در ماه نوامبر ۱۹۱۰ میلادی، درست صد سال پیش، گفتگویی تحت عنوان تراژدی آفرینش به بهانه نوشته های داستایفسکی توسط آندره بلیچ در مسکو صورت گرفت. در آن سیمنار که در موزه بلیچ برگزار شد، بسیاری از فیلسوفان مذهبی روسیه، دوستان و نزدیکان الکساندر بلوک و افرادی که هنوز در ادبیات روسیه آن زمان ناشناخته بودند، نظیر بوریس پاسترناک حضور داشتند.
موضوع کنفرانس به بحث و گفتگو در باره انقلاب بورژوایی ۱۹۰۵ روسیه و طبیعتأ رابطه اش با سمبولیسم، جهان رمانهای داستایفسکی و از جهاتی هم به نقش قهرمانهای رمانهای او اختصاص داشت.
با آغاز قرن جدید آنها در جستجوی شکلی برای نوسازی آگاهانه مذهب و فاصله گیری از دگماتیسم و تعصب کلیسا بودند. آنها با شور و شوق و در انتظار یک نظم نوین جهانی پا در تاریخ پرفراز و نشیب روسیه گذاشتند، تا اورشلیم تازه ای را در خاک روسیه بنا کنند. اما انقلاب مانع تحقق این ایده شد و روسیه در عوض در دریایی از خون غوطه خورد، بحران جامعه را فراگرفت و مسائل دیگری روسیه را تحت الشعاع قرار داد.
بر اساس مشاهدات بلیچ سمبولیسم مکانی برای مبارزه بین خیر و شر، میان خدا و شیطان است که بنظر داستایفسکی این جدال در قلب انسانها رخ می دهد. بین سالهای ۱۹۰۵ تا ۱۹۰۷ میلادی تجربه ای عمیق، ریشه دار و واقعأ روسی میان خشونت و دستجات ترور و شهادت طلبی مذهبی گونه، خشم، شور و شوق، چشم انداز و رنج کشی وجود داشت. آنها در جستجوی انداموار خدای انسانی در درون خویش بودند، اما در عوض خودشان را در انسان خدایی منش یافتند. نسلی از نویسندگان، محدوده نوشتاری را گسترش دادند و بشکل کاملأ آشکاری موضوعات بیوگرافی، هنر، فلسفه و سیاست را بهم گره زدند.
در دهه ۱۹۱۰ تنها بلیج نبود که در باره داستایفسکی می نوشت. بسیاری از چهره های برجسته سمبلیستها رویای انقلاب را به تبعیت از نوشته های داستایفسکی بکار بستند.
میخائیل باختین از زمره اولین کسانی بود که از پژوهش در رمانهای مدرن داستایفسکی بهره جست و بتدریج به ارتقا و گسترش آموخته های سمبولیسم پرداخت.
بتازگی در مسکو دو کنفرانس وسیع بین المللی برگزار شدند. شرکت کنندگان در این کنفرانس ۱۱۵ گزارش در پیوند با آثار داستایفسکی و سمبولیسم ارائه کردند. در واقع این دو کنفرانس روح تازه ای به مباحث سمبولیسم دمیدند.
کنفرانس سه روزه نخست، که به نام “خانه لوسیف” نامگذاری شده بود، به سالهای نقره ای و داستایفسکی اختصاص داشت. متعاقباً کنفرانس دوم با تشکیل سمپوزیوم حول آندره بلیچ به کار پرداخت. دقیقأ ۱۳۰ سال پیش در چنین روزهاوی موزه بلیچ گردهمایی مشابهی بخود دیده بود.
آن جا مرکزی غیرقابل کنترل برای داد و ستد تجاری، محلی پرازدحام و اظطراری بود؛ جایی مؤثر که در آن برخلاف تفکر سخنرانان جهان وطن روسی، نمی شد به درون مباحث شیرجه عمیق زد: جبهه گیری و جدیت، میدانهای هنری و فرهنگ در یک قالب. اینها چیزهایی بودند که سیمای روسیه نو را شکل تازه ای می دادند.
در خانه لوسیف نام الکسی لوسیف، آخرین و بزرگترین فیلسوف مذهبی بارها یادآوری شد. او در سال ۱۹۸۸ در سن ۹۴ سالگی زندگی را وداع گفت. نام او بارها و بارها از طرف سخنرانان در هنگام خواندن تجارب نویسنده سالهای نقره ای، داستایفسکی، بر زبان رانده شد. حاضرین در آنجا بلیج، بلوک، ایوانف، دیمیتری میرژکوفسکی، نیکلای بیرجاجیف، سرگئی بلگانف، وسیلیج روزانف و لیف سیجستف بودند. حتی مسائل کم اهمیت تری نیز در این نشست مطرح شدند. میخائیل تارایف در سال ۱۹۱۰ مبحثی در باره آزادی، وجدان و مسئولیت اخلاقی و تأثیر این مقوله ها در نویسندگی داستایفسکی، صرفنظر از حس مشترک ارتدوکس روسی در رابطه نسبتأ انسانی و انتخاب یک زندگی انسانی در مقام هستی پژوه مطرح کرد.
فئودور داستایفسکی به عنوان یک انقلابی آغاز کرد. بعد از آزادی اش از اسارتگاه سیبری تصمیم به تغییر ریشه ای در زبانش گرفت و گفتمان خشونت ورزی در نوشتار را در پیش گرفت.
عاقبت جوانان عصیانگر در دهه ۱۸۶۰ با انتخاب راه انقلابی، ناسیونالیسم روسی را بلرزه افکندند. در سال ۱۸۸۱ چند روز بعد از مرگ نویسنده، جوانان موفق شدند که به هدف اصلی شان یعنی ترور تزار نائل شوند. بعدأ مشخص شد که بمبگذار همسایه داستایفسکی بوده است. همزمان هم روشن شد که او در پی “ارتقای رمان برادران کارامازوف به قتل تزار” بوده است. داستایفسکی در برابر اتوپیای سوسیالیستی، خدامنشی روسی را قرار داد. او نوشت: “آنها همیشه اغراق می کنند. آنها ماتریالیستهای معتدل مذهبی هستند که سکولار جلوه می کنند.”
از این نظر، از نگاه او انقلابیگری روسی خطرناک است، زیرا که بطور حتم ایده انقلابی به افراط گرایی می رسد و از حدود اخلاقی و انسانی دور می شود. او با پیشینه ای که داشت توانست تعصب و عدالت طلبی جوانان را عمیقأ درک کند و از این نظر مباحث اش سنگین و رنج آور بود. او صریح و بی پرده می پرسید که آیا خدای تعالی در آسمان جای گرفته است یا روی زمین؟
در سال ۱۹۰۵ حقیقتأ هیچ تمایزی میان تعصب و رویاها و ایده آلها قایل نمی شدند. بسیاری از گزارشگران از رابطه نزدیک داستایفسکی و سمبولیستها سخن بمیان آوردند. فیلسوف و شاعر ولادیمیر سولوفیف که در پایان قرن ۱۹ زندگی را وداع گفت، مهمترین منبع و نمونه ای بود که آنها به آن آشاره می کردند. او تحت تأثیر نیچه بود. علاوه بر این او از دوستان نزدیک داستایفسکی هم بود.
در آغاز پائیز سال ۱۹۱۱ بلیج توانست اجازه سفر یابد و سفری به مصر داشت و در آنجا از اهرام مصر و مقبره مسیح بازدید کرد.
نقش و حضور پطرزبورگ در انقلاب پائیز ۱۹۰۵ روسیه همانند نقش آن شهر در سه رمان “جنایات و مکافات”، “ارواح پلید” و “برادران کارامازوف” پررنگ بود.
پطرزبورگ پایتخت حکومت تزاری در درجه اول بعنوان شهری فلسفی برای جوانان دانشجو نقش محکم و پایداری ایفا می کند، در دومین گام همه فاکتها و شواهد از این حکایت دارند که چگونه انقلابیون بطرز پیچیده و مبهمی مشغول تدارک و طرح درهم شکستن جامعه کهنه هستند و در سومین مرحله پطرزبورگ چگونه برای نابودی پدر با انگیزه قوی سمبولیستی می چرخد.
تبر راسکلنیکوف همانند بمب ساعتی در یک قوطی کنسرو ساردین چربی می ماند که قصد دارد تمامی سرزمین پدری و روسیه قدیمی را با یک انفجار به هوا ببرد.
بنظر می رسد که تروریستها در لباس سمبولیستیک و اهل تصوف متافیزیک آماده اند. آنان خواهان تغییر جهان هستند و نه چیزی کمتر از این.
بلیج، داستایفسکی سالهای آغازین قرن بیستم است. او زبان سمبولیک داستایفسکی را پی گرفت، و تحت نفوذ نظریه “کیهان زائی” رودلف اشتاینر، راه را بر “روانشناسی کهکشانی” گشود.
او نسبت به داستایفسکی فضای بیشتری از وهم و کابوس شبانه ایجاد می کند. او همه دریچه ها را به سوی ناخودآگاه می گشاید اما موفق نمی شود حداقل طنز کارآمدی داشته باشد. در این جا ما با موضوع درونی متن در متن روبرو هستیم. مفهومی که بیشتر میخائیل باختین، مطمئنأ تحت تأثیر متن بلیج، بتدریج بدان دست یافت.
بلیج به هیچ شکلی نقش و تأثیر داستایفسکی را پنهان نمی کند، هر چند که در مواردی از تأثیر پوشکین و گوگول نیز سود جسته است.
در رابطه با کنفرانس زمینه و اساس رمان تازه چاپ شده ای از داستان نمایشی که بلیج در دهه بیست نوشته بود، به کنفرانس ارائه شد که میخائیل چخوف، برادرزاده آنتون چخوف، بطرز موفقیت آمیزی بر صحنه تئاتر هنری تجربی نمایش داد (خود میخائیل نقش پدر آهکی را بسیار زیبا بازی کرد). میخائیل از فروید آموزه های فراوانی کسب کرده بود. زمانی قرار بود که او در نقش فروید پیر، همراه با اینگرید برگمن و گریگوری پک در فیلم “شیفته” هیچکاک بازی کند. [چنین نشد، اما] کار او سرانجام به هالیود انجامید. امروزه توجه و اهمیت بیشتری به نگاه و نقش او در هنر تئاتر مبذول می شود.
در حاشیه کنفرانس نمایشگاه بزرگی توسط معاون وزیر فرهنگ روسیه گشایش یافت. تصاویر رنگارنگ بلیج گویای تحولی معنوی اند. تلاشی دائمی و مکرر برای رسیدن به خلوص با خویشتن و با روسیه، برای حصول به توازنی بین هرج و مرج و خردورزی، کنترل و فوران. اما در جایی از طرح رشته قطع می شود. در بهار ۱۹۱۴ بلیج به رودلف اشتاینر گوش می سپارد و پیشاحس او، قویتر از پیش، از فروپاشی اروپا باخبرش می کند (…).
امروزه ما روشنتر از پیش با ارجاعات متعصبانۀ بلشویسم آشنا هستیم. ما آگاهیم که هیچ آینده روشنی در سایه بلشویسم در پیش نبود. قربانیان نظام بلشویسم شاهدان این ادعایند. بلیج با اتکا به داستایفسکی توانسته بود ویرانگری و فاجعه را پیش بینی کند. او نسبت به زمین لرزه تاریخی و خشونتی که تا آن زمان روسیه تجربه نکرده بود، هشدار داد. از آن پس کی بایست دید و درک کرد که حضور نسبتأ چشمگیر مردم در لوای اقلیت نیرومند بلشویسم محتاج ضرورت زمانی تغییر روسیه و جایگاه روسیه در جهان است. با این وجود بلیج در برابر افسون لنین قادر به دفاع از خویش (…) نبود. پاسخ او به انقلاب اکتبر شاید شاعرانه بنظر می رسد: “رستاخیز مسیح در بهار ۱۹۱۸ است.” این گفته کمی بعد از انتشار مجموعه شعر “۱۲” الکساندر بلوک ایراد شد. این گفته غیرقابل قبول را می توان توجیهی برای تصرف پطروگراد توسط سربازان ارتش سرخ در کوران سرما و برف تلقی کرد. آنچه که پدیدار شد، بی نتیجه ماند و به رستاخیز مسیح موکول شد. این پژواکی بود که در کتاب داستایفسکی، “یادداشتهای روزانه یک نویسنده”، هست و بصورت پراکنده در نوول “ولاس” آمده است. او نوشت: “کفر چنان سیطره یافته است که بجای عشای ربانی در کلیسا، شلیک رگبار انقلابیون شنیده می شود.”