روایت بزرگ طبیعت زمین پایان یافتە است. در یک معنای پست مدرنیستی دیگر از گردش بزرگ چهار فصل خبر چندانی نیست. دیگر از محوریت قطبین برای جذب آب دریاها سخنی گفتە نمی شود. دیگر قرار نیست پائیز پائیز باشد، زمستان زمستان، بهار بهار و تابستان تابستان. مرزها رخت بر بستەاند. فصول در همدیگر رخنە کردەاند، و خصلت آنها گاها در یک زمان مشخص آنچنان برجستە و بارز می شود کە یا یخبندان و برف بی سابقەای اتفاق می افتد، و یا آنچنان هوا گرم کە نظیر آن کمتر یافت می شود.
طبیعت نیز خود را بەدست روایت خرد و ضد کلان پست مدرنیسم سپردەاست. رمانی کە در یک منطق فرا علیتی می تواند همە چیز در آن در یک لوژیک ضد علی اتفاق بیافتد. دیگر طرحی وجود ندارد، شخصیت مرکزی وجود ندارد و همە بنوعی در یک سطح قرار گرفتەاند و کسی قرار نیست بر دیگری تاثیر بگذارد.
طبیعت نیز خود را با روح پست مدرنیستی دوران منطبق دادە و از نسبیت و از حقیقت مطلق گریختن را پیشەکردەاست. اما پس همە این واقعیات، یک حقیقت مدرن خود را نهان کردەاست، حقیقت گرمایش زمین کە داستانی مدرن و کلان است! قرار است حقیقت پست مدرنیستی طبیعت بە حقیقت مدرنیستی فراروید! داستان کندن قبر انسان توسط خودش، آنگونە کە دبیرکل سازمان ملل ‘گوترش’ توصیف کرد، روایت این دگردیسیست. و بیهودە نیست کە تلاشهای مدرنیستی بازگشتەاند. رهبران زیادی از کشورهای جهان در گلاسکو دور هم جمع می شوند تا در یک نشست مدرنیستی و در یک برنامە مدرنیستی (کلان)، بە مصاف داستان پست مدرنیستی طبیعتی بروند کە پایان آن مدرنیستی است.
البتە تضمینی وجود ندارد تلاش کلان مدرنیستی بە نتیجەای برسد، آنچنانکە قبلا هم تضمینی وجود نداشت. روح پست مدرنیستی موجود است و دارد کار خودش را می کند. طبق روایتها تنها چهار کشور جهان بعلاوە اتحادیە اروپا بیشترین تولید کنندە گازهای گلخانەای در جهان هستند و در سال ٢٠١۵ قرار بود با انعقاد توافقنامە پاریس کاری کنند، کە نشد! کافیست یک قدرت بزرگ مانند ایالات متحدە از چنین توافقنامەای خارج شود تا همە چیز بە جای اول خودش بازگردد. و این همان ضد روایت است. همان روح پست مدرنیستی ضد طرحهای کلان و روایتهای بزرگ است.
با اینکە طبیعت دنیائی جداست، و بستر و منشاء زندگی انسان تا تشکیل می دهد و بر خلاف جامعە دارای پارادایمها و مشخصات طبیعی و غیرمصنوعی خود است، اما زمین بیش از پیش از بسترگونگی خود جدا شدە و بە شیئ ای ابزارگونە در دستان انسان تبدیل می شود. روح طبیعی طبیعت بیش از پیش بە روحی مصنوعی تبدیل می شود. و این بستر شیئ وارگی و تبدیل شدن آن بە موجودی پست مدرن را فراهم آوردەاست. و در چنین پدیدەای، طبیعت تسخیرشدە قرارنیست با مختصات خود بە جهان انسان بپیوندد، بلکە قرار است مسخ شدگی خود را با ارمغان بیاورد. و این چنین مسخ طبیعت، مسخ انسان را بهمراە می آورد و نهایت داستان ضد کلان ما قرار است داستانی کلان با روایت بزرگ ایجاد قبری باشد بە بزرگی زمین!
شاید توان مدرنیستی انسان بە بار نشیند و هارمونی میان طبیعت و انسان را احیاء کند، اما این همان روایتهای مدرنیستی و کلان دوران روشنگری و انقلاب صنعتی نبودند کە نهایتا طبیعت را بە اینجا رسانیدند؟ و آیا با این حساب می شود بر اساس همان روایت بە بازسازی طبیعت و روابط تخریب شدە میان انسان و طبیعت دست زد؟
و این چنین انسان بە تلاش و روایتی نیاز دارد فرا مدرنیستی و فرا پست مدرنیستی. هیچ کدام از این دو روایت بە تنهائی نتیجە نخواهند داد. داستان نجات طبیعت و انسان، داستانیست هم کلان و هم خرد. هم نیروهای نسبی گرا را فرا می خواند و هم مطلق گرا را. و هر کس در یک سنتز غریب و هنوز ناشناختە، بە فراخور خود این داستان بازسازی را می نویسد و روایت می کند.