. افراد غیربومی فکر میکنند این دسته از کارگران بلوچ هر وقت تمام پول خود را خرج کردند و هیچ راهی نداشتند و کاملا مجبور باشند، برای کار مراجعه میکنند. شاید در نگاه اول این نوع نگرش بسیار عجیب و درعین حال باورنکردنی باشد، چرا که در این سرزمین فقر و بدبختی مطلق وبیکاری آشکار، اولین نیاز انسانها داشتن کار است. اما قسمتهایی از واقعیت را در خود نهفته دارد!؟
از حدود ۴۰۰۰ هکتار زمین آمادهی فعالیت پرورش میگو چیزی در حدود حداکثر هزار هکتار آن فعال و در حال بهرهبرداری است. به خاطر شرایط بد آب و هوایی که جزء مناطق گرم ساحلی(شرجی) محسوب میشود و همین هزینهی استهلاک دستگاهها را بالا میبرد و به خاطر فاصلهی زیاد با شهرهای بزرگی مانند تهران،شیراز مشهد، تبریز و اصفهان و… (که هزینهی نیروهای متخصص و حمل و نقل و… بیشتری را بر سرمایه داران و شرکتها تحمیل میکند) و به رغم امتیازات و امکانات چشمگیری که دولت در اختیار آنها گذاشته و همه جور دست آنها را باز گذاشته، با این حال صاحبان سرمایه رغبت و تمایل نسبتا کمی برای سرمایهگذاری از خود نشان میدهند.
در هر کدام از مزرعههای حدود ۱۲۰ نفر و در مجموع حدود ۲۰۰۰ نفر در این مزارع مشغول به کارند. بیشترشان در روستاهای اطراف زندگی میکنند و یا از شهرهای سرباز و دشتیاری و… به آنجا میآیند. کارگرانی که در مزارع پرورش میگو به کار مشغولند، به دو دسته تقسیم میشوند. دستهی اول کسانی که ۲۴ ساعته در اختیار کارفرما هستند که در طی تمام ساعات شبانه روز و به نوبت و هر چند ساعت متناوبا مشغول به کار و استراحت هستند و بعضا در کارگاه و مزرعه دارای خوابگاه هستند.) دستهی دوم که بیشتر در قسمت عملآوری و سردخانه، به صورت شیفتی مشغول به کار هستند.
به طور میانگین هر دو دسته حدود ۱۲ تا ۱۴ ساعت کار میکنند و برای کار خود مبلغی حدود ۲۵۰هزار تومان در ماه دستمزد دریافت میکنند، آن هم با تاخیر و اما و اگر فراوان. نکتهی مثبت این کار فصلی که عمدتا از اردیبهشت شروع و تا اواخر مهر یا آبان ادامه دارد، دو وعده غذای گرمی است که کارفرمایان به آنها میدهند. آنها از هیچ نوع بیمه و حمایتهای قانونی و اجتماعی برخوردار نیستند. فقط درصد بسیار کمی از این کارگران که به نگهبانی ، تعمیر و نگهداری دستگاهها و تاسیسات میپردازند رسمی و بیمه هستند.
در قسمت عمل آوری و برای پاک کردن میگو کارفرمایان به نیروی کار زنان بیشتر نیاز دارند، زیرا دستهای ظریفتر، دقت بالا در پاک کردن میگو ، انگیزه و دلسوزیشان برای مواد غذایی ، سبب میشود که ضایعات به حداقل برسد (به گفتهی کارفرمایان ضایعات کارگران زن هنگام پاک کردن میگو ده درصد کمتر از کارگران مرد است) اما با وجود فقر و بیکاری و نداری دائمی ، خود کارگران مرد مانع از کار کردن زنان و دخترانشان میشوند.
زنان کارگری که در کارگاههای کنسرو سازی و سالنهای عمل آوری و یا بسته بندی گوشت (۲) مشغول به کارهستند، این نیاز کارفرمایان را درک کرده و به ارزش نیروی کار خود واقفند و همچنین آگاهی و اطلاعات بیشتری از قوانین کار و حداقل دستمزد و سایر حقوق … خود دارند، برای کار حدود ۱۲ ساعته حداقل دستمزد قانون کار و بعضا پول اضافه بابت اضافه کاری و… را مطالبه میکنند و بخش قابل توجهی از آن را هم دریافت میکنند. اما با این حال پس از پایان فصل کار، از هیچ نوع بیمه اجتماعی و بیمه بیکاری و… برخوردار نیستند مگر درمواردی استثنایی مثل کار دائمی در کنسروسازی.
مقامات فرمانداری و دستگاه قضایی و ادارهی کار به هیچ وجه به شکایتها و اعتراضات پاسخ مناسب نمیدهند و در مقابل هر گونه اعتراض و نارضایتی و ناراحتی فقط به یک پاسخ کلیشهای اکتفا میکنند:” فقط ساکت باشید و کار کنید. کاری نکنید که سرمایهداران و شرکتها از اینجا فرار کنند. بگذارید چرخ اقتصاد این منطقه بچرخد. بلکه از فقر و محرومیت و قاچاق کاسته شود!!؟؟”
با این برخوردها آنها میتوانند خود را مدیرانی دلسوز وموفق نشان دهند. با آمارسازی و خودنمایی این چنینی رتبه و پاداش بیشتری بگیرند.
در بین کارگران زن و مرد این ناحیه کسانی وجود دارند که بومیان منطقه آنها را “غلام” میخوانند که حدود ده درصد زحمتکشان و سکنه را شامل میشوند. این زحمتکشان سیاهپوست کسانی هستند که در زمان استعمار و در دوران شاه عباس صفوی، از افریقا به خصوص از زنگبار به اینجا آورده شدهاند. پرتغالیها هنگام رفتن به هند و… برای انجام کارهای شخصی و همچنین کار بر روی کشتیها بردگانی همراه میآوردند. برخی از آنها به مرور زمان در اینجا ساکن شده و تشکیل خانواده داده و زندگی میکنند. اغلب اینها بسیار سختکوش، قوی هیکل،صبور و پرطاقت هستند. تمام کارهای سخت، زیانآور، طاقت فرسا و کار بر روی کشتی و حمل بار و… بر عهدهی اینهاست.
هنوز که هنوز است به اینها به چشم برده وغلام نگاه میکنند و تحت شدیدترین تحقیرها و ستمها هستند. آنها به صورت جماعتی بسته در جوامعی کنار هم زندگی میکنند و کسی از قوم و طایفههای گوناگون بلوچ با اینها ازدواج نمیکند.اگر به عنوان مثال ۵ کارگر خسته از کار و زندگی در گوشهای دور هم جمع شده باشند و یکی از آنها غلام باشد، باید همین شخص برای آنها آب و غذا بیاورد و… این زحمتکشان بار تمام کارهای شخصی آنها را نیز به دوش میکشند، البته بدون هیچ دستمزد و غر زدن و اعتراضی!!
زنان و کودکان آنها نیز دچار همین سرنوشت هستند. البته زنان ومردان سیه چرده با کمترین تعصبی دوشادوش همدیگر کار میکنند، با سختترین و بیشترین شدت ممکنه و بلاوقفه. کارفرمایان عاشق اینها هستند ومدام تکرار میکنند که چون از نژاد ایرانی نیستند (و از این دست مزخرفات) ببینید چگونه کار میکنند؟ و صد البته با دستمزد کمتر و امکانات کاری و زیستی حداقل و در نهایت ستمگری بیشرمانهی بیشتر!؟
اما در کنار این خیل عظیم محنتدیدگان، کسانی هستند که دارای چند لنج هستند و به حمل و نقل بار و مسافرو صیادی مشغول هستند. کسانی که دارای چندین تویوتا لنکروز هستند، عدهی کاملا مشخصی را که عمدتا از همین کارگران فصلی هستند، استخدام میکنند و از آنان در حمل قاچاق استفاده می کنند: بنزین وگازوئیل و بعضی مواد غذایی و دارویی و… از ایران به پاکستان و برنج، سیگار، پارچه و بعضی از میوهها مثل انبه وموز ونارنگی .. و به خصوص حمل مسافراز پاکستان به ایران. درآمد قاچاق انسان برای قاچاقچیان انسان در ایران و همچنین پلیس فاسد پاکستان بسیار قابل توجه و غیر قابل چشمپوشی است. با اینکه در منطقه بیکاری از آمار بالایی برخوردار است اما کارگران مهاجر پاکستانی و بنگلادشی با پیش پرداختهای بسیار زیاد و سنگین برای کار به چابهار،بندرعباس،بوشهر، تهران وکرج میآیند. زیرا در کشورخودشان روزی حداکثر دو دولار و در ایران چیزی بین ۷ تا ده دلار درآمد دارند که نصف آن را برای مدتها به جیب قاچاقچیان میریزند و اگر هم بخت یار آنها باشد وسر از اروپا وامارات و قطر در آورند که نانشان در روغن است.!!
سرمایهداران آن منطقه معمولا جزء ریشسفیدان و یا از حامیان اصلی آنجا نیز هستند و در بسیاری از امور و مسایل برای خود حق کامل حاکمیت قائل بوده و با توجه به پول و نفوذ کلان خود خدایی میکنند.همانند سایر هم طبقهایهای خود در سراسر جهان و با حمایت آشکار و پنهان دولتمردان و مسوولین دست اندرکاران محلی ومنطقهای و سراسری مروج انواع و اقسام خرافات وجهل و عبودیت بوده وهستند. ستمگری برزنان و کودکان ، زن ستیزی و قوم وقبیلهگرایی را تثبیت وتحکیم میکنند. عمدتا باعلمای مذهبی سنی رابطهی بسیار نزدیک و تنگاتنگی دارند. دارای همسران متعدد بوده و در زاهدان و چابهار، ایرانشهر (حتا شایع است که در جردن تهران) از ویلا و اتوموبیلهای لوکس و خانه و زندگی و بریز و بهپاشهای غیر قابلوصفی برخوردارند.
نیم نگاهی هم به شرایط زیستی، فرهنگی و اجتماعی انسانهای دردمندی داشته باشیم که به نظر میآید در دایره تسلسل فقر ونکبت و بیماری و…. دست و پا میزنند. و ظاهرا هیچ راهکار و علاجی برای دردهای بیدرمان خود ندارند.
هر تازه واردی به این منطقه (حتا پس از چند ثانیه ) به راحتی میفهمد که بهداشت و درمان و سلامت در حد صفر است. بر اثر انباشت فقر طی سالها و سوءتغذیهی گسترده، مردم لاغر ونحیف این منطقه بیشترین بیماریها، دردها و مشکلات این چنینی را با خود حمل میکنند. تقریبا طول عمر از متوسط سطح کشور پایینتر است و چهرهی آفتاب سوخته و درهمشکستهی آنها سنشان را بسیار بیشتر از سن واقعی نشان میدهد. در این منطقه آب لولهکشی و بهداشتی درست و حسابی وجود ندارد. از حمام و توالت و دستشویی واقعا خبری نیست. به خاطر نوع خاک آب باران و سیل به صورت ماندگار و ثابت جمع میشود و و از همین آبها برای رفع نیازهای گوناگون خوراکی و بهداشتی به صورت تانکری و غیره استفاده میشود. بعد از طرح حذف یارانهها قیمت یک تانکر آب که قبلا ۵۰۰۰ تومان بود به ده هزار تومان رسیده است. به دلیل عدم آموزش وفقرگسترده مردم معمولا از وسایل شست وشو و… کاملا محروم هستند. درمحیط باز قضای حاجت میکنند و بسیاری از آنها زندگی کاملا نزدیکی با بعضی حیوانات دارند. این آبها مولد پشه و بیماری سالک هستند . بیماریهای پوستی، تراخم، اسهال واسهال خونی ومالاریا بیداد میکند. وجود همیشگی طوفان و گرد و غبار موجب بیماریهای تنفسی شده و همانطور که قبلا گفته شد به خاطر سوءتغذیه در مقابل بیماری مختلف به خصوص سل بسیار ضعیف هستند. اخیرا به لیست بیماریها، ایدز و بعضی از بیماریهای مقاربتی و واگیردار هم اضافه و آشکار شده است. تقریبا هیچ کنترل، آمار و راه حلی در این رابطه وجود ندارد. درمانگاههای موجود یا دکتر ندارند و یا بیشتر مواقع دکتری دارند که زبان مردم محلی را نمیداند. مردمی که پول دوا و دکتر ندارند، مسئولینی که برای انجام وظایف خود هیچ اهمیتی نمیدهند و از موضع طلبکارانه و تحقیرآمیز و برای از سر باز کردن خود با مسایل مردم برخورد میکنند ، فاصله زیاد مراکز بهداشتی نسبتا بهتر و عدم آگاهی و آموزش کودکان وزنان به راستی جهنمی ساخته که قابل وصف نیست!
اگر تعدادی ازکارگران مرد در جاهایی که کار میکنند امکان استفاده از نوعی موادغذایی را دارند در مقابل زنان وکودکان تقریبا همیشه محروم وگرسنه هستند. به خاطر عدم استفاده از وسایل پیشگیری و زادوولدهای زاید خانوادهای پرجمعیت مشکلات عدیدهای دارند. زنان به خاطر ازدواج در سنین پایین و زایمانهای مکرر و با فاصلهی کم آثار بیماری و سوء تغذیه و… به خوبی در جهره شان آشکار است. کودکان زیادی نیز در کوچکی جان خود را از دست میدهند. با این حال اگر امکانی باشد و شیری فراهم، ماست و خرما و نان بیشترین قسمت غذایی آنها را تشکیل می دهد. از گوشت ومرغ وسبزیجات ومیوهها خبری نیست.
بیشتر کودکان به جز موز و ابنه نارنگی و چند میوهی دیگر حتا اسم خیلی از میوهها را نمیدانند و آنها را نمیشناسند. تنها نکتهی مثبت در تغدیه آنها استفاده از ماهی و مواد غذایی دریایی است که همین مساله باعث شده که آنها بتوانند به زندگی خود ادامه دهند. این مردم فاقد امکانات اولیه بهداشتی و درمانی در خانههایی زندگی میکنند که خود جلوهی کامل دیگری از مسکنت و فلاکت کم نظیر تحمیلی به آنهاست. خانههای کپر با حدود ۳۰متر مربع مساحت که تمام اعضای خانواده را درخود جای می دهد. البته خانههایی از نوع آجر و بلوک سیمانی به میزان بسیارکمتری هم وجود دارد اما بیشتر خانهها از به اصطلاح سیاه چادر و با حصیر و برگهای درخت خرما ساخته شده است که علاوه بر نقش خنک کنندگی، حمل و ساخت نسبتا سریع و آسان آن به هر حال سرپناهی بومی و به قدمت تاریخ منطقه را برای ساکنانش به ارمغان می آورد. کپرها عمدتا فاقد آشپزخانه توالت و غیره است و در نزدیکی محل استقرارکپرها این امور انجام میشود. تمام دار و ندار آنها درهمین سی یا ۴۰متر قرار دارد. بعضی از آنها از لوازم الکترونیکی هم استفاده میکنند. بیشترشان از دستگاه رادیو، ضبط صوت و یا سی دی استفاده میکنند. اغلب مواقع فیلم و موزیکهای هندی پاکستانی برایشان جذابیت بیشتری دارد. تلفن یا نیست یا باید به دفترتلفنی در روستای دیگر رفت. مردم برای سوخت از کپسول گاز استفاده میکنند که به قیمت نسبتا زیاد به آنها عرضه میشود تا حدودی از این بابت هم در مضیقه هستند. مردم این دیار به ناشاد ترین شکل ممکن و تقریبا بدون هیچ گونه تفریح و دلخوشی روزگار میگذرانند.
اغلب اوقات آنها را بسیار گرفته و در خود میبینید. تریاک و سایر مواد مخدر در سطح عمومی مصرف گستردهای دارد. اما اهالی از گیاهی به نام “پام پراگ” نیز استفاده میکنند. این ماده را بستهای حدود ۵۰ تومان میخرند و تقریبا روزانه ده الی ۱۵ عدد بار آنرا میجوند و حتا به کودکان خود (از ده سالگی) میدهند و معتقدند که نه تنها بی ضرر است بلکه باعث نوعی راحتی و آرامش هم میشود! مادهی دیگری به نام “خودتکا” مصرف میکنند که با آب و بزاق دهان مخلوط میشود و آن را برای مدتی دردهان خود نگه میدارند و باعث نوعی نئشگی میشود. این ماده را حدود ۱۵۰۰ تومان میخرند. بیشتر مردان از آن استفاده میکنند.
بیشتر اوقات میتوانید مردان را در حالی ببینید که پارچهای چند منظوره را به دور خود پیچیده و در حالت خاصی چمباتمه زده ساعتها بدون تکان نشستهاند. به نظر میآید که از یک طرف این سکون و سکوت و رخوت وحشتناک حاکم بر تمامی لحظات زندگی به معنی تسلیمشدگی محض باشد و یا شاید به دنبال تفکری، راهی برای نجات و خلاصی از این وضعیت دردناک. به هر حال هر وقت که آنها را به این حال میبینید به نظر میرسد که گویا زمان در این گوشه کاملا متوقف شده است. این موضوع بسیار ناخوشایندی است که انسانی را غرق در این همه محنت و رنج ببینیم.
آموزش و پرورش کودکان نیز هیچ تفاوت اصولی با سایر امور و مسایل منطقه ندارد. قاعدتا مردمی تا این حد فقیر دغدغهی اصلیشان نباید درس و مدرسه و فرهنگ باشد. نزدیکترین مدرسه در روستای “بریز” با خود گواتر در حدود چهل کیلومتر فاصله دارد. بچهها درهمین مدرسههای ابتدایی و بعضا کپری و در عین حال چند کلاسه و دختر و پسر کنار هم(!!) درس میخوانند. سطح نازل آموزش کیفیت درسها آن هم با زبان غیر بلوچی، بدون هیچ گونه وسایل آموزشی و کمک آموزشی خود یک مصیبت وحشتنناک است. بدین خاطر و به دلیل محدودیتهای فراوان مالی ترک تحصیل و عدم احساس نیاز واقعی به آموزش برای پیشرفت در تمام امور زندگی بخصوص برای دختران خود حدیث مفصلی است از این مجمل. برای دورههای راهنمایی و دبیرستان باید به چابهار یا کنارک بروند. اگر بخواهند و یا از لحاظ مالی بتوانند) هیچ کتابخانهی فعالی وجود ندارد اگر هم باشد، معمولا غیرقابل استفاده است.زیرا کودکان و نوجوان آن منطقه فارسی بلد نیستند و بیشتر خود را همصدا و همدل با پاکستانیها امثالهم میدانند. ایران وایرانی بودن در ذهن و روان خیلی از آنها کارکرد خاص و روشنی ندارد و با توجه به مراودات گسترده با پاکستان خیلی بیشتر از آن طرف تاثیر میپذیرند. بیشتر افراد مذهبی آنجا سنی بوده و پافشاری بسیار زیادی برای اعمال ومناسک مذهبی دارند. بعضی از کودکان که تعدادشان کم نیست درمکتبخانههایی از نوع قدیمی و با ملایان و نوع مخصوصی مولویها و مفتیان به فراگیری و روخوانی قران و تعلیمات دینی میپردازند.
بندر گواتر در منطقه حفاظت شده (۳) گاندو قرار دارد. اما شما هیچ تشکل زیست محیطی وفعال در آنجا نمیبینید. تمام هم وغم نیروهای دولتی نیز حفظ سکون و وضعیت موجود و ارائه حرفهای بدون پشتوانه وتوخالی و دروغهای تهوع آمیز و آمارسازی است.
آری اینجا هم ایران است. به قول بعضیها سرزمین گل و بلبل و شعر وفرهنگ ومعنویت!! و بندر گواتر و حومهاش هم بخشی از آن . ولیکن ما فعلا به جز خارزاری جانگداز وتیره و تار چیزی در آن نمیبینیم. چه آن زمان که محمدرضا پهلوی میخواست ما را به تهران بزرگ رهنمون سازد، چه پس از انقلاب شکوهمند اسلامی . آیا روزی خواهد رسید که این مردم از یک زندگی ساده ی انسانی برخوردار شوند؟ به امید آن روز.
———————————-
زیر نویس
چابَهار/ چاهبهار: شهرستان چابهار، به مرکزیت شهر چابهار، در جنوب استان سیستان و بلوچستان قرار دارد. این شهرستان مشتمل است بر سه بخش به نامهای مرکزی، دَشتیاری و پُلان، و دو شهر به نامهای نگور و چابهار. این شهرستان از شمال به شهرستانهای نیکشهر و راسْک و از مغرب به شهرستان کنارک * محدود میشود، از مشرق با پاکستان مرز مشترک دارد و دریای عمان در جنوب آن واقع است.
میانگین حداکثر دمای مطلق آن حدود ْ۳۶، میانگین حداقل آن حدود ْ۵ر۱۶ (سازمان هواشناسی کشور، ص ۱۶۹)، میانگین بارش سالانه آن حدود ۹۰ میلیمتر، و میانگین رطوبت آن، حدود ۶۸% و در تابستانها حدود ۹۰% است (همان، ص ۱۷۱). خلیج چابهار. کوچک نعلی شکل در شمال دریای عمان و جنوب استان سیستان و بلوچستان قرار دارد.
خلیج چابهار از مشرق و شمال شرقی به شهرستان چابهار و از شمال غربی و مغرب به شهرستان کنارک محدود میشود. عرض دهانه آن حدود پانزده کیلومتر، فاصله شمال تا جنوب آن حدود بیست کیلومتر و فاصله مشرق تا مغرب آن میان بیست تا ۲۵ کیلومتر است. ژرفای آب در دهانه خلیج ۵ر۱۴ متر است و به دلیل عمقِ کمِ آب در نزدیکی ساحل، کشتیهای بزرگ در حدود ۵ر۱ کیلومتری بندر چابهار، در عمق حدود هفت متری، لنگر میاندازند (کیهان، ص ۱۱۲؛ شاه حسینی، ص ۱۸).
شهرستان چابهار از راه دریا با کشورهای واقع در کرانههای دریای عمان و خلیجفارس ارتباط دارد. راه زمینی بندر چابهار ـ راسک از شهرستان چابهار میگذرد. همچنین شهرهای این شهرستان با راه اصلی (زمینی) و از طریق بندر چابهار ـ پیشین، به شهرهای پاکستان مرتبط میشوند. بندر گواتر از طریق شهر نگور با راه اصلی بندر چابهار ـ راسک ارتباط مییابد. بیشتر مردم چابهار بلوچاند. برخی طوایف مستقل آن عبارتاند از: جَدگال، هوت، جَت * ، گُمشادزهی، احمدزهی، شیری، بلوچ شَهْیکانی و بلوچ هَنزَم (مرکز آمار ایران، ۱۳۷۸ ش، ص ۹۰ـ۹۱). بیشتر اهالی شهرستان عمدتاً سنّی حنفی و بقیه شیعه دوازده امامیاند. زبان آنان عمدتاً بلوچی است و به فارسی هم صحبت میکنند
در آن منطقه مردم عمدتا دارای یک یا دو گاو و چند تایی بز هستند و دامپروی گسترده وصنعتی وجود ندارد. ولی دام زنده یا گوشت گرم از پاکستان آورده شده و بعد از بستهبندی و نگهداری در سردخانه به جاهای دیگر فرستاده میشود.
طبق تعریف منطقهی حفاظت شده که محدوده ای ازمنابع طبیعی اعم از جنگل، مراتع، دشت و آب وکوهستان اطلاق میشود که از لحاظ ضرورت حفظ تکثیر نسل جانوران وحشی و یا حفظ احیا گیاهان وضع طبیعی آن دارای اهمیت خاصی است و تحت حفاظت قرار گیرد.